معرفت مدیر وبلاگ: خانم دکتر سمنبر میرزایی .

و اتقو الله ان الله علیم بذات الصدور( سوره شریفه مائده آیه۷)

معرفت مدیر وبلاگ: خانم دکتر سمنبر میرزایی .

و اتقو الله ان الله علیم بذات الصدور( سوره شریفه مائده آیه۷)

عید قربان


 


اولین معنایی که از عید به ذهن میرسد، تغییراتی است که انسان از ظاهر خود و یا در طبیعت میبیند . این آرایش ظاهری همچون پوشیدن لباس نو و آمدن بهار طبیعت به یک معنا عید نامیده شده است .

در روایتی از امیر المومنین علی علیه السلام آمده است که : هر روزی که انسان در آن به زشتی آلوده نگردد آن روز عید است چرا که زشتی مهمترین بستر ظهور نزاع میان آدمیان است وباعث برهم خوردن آرامش درونی و بیرونی انسانها میگردد و این همان چیزی است که با عید یعنی آرامش و شادمانی منافات دارد .

از سوی دیگر حرکت انسانها به سوی علم و معرفت همواره با شادمانی و نشاط توأم است خاصه آنکه وقتی  انسان معنای جدیدی کشف میکند ، ابتهاج زائد الوصفی تمام وجود آدمی را در بر میگیرد ، آن لحظه تازه عید نامیده میشود .

معنای دیگری که از عید,عارفان به ما آموخته اند ، جان باختن و قربانی کردن جان خویش در پای معشوق است . و نماد ظاهری آن ایام حج و عید قربان است که حیوانی را انسان به عنوان تحفه و هدیه به طرف جایگاه معینی میبرد تا برای کامل شدن عبادت قربانی کند . مولوی در این معنا گفته است :  

   خویش فربه می نماییم از پی قربان عید           کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا میکشد

   کشته شدن در پای محبوب و قربانی کردن خود مهمترین تعریفی است که مولوی ازعید به ما میدهد              

در تمامی این تعریفها عید برای انسان مطرح شده است ،یعنی ما در شرایط ویژه ای احساس مبارکی و نو شوندگی داریم . اما به نظر میرسد این تازگی قبل از آنکه در رابطه با ما معنی شود در باره تولید کننده این شرایط یعنی خداوند باید معنا شود . چون خداوند « بدیع السموات و الارض است » و خود را با عنوان «فتبارک الله احسن الخالقین» به ما معرفی نموده است . واز سوی دیگر این مبارکی در تمامی ملک و ملکوت عالم جاری است ، لذا از این خدای بزرگ و مبارک میتوان هرلحظه طعم مبارکی را چشید به همین دلیل اگر عیدی است اولاً از آن خداست نه از آن آدمیان ، و این معنا با سایر تعاریف آمده در باب عید یک فرق گوهری دارد که آن محوریت خداست .منبع :http://www2.irib.ir/

پرسش
پیامبرصلی الله علیه وآله  چرا ابوسفیان را همراه مسلمین به جنگ رومیان فرستاد با اینکه او تظاهر به اسلام می کرد و واقعا مسلمان نشده بود و در آن جنگ در کناری ایستاد هرگاه رومی ها پیشروی می کردند ابوسفیان آنها را تشویق می کرد (نقل از کتاب انقلاب عاشورا عطاءالله مهاجرانی ص 39 نقل از آغانی ج6 ص370 )،آیا این کار موجب تضعیف روحیه مسلمانان نمی شد؟
پاسخ
 ابوسفیان در سال هشتم هجرت پس از فتح مکه مسلمان شد. پیامبر خدا او را به هیچ جنگی نفرستاده است.
پس از فتح مکه پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله  برای سرکوب قبایل هوازن و ثقیف به طرف حنین رفت، نیروهای پیامبر اسلام دوازده هزار نفر بودند، ده هزار نفر همان هایی بودند که مکه را فتح کردند، دو هزار نفر هم از مسلمانان مکه بودند و ابوسفیان هم در میان این دو هزار نفر بود (فروغ ابدیت، ج 2، ص 745، چاپ اول - تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا، جعفریان، ص 601، چاپ اول - تاریخ طبری، ج 2، ص 347 از هشت جلدی ها).
نیروهای دشمن کمین کرده بودند، وقتی که مسلمانان به دره حنین رسیدند، ناگهان حمله کردند و مسلمانان را وادار به فرار کردند و وقتی مسلمانان در حال فرار بودند ابوسفیان گفت: فرار اینها تا دریای سرخ ادامه خواهد داشت (تاریخ طبری، ج 2، ص 347 - فروغ ابدیت، ج 2، ص 745).
عامل عمده فرار مسلمانان همین تازه مسلمانان مکه بودند و همین ها مردم را تحریک به فرار می کردند (تاریخ اسلام، جعفریان، ص 601).
پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله در سال نهم هجرت به جنگ رومیان رفت و آن جنگ به نام تبوک معروف است. رسول خداصلی الله علیه وآله ، ابوسفیان را در این جنگ با خود نبرده بود و جنگ تبوک آخرین جنگی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله  کرده است و پس از آن جنگی را تدارک ندید.
این که در سؤال گفته شده: «چرا پیامبر ابوسفیان را به همراه مسلمانان به جنگ رومیان فرستاد» صحیح نیست چون پیامبرصلی الله علیه وآله  او را به هیچ جنگی نفرستاده است.
در کتاب «انقلاب عاشورا»، (مهاجرانی، ص 39) به نقل از کتاب «اغانی» ندارد که پیامبر او را فرستاده بود بلکه در آن کتاب چنین آمده است: «ابوسفیان هیچ گاه در حقیقت امر، اسلام را نپذیرفت چنان که در جنگ یرموک عبدالله بن زبیر می گوید: در بحبوحه جنگ ابوسفیان در کناری ایستاده بود و هرگاه رومی ها پیشروی و مسلمانان عقب نشینی می کردند، رومی ها را تشویق می کرد و می گفت: آفرین بر بچه های بور».
جنگ یرموک که ابوسفیان هم در آن شرکت داشت در زمان ابوبکر تدارک دیده شد و در زمان عمر بن خطاب به وقوع پیوست. یرموک نام نهری در شام است. نیروهای رومی و مسلمانان در آنجا با هم درگیر شدند و آن جنگ، جنگ سختی بود و مسلمانان پیروز شدند و در همان جنگ چشم ابوسفیان آسیب دید.
(برای مطالعه جنگ یرموک به تاریخ طبری، هشت جلدی، چاپ بیروت، ج 2، ص 591 به بعد در ضمن حوادث سال سیزدهم هجرت و تاریخ خلفاء، جعفریان، ص 105، چاپ اول، نشر الهادی مراجعه کنید).
بنابراین ابوسفیان در زمان ابوبکر و عمر به جنگ رفته است و در آن زمان پسر او یزید بن ابی سفیان یکی از فرماندهان بزرگ نیروهای مسلمان بود و خود ابوسفیان هم که در جاهلیت مسؤول تدارکات جنگی قریش بود و به این جهت رفتن او به جبهه و به همراه پسرش، یک امر طبیعی است.
طبری در تاریخ خود آورده است که ابوسفیان در یرموک گفت: خداوندا امروز روز توست. خدایا بر بندگانت پیروزی نازل کن (ج 2، ص 591).
آنچه در طبری آمده برخلاف آن نقلی است که در کتاب «انقلاب عاشورا» آورده شده است.
                منبعhttp://rss.nahad.ir/

ابوسفیان

ابوسفیان
اَبوسُفیان، صَخربن حَرب امی‍ـة بن عبدالشمس بن عبدمناف، از مردان مشهور عرب در صدر اسلام. او را گاهی به کنیة ابوحنظله نیز خوانده اند (واقدی، 2/817؛ ابن اثیر، 3/12). تاریخ دقیق تولد او روشن نیست، به روایتی 10 سال پیش از عام الفیل (560م) متولد شد (بلاذری، انساب، 4 (1)/13). مادرش صفیه دختر حَز‍‌ن بن بُجَیر بن هُزَم بود و پدرش، حرب، در روزگار خود پیشوای بنی امیه و فرمانده آنان در جنگهای فجار بود (ابوالفرج، 6/341؛ ابن قدامه، 202).
به رغم شهرت ابوسفیان در تاریخ صدر اسلام، از زندگی او، خاصه پیش ا ز اسلام آگاهی دقیق و کاملی در دست نیست. از برخی اشارات مورخان، چنین برمی آید که وی پیش از اسلام از بزرگان قریش بوده و پیشة بازرگانی داشته است (نک‍ : بلاذری، فتوح، 129). ابن حبیب (ص 368) او را از حکام قریش خوانده است. با آغاز دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، ابوسفیان جزء سرسخت ترین دشمنان او شد، با این همه شدت مخالفتِ او را از دیگر سران قریش، مانند ابوجهل و ابولهب کمتر دانسته اند (بلاذری، انساب، 1/124).
در دومین سالی که پبامبر (صلی الله علیه و آله)  از مکه به مدینه هجرت کرده بود، ابوسفیان در رأس کاروانی تجاری از شام بازمی گشت. پیامبر (صلی الله علیه و آله)  با سپاهیانی آهنگ حمله به آن کرد، اما ابوسفیان، از یک سو از قریشیان مکه یاری خواست و از سوی دیگر خود با زیرکی تغییر مسیر داده، کاروان را به مکه رساند. با اینکه کاروان از خطر رسته بود، ابوجهل از تهدید پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنان در خشم شد که تصمیم گرفت به مکه بازنگردد تا با یثربیان پیکار کند (عروة بن زبیر، 131ـ 137). در جنگ بَدر، قریشیان شکست خوردند و حنظله، پسر ابوسفیان کشته و پسر دیگرش عمرو اسیر شد که بعداً آزاد گردید (ابن هشام، 2/305ـ 306؛ ابن قتیبه، 344ـ 345). این شکست چنان بر قریشیان گران آمد که تصمیم گرفتند، دوباره به پیکار با پیامبر (صلی الله علیه و آله)  و مسلمانان مدینه روند. پس ابوسفیان با 200 سوار از قریش آهنگ مدینه کرد و پس از مذاکره با سلّام بن مِشْکَم رئیس بنی نصیر، کسانی را به مدینه فرستاد و آنان در جایی به نام «عُریض» نخلستانهایی را به آتش کشیدند و گریختند. پیامبر (صلی الله علیه و آله)  به تعقیب ابوسفیان پرداخت، اما به او دست نیافت و بازنگشت (ابن اسحاق، 310ـ312؛ واقدی، 1/181؛ بلاذری، همان، 1/310).
در سال 3 ق، ابوسفیان در رأس سپاهی بزرگ به قصد انتقام از مسلمانان، به سوی مدینه حرکت کرد (همان، 1/312). در اُحد، نزدیکی مدینه، جنگ سختی روی داد که مسلمانان شکست خوردند و نخبگانی از آنان چون حمزه، عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله)  به شهادت رسیدند. پس از نبرد، ابوسفیان بر فراز کوه آمد و ضمن ستایش بتان، پیامبر (صلی الله علیه و آله)  را به نبردی دوباره، در بدر وعده داد (ابن اسحاق، 333ـ 334؛ ابن هشام، 3/99ـ 100؛ بلاذری، همان، 1/327). سال بعد پیامبر (صلی الله علیه و آله) به بدر آمد، اما ابوسفیان پیش از رسیدن به وعده گاه، قریشیا نرا متقاعد کرد که به مکه بازگردند (ابن هشام، 3/220ـ 221). سال دیگر، ابوسفیان با یاری یهودیان مدینه،‌پیکار خندق را بر ضد پیامبر ((صلی الله علیه و آله)  ترتیب داد (همو، 3/225ـ 226)، اما با تدبیر و هوشمندی پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، سپاه ابوسفیان و متحدان او، ناکام بازگشتند و مدینه رهایی یافت (بلاذری، همان، 1/343ـ 345).
با آنکه در جریان صلح حدیبیه، ابوسفیان مداخلة آشکاری نداشت، پیش از فتح مکه، از سوی مشرکان به مدینه آمد تا دربارة تمدید مدّت صلح با پیامبر (صلی الله علیه و آله) مذاکره کند، اما کسی به او اعتنا نکرد و بی نتیجه به مکه بازگشت (ابن هشام، 4/37ـ 39). سرانجام پس از دشمنی و پیکارهای متعدد، ابوسفیان در سال 8 ق، به هنگام فتح مکه به یاری و وساطت عباس بن عبدالمطلب، نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و اسلام آورد (واقدی، 2/817ـ 818) و پیامبر (صلی الله علیه و آله) خانة ا ورا پناهگاه امن اعلام کرد (همانجا؛ ابن هشام، 4/46). پس از آن ابوسفیان و خانواده اش در شمار مسلمانان درآمدند و پیامبر (صلی الله علیه و آله) او را به امارت نجران فرستاد (کلبی، 49)و در همان سال در جنگ حنین، ابوسفیان فرماندهی گروهی جنگجو را بر عهده داشت و در پایان جنگ، پیامبر (صلی الله علیه و آله)  به ابوسفیان و فرزندانش غنایم بیشتری بخشید (واقدی، 2/944ـ 945؛ طبری، 1/1679). گفته اند: در غزوة طائف بود که ابوسفیان یک چشمش را از دست داد (بلاذری، همان، 4(1)/8). پس از آن، پیامبر (صلی الله علیه و آله)  ابوسفیان را برای گردآوری صدقات به طائف فرستاد (ابن قتیبه، 344؛ قس: بلاذری،‌همان، 1/530).
از پاره ای روایات چنین برمی آید که هنگام رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) ، ابوسفیان والی نجران بود (کلبی، همانجا؛ بلاذری، همان، 4(1)/7، 12) و آنگاه به مکه آمد و چندی در آنجا ماند، سپس به مدینه رفت و در آن شهر ساکن شد، اما واقدی (نک‍ : ابن عبدالبر، 2/714) معتقد است که وی هنگام درگذشت پیامبر (ص) در مکه بوده است و در آن هنگام عمروبن حزم والی نجران بود (نک‍ : بلاذری، همان، 1/589). به هر روی ابوسفیان، پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و آله) احتمالاً خود را به مدینه رسانده بود (همان 1/529).
پس از رسیدن ابوبکر به خلافت، ابوسفیان از اینکه مردی از کم ارج ترین قبائل به خلافت برگزیده شده، ناراضی و آشفته به نظر می رسید و احتمالاً در اندیشة فتنه انگیزی بود (همان، 1/529، 588؛ طبری، 1/1827). با این همه وی در 15 ق، در پیکار یرموک که فرماندهی آن با یزید فرزند او بود، شرکت داشت و سپاه اسلام را به مبارزه و پایداری تشویق می کرد (بلاذری، همان، 4(1)/11؛ ابن اثیر، 3/13). گفته اند که وی در این نبرد چشم دیگرش را نیز از دست داد (طبری، 1/2101).
از برخی روایات چنین برمی آید که ابوسفیان، فرزندش معاویه را ا زمخالفت با عمر بر حذر داشت و به او سفارش کرد که باید از وی پیروی کند (بلاذری، همان، 4(1)/9) چنین برمی آید که او در روزگار عمر مرتکب خلافهایی شده و بدین سبب مورد نکوهش وی واقع شده است. پس از رسیدن عثمان به خلافت، ابوسفیان نزد وی و در جمع امویان گفت: اکنون که گوی خلافت به دست شما افتاده، آن را در میان خود بگردانید و نگذارید که از دستتان بیرون افتد (همان، 4(1)/12، قس: 4(1)13؛ ابوالفرج، 6/356).
تاریخ دقیق مرگ وی چندان روشن نیست. به گزارش واقدی (نک‍ : بلاذری، همان، 4(1)/13)، وی 5 سال پیش از قتل عثمان در در 30ق درگذشت، اما تاریخهای 31 تا 33ق را هم برای مرگ او آورده اند (نک‍ : همانجا؛ طبری،1/2871).
دربارة شخصیت سیاسی و اجتماعی ابوسفیان باید گفت که او یکی از بلندپایگان قریش بود و یکی از 4 تنی به شمار می رفت که در جاهلیت فرمانشان نافذ بود (عبدالبر، 2/715). با آنکه او پس از فتح مکه اسلام آورد، سخنی که در ماجرای ردّه به او نسبت داده شده، نشان از بستگی و علاقة او به آیین گذشته دارد (بلاذری، همانجا). ابن حبیب (ص 388) او را از «زنادقة قریش» خوانده است. ابوسفیان احادیثی نیز از قول پیامبر (صلی الله علیه و آله)  روایت کرده (مثلاً نک‍ : بخاری، 1/91، 2/108؛ مزی، 4/158 ـ 159).
از ابوسفیان، فرزندان متعددی برجای ماندند. بنام ترین آنان معاویه است که نقش سیاسی مهمی در سدة اول ق ایفا کرد و سلسلة خلافت اموی را بنیاد نهاد. فرزند دیگر او یزید بود که ابوبکر او را فرمانده سپاه کرد و سپس عمر او را به امارت گمارد. دیگر عتبه بود که با عایشه در جمل شرکت کرد و معاویه او را به امارت مصر فرستاد (ابن قتیبه، 344 ـ 345). یکی از دختران او به نام ام حبیبه است که به حبشه هجرت کرد و سپس به مدینه بازگشت و پیامبر (صلی الله علیه و آله)  با او ازدواج کرد (ابن سعد، 8/96).
مآخذ: ابن اثیر، علی بن محمد، اسد الغاب‍ـة، قاهره، 1280 ق؛ ابن اسحاق، محمد، السیر، والمغازی، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1398ق/1978 م؛ ابن حبیب، محمد، المنمق فی اخبار قریش، به کوشش خورشید احمد فارق، بیروت، 1405ق/ 1985 م؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادر؛ ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، 1380ق/ 1960 م؛ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ‌به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1960 م؛ ابن قدامة مقدسی، عبدالله بن احمد، التبیین فی انساب القرشیین، به کوشش محمد نایف دلیمی، بیروت، 1408ق/ 1988 م؛ ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبوی‍ـة، به کوشش ابراهیم ابیاری و دیگران،‌ قاهره، 1375 ق/1955 م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، دارالکتب المصری‍ـة، بخاری، محمدبن اسماعیل، صحیح، بولاق، 1315 ق؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 1، به کوشش محمد حمیدالله، قاهره، 1959 م، ج 4، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1400ق/1979 م؛ همو، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1866 م؛ ذهبی، محمد بن احمد، سیراعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط، بیروت، 1405ق/ 1985 م؛ طبری، تاریخ، به کوشش دخویه و دیگران، لیدن، 1964 م؛ عروة بن زبیر، مغازی رسول الله (ص)، به کوشش محمد مصطفی اعظمی، ریاض، 1401ق/ 1981 م؛ کلبی، هشام بن محمد، جمهرة النسب، به کوشش ناجی حسن، بیروت، 1407ق/ 1986 م؛ مزّی، یوسف بن عبدالرحمن، تحف‍ـة الأشراف، بمبئی، 1396ق/ 1976 م؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، 1966 م. بخش تاریخ.
منبع :http://cgie.org.ir/

فتح مکه



.
fathe macca

 

از بزرگترین حوادث سال هشتم هجرت فتح مکه معظمه بود که شیرازه شرک را از هم پاشید و دشمنان را مأیوس و مسلمانان را به بقاى اسلام نوید داد و از آن پس قبائل عرب گروه گروه به مدینه آمده و اسلام آوردند، به طورى که در یک سال بیشتر از سى قبیله به آیین اسلام مشرف شدند، و آیه یدخلون فى دین الله افواجا مصداق و تحقق یافت .

 

سوره مبارکه نصر که به طور نزدیک به یقین، بعد از صلح حدیبیه و قبل فتح مکه نازل گردیده از دو واقعه بسیار مهم خبر داده بود یکى فتح مکه، دیگرى پذیرفتن اسلام توسط قبائل عرب، مکه مشرفه در سال هشتم فتح گردید، و قبائل در سال نهم اسلام آوردند، سوره مبارکه چنین است :
بسم الله الرحن الرحیم - اذا جاء نصرالله و الفتح - و راء یت الناس یدخلون فى دین الله افواجا - فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان تواباً.

در سال هشتم هجرى که سپاه اسلام پس از جنگهاى متعدد کوچک و بزرگ ورزیده و از نظر تعداد نیز زیاد شده بود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم لازم دانست که بسوى مکه رفته و شهر و مولد خود را که در اثر توطئه قریش شبانه از آنجا هجرت کرده بود تصرف کند.

مدت سیزده سال پیغمبر صلى الله علیه و آله در شهر مکه مشرکین قریش را بتوحید و خدا پرستى دعوت کرده و نه تنها از این دعوت نتیجه‏ اى حاصل نشده بود بلکه در ایذاء و آزار او هم نهایت کوشش را بعمل آورده بودند. پس از هجرت بمدینه مشرکین مکه دائماً با مسلمین در حال مبارزه و زد و خورد بودند. مسلمین مهاجر که بحال ترس شبانه از مکه فرار کرده و بمدینه رو آورده بودند، اکنون موقع آن رسیده است که با صولت و عظمت در رکاب پیغمبر صلى الله علیه و آله وارد مکه شوند.

بعضى از مسلمین در اندیشه فرو رفته و از کار خود بیمناک بودند ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله آنها را بفتح و پیروزى بشارت مى‏داد زیرا وعده فتحى را که خداوند باو فرموده بود از این آیه استنباط میکرد:

لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنین. (1)

همچنین سوره نصر نیز که پیش از فتح مکه نازل شده بود بفتح مکه و اسلام آوردن مردم آن شهر دلالت داشت.

هدف اصلى پیغمبر صلى الله علیه و آله این بود که فتح مکه باحترام خانه خدا که در آن شهر واقع است بدون جنگ و خونریزى انجام شود. بدین جهت ابتدا اندیشه خود را در مورد حرکت بسوى مکه و زمان آن را از مسلمین پنهان مى‏داشت که مبادا این موضوع باطلاع قریش برسد و تنها کسى را که امین و راز دار خود دانسته و با او مشورت میکرد، على علیه السلام بود. ولى پس از مدتى چند نفر از اصحاب را نیز از این مطلب آگاه گردانید. یکى از مهاجرین بنام حاطب که در مکه اقوامى داشته و از مقصود پیغمبر با خبر شده بود نامه‏ اى نوشته و آنرا بوسیله زنى بمکه فرستاد و قریش را از تصمیم پیغمبر آگاه نمود.

خداوند تعالى رسول اکرم صلى الله علیه و آله را از ماجرا آگاه ساخت و آنحضرت على علیه السلام را با زبیر براى استرداد نامه بسوى آن زن فرستاد و آنها در راه باو رسیده و نامه را باز گرفتند. (2)

رسول خدا صلى الله علیه و آله در اوائل رمضان سال هشتم هجرى با سپاهیان خود که از مهاجر و انصار تشکیل شده و بالغ بر دوازده هزار نفر بودند بقصد فتح مکه از مدینه خارج گردید.

چون به نزدیکى‏هاى مکه رسید، عباس بن عبد المطلب براى ترسانیدن قریش از کثرت سپاهیان اسلام که با ساز و برگ کامل مجهز بودند، بسوى مکه شتافت. اهالى مکه نیز از آمدن پیغمبر کم و بیش آگاه بودند، بدینجهت ابوسفیان براى کسب اطلاع از مکه بیرون آمد و در راه به عباس رسید.

عباس بن عبد المطلب کثرت مسلمین مخصوصاً ایمان قوى و روح سلحشورى آنها را به ابوسفیان نقل کرد و او را از عواقب وخیم مقاومت در برابر سپاهیان اسلام بر حذر داشت و قانعش نمود که بخدمت رسیده و تسلیم شود. ابوسفیان از روى اضطرار و ناچارى پذیرفت و به حمایت عباس از میان دریاى سپاه در حالیکه از قدرت و شوکت آن متحیر شده بود گذشته و بخدمت پیغمبر رسید و پس از مختصر گفتگو اسلام آورد.

ابوسفیان که مدت 21 سال کفار قریش را علیه آنحضرت تحریک و تجهیز میکرد، اکنون در برابر آن قدرت و عظمت سر تسلیم فرود آورده و با دیده اعجاب و شگفتى بآن سپاه منظم و منضبط مینگرد و انتظار عفو و بخشش از گذشته را دارد. پیغمبر اکرم بنص قرآن کریم داراى خلق عظیم و رحمة للعالمین بود (3) ، ابوسفیان را بمکه فرستاد تا براى کسانى که اسلام آورده ‏اند امان بگیرد.

رسول خدا صلى الله علیه و آله پرچم را که ابتداء در دست سعد بن عباده بود (از این نظر که او ممکن است با اهالى مکه با خشونت و جدال رفتار کند) بدست على علیه السلام داد و با سپاه مسلمین در حالیکه جاه و جلال آنها چشم هر بیننده را خیره و مبهوت میکرد وارد مکه شد و در مقابل درب کعبه ایستاد و گفت:

لا اله الا الله وحده وحده صدق وعده و نصر عبده...

آنروز اولین روزى بود که شعائر توحید و خدا پرستى علناً در مکه اجرا گردید و بانگ اذان بلال که بر فراز کعبه ایستاده بود با آهنگ دلنشین در فضاى مکه طنین انداز شد و مسلمین به پیغمبر صلى الله علیه و آله اقتداء کرده و نماز خواندند. سپس آنحضرت اهل مکه را که منتظر عقوبت و انتقام از جانب او بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود: ماذا تقولون و ماذا تظنون؟ در حق خود چه میگوئید و چه گمان دارید؟

گفتند: نقول خیرا و نظن خیرا اخ کریم و ابن اخ کریم و قد قدرت، سخن بخیر گوئیم و گمان نیک داریم برادرى کریم و برادر زاده کریمى و بر ما قدرت یافته ‏اى.

رسول اکرم صلى الله علیه و آله را از کلام آنان رقتى روى داد و فرمود: من آن گویم که برادرم یوسف گفت لا تثریب علیکم الیوم.

آنگاه فرمود: اذهبوا فانتم الطلقاءـ بروید که همه آزادید. (4)

این عفو عمومى در روحیه اهالى مکه تأثیر نیکو بخشید و همه بى اختیار محبت آنحضرت را در دل خود جاى دادند. آنگاه پیغمبر صلى الله علیه و آله دستور داد تمام بت‏ها را شکستند و على علیه السلام را همراه خود بداخل کعبه برد و هر چه بت و آثار بت پرستى بود از میان‏ برده و آنها را در هم شکسته و بیرون ریختند.

از جمله صفات عالیه على علیه السلام بت شکنى اوست که بهیچوجه حاضر نبود مظاهر شرک و کفر را در بین مردم مشاهده کند و چون بعضى از بتهاى بزرگ مانند هبل بر فراز کعبه نصب شده بود على علیه السلام بدستور پیغمبر اکرم پاى بر دوش آن بزرگوار نهاده و آنها را سرنگون ساخت و ساحت مقدس کعبه را از لوث بت پرستى پاک گردانید. از آن پس کار اسلام پا بر جا شد و شالوده دین پی ریزی گردید.

 

(1) سوره مبارکه فتح آیه 27.

(2) تاریخ طبرىـ سیره ابن هشام جلد 2 ص 398ـ ارشاد مفید ـ اعلام الورى.

(3) و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین (سوره انبیاء آیه 107) و انک لعلى خلق عظیم(سوره ن آیه 4).

(4) تاریخ طبرى ـ منتهى الامال.
منبع :www2.irib.ir/

 

صهیونیست ها ، آزار و اهانت و کشتن پیامبران به روایت انجیل

صهیونیست ها ، آزار و اهانت و کشتن پیامبران به روایت انجیل(1)    

گر چه واژه ی صهیونیسم برگرفته از نام کوهی است که در قدس شریف قرار دارد ودر گذشته نه چندان دور تلاش هایی صورت گرفت تا نام صهیون نخست به بیت المقدس و سپس به سر تا سر فلسطین اطلاق گردد و بعدآ نیز به یک جنبش سیاسی که هدف آن تحقق اندیشه سیاسی بر پایی دولت مستقلی برای یهودیان تبدیل شد و به گفته ی تئودور هرتسل در اولین کنگره یهود که در سال 1897 میلادی برگزار شده بود "صهیونیسم را در واقع حرکت ملت یهود برای رسیدن به فلسطین دانسته بود . و قبل از او نیز "ناتان پیرنیوم " این واژه را بکار برده بود .اما برخی بر این باورند که نوع حرکت وتلاش این گروه ،با آن دسته از یهودیانی که در طول تاریخ به قتل و جنایت و زیر پا گذاشتن فرامین حضرت موسی (ع)پرداخته و همواره در مورد سرزنش انبیاء زمان خود موضع گرفته واقدامات غیرانسانی انجام می داده اند، یکسان بوده است و لذا شاید تا قبل از سا ل 1890 که "پیرنیوم" و پس از آن "هرتزل" وازه ی صهیونیسم را بکار بردند ،نمی توانستیم وازه ی مناسبی برای آن بیابیم ، چرا که معتقدیم بین یهودیان موحد و خداپرست و طایفه قاتل و غاصب و جنایتکار این قوم تفاوتها یی اساسی وجود دارد .
اما امروزه واژه ی صهیونیسم کار همه آنانی که قصد تفکیک ،یهودیان خداپرست ازبخش ملعون این قوم را دارند را آسان تر کرده است ،بدیهی است با خواندن این نوشتار هر جا به مواردی از کتاب انجیل بر می خوریم که یهودیان مورد نکوهش و سرزنش انبیاء قرار گرفته اند ،ما هم ترجیح می دهیم در خصوص ایشان "وازه ی صهیونیسم "را بکار ببریم .
به هر تقدیرعلاوه بر تمامی انبیاء بنی اسرائیل که همواره مورد آزار واذیت صهیونیست ها قرار گرفته ودر برخی موارد بی رحمانه به شهادت رسیده اند، حضرت عیسی (ع) نیز بسیار مورد آزار و اذیت صهیونیست ها قرار گرفتند که در نهایت درقالب توطئه ای اقدام به قتل آن پیامبر بزرگوار الهی نمودند ، ما در این نوشتاردر صدد بیان گوشه هائی از آیاتی از اناجیل هستیم که به بیان نقش صهیونیست ها و اقدام آنان برای کشتن پیامبران می پردازد.
که با توجه به این آیات به گوشه ای از عقاید حضرت عیسی (ع) در مورد این طایفه نیز واقف می شویم ، به عنوان نمونه حضرت عیسی (ع) خطاب به اورشلیم چنین می فرماید :"ای اورشلیم ای شهری که پیامبران را کشتی و رسولان خدا را سنگسار کردی و.....
این را نیز به شما بگویم که دیگر مرا نخواهید دید تا وقتی که آماده باشید کسی را که خدا برای شما می فرستد بپذیرید "(1)
و در جای دیگر خطاب به بزرگان صهیونیسم چنین می فرماید :"وای به حالتان ای علمای دینی و فریسیان ریاکار !برای شما پیامبران که اجدادتان کشتند،با دست خود بنای یادبود می سازید و قبر مقدسین را که به دست آنان کشته شدند ،تزیین می کنید و می گویید :اگر ما بجای اجدادمان بودیم ،پیامبران را نمی کشتیم ،اما با این گفته به زبان خود اعلام می دارید که فرزندان قاتلان انبیاء هستید شما قدم به قدم از آنان پیروی می کنید (2)وبدین سان حضرت عیسی (ع) نیز جریان کشتن انبیاءتوسط صهیونیست ها را یک جریان تاریخی می داند که نسل به نسل ،از پدران به فرزندان منتقل شده است و مجازات این اعمال جنایتکارانه را نیز آتش جهنم می داند و حتی در جایی از سخنان خود خطاب به صهیونیست ها آنان را عامل قتل و آواره گی و ضرب و شتم ف نه تنها انبیاء الهی که مردان حکیم الهی می داند و می فرماید :"من ،انبیاء و مردان حکیم و روحانی را بسوی شما می فرستم و شما بعضی را به دار خواهید کشید و بعضی را در عبادتگاههای خود زیر ضربه های شلاق گرفته ،شهر به شهر آواره خواهید کرد ".(3)
البته این گفته ،بسیار شبیه آیه ای در قران است که می فرماید "کسانی که پیامبران و مردان حکیم الهی را به ناحق می کشتند به عذاب جهنم بشارت بدهید "(4)
آنقدر بحث در این زمینه زیباست که خود آیات انجیل کفایت می کند ،ولازم به توضیحی در این خصوص نیست ،حضرت عیسی (ع) به غیر از کشتن انبیاء و مردان بزرگ روحانی ،از جنایات دیگر صهیونیست ها که در قالب تهمت زدن و آزار رساندن به انبیاء می باشد نیز پرده بر می دارد و خطاب به حواریون می فرماید :"هر گاه بخاطر من شما را ناسزا گفته ،آزار رسانند و به شما تهمت زنند ،شاد باشید و.....بدانید که با پیامبران گذشته نیز چنین کردند "(5)
از جمله اهانت هایی که به پیامبران شده است تهمت دیوانگی است که در انجیل نیز به آن اشاره شده است ،حضرت عیسی (ع) خطاب به قوم صهیونیست می فرماید :"درباره یحیی که لب به شراب نمی زد و اغلب روزه دار بود می گویید :دیوانه است ".(6)
اقدام به قتل حضرت عیسی (ع) که به کرات اتفاق افتاد نیز از جمله اموری است که که در انجیل به آن نیز پرداخته و قساوت قلب صهیونیست ها را در قالب کلماتی چنین بیان می کند :"فریسی ها گرد آمدند و توطئه چیدند تا عیسی را بگیرند و بکشند ،اما عیسی از نقشه آنان با خبر بود "(7)
البته بخشی از جنایاتی که صهیونیست ها در حق حواریون و حضرت عیسی روا می داشتند ،از آنجا نشات می گرفت که اصولآ آنان نمی خواستند باور کنند که پیش بینی های انبیاء گذشته که مسیح (ع) خواهد آمدبا تولد حضرت عیسی (ع) تحقق یافته است? و لذا هنوز هم بر این باورند که عیسی بن مریم (ع) همان مسیح موعود نیست و بنابراین ریختن خون او مباح بوده است، آنان حتی چنین برخوردی را با پیامبر اسلام داشتند و گویا خط اهانت به پیامبران و آزار آنان و در نهایت به شهادت رساندن آنان ،به نوعی پس از ایشان نیز بایستی در قالب کتاب های آیات شیطانی و کاریکاتورها که پیامبر بزرگوار اسلام را مورد حمله قرار می دادند و یا فیلم "آخرین وسوسه های مسیح "همه آبشخور یک جریان منفورفکری تاریخی هستند.
صهیونیست ها ی جنایتکار ،اگر در زمان حضور حضرت مسیح (ع) او را ناجوانمردانه شیطان می نامیدند ،چگونه باید انتظار داشت که در غیاب او به اسم آزادی بیان به پیامبران بزرگوار خداوند اهانت نکنند ؟
شاید بهترین جمله ای که می توان در خصوص این قوم ستمگر عنوان نمود ،همانی باشد که حضرت عیسی(ع) از قول اشعیای نبی (ع) می فرماید :"ایشان می شنوند ولی نمی فهمند ،نگاه می کنند ولی نمی بینند ،زیرا فکر ایشان از کار افتاده ،گوشهایشان سنگین شده و چشمهایشان بسته شده است (8) و چقدر زیبا این جملات با آیه شریفه ی قران تطبیق و همخوانی دارد که "اینان کرند، کورند و نادانند و بسوی خدا باز نمی گردند."
البته در دیگر اناجیل (لوقا ، یوحنا ، مرقس ) پیروان حضرت مسیح (ع) مورد تهمت ها و آزار ها و در نهایت شهادت که از جانب صهیونیست ها درحق مسیحیان مومن و شخص حضرت مسیح (ع) به کرات بیان شده است که بدلیل شباهت های فراوان از ذکر آنان صرف نظر گردید وفقط "انجیل متی " مورد بررسی قرار گرفت.
در پایان ذکر یک نکته ضروری و مهم است و آن اینکه در تورات نیز از جنایات صهیونیست ها در حق قوم مومن بنی اسرائیل و پیامبران عظیم الشان الهی به وفورمواردی ذکرشده واشاراتی به میان آمده است و در یک کلمه می توان گفت که صهیونیسم ،دشمن تمامی مومنین ،اعم از مسیحی و یهودی و مسلمان بوده و اهانت به یک پیامبر هم در حکم اهانت به تمامی انبیاء محسوب می شود و طراحان و سازندگان برنامه هایی که به اهانت به ساحت مقدس پیامبر اسلام منجر شد ،همه از یک جریان پلید و جنایتکار در تاریخ به نام صهیونیسم ریشه می گیرد و لذا مسلملنان اقدام زشت روزنامه های غربی را به حساب مسیحیان اروپا نمی گذارند ، وصهیونیسم را در توطئه دیگر خود که جبهه بندی میان مسلمانان ومسیحیان ودر نهایت راه اندازی جنگ صلیبی دیگری است نا کام خواهند گذاشت ،چرا که همه با هم به یک خدا وبه یک مبداء ومعاد ایمان داشته وهمگی منتظر ظهور حضرت مسیح (ع)بوده ومسلمانان قرار گرفتن آن پیامبر بزرگ الهی را در کنار حضرت مهدی (عج) نشان از وحدت و همدلی پیروان آئین های الهی در مقابل جبهه متحد کفر و استکبار دارد .واگر در آینده بنا باشد جنگی ناخواسته در جهان روی دهد ، این بار نه جنگ میان مسیحیان ومسلمانان که جنگ میان مومنین به خداوند ومستضعفین جهان از یک سو واستکبار جهانی به سرکردگی غرب سکولاراز سوی دیگر خواهد بود.دکتر مجید گودرزی

منابع:

1- انجیل متی فصل 23 بند 37 و 39
2- انجیل متی فصل23 بند 29 تا 32
3- انجیل متی فصل23 بند 34
4-قران کریم
5- انجیل متی فصل5 بند 11و 12
6- انجیل متی فصل11 بند 18
7- انجیل متی فصل12 بند 14
8- انجیل متی فصل13 بند 14 و 15

 

ادامه شبهات حجاب (۳)

  • ادامه شبهات حجاب (۳)
    ۲ . حجاب‌، مانع‌ پیشرفت‌ و عامل‌ رکود
    یکی‌ از قدیمی‌ترین‌ ایرادها نسبت‌ به‌ پوشش‌ زن‌ این‌ بوده‌ که‌ حجاب‌،جلوی‌ فعالیت‌ زن‌ را می‌گیرد، نیمی‌ از انرژی‌ جامعه‌ یعنی‌ نیروی‌ زنان‌ به‌ هدرمی‌رود. در ایران‌ این‌ تز از زمان‌ رضاخان‌ مطرح‌ شد. وی‌ پس‌ از دیدار از دیارترک‌، آنگاه‌ که‌ درصدد ایجاد تحول‌ در جامعة‌ ایرانی‌ برآمد، اولین‌ گام‌ راکشف‌ حجاب‌ دانست‌.در مجلّة‌ نامة‌ جوانان‌ حجاب‌ چنین‌ به‌ نقد کشیده‌ شد :
    تاکی‌ کفن‌ سیاه‌ در بردارید
    تا چند نقاب‌ ننگ‌ بر سردارید

گر طالب‌ آزادی‌ و علم‌ و هنرید

ترکانه‌ حجاب‌ جهل‌ را بردارید

زهاوی‌ شاعر عرب‌ نیز گفته‌ بود:

اخر المسلمین‌ عن‌ امم‌ الارض‌ حجاب‌ تشقی‌ به‌ المسلمات‌

آنچه‌ سبب‌ عقب‌ ماندگی‌ مسلمانان‌ از دیگر ملل‌ شده‌، حجاب‌ زنان‌ مسلمان‌است‌.

و نیز گفته‌ است‌:

اسفری‌ فالحجاب‌ یا ابنة‌ فهرهو داء فی‌ الاجتماع‌ وخیم‌

دخترم‌ حجاب‌ را کنار گذار، زیرا حجاب‌ کسل‌کننده‌ و دردی‌ بدخیم‌ دراجتماع‌ است‌.

در پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ باید گفت‌:

1 . تلقی‌ «قایم‌ کردن‌ زن‌» از حجاب‌، با متون‌ دینی‌ و سیرة‌ پیشوایان‌ دین‌ناسازگار است‌. پوشش‌ و حجاب‌ زن‌ به‌ آن‌ معنا نیست‌ که‌ از فعالیت‌های‌اجتماعی‌ دست‌ کشد و در کنجی‌ زندانی‌ گردد.

قرآن‌ عفت‌ دختران‌ شعیب‌ را در حال‌ چوپانی‌ و آب‌ دادن‌ به‌گوسفندان‌ در جمع‌ مردان‌ بازگو می‌کند.

عفت‌ مریم‌ را در معبدی‌ که‌ همگان‌ چه‌ زن‌ و چه‌ مرد به‌ پرستش‌می‌آیند، می‌ستاید. رسول‌ خدا زن‌های‌ خویش‌ را درجنگ‌ها به‌ همراه‌می‌برد و زنان‌ مسلمان‌ را برای‌ مداوا عازم‌ جنگ‌ می‌کرد.

بسیاری‌ از مشاغل‌ اجتماعی‌ زمان‌ پیامبر را زنان‌ عهده‌دار بودند: ازفروشندگی‌، کار در مزرعه‌، پرستاری‌، معالجه‌ و درمان‌ بیماران‌ و... وهیچ‌کدام‌ مورد نهی‌ پیامبر قرار نگرفت‌. احادیث‌ فراوانی‌ از طریق‌زنان‌ پیامبر از رسول‌ خدا9 نقل‌ شده‌ است‌. آیا این‌ همه‌، برای‌ بطلان‌این‌ تلقی‌ کافی‌ نیست‌؟

2 . آمارهایی‌ که‌ نسبت‌ به‌ زنان‌ ایرانی‌ پس‌ از انقلاب‌ اسلامی‌ منتشر شده‌نشان‌دهندة‌ حضور چشم‌گیر و گستردة‌ آنان‌ در فعالیت‌های‌ اجتماعی‌است‌، با آن‌که‌ رعایت‌ حجاب‌ می‌کردند.

1 ـ 2. زنان‌ کارگردان‌ از اول‌ تا سال‌ 1357 سه‌ تن‌ بودند و از 1357 تا1363 به‌ شش‌ نفر رسیدند.

2 ـ 2. جمع‌ آثار نوشته‌ شده‌ توسط‌ زنان‌ از سال‌ 1300 تا 1349، 835جلد بود و از 1358 تا 1373، 3012 جلد.

3 ـ 2. درصد زنان‌ باسواد در سال‌ 1355، 5/30 بود و درصد مردان‌باسواد 9/58 و در سال‌ 1370 درصد زنان‌ با سواد 1/67 و درصدمردان‌ باسواد 6/80 شده‌ است‌.

 

4 ـ 2. جدول‌ زیر نشان‌دهندة‌ فعالیت‌ زنان‌ در اجتماع‌ است‌.

 

 

1355

1365

           

تعداد     

درصد

تعداد

درصد

جـمع‌

1212020

100

975310

100

فعالیت‌های‌ غیرقابل‌ طبقه‌بندی‌ و نامشخص‌

14826

2/1

45524

6/2

کشاورزی‌، دامپروری‌ و شکار

227935

8/18

259030

6/26     

استخراج‌ معادن‌

3284

3/0

537

0/0

صنعت‌

639099

7/52

210787

6/21

آب‌، برق‌ و گاز

1917

2/0

2251

2/0

ساختمان‌

7807

6/0

9320

0/1

عمده‌فروشی‌، خرده‌فروشی‌

 

 

 

 

رستوران‌ و هتلداری‌

12317

0/1

14681

5/1

حمل‌ و نقل‌ و ارتباطات‌

8824

7/0

8552

9/0

            خدمات‌ مالی‌، بیمه‌ و ملکی‌

9435

8/0

10469

1/1

خدمات‌ عمومی‌، اجتماعی‌ و شخصی‌

286576

6/23

414159 

5/42

 

 

توزیع‌ زنان‌ در گروه‌های‌ عمدة‌ فعالیت‌ در سال‌ 1355 و 1365

 

این‌ جدول‌ نشان‌ می‌دهد که‌ حضور زن‌ در عرصة‌ فعالیت‌های‌ اجتماعی‌ جزدر موارد اندکی‌ که‌ به‌ جهت‌ سختی‌ کارها، متناسب‌ با توان‌ جسمی‌ خانم‌هانبوده‌ است‌، افزون‌ شده‌ است‌.

5ـ 2. جدول‌ زیر حضور زن‌ را در فیلم‌های‌ قبل‌ از انقلاب‌ نمایش‌می‌دهد، در 610 فیلم‌ سال‌های‌ 1348 تا 1357 یعنی‌ دوران‌ آزادی‌ وبی‌حجابی‌ زن‌! نقش‌های‌ انسانی‌ زن‌ یعنی‌ دانشجو و محصل‌، مالک‌ و مدیر،کارمند، پرستار، معلم‌ 26 عدد و حضور زن‌، در نقش‌های‌ رقاصه‌ و خواننده‌،فاحشه‌، شاغل‌ در کاباره‌ 76 عدد است‌.

 

مشاغل‌ شخصیت‌های‌ زن‌ در فیلم‌های‌ نمایش‌ داده‌ شده‌ در سال‌های‌ 1348 تا 1357.

 

شغل‌ زن‌ در فیلم‌

تعداد نمایش

خانه دار

55

دانشجو و محصل

4

رقاصه و خواننده

52

فاحشه

22

هنرمند و نویسنده

8

شاغل در کاباره

10

کارگر و مشاغل هم ردیف

16

بیکاره ولگرد

15

مالک و مدیر

7

کارمند

4

پرستار

5

معلم‌

6

غیره

19

 

3. کتابی‌ به‌ زبان‌ عربی‌ نگاشته‌ شده‌ با عنوان‌ الفتانات‌ المتحجبات‌ و ازهمین‌ دید به‌ مسألة‌ نگاه‌ کرده‌ است‌ که‌ زنان‌ هنرمند و مفید در جامعه‌ که‌ ازپوشش‌ اسلامی‌ برخوردارند، کم‌ نیستند.

خلاصه‌ نه‌ تلقی‌ دین‌ از حجاب‌ گوشه‌گیری‌ و گوشه‌نشینی‌ زن‌ است‌ و نه‌ درمیدان‌ عمل‌ حجاب‌ باعث‌ رکود فعالیت‌ شده‌ است‌.

شاید این‌ پرسش‌ و ایراد از تلقین‌های‌ سوء خبر می‌دهد یا دستمایة‌ کسانی‌را که‌ دنبال‌ بی‌بندوباری‌ هستند نشان‌ می‌دهد.

 

5 . حجاب‌، عامل‌ دلمردگی‌ زنان‌

گفته‌ می‌شود محصور کردن‌ زنان‌ در چادر و چاقچور، با رنگ‌های‌ تیره‌ ومشکی‌ نشاط‌ و شور حیات‌ را از زنان‌ سلب‌ می‌کند. غریزة‌ خودآرایی‌ وزینت‌طلبی‌ زنان‌ را که‌ عاملی‌ برای‌ رونق‌ بخشیدن‌ به‌ زندگی‌ است‌، ازمیان‌می‌برد.

در مجلّة‌ زنان‌ شمارة‌ 22 که‌ گفتگویی‌ پیرامون‌ رنگ‌ لباس‌ به‌ انجام‌ رسیده‌،در آغاز گفتگو این‌ قضاوت‌ از سوی‌ نشریه‌ به‌ چشم‌ می‌خورد :

اینک‌ به‌ گرد خویش‌ نظر کنیم‌، چرا درمحیط‌ ما، شهر ما و پوشش‌ ما ازرنگ‌های‌ روشن‌، خبر و اثری‌ نیست‌؟ و چون‌ نیست‌، حال‌ ما چون‌ است‌؟چرا مردم‌ بیش‌تر به‌ سیاهی‌ گراییده‌اند و بسیاری‌ خود نمی‌دانندچرا؟

و نیز نوشته‌ است‌:

ما با انتخاب‌ رنگ‌های‌ تیره‌، محیطی‌ غمبار و تیره‌ آفریدیم‌ و این‌ محیط‌غمبار و تیره‌ ما را وا می‌دارد که‌ رنگ‌های‌ تیره‌ انتخاب‌ کنیم‌. ما محیط‌می‌آفرینیم‌ و محیط‌ ما را دوباره‌ تکرار می‌کنند.

گرچه‌ در این‌ گفتگو رنگ‌ عامل‌ دلمردگی‌ تلقی‌ شده‌ ولی‌ از لابه‌لای‌گفتگو و طرح‌ زیرکانه‌ پرسش‌ها می‌توان‌ فهمید که‌ تنها رنگ‌ نیست‌ که‌ محیط‌را غمباره‌ می‌کند، بلکه‌ پیش‌ از رنگ‌ امور دیگری‌ نیز نقش‌ دارد.

به‌ نظر می‌رسد یکی‌ از زمینه‌های‌ شبهه‌تراشی‌، حاکمیت‌ سلیقه‌ها به‌ جای‌آرا و نظرات‌ دینی‌ است‌. بسیاری‌ از متدینان‌، باورها و سلیقه‌های‌ خود را به‌ نام‌دین‌ عرضه‌ می‌کنند که‌ بسا زمینة‌ نفرت‌ و تندی‌ علیه‌ دین‌ را فراهم‌ می‌سازد.به‌گمان‌ ما این‌ تلقی‌ از حجاب‌ پیش‌ زمینه‌ای‌ از این‌ اعمال‌ سلیقه‌ها را دارد.

در مثل‌ این‌ اظهار نظر را به‌ ببینید:

اسلام‌ از زن‌، متانت‌ و پوشیده‌ بودن‌ و شاخص‌ نشدن‌ در جامعه‌ را خواسته‌است‌. باید دنبال‌ این‌ باشیم‌ که‌ چه‌ چیزی‌ نظر اسلام‌ را تأمین‌ می‌کند. به‌ نظرمن‌ اگر زن‌ چادر سفید و یا رنگ‌های‌ دیگر به‌ سر کند در جامعه‌ شاخص‌می‌شود. همین‌ چادر مشکی‌ پوششی‌ است‌ که‌ زن‌ را واقعاً متین‌ جلوه‌ می‌دهدو پوشش‌ خوبی‌ است‌.

در متون‌ اسلامی‌ و دینی‌ رنگ‌ خاصی‌ برای‌ پوشش‌ زنان‌ توصیه‌ نشده‌ است‌همان‌گونه‌ که‌ به‌ مدل‌ خاصی‌ از پوشش‌ سفارش‌ نشده‌ است‌.

رنگ‌ و مدل‌ را فرهنگ‌ ملی‌ و آداب‌ و رسوم‌ هر جامعه‌ تعیین‌ می‌کند.تعبیر دقیق‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ که‌ «چادر بهترین‌ نوع‌ حجاب‌ و نشان‌ ملی‌ مااست‌» حاکی‌ از این‌ امر است‌.

به‌جز آن‌، توصیه‌هایی‌ در تفاوت‌ ظاهری‌ زن‌ و مردبه‌ چشم‌ می‌خورد:

اولاً قرآن‌ زینت‌ ظاهر را استثنا کرده‌ و پوشیدن‌ آن‌ را لازم‌ نمی‌داند.

ثانیاً در حدیثی‌ پیامبر9 می‌فرماید زن‌ها قدری‌ ناخن‌ خود را بلندبگذارند که‌ برای‌ آنان‌ زیبنده‌تر است‌:

«عن‌ ابی‌ عبدالله(ع) قال‌: قال‌ رسول‌ الله9 للرجال‌: قصوا اظافیرکم‌ و للنساء:اترکن‌ من‌ اظفار کن‌ فانه‌ ازین‌ لکّن‌»

امام‌ صادق‌(ع) فرمود: رسول‌ خدا9 به‌ مردان‌ فرمود: ناخن‌ها راکوتاه‌کنند و به‌ زنان‌ فرمود: قدری‌ از ناخن‌ خود را باقی‌ بگذارید زیرا برای‌ شمازیباتر است‌.

امام‌ باقر(ع) خطاب‌ به‌ زنان‌ فرموده‌است‌:

«لاینبغی‌ للمرأة‌ ان‌تعطل‌ نفسها و لو ان‌ تعلق‌ فی‌ عنقها قلادة‌»      

سزاوار نیست‌، زنی‌ خود را بدون‌ زیور واگذارد، لااقل‌ گردنبندی‌ به‌گردن‌ آویزد.

پیامبر به‌ زنان‌ دستور می‌دهد دستان‌ (ناخن‌) خود را رنگ‌ کنند، زنان‌شوهردار با این‌ عمل‌ برای‌ شوهر آرایش‌ کرده‌ و زنان‌ بی‌شوهر نیز از شباهت‌ به‌مردان‌ خارج‌ شده‌اند.

از این‌ گونه‌ توصیه‌ها در متون‌ دینی‌ فراوان‌ است‌. این‌ها نشان‌ می‌دهد، میان‌زن‌ و مرد تفاوتی‌ است‌ که‌ باید آن‌ را منظور داشت‌. امّا نباید این‌ها به‌ هرزگی‌جنسی‌ بیانجامد و محیط‌ اجتماعی‌ را آلوده‌ کند.

به‌ نظرنمی‌رسد با رعایت‌ مجموع‌ آنچه‌ در شریعت‌ اسلامی‌ درباب‌ زنان‌صادر شده‌، دلمردگی‌ بر آنان‌ عارض‌ گردد. البته‌ باید سلیقه‌ها را کنار گذاشت‌و به‌ مجموعة‌ توصیه‌ها توجه‌ کرد و باید بر آن‌ بیفزاییم‌ که‌ زن‌ انسان‌ است‌، قبل‌از آن‌که‌ زن‌ باشد، باید خواسته‌های‌ انسانی‌ خود را از قبیل‌، دانش‌ و معرفت‌،حقیقت‌ جویی‌، عدالت‌خواهی‌ و ... را نیز اشباع‌ کند و در کنار آن‌ به‌ ارضای‌خواسته‌های‌ زنانه‌ که‌ اقتضای‌ طبیعت‌ اوست‌، بپردازد.

 

6 . حجاب‌، سلب‌ آزادی‌ زن‌!

زندانیان‌ چادر عنوان‌ کتابی‌ است‌ که‌ توسط‌ خانم‌ شهره‌ مستشار درانگلیس‌ منتشر شده‌ است‌. چنانچه‌ از عنوان‌ پیدا است‌ حجاب‌، ضد آزادی‌ زن‌تلقی‌ شده‌ است‌. کسانی‌ که‌ برابری‌ زن‌ و مرد را در همة‌ زمینه‌ها طلب‌ می‌کنند وخواهان‌ یکسانی‌ مطلق‌اند، نیز همین‌ تلقی‌ را از حجاب‌ دارند.

می‌دانیم‌ که‌ آزادی‌ قلمروهایی‌ دارد: بیان‌، عقیده‌، فعالیت‌ سیاسی‌ و ...حجاب‌ کدام‌ آزادی‌ را سلب‌ می‌کند؟ چگونه‌ زندانی‌ برای‌ زنان‌ ایجاد می‌کند؟اگر گفتیم‌ حضور اجتماعی‌ زنان‌ ممنوع‌ نیست‌ بلکه‌ مطلوب‌ است‌، اگر گفتیم‌اختلاط‌ زن‌ و مرد آن‌جا که‌ اختلاط‌ دو انسان‌ باشد حرمت‌ ندارد بلکه‌ اختلاط‌انوثت‌ و ذکورت‌ محرّم‌ است‌، اگر فعالیت‌های‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ زنان‌ منعی‌نداشت‌، دیگر کدام‌ آزادی‌ است‌ که‌ با حجاب‌ سلب‌ شده‌ است‌؟ مگر این‌که‌مراد از آزادی‌، هرزگی‌ جنسی‌ و بی‌بندوباری‌ غریزی‌ باشد که‌ البته‌ حجاب‌ این‌آزادی‌ را تحدید می‌کند و رسالت‌ حجاب‌ هم‌ همین‌ است‌.

و نیز حجاب‌ برخی‌ دشواری‌ها را به‌ دنبال‌ دارد که‌ اگر اصل‌ آن‌ برای‌ سلامت‌ ورشد جامعه‌ انسانی‌ مفید انگاشته‌ شود، باید آن‌را متحمل‌ شد. مگر دانش‌اندوزی‌،با محدودیت‌ همراه‌ نیست‌، مگر راست‌ گویی‌، برخی‌ آزادی‌ها را سلب‌ نمی‌کند؟

 

7 . بی‌حجابی‌، بی‌حیایی‌ نیست‌؟

گاه‌ گفته‌ می‌شود عفاف‌ غیر از حجاب‌ است‌، چنین‌ نیست‌ که‌ اگر زنان‌حجاب‌ نداشته‌ باشند، عفیف‌ و پاکدامن‌ نیستند. ویل‌ دورانت‌ می‌گوید:

عفت‌ با لباس‌ پوشیدن‌ هیچ‌ رابطه‌ ندارد.

پروین‌ اعتصامی‌ گفته‌ بود:

چشم‌ و دل‌ را پرده‌ می‌بایست‌ اما از عفاف‌چادر پوسیده‌، بنیاد مسلمانی‌ نبود

گاه‌ این‌ مطلب‌ از شخصیت‌های‌اسلامی‌ نیز نقل‌ می‌شود و زنان‌ شمال‌ رامثل‌ می‌آورند که‌ آنان‌ با آن‌که‌ در شالیزار با لباس‌ خاص‌ خود فعالیت‌ می‌کنند وحجاب‌ ویژه‌ مورد نظر را ندارند اما عفیف‌ و پاک‌ هستند. و نیز می‌توان‌ به‌زنان‌ روستایی‌ مثل‌ زد که‌ بی‌حجابی‌ آن‌ها، بی‌حیایی‌ انگاشته‌ نمی‌شود.

چنانچه‌ در مقدمات‌ بحث‌ یاد شد، ما نیز عفاف‌ و حجاب‌ را یکی‌ نمی‌دانیم‌لکن‌ با این‌ تحلیل‌ نیز مخالفیم‌. عفاف‌ حالتی‌ درونی‌ است‌ و حجاب‌ به‌ ظاهر وشکل‌ برمی‌گردد. و تفاوت‌ آن‌ دو، تفاوت‌ ظاهر و باطن‌ است‌. و نیز می‌پذیریم‌که‌ ممکن‌ است‌ افرادی‌ عفیف‌ و پارسا باشند امّا حجاب‌ را به‌ گونه‌ای‌ که‌ موردتوصیة‌ شرع‌ است‌ دارا نباشند ولی‌ به‌ این‌ امر هم‌ باید توجه‌ کرد که‌ این‌ جدایی‌ تاکجا می‌تواند ادامه‌ یابد؟ آیا می‌تواند به‌ عنوان‌ یک‌ قاعدة‌ عام‌ در آید؟ اگرچنین‌ است‌ چرا تنها به‌ زنان‌ روستایی‌ که‌ تعداد اندکی‌ از زنان‌ را تشکیل‌می‌دهند استناد می‌شود. چرا زنان‌ شهری‌ چنین‌ نیستند؟ بنابراین‌ امکان‌ جدایی‌عفاف‌ از پوشش‌، گرچه‌ پذیرفته‌ می‌شود، امّا قانونگذار با توجه‌ به‌ اوضاع‌اجتماعی‌ و روحیات‌ و هوس‌های‌ آدمی‌ باید عموم‌ را در نظر گیرد و قانون‌وضع‌ کند؛ نه‌ این‌که‌ چون‌ چند زن‌ بدون‌ حجاب‌، عفاف‌ خود را حفظ‌ می‌کنندقانون‌ را بشکند.

از آن‌ گذشته‌ اگر زنان‌ بدون‌ حجاب‌، عفیف‌ و پاک‌ هستند آیا مردان‌ نیزچنین‌اند. و هوسبازی‌ نمی‌کنند و از هرزگی‌ دست‌ برمی‌دارند. حجاب‌ زن‌ ومرد تدبیری‌ است‌ برای‌ سلامت‌ جامعة‌ انسانی‌ و در قانونگذاری‌ باید این‌ کلیت‌منظور گردد.

از سوی‌ دیگر مگر می‌توان‌ رابطه‌ بین‌ ظاهر و باطن‌ را ندیده‌ انگاشت‌. ظاهرهم‌ نشانة‌ باطن‌ است‌؛ چرا که‌ «رنگ‌ رخساره‌ خبر می‌دهد از سرّ درون‌». متانت‌در سلوک‌ و رفتار ظاهری‌ و سنگینی‌ در انتخاب‌ لباس‌ و پوشش‌ از عفاف‌درونی‌ خبرمی‌دهد.

و نیز ظاهر بر باطن‌ اثر می‌گذارد. مگر چنین‌ نیست‌ که‌ رنگ‌ لباس‌ بر روان‌آدمی‌ اثر می‌گذارد؟ مگر چنین‌ نیست‌ که‌ نام‌ افراد در شخصیت‌ درونی‌ آن‌هااثر می‌گذارد؟ همین‌ گونه‌ است‌ پوشش‌ و نوع‌ لباس‌ آدمی‌.

مسألة‌ تأثیر ظاهر بر باطن‌ هم‌ مورد تأیید اسلام‌ است‌ و هم‌ دانش‌روان‌شناسی‌ برآن‌ تأکید دارد.

در روایات‌ اسلامی‌ تعبیرهایی‌ از این‌ قبیل‌ بسیار داریم‌:

«مصافحه‌ کنید تا کینه‌ها از میان‌ روند».

«هنگام‌ خشم‌، با آب‌ خنک‌ وضو سازید».

«نگاه‌ به‌ آب‌ و سبزیها فرح‌بخش‌ است‌».

و...

خلاصه‌ آن‌که‌

1. قانونگذار نمی‌تواند یک‌ فرد یا گروه‌ اندک‌ را ملاک‌ وضع‌ قانون‌ قرار دهد.

2. ظاهر نشانة‌ باطن‌ است‌.

3. ظاهر بر باطن‌ و درون‌ تأثیر می‌گذارد.

 

8 . تفاوت‌ حجاب‌ مرد و زن‌ چرا ؟

چرا در حجاب‌ و پوشش‌ میان‌ زن‌ و مرد فرق‌ گذاشته‌ می‌شود؟ چرا زن‌ بایدخود را بپوشاند اما مرد آزاد است‌؟ در یکی‌ از نشریات‌ زنانه‌ خارج‌ از کشور،پس‌ از نقل‌ سخن‌ یکی‌ از نویسندگان‌، در مقام‌ نقد نوشته‌ است‌:

... وی‌ در صحبت‌هایش‌ حجاب‌ و پوشش‌ را فقط‌ برای‌ زن‌ها ضروری‌می‌داند؛ زیرا آن‌ها، عامل‌ فسادند و اگر زنی‌ با معیارهای‌ اسلامی‌ راه‌ نرود ونشستن‌ و برخاستنش‌ باعث‌ ناراحتی‌ «بعضی‌»ها شود، زن‌ بی‌حیا محسوب‌می‌شود. پس‌ بنابراین‌ بی‌عقل‌ و سبک‌ سر است‌ و آن‌ مردهایی‌ که‌ با حرکات‌زن‌ دچار ناراحتی‌ می‌شوند کاملاً عادی‌ و به‌ حق‌ هستند. این‌ زن‌ است‌ که‌ بایدمتانت‌ داشته‌ باشد و کار حرام‌ نکند، و زن‌ است‌ که‌ باید اجازه‌ ندهد که‌ کسی‌به‌ وی‌ نگاه‌ حرام‌ بیندازد. و زن‌ است‌ که‌ همیشه‌ باید «ناموس‌» خود را بپوشاندو ... از وظایف‌ مرد، هیچ‌وقت‌ کسی‌ حرف‌ نمی‌زند؛ زیرا مرد از نظر فقهاآزاد خلق‌ شده‌ است‌.

همین‌ مطلب‌ را استاد عبدالحلیم‌ ابوشقه‌ در کتاب‌ تحریر المراة‌ فی‌عصرالرسالة‌ آورده‌ و به‌ آن‌ پاسخ‌ گفته‌ است‌.

در پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ باید گفت‌: تفاوت‌ فیزیکی‌ و روانی‌ زنان‌ و مردان‌جای‌ انکار ندارد. در هیچ‌ کجای‌ جهان‌، نوع‌ مردان‌ گوشواره‌ طلا در گوش‌نمی‌کنند و از گردنبد طلا و النگو استفاده‌ نمی‌کنند. در هیچ‌ کجای‌ جهان‌مردان‌ از لوازم‌ آرایش‌ صورت‌ برای‌ زیبایی‌ چشم‌ و ابرو و گونه‌ استفاده‌نمی‌کنند. در هیچ‌ کجا مردان‌ دامن‌ نمی‌پوشند. این‌ امر به‌ امروز مربوط‌ نیست‌.از گذشته‌ تا به‌ حال‌ چنین‌ بوده‌ است‌. از این‌ حقیقت‌ می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ دربرخی‌ خصلت‌ها زنان‌ با مردان‌ یکسان‌ نیستند و در این‌ فرض‌ می‌توان‌ احکام‌متفاوت‌ برای‌ آن‌ها وضع‌ کرد.

از همین‌ مقوله‌ است‌ تفاوت‌ مرد و زن‌ در تحریک‌ غریزة‌ جنسی‌. مردان‌زودتر از زنان‌ برانگیخته‌ می‌شوند و بسیاری‌ از چیزهایی‌ که‌ برای‌ مردان‌ مهیج‌است‌ زنان‌ را به‌ تهییج‌ وا نمی‌دارد.

بر این‌ پایه‌، اگر قانون‌ پوشش‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ زمینه‌های‌ تهییج‌ جنسی‌ درغیر محیط‌ خانواده‌ از میان‌ رود، این‌ واقعیت‌های‌ متفاوت‌، احکام‌ ویژه‌ رابه‌دنبال‌ می‌کشد.

بر همین‌ اساس‌ در شریعت‌ اسلامی‌ در نگاه‌ زن‌ و مرد به‌ یکدیگر تفاوت‌دیده‌ می‌شود. برخی‌ از فقها در رسالة‌ خود نوشته‌اند:

نگاه‌ کردن‌ مرد به‌ بدن‌ زنان‌ نامحرم‌ و همچنین‌ نگاه‌ کردن‌ به‌ موی‌ آنان‌ چه‌ باقصد لذت‌، چه‌ بدون‌ آن‌ ، چه‌ با ترس‌ از وقوع‌ در حرام‌، چه‌ بدون‌ آن‌، حرام‌است‌. و نگاه‌ کردن‌ به‌ صورت‌ آنان‌ و دست‌هایشان‌ تا مچ‌ اگر به‌ قصد لذت‌ یابا ترس‌ وقوع‌ در حرام‌ باشد، حرام‌ است‌. بلکه‌ احتیاط‌ مستحب‌ آن‌ است‌ که‌بدون‌ قصد لذت‌ و ترس‌ از وقوع‌ در حرام‌ هم‌ به‌ آن‌ها نگاه‌ نکند و نیز نگاه‌کردن‌ زن‌ به‌ بدن‌ مرد نامحرم‌ حرام‌ می‌باشد، مگر به‌ جاهایی‌ از بدن‌ که‌ درمتعارف‌، التزام‌ به‌ پوشیدنش‌ نیست‌ مثل‌ سر و دست‌ها و ساق‌ پاها که‌ نگاه‌کردن‌ زن‌ به‌ این‌ جاها اگر بدون‌ لذت‌ و خوف‌ وقوع‌ در حرام‌ باشد اشکال‌ندارد.

در این‌ زمینه‌، علامه‌ فضل‌الله در پرسش‌ و پاسخی‌ چنین‌ گفته‌ است‌:

«هل‌ یجوز للمرأة‌ ان‌ تنظر الی‌ رجل‌ عار عداالعورتین‌؟         

یجوز ذلک‌ فی‌ ما اعتاد الرجل‌ کشفه‌، اما فی‌ الفرض‌ المذکور فالحکم‌ بالجواز محل‌اشکال‌، و ان‌ کان‌ للجواز وجه‌ الافی‌ حال‌ الخوف‌ من‌ الفتنة‌».          

آیا زن‌ می‌تواند به‌ مرد عریانی‌ که‌ تنها عورتش‌ پوشیده‌ است‌ نگاه‌ کند؟

نگاه‌ به‌ مردان‌ به‌ مقداری‌ که‌ به‌ طور متعارف‌ پوشیده‌ نیست‌ مانعی‌ ندارد. امانسبت‌ به‌ مورد سؤال‌، جوازْ بی‌اشکال‌ نیست‌. گرچه‌ حکم‌ به‌ جواز وجهی‌دارد مگر ترس‌ فتنه‌ در میان‌ باشد.

ناگفته‌ نماند که‌ این‌ دیدگاه‌ تمامی‌ فقها نیست‌ و مقلدان‌ باید به‌ رأی‌ و نظرمرجع‌ خود عمل‌ کنند. اما از منظر یک‌ بحث‌ علمی‌ این‌ رأی‌ قابل‌ دفاع‌ است‌ وآنچه‌ را که‌ در پاسخ‌ به‌ ایراد گفتیم‌، تأیید می‌کند.

عصارة‌ سخن‌ آن‌که‌، تفاوت‌ حجاب‌ زن‌ و مرد از واقعیت‌های‌ وجودی‌ این‌دو صنف‌ برخاسته‌ است‌ و این‌ تمایز به‌ نحوی‌ است‌ که‌ جای‌ انکار ندارد.

 

9 . حجاب‌، و افزایش‌ التهاب‌

گروهی‌ بر این‌ باورند که‌ حجاب‌ نه‌ تنها زمینه‌های‌ لذت‌جویی‌ زن‌ و مرد رااز میان‌ برمی‌دارد بلکه‌ طبق‌ اصل‌ و قاعدة‌ «الانسان‌ حریص‌ علی‌ ما منع‌» آن‌هارا آزمندتر می‌کند. بر این‌ اساس‌ هم‌ تشویش‌ و اضطراب‌ و التهاب‌ در آن‌هابیش‌تر می‌شود و هم‌ زمینه‌ سوء استفاده‌ را بیش‌تر می‌کند. در یکی‌ از نشریات‌خارج‌ از کشور آمده‌ است‌:

به‌ اعتقاد فروید، لذت‌ نظر بارگی‌ در معادله‌ بین‌ لذت‌ و رنج‌ نهفته‌ است‌.لازمة‌ لذت‌ بردن‌ از نگاه‌ این‌ است‌ که‌ میان‌ نگرنده‌ و نگریسته‌ فاصله‌ باشد،زیرا فاصله‌ مانند غیبت‌، خود اشتیاق‌ برانگیز است‌. حجاب‌ و نظام‌ نگریستن‌آزرمگین‌ پاره‌هایی‌ از صورت‌ و اندام‌ زن‌ و مرد را می‌پوشانند و به‌ این‌ترتیب‌، فاصله‌ای‌ به‌ وجود می‌آورند که‌ مایة‌ لذت‌ بردن‌ از دیدن‌ و شنیدن‌است‌. این‌ گونه‌ محدودیت‌ها در نگاه‌، در عین‌ حال‌، به‌ سوژة‌ نگاه‌، بُعدی‌تحریک‌ کننده‌ می‌بخشد و به‌ این‌ ترتیب‌، زن‌ به‌ عاملی‌ اشتیاق‌انگیز بدل‌می‌شود، و سرانجام‌، همان‌ نتیجه‌ای‌ به‌ بار می‌آید که‌ با اصول‌ و احکام‌ دینی‌دربارة‌ حجاب‌ و نگاه‌ در تضاد است‌؛ یعنی‌ احکامی‌ که‌ برای‌ جلوگیری‌ ازهوس‌ انگیزشدن‌ زن‌ وضع‌ شده‌ است‌.

در همین‌ مقاله‌ از نظریه‌ای‌ یاد شده‌ که‌ چادر را با عنوان‌ دام‌ یا نقاب‌ به‌ بحث‌گذاشته‌ است‌. راسل‌ نیز همین‌ عقیده‌ را پذیرفته‌ و از آن‌ دفاع‌ می‌کند، وی‌ دراین‌ زمینه‌ چنین‌ نوشته‌ است‌:

میزان‌ دفعاتی‌ که‌ یک‌ مرد احساس‌ شهوت‌ می‌کند مربوط‌ به‌ شرایط‌ خاص‌فیزیکی‌ خود است‌، در صورتی‌ که‌ فرصت‌هایی‌ که‌ برانگیزانندة‌ چنین‌تمایلاتی‌ در او هستند مربوط‌ به‌ قراردادهای‌ اجتماعی‌ که‌ او پای‌بندبدان‌هاست‌ می‌باشد.     

برای‌ بشر اولیه‌ دوران‌ ویکتورین‌، قوزک‌ پای‌ یک‌ زن‌، محرک‌ کفایت‌کننده‌ای‌ بود. در حالی‌که‌ یک‌ مرد امروزی‌ جز با دست‌ یافتن‌ به‌ مقصودنهایی‌ به‌ هیچ‌ ترتیب‌ تحریکی‌ نشان‌ نمی‌دهد. این‌ امر کاملاً مربوط‌ به‌ مدل‌لباس‌ خانم‌هاست‌. اگر عریانی‌ قوزک‌ مد بود، همان‌ کافی‌ بود که‌ ما را تهییج‌کند، و زن‌ها هم‌ مجبور بودند ـ همان‌طوری‌ که‌ در بعضی‌ از قبایل‌ بربری‌مجبورند ـ که‌ از لباس‌ پوشیدن‌ به‌ عنوان‌ وسیله‌ای‌ که‌ خود را از نظر جنسی‌جالب‌ توجه‌ نمایند، استفاده‌ کنند. درست‌ نظیر چنین‌ ملاحظاتی‌ در موردادبیات‌ و تصاویر نیز صدق‌ می‌کند. آنچه‌ در زمان‌ بشر ویکتورین‌ محرک‌بود، در مردان‌ دوره‌ای‌ نسبتاً آزادتر، کاملاً بی‌اثر بود. هر چه‌ متدین‌ نماهاآزادی‌ جنسی‌ را بیش‌تر محدود کنند، به‌ همان‌ اندازه‌ نیز مردم‌ زودترتحریک‌ خواهندشد.   

نُه‌ دهم‌ استقبال‌ مردم‌ از مجلات‌ سکسی‌ به‌ خاطر تلقین‌های‌ ناشایستی‌ است‌ که‌علمای‌ اخلاق‌ در جوانان‌ ایجاد کرده‌اند. یک‌ دهم‌ بقیه‌ نیز به‌ صورت‌فیزیولوژیکی‌ است‌. به‌ هر صورت‌ و با هر قانونی‌ که‌ باشد بالأخره‌ به‌ وجهی‌اتفاق‌ خواهد افتاد. من‌، با وجود این‌که‌ می‌ترسم‌ در این‌ مورد مردمان‌ِ کمی‌ بامن‌ موافق‌ باشند مصرانه‌ معتقدم‌ که‌ هرگز و به‌ هیچ‌ صورتی‌ نباید قانونی‌ درمورد جلوگیری‌ از انتشارات‌ جنسی‌ وجود داشته‌ باشد.

علامه‌ سید محمدحسین‌ فضل‌الله در میزگردی‌ در پاسخ‌ به‌ این‌ سؤال‌، چنین‌ابراز عقیده‌ کرده‌ است‌ که‌: این‌ قاعده‌ نسبت‌ به‌ فکر و اندیشه‌ صادق‌ است‌. یعنی‌فکر و اندیشه‌ را نمی‌توان‌ کتمان‌ کرد؛ بلکه‌ پنهان‌ ساختن‌ آن‌، آدمی‌ را بیش‌ترحریص‌ می‌کند تا از آن‌ مطلع‌ گردد. اما حجاب‌ چنین‌ خاصیتی‌ ندارد. زیرا اگرزن‌ حجاب‌ را آن‌گونه‌ که‌ دین‌ گفته‌ رعایت‌ کرد از این‌ التهاب‌ و حرص‌ وآزمندی‌ خبری‌ نیست‌. آن‌گاه‌ مثلی‌ می‌آورد و می‌گوید: اگر درب‌ خانه‌ یاگاوصندوق‌ نیمه‌ باز باشد دیگران‌ می‌خواهند بدانند داخل‌ آن‌ چیست‌. ولی‌ اگربسته‌ باشد چنین‌ هوسی‌ در دیگران‌ پدید نمی‌آید.

این‌ پاسخ‌ تا اندازه‌ای‌ به‌ حل‌ مسأله‌ نزدیک‌ شده‌ است‌. و بر آن‌ باید افزودکه‌ اولاً چادر ملاک‌ و معیار حجاب‌ شرعی‌ نیست‌ تا بتوان‌ با نقد آن‌ به‌ نقد یک‌دیدگاه‌ پرداخت‌.

ثانیاً سوء استفاده‌ از چادر یا حجاب‌ به‌ معنای‌ نادرستی‌ این‌ فرهنگ‌ نیست‌.اگر در کشورهای‌ پیشرفته‌ نمایندگان‌ مجلس‌ یا افراد پلیس‌ از موقعیت‌ و منصب‌خود سوء استفاده‌ کنند آیا به‌ معنای‌ آن‌ است‌ که‌ مجلس‌ و پلیس‌ برای‌ جامعه‌بی‌فایده‌ است‌؟ یا این‌که‌ باید جلوی‌ سوء استفاده‌ را  گرفت‌. همین‌ گونه‌ است‌اگر زنی‌ از چادر سوء استفاده‌ کند.

گذشته‌ از آن‌، اگر در جامعه‌، زن‌ حضوری‌ انسانی‌ داشته‌ باشد ـ که‌ قبلاً بدان‌پرداخته‌ شد ـ و انوثت‌ خود را به‌ محیط‌ خانه‌ اختصاص‌ دهد و جامعه‌، عرصة‌فعالیت‌ و تلاش‌ مردان‌ و زنان‌ باشد، چنین‌ وضعی‌ پیش‌ نخواهد آمد.

بر این‌ها باید افزود که‌ تلاش‌ شریعت‌ در امر پوشش‌ بدان‌ جهت‌ است‌ که‌جامعه‌ را به‌ سمت‌ پاکی‌ سوق‌ دهد ولی‌ این‌ بدان‌ معنا نیست‌ که‌ به‌ یکباره‌ مقصدحاصل‌ شود و هیچ‌گونه‌ تخلف‌ و سوء استفاده‌ از آن‌ نشود. به‌ تعبیر دیگر هرقانونی‌ ضایعاتی‌ به‌ همراه‌ دارد و این‌ نشان‌دهندة‌ ضعف‌ قانون‌ نیست‌ بلکه‌،حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ انسان‌ موجود پیچیده‌ و عجیبی‌ است‌. البته‌ اگر درصدضایعات‌ بیش‌ از اندازه‌ متعارف‌ باشد از ضعف‌ قانون‌ حکایت‌ دارد و این‌ راکسی‌ درباره‌ حجاب‌ به‌ اثبات‌ نرسانده‌ و تجربه‌ نکرده‌ است‌، بلکه‌ واقعیت‌خلاف‌ آن‌ را نشان‌ می‌دهد.(حجاب مهدی مهریزی)

 

ادامه شبهات در باره حجاب(۲)


شبهات‌، دربارة‌ حجـاب‌ دینی‌

 

1 . حجاب‌، دلیل‌ منطقی‌ ندارد؟

گفته‌ می‌شود حجاب‌ دلیل‌ معقول‌ و منطقی‌ ندارد، بلکه‌ اسباب‌ و عللی‌ که‌ به‌ظلم‌ و جهالت‌ آدمی‌ برمی‌گردد، منشأ پیدایش‌ آن‌ شده‌ است‌.

اسباب‌ و عللی‌ چند در این‌ باب‌ گوشزد شده‌ که‌ نخست‌ به‌ نقل‌ آن‌ پرداخته‌و سپس‌ آن‌ها را به‌ نقد می‌کشیم‌.

 

1 . نظام‌ پدرسالارانه‌

برخی‌ از ناقدان‌ حجاب‌، بر این‌ باورند که‌ پوشش‌ زن‌ سرچشمه‌ گرفته‌ ازبنیادهای‌ ایدئولوژی‌ مذاهب‌ پدرسالار است‌:

چادر و حجاب‌ زن‌، چه‌ قبل‌ و چه‌ بعد از ماجرای‌ «کشف‌ حجاب‌»، به‌ مثابة‌ابزاری‌ سیاسی‌ در خدمت‌ سیاست‌ جنسی‌ عمل‌ می‌کرده‌ است‌. اما همان‌طورکه‌ سیاسی‌ بودن‌ مناسبات‌ جنسی‌ به‌ گونه‌ای‌ نامرئی‌ و به‌ ظاهری‌ غیر سیاسی‌،عمل‌ می‌کند، عملکرد سیاسی‌ چادر و چاقچور و امثالهم‌ نیز تا قبل‌ از کشف‌حجاب‌، نامرئی‌ و پوشیده‌ مانده‌ بود. چادر و حجاب‌ درواقع‌ یکی‌ از عناصرو ابزار حفظ‌ مناسبات‌ موجود جنسی‌، در خدمت‌ تحکیم‌ و تقویت‌ منطق‌درونی‌ سیستم‌ مرد سالاری‌ بوده‌ است‌. منطقی‌ که‌ علاوه‌ بر وابسته‌ و کهترشمردن‌، جنسیت‌ و نمودهای‌ جنسی‌ او را منشأ و مظهر فتنه‌، شهوت‌ و پستی‌می‌داند و گرایش‌ و نزدیکی‌ به‌ آن‌ را باعث‌ دوری‌ مرد از تقوی‌ و پرهیزکاری‌و روحانیت‌ می‌انگارد.        

چادر یا حجاب‌ در ایران‌ مثل‌ قید و بندهای‌ مشابه‌ آن‌ در سیستم‌های‌مردسالار (نظیر سنت‌ لغو شده‌ پیچیدن‌ و بستن‌ پای‌ زنان‌ در چین‌) ابزاری‌است‌ که‌ در اصل‌ در خدمت‌ حفظ‌ تقسیم‌ قلمروهای‌ مرد و زن‌ به‌ کار گرفته‌شده‌ است‌.

2 . ریاضت‌ و رهبانیت‌ عاملی‌ برای‌ پوشش‌ و ایجاد حریم‌ میان‌ زن‌ و مردبوده‌، تا بزرگ‌ترین‌ موضوع‌ خوشی‌ و کامرانی‌ بشر یعنی‌ لذت‌جویی‌ جنسی‌ ازمیان‌ برداشته‌ شود.

3 . عدم‌ امنیت‌ زنان‌ در برابر تجاوز و بی‌عدالتی‌ عاملی‌ دیگر برای‌ پوشش‌زن‌ و پوشاندن‌ وی‌ شده‌ است‌.

4 . مردان‌ برای‌ بهره‌وری‌ بیش‌تر از زن‌ و استثمار اقتصادی‌ وی‌ او را به‌خانه‌نشینی‌ عادت‌ دادند. نویسنده‌ای‌ دراین‌باره‌ نوشته‌ است‌:

خلاصه‌ مردان‌ آن‌ دوره‌ زن‌ را چون‌ ابزاری‌ می‌دانستند که‌ کار او منحصراًرسیدگی‌ به‌ امور خانه‌ و پروردن‌ فرزند بود و هنگامی‌ که‌ این‌ ابزارمی‌خواست‌ از خانه‌ بیرون‌ برود او را سرتاپا در چادری‌ می‌پیچیدند و روانة‌بازار یا خیابان‌ می‌کردند.

5 . حسادت‌ مردان‌ سبب‌ پوشش‌ زن‌ شده‌ است‌. مرد برای‌ این‌که‌ زن‌ را به‌خوداختصاص‌ دهد و از استفادة‌ دیگران‌ جلوگیری‌ کند سبب‌ پیدایش‌ پوشش‌شده‌است‌.

6 . قاعدگی‌ و عادت‌ زنانه‌ سبب‌ احساس‌ حقارت‌ زنان‌ و کناره‌گیری‌ وکناره‌ گرفتن‌ از آنان‌ شده‌ است‌.

7 . شهید مطهری‌ عاملی‌ دیگر را برای‌ پوشش‌ زن‌ بیان‌ کرده‌ و می‌گوید:

به‌ عقیدة‌ ما ریشة‌ اجتماعی‌ پدید آمدن‌ حریم‌ و حائل‌ میان‌ زن‌ و مرد را درمیل‌ به‌ ریاضت‌ یا میل‌ مرد به‌ استثمار زن‌، یا حسادت‌ مرد، یا عدم‌ امنیت‌اجتماعی‌، یا عادت‌ زنانگی‌ نباید جستجو کرد و لااقل‌ باید کم‌تر در این‌هاجستجو کرد. ریشة‌ این‌ پدیده‌ را در یک‌ تدبیر ماهرانة‌ غریزی‌ خود زن‌ بایدجستجو کرد.   

به‌طورکلی‌ بحثی‌ است‌ دربارة‌ ریشة‌ اخلاق‌ جنسی‌ زن‌ از قبیل‌ حیا و عفاف‌، واز آن‌ جمله‌ است‌ تمایل‌ به‌ ستر و پوشش‌ خود از مرد. در این‌جا نظریاتی‌ابراز شده‌ است‌.        

دقیق‌ ترین‌ آن‌ها این‌ است‌ که‌ حیا و عفاف‌ و ستر و پوشش‌ تدبیری‌ است‌ که‌خود زن‌ با یک‌ نوع‌ الهام‌ برای‌ گرانبها کردن‌ خود و حفظ‌ موقعیت‌ خود دربرابر مرد به‌ کار برده‌ است‌. زن‌ با هوش‌ فطری‌ و با یک‌ حس‌ مخصوص‌ به‌خود دریافته‌ است‌ که‌ از نظر جسمی‌ نمی‌تواند با مرد برابری‌ کند و اگربخواهد در میدان‌ زندگی‌ با مرد پنجه‌ نرم‌ کند از عهدة‌ زور بازوی‌ مردبرنمی‌آید، و از طرف‌ دیگر نقطة‌ ضعف‌ مرد را در همان‌ نیازی‌ یافته‌ است‌ که‌خلقت‌ در وجود مرد نهاده‌ است‌ که‌ او را مظهر عشق‌ و طلب‌، و زن‌ را مظهرمعشوقیت‌ و مطلوبیت‌ قرار داده‌ است‌... . وقتی‌ که‌ زن‌ مقام‌ و موقع‌ خود را دربرابر مرد یافت‌ و نقطة‌ ضعف‌ مرد را در برابر خود دانست‌، همان‌طور که‌متوسل‌ به‌ زیور و خود آرایی‌ و تجمل‌ شد که‌ از آن‌ راه‌ قلب‌ مرد را تصاحب‌کند، توسل‌ به‌ دور نگه‌داشتن‌ خود از دسترس‌ مرد را نیز جُست‌ و دانست‌ که‌نباید خود را رایگان‌ کند، بلکه‌ بایست‌ آتش‌عشق‌ و طلب‌ او را تیزتر کند.

آنگاه‌ سخن‌ ویل‌ دورانت‌ و اشعاری‌ از مولانا و دیگران‌ را به‌ عنوان‌ شاهداین‌ رأی‌ بیان‌ می‌دارد.

این‌ رأی‌ را از آن‌ جهت‌ به‌ استاد مطهری‌ نسبت‌ دادیم‌ که‌ وی‌ این‌ نظریه‌ رانقد نکرده‌ و مبنای‌ آن‌ یعنی‌ معشوقیت‌ زن‌ و عاشق‌ بودن‌ مرد را در نوشته‌های‌دیگر خویش‌ پذیرفته‌ و از آن‌ نتایجی‌ علمی‌ به‌ دست‌ آورده‌ است‌.

این‌ آرا و نظرات‌، گذشته‌ از آن‌که‌ شاهد و گواهی‌ بر عمومیت‌ خویش‌ندارند، با نقدهای‌ عدیده‌ای‌ مواجه‌اند:

1 . در این‌ آرا ریشة‌ انسانی‌ برای‌ پوشش‌ آدمی‌ در تاریخ‌ طولانی‌اش‌

در نظر گرفته‌ نشده‌ بلکه‌ زن‌ و مرد را در یک‌ جدال‌ صنفی‌ مردانه‌ و زنانه‌ فرض‌کرده‌ و کارهای‌ او را با آن‌ ارزیابی‌ کرده‌اند.

2 . اصل‌ پوشش‌ اختصاص‌ به‌ زنان‌ نداشته‌ تا صحت‌ اکثر این‌ آرا قابل‌قبول‌شود. پوشش‌، تاریخی‌ زنانه‌ ندارد بلکه‌ تاریخش‌ انسانی‌ است‌. با این‌ وصف‌چگونه‌ می‌توان‌ از استثمارگری‌، حسادت‌ و تجاوزطلبی‌ مردان‌ سخن‌ گفت‌ وآن‌ را فلسفة‌ پوشش‌ دانست‌.

3 . عمومیت‌ و شمول‌ پوشش‌ در میان‌ اقوام‌ و ملل‌ مختلف‌، با ایده‌ها ومرام‌های‌ گوناگون‌، سبب‌ می‌شود که‌ تأثیرگذاری‌ رهبانیت‌ و زهدگرایی‌ را درپیدایش‌ پوشش‌ نپذیریم‌.

خلاصة‌ سخن‌ آن‌که‌ نمی‌توان‌ خصلت‌ فطری‌ حیا و آزرم‌ را در پیدایش‌ وتداوم‌ پوشش‌ نادیده‌ انگاشت‌ و سراغ‌ علل‌ قشری‌ رفت‌.

البته‌ نمی‌توان‌ منکر شد که‌ برخی‌ از این‌ فلسفه‌ها در زمان‌ها و مکان‌هایی‌تأثیر گذار بوده‌ باشد؛ ولی‌ انحصار پیدایش‌ پوشش‌ در این‌ها ناصواب‌ است‌.

از آن‌ گذشته‌، عفت‌ و حیا خصلتی‌ انسانی‌ است‌ که‌ تاریخ‌ برنمی‌تابد و موردپذیرش‌ تمامی‌ انسان‌ها بوده‌ و هست‌ و انسان‌های‌ بزرگ‌ و ادیان‌ آسمانی‌ نیزبدان‌ توصیه‌ کرده‌اند. در شریعت‌ اسلامی‌ نیز برآن‌ تأکید فراوان‌ شده‌ است‌.

همین‌ خصلت‌ انسانی‌ یکی‌ از فلسفه‌های‌ اصلی‌ پوشش‌ آدمی‌ بوده‌ است‌.نمی‌توان‌ گفت‌ انسان‌ تنها برای‌ حفاظت‌ از سرما و گرما سراغ‌ پوشش‌ رفت‌.شریعت‌ اسلامی‌ نیز دفاع‌ از پوشش‌ را بر پایه‌ همین‌ خصلت‌ قرار داده‌ است‌.شواهدی‌ که‌ ریشه‌داری‌ این‌ پدیده‌ را در نهاد آدمی‌ نشان‌ دهد کم‌ نیست‌، دراین‌جا به‌ برخی‌ از آن‌ها اشاره‌ می‌کنیم‌:

مترجم‌ کتاب‌ تاریخ‌ لباس‌ که‌ به‌ بررسی‌ 500 سال‌ پوشاک‌ جهان‌اختصاص‌ دارد، می‌گوید:

پدید آمدن‌ پوشاک‌ امری‌ تصادفی‌ یا خواستی‌ فردی‌ نبوده‌ است‌. پوشاک‌برمبنای‌ تفکرات‌ و نیازهای‌ اقلیمی‌، مادی‌ و معنوی‌ اقوام‌ به‌ وجود آمد وآیینه‌ تمام‌نمایی‌ از تاریخ‌ زندگی‌ بشر شد.

برخی‌ بر اساس‌ مجسمه‌های‌ برجا مانده‌، کتیبه‌ها و نقش‌ برجسته‌های‌تاریخی‌ چنین‌ استنتاج‌ کرده‌اند که‌ سرما و گرما علت‌ اصلی‌ اختیار پوشاک‌نبوده‌ بلکه‌ علت‌ آن‌ حیا و پوشاندن‌ شرمگاه‌ بوده‌ است‌.

حقیقت‌ آن‌ است‌ که‌ تاریخ‌ بشر قبل‌ از میلاد و پس‌ از آن‌، پوشش‌ زن‌ و مردرا نشان‌ می‌دهد. در کتاب‌ تاریخ‌ لباس‌ که‌ نویسندة‌ آن‌ محققی‌ آمریکایی‌است‌ و تاریخ‌ پوشاک‌ را تا سال‌ 1950 میلادی‌ بررسی‌ کرده‌ و کتابش‌ متن‌درسی‌ دانشگاه‌ها است‌، از هر قوم‌ و ملتی‌ که‌ سخن‌ رانده‌ پوشش‌ نسبتاً کامل‌آن‌ها را نشان‌ می‌دهد.

در این‌ کتاب‌ حجیم‌، تصاویر پوشاک‌ نیز ضمیمة‌ آن‌ است‌ و طبق‌ گفتة‌نویسنده‌، از منابع‌ اصلی‌ یعنی‌ سکّه‌، تندیس‌، فرش‌ دیواری‌، نقاشی‌ یاتزیین‌های‌ موجود از دوره‌های‌ قبل‌، به‌ دست‌ آمده‌است‌.

از کتاب‌ مقدس‌ برمی‌آید که‌ در عهد سلیمان‌(ع) زنان‌ علاوه‌ بر پوشش‌بدن‌، بُرقَع‌ (روبند) به‌ صورت‌ می‌انداختند.

همین‌ سنت‌ در زمان‌ ابراهیم‌(ع) نیز، رایج‌ بود، نامزد اسحق‌ (رِفْقَه‌) ابتدا که‌اسحق‌ را دید برقع‌ بر صورت‌ انداخت‌.

زنان‌ ایرانی‌ در دوره‌های‌ مختلف‌ از مادها، هخامنشیان‌، اشکانیان‌ وساسانیان‌ دارای‌ پوشش‌ بوده‌اند.

در زمان‌ ماد، با جامه‌ای‌ دو تکه‌ خود را می‌پوشانیدند. از قطعه‌ فرشی‌به‌دست‌ آمده‌ مربوط‌ به‌ دورة‌ هخامنشی‌ برمی‌آید که‌ زنان‌ آن‌ عهد پارچة‌ شنل‌مانندی‌ روی‌ سرمی‌انداخته‌ که‌ حالتی‌ شبیه‌ به‌ چادر داشته‌ است‌.

در عهد اشکانیان‌ «زنان‌ قبایی‌ تا زانو برتن‌ می‌کردند با شنلی‌ که‌ برسرافکنده‌ می‌شد و نیز نقابی‌ داشتند که‌ معمولاً به‌ پس‌ سر می‌آویختند».

زنان‌ عهد ساسانی‌ گاهی‌ چادری‌ گشاد و پرچین‌ به‌ سر می‌کردند که‌ تا وسط‌ساق‌ پا می‌رسیده‌ است‌. نقوشی‌ که‌ از بانوان‌ ساسانی‌ در بشقاب‌های‌ نقره‌ ساخته‌شده‌، می‌نماید که‌ هر یک‌ از بانوان‌ چادری‌ به‌ خود پیچیده‌ دارند.

شاهنامه‌ نیز پوشش‌ زنان‌ ایران‌ باستان‌ را چنین‌ وصف‌ کرده‌ است‌، شیرین‌در بارگاه‌ شیرویه‌ می‌گوید:

مرا از هنر موی‌ بُد در نهان‌

که‌ او را ندیدی‌ کس‌ اندر جهان‌

نمودم‌ همین‌ است‌ آن‌ جادویی

‌نه‌ از تنبل‌ و مکر و از بد خوئی‌

بگفت‌ این‌ و بگشاد چادر ز روی‌

همه‌ روی‌ ماه‌ و همه‌ مشک‌ موی‌

نه‌ کس‌ موی‌ او پیش‌ از این‌ دیده‌ بود

نه‌ از مهتران‌ نیز بشنیده‌ بود

ز دیدار پیران‌ فروماندند

خیو زیر لب‌ها برافشاندند

تهمینه‌ در برابر رستم‌ می‌گوید:

کس‌ از پرده‌ بیرون‌ ندیدی‌ مرا

نه‌ هرگز کس‌ آوا شنیدی‌ مرا

این‌ نقل‌ها و گزارش‌های‌ تاریخی‌ این‌ نظر را تأکید می‌کند که‌ حیا و آزرم‌یکی‌ از فلسفه‌های‌ پوشش‌ بوده‌ است‌. تمام‌ انگیزه‌ انسان‌ حفاظت‌ از سرما وگرما و یا زیور و خودنمایی‌ نبوده‌ است‌.گر چه‌ نمی‌توان‌ این‌ انگیزه‌ها را درکیفیت‌ و نوع‌ پوشش‌ نفی‌ کرد.

نکتة‌ دیگری‌ که‌ از این‌ها می‌توان‌ به‌ دست‌ آورد این‌ است‌ که‌ رعایت‌ حیا وعفت‌ در میان‌ زن‌ و مرد به‌ تناسب‌ آفرینش‌ هر یک‌ متفاوت‌ بوده‌ است‌.

پوشش‌ زنان‌ و مردان‌ همیشه‌ متفاوت‌ بوده‌ و زنان‌ از پوشش‌ بیش‌تری‌استفاده‌ می‌کردند. اگر تنها سرما و گرما انگیزه‌ بود، این‌ تفاوت‌ها قابل‌ تحلیل‌نبود. حتی‌ زیبایی‌جویی‌ صرف‌ نمی‌تواند آن‌ را پاسخ‌گو باشد.

تحولی‌ که‌ در نیم‌ قرن‌ گذشته‌ در لباس‌ پدید آمده‌، به‌ ویژه‌ درکشورهای‌صنعتی‌ دلیل‌ خاص‌ دارد. برخی‌ پژوهشگران‌ آن‌ را چنین‌ تحلیل‌ کرده‌اند :

... با آغاز جنگ‌ جهانی‌ دوم‌، جنگی‌ که‌ بنیان‌ تمدن‌ را تکان‌ داد تکامل‌ لباس‌شکلی‌ انقلابی‌ به‌ خود گرفت‌. لباس‌ که‌ بازتابی‌ است‌ از توان‌ اقتصادی‌، نگرش‌سیاسی‌، قابلیت‌های‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌، باورهای‌ مذهبی‌ و فلسفی‌ و پای‌بندی‌های‌ رسمی‌ و سنتی‌، در روند تکامل‌ خود، زیر نفوذ سیطرة‌ نظام‌نقشه‌دار سرمایه‌ قرار گرفت‌. در این‌ نظام‌، جایگاهی‌ دیگر یافت‌؛ و به‌ کالاتبدیل‌ شد و همانند کالا ارزشی‌ دوگانه‌ پیدا کرد. به‌ دیگر سخن‌ هم‌ برآورندة‌نیازهای‌ بشری‌ گردید و هم‌ محصولی‌ شد برای‌ فروش‌. پس‌ می‌بایست‌ نظیرهر کالای‌ دیگر، حداکثر سودآوری‌ را داشته‌ باشد و زمانی‌ به‌ این‌ هدف‌دست‌ می‌یافت‌ که‌ به‌ گونه‌ای‌ ساخته‌ نشود که‌ مدت‌ زمان‌ طولانی‌، قابل‌ مصرف‌باشد. دیگر آن‌که‌ کالا باید وسیع‌ترین‌ بازار، یعنی‌ بیش‌ترین‌ مصرف‌کننده‌ ومشتری‌ را دارا باشد. 

2 . حجاب‌، یا هویّت‌ جنسی‌ زن‌

گاه‌ گفته‌ می‌شود مسألة‌ پوشش‌ که‌ دربارة‌ زن‌ طرح‌ شده‌ و تأکید و توصیه‌فراوان‌ برآن‌ می‌شود به‌ معنای‌ آن‌ است‌ که‌ زن‌ جز هویّت‌ جنسی‌ شخصیتی‌دیگر ندارد. و زمانی‌ می‌تواند به‌ هویت‌ واقعی‌ خود برسد که‌ هویّت‌ جنسی‌اش‌را با پوشش‌ حفظ‌ کند.

در سخن‌ برخی‌ نقادان‌ چنین‌ می‌خوانیم‌:

... به‌ طور خلاصه‌ می‌توان‌ گفت‌ تأکید وسواس‌گونة‌ حکومتگزاران‌ کنونی‌ برحجاب‌ زن‌، تنها ناشی‌ از یک‌ اعتقاد مذهبی‌ نیست‌، بلکه‌ در حال‌ حاضرحجاب‌ نمادی‌ است‌ که‌ همچون‌ اهرمی‌ سیاسی‌ در خدمت‌ حفظ‌ مبانی‌ زیرقرار گرفته‌ است‌ :    

1 . برداشت‌ و تعریف‌ از زن‌ و هویّت‌ او به‌ مثابه‌ موجودی‌ تماماً جنسی‌. یعنی‌جنسیت‌ اگر هم‌ تمامیت‌ او نباشد برسایر ابعاد انسانی‌ او غلبه‌ دارد و در نتیجه‌همواره‌ ظرفیت‌ فتنه‌، وسوسة‌ شیطانی‌ و به‌ خطر افکندن‌ تقوی‌ (هم‌ تقوای‌خود و هم‌ تقوای‌ مرد) را به‌ همراه‌ دارد. لذا تا آن‌جا که‌ می‌توان‌، زن‌ را بایدپوشاند و از حضورش‌ در کنار مرد جلوگیری‌ کرد.

ممکن‌ است‌ این‌ دیدگاه‌، برداشت‌ نادرستی‌ از برخی‌ گفته‌های‌ طرفداران‌حجاب‌ باشد که‌ گفته‌اند:

خواهران‌ عزیز دانشگاهی‌ توجه‌ دارند که‌ پوشش‌ کاملاً اسلامی‌، درعین‌ حال‌که‌ یک‌ تکلیف‌ مقدس‌ الهی‌ و اطاعت‌ از آن‌ واجب‌ است‌، نشانگر شخصیت‌وجودی‌ زن‌ مسلمان‌ است‌ و شعار استقامت‌ و هویّت‌ اصلی‌ او و حصن‌ حصین‌و موجب‌ صیانت‌ وی‌ از وساوس‌ شیطانی‌ است‌.

برخی‌ دیگر گفته‌اند:

پوشش‌ زنان‌ باید از سرتا قدم‌، برجستگی‌ها را کاملاً بپوشاند و به‌گونه‌ای‌ باشدکه‌ شخصیت‌ و منزلت‌ زن‌ را حفظ‌ کرده‌ و موجب‌ تبرج‌ و جلوه‌گری‌ نشود.

در پاسخ‌ باید گفت‌: اولاً این‌ برداشت‌ از حجاب‌ با متون‌ دینی‌ ناسازگاراست‌. هیچگاه‌ در قرآن‌ و سنت‌ با این‌ تلقی‌ بر حجاب‌ تأکید نشده‌ است‌.حجاب‌ و پوشش‌ تنها یک‌ تکلیف‌ است‌ و نشانة‌ یک‌ خصلت‌ انسانی‌ یعنی‌عفاف‌. در کنار این‌ خصلت‌، ارزش‌های‌ انسانی‌ دیگری‌ از قبیل‌: دانش‌،خیرخواهی‌ برای‌ دیگران‌، اقامة‌ قسط‌ و عدل‌، بندگی‌ و عبودیت‌ پروردگار و ...وجود دارد که‌ برای‌ زن‌ و مرد یکسان‌ است‌ و شخصیت‌ زن‌ و مرد با همة‌ این‌هاشکل‌ می‌گیرد و ساخته‌ می‌شود. اگر زنی‌ پوشش‌ کامل‌ داشت‌، ولی‌ از آگاهی‌ ودانش‌ بی‌بهره‌ بود، یا به‌ انسان‌ها خیانت‌ می‌ورزید، و یا تسلیم‌ حق‌ و حقیقت‌نبود، و یا از مسیر عدالت‌ کناره‌ می‌گرفت‌، و یا در برابر پروردگار کُرنش‌نداشت‌، آیا شخصیت‌ کامل‌ انسانی‌ خود را به‌دست‌ آورده‌ است‌؟ قطعاً چنین‌نیست‌.

قرآن‌ کریم‌ همسر فرعون‌ را می‌ستاید زیرا از کاخ‌ فرعونی‌ و ستمگری‌ اوبیزاری‌ می‌جوید و از خداوند خانه‌ای‌ در بهشت‌ می‌طلبد.

«و ضرب‌ الله مثلاً للذین‌ آمنوا امرأة‌ فرعون‌ اذ قالت‌ رب‌ ابن‌ لی‌ عندک‌ بیتاً فی‌ الجنة‌و نجّنی‌ من‌ فرعون‌ و عمله‌ و نجّنی‌ من‌ القوم‌ الظالمین‌»  

و خدای‌ برای‌ کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اند، زن‌ فرعون‌ را مثل‌ می‌زند آنگاه‌ که‌گفت‌: ای‌ پروردگار من‌، برای‌ من‌ در بهشت‌ نزد خود خانه‌ای‌ بنا کن‌ و مرا ازفرعون‌ و عملش‌ نجات‌ ده‌ و مرا از مردم‌ ستمکار برهان‌.

و نیز مریم‌ را می‌ستاید چون‌ عفیف‌ بود و دیانت‌ پروردگار را تصدیق‌می‌کرد و در برابر خداوند فرمانبردار بود.

«و مریم‌ ابنة‌ عمران‌ التی‌ احصنت‌ْ فرجها فنفخنا فیه‌ من‌ روحنا و صدقت‌ بکلمات‌ربها و کُتُبِه‌ و کانت‌ من‌ القانتین‌»

و مریم‌ دختر عمران‌ را که‌ شرمگاه‌ خویش‌ را از زنا نگه‌ داشت‌ و ما از روح‌خود در آن‌ دمیدیم‌. و او کلمات‌ پروردگار خود و کتاب‌هایش‌ را تصدیق‌ کردو او از فرمانبرداران‌ بود.

هر آنچه‌ در قرآن‌ از ارزش‌های‌ انسانی‌ و دینی‌ یاد شده‌ چون‌ جهاد، دانش‌،هجرت‌، سبقت‌ در ایمان‌، ایمان‌ و عمل‌ صالح‌ و ... برای‌ زنان‌ و مردان‌ یکسان‌است‌. بنابراین‌ اگر کسی‌ پوشش‌ و حجاب‌ را تمام‌ شخصیت‌ زن‌ بداند به‌ خطارفته‌ است‌ و ارزشی‌ را جانشین‌ همة‌ ارزش‌های‌ دینی‌ ساخته‌ است‌. البته‌ این‌بدان‌ معنا نیست‌ که‌ از حجاب‌ و پوشش‌ صرف‌ نظر شود، بلکه‌ بدان‌ معنا است‌ که‌آن‌را در جایگاه‌ خود بنشانیم‌.

بنابراین‌، این‌گونه‌ دیدگاه‌های‌ افراطی‌ نباید سبب‌ شود یک‌ تئوری‌

زیر سؤال‌ رود و یا نادیده‌ انگاشته‌ شود.

ثانیاً در مقام‌ تبلیغ‌ و ترویج‌ از یک‌ امر، برای‌ جلب‌ توجه‌ بدان‌، این‌ اندازه‌مبالغه‌ متعارف‌ است‌. در غرب‌ و کشور خودمان‌ شاهدیم‌ که‌ برای‌ بهداشت‌خانواده‌، مسواک‌ زدن‌، ترک‌ سیگار، رنگ‌ لباس‌  و ... چقدر تبلیغ‌ می‌شود واز چه‌ واژگان‌ و چه‌ شیوه‌هایی‌ بهره‌ گرفته‌ می‌شود. آیا وقتی‌ که‌ از مسواک‌ زدن‌تبلیغ‌ می‌شود و برای‌ آن‌ فواید بی‌شمار بیان‌ می‌شود، معنایش‌ آن‌ است‌ که‌انسان‌ فقط‌ دندان‌ است‌؟ و یا این‌ که‌ تنها عامل‌ سعادت‌، بهداشت‌ خانواده‌است‌؟ و ... قطعاً چنین‌ نیست‌ و گوینده‌ و طراحان‌ نیز، این‌ عقیده‌ را ندارند.بلکه‌ تبلیغ‌ از یک‌ ایده‌ و جا انداختن‌ آن‌، چنین‌ اقتضایی‌ دارد.

از آن‌ گذشته‌ تأکید اسلام‌ بر پوشش‌ زن‌ به‌ معنای‌ محدود دانستن‌ هویّت‌ اودر هویّت‌ جنسی‌ نیست‌. همان‌گونه‌ که‌ تأکید بر پرهیز مردان‌ از نگاه‌ آلوده‌به‌معنای‌ هویّت‌ جنسی‌ مردان‌ نیست‌. به‌ جرأت‌ می‌توان‌ گفت‌ همان‌ اندازه‌ که‌ برپوشش‌ زنان‌ تأکید شده‌، به‌ همان‌ اندازه‌ بر چشم‌پوشی‌ مردان‌ توصیه‌ شده‌ است‌و هیچ‌کدام‌ نشان‌دهندة‌ انحصار کمال‌ مرد و زن‌ در این‌ خصلت‌ نیست‌. چنان‌که‌وقتی‌ به‌ احادیث‌ و روایات‌ بخش‌ تعلیم‌ و تعلم‌ یا عبادت‌ و بندگی‌ یا عدالت‌ وانصاف‌ رجوع‌ شود، بیش‌ از آن‌ تأکیدها دیده‌ می‌شود. شاید در شریعت‌اسلامی‌ بیش‌ترین‌ تأکید بردانش‌، جهاد، عبودیت‌، عدالت‌ و انصاف‌ شده‌ است‌.چرا گفته‌ نمی‌شود هویّت‌ انسان‌ را این‌ها تشکیل‌ می‌دهد؟ به‌ تعبیر دیگر، از این‌ایراد و ایرادهای‌ مشابه‌ سلامت‌ نفس‌ و رعایت‌ انصاف‌، استشمام‌ نمی‌شود؛ بلکه‌غرض‌ورزی‌ و لجاجت‌ بیش‌تر در آن‌ دیده‌ می‌شود.

بنابراین‌ شریعت‌ اسلامی‌ چنین‌ تلقی‌ از انسان‌ ندارد. کتاب‌ و سنت‌، فلسفه‌ وعرفان‌ هیچ‌کدام‌ آدمی‌ را در خصلتی‌ خاص‌ محدود نساخته‌، بلکه‌ آدمی‌ رادارای‌ استعدادها و قابلیت‌های‌ بی‌شمار می‌دانند. او را تا مرز خداگونه‌ شدن‌فرا خوانده‌اند و اسباب‌ و طرق‌ آن‌ را فقط‌ پوشش‌ و ترک‌ نگاه‌ آلوده‌ندانسته‌اند. بلکه‌ مفاهیم‌ بسیاری‌ که‌ به‌ برخی‌ از آن‌ اشاره‌ شد، در رسیدن‌ انسان‌به‌ آن‌ کمال‌ مطلق‌ نقش‌ ندارد.

حاصل‌ آن‌که‌ اسلام‌ آدمی‌ را موجودی‌ دارای‌ ابعاد و استعدادهای‌ گوناگون‌می‌بیند و کمال‌ او را در فعلیت‌ یافتن‌ همة‌ استعدادها می‌داند، و عفاف‌ یکی‌ ازاستعدادها است‌، نه‌ همة‌ آن‌. و اگر کسی‌ جز این‌ پندارد یا عرضه‌ کند به‌ خطارفته‌ است‌. البته‌ در مقام‌ تبلیغ‌ و ترویج‌ به‌ طور متعارف‌ نوعی‌ مبالغه‌ و اغراق‌وجود دارد و این‌ مختص‌ مبلغان‌ دینی‌ نیست‌، همه‌جا در وادی‌ تبلیغ‌اغراق‌هایی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد.

 

3 . حجاب‌ و نظریة‌ تزریق‌ ایدئولوژی‌

گفته‌ می‌شود دیدگاه‌ طرفداران‌ پوشش‌، ریشه‌ در یکی‌ از نظریه‌های‌ کاربردرسانه‌ها دارد، و آن‌ این‌که‌ با نگاه‌، نوعی‌ تزریق‌ ایدئولوژی‌ صورت‌ می‌گیرد.همان‌گونه‌ که‌ فیلم‌، مستقیم‌ و بدون‌ واسطه‌ ایدئولوژی‌ خود را به‌ تماشاگرتزریق‌ می‌کند، منظرة‌ یک‌ زن‌ نیز چنین‌ است‌:

... به‌ همین‌ ترتیب‌، در نظریه‌های‌ مذهبی‌ رایج‌ در ایران‌، رابطة‌ چشم‌ و فسادیک‌ رابطة‌ مستقیم‌ و تزریقی‌ و حتی‌ «توطئه‌ای‌» به‌ شمار می‌رود: به‌ محض‌دیدن‌ یک‌ فیلم‌ بد، بیننده‌ از یک‌ شخص‌ اخلاقی‌ و معتقد به‌ سنت‌های‌ ملّی‌ واصول‌ مذهبی‌ ناگهان‌ به‌ یک‌ فرد لاابالی‌ و فاسد و از نظر سیاسی‌ منفعل‌ تبدیل‌می‌شود.     

به‌ نظر می‌رسد که‌ اخلاق‌ گرایان‌ مذهبی‌ به‌طورکلّی‌ اثر سینما را اثری‌«تلقیحی‌» یا «تزریقی‌» می‌دانند. بر پایة‌ این‌ نظر، به‌ صرف‌ افتادن‌ نگاه‌ مرد برزن‌ِ بی‌حجاب‌ یا بی‌آزرم‌، مردِ استوار و هوشیار و نیک‌ سرشت‌، مردی‌می‌شود وابسته‌ و فریب‌ خورده‌ و فاسد.

همین‌ نویسنده‌ این‌ نظریه‌ را چنین‌ تحلیل‌ کرده‌ است‌ :

چنین‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ منظومة‌ نگاه‌ کردن‌ و نشانه‌شناسی‌ حجاب‌ وبی‌حجابی‌ که‌ در ایران‌ حاکم‌ است‌ بر پایة‌ سه‌ فرض‌ قرار دارد. نخست‌ این‌ که‌چشم‌ انسان‌، برخلاف‌ گوش‌ او، عضوی‌ کنش‌پذیر(منفعل‌) نیست‌ که‌ تنها به‌گرفتن‌ و فرا بردن‌ِ داده‌های‌ دنیای‌ خارج‌ به‌ مغز بسنده‌ کند. بلکه‌ اندامی‌ است‌کُنشگر (فعّال‌) و به‌ اعتباری‌ دست‌اندرکار که‌ خیره‌ شدنش‌ با مایه‌ای‌ ازتجاوزگرایی‌ دیداری‌ همراه‌ است‌. ... فرض‌ دوم‌ این‌ است‌ که‌ غریزة‌ جنسی‌در زنان‌ آنچنان‌ بی‌کران‌ و نیرومند (و حتی‌ مفرط‌) است‌ که‌ اگر مهار نگردد ویا مرد با نگاه‌ خود راهی‌ به‌ آن‌ پیدا کند، به‌ فساد کامل‌ اخلاقی‌ مردان‌ و همة‌جامعه‌ خواهد انجامید. وسوم‌ این‌که‌، مرد در برابر کشش‌ِ جنسی‌ِ نیرومند زن‌،موجودی‌ است‌ ضعیف‌ و تأثیر نگاه‌ زن‌ بر او مستقیم‌ و مطلق‌ است‌.

به‌ نظر می‌رسد در پاسخ‌ به‌ این‌ ایراد، باید به‌ جواب‌ شبهه‌ قبل‌ توجه‌ کرد. درآن‌جا این‌ مطلب‌ یاد شد که‌ حجاب‌ و پوشش‌ نشانگر عفت‌ است‌ و عفت‌ یکی‌از ارزش‌های‌ وجود انسانی‌ است‌ و در کنار آن‌ ارزش‌های‌ فراوان‌ دیگری‌ نیزوجود دارد. این‌ تلقی‌ که‌ اگر کسی‌ حجاب‌ داشت‌ شخصیت‌ کامل‌ دارد وبی‌حجاب‌ شخصیت‌ خود را از دست‌ داده‌ است‌، مقبول‌ و پسندیده‌ نیست‌.

یک‌ بخش‌ این‌ نظریه‌ با همان‌ مطلب‌ جواب‌ داده‌ می‌شود. زیرا نگاه‌آلوده‌یا هرزگی‌ جنسی‌ یکی‌ از زمینه‌های‌ فساد اجتماعی‌ است‌ همانند بی‌عدالتی‌،جهل‌ و نادانی‌، خرافه‌پرستی‌، تعصب‌ و... و پوشش‌ و عفت‌ یکی‌ از ارزش‌هااست‌ در کنار ارزش‌های‌ دیگر چون‌، عدالت‌ و انصاف‌، دانش‌ و معرفت‌، ایثار،خیرخواهی‌ و... .

اما آنچه‌ در احادیث‌ آمده‌ و بر غض‌ّ بصر (کنترل‌ چشم‌) دلالت‌ می‌کندبدین‌ معنا نیست‌ که‌ آدمی‌ با یک‌ نگاه‌، انقلاب‌ ماهیت‌ می‌دهد و از اوج‌ کمال‌ به‌درّة‌ فساد سقوط‌ می‌کند. بلکه‌ این‌ احادیث‌ آدمی‌ را از خطری‌ بزرگ‌ بر حذرمی‌دارد که‌ نگاه‌ و نگاه‌ها اگر کنترل‌ نشود، به‌ تدریج‌ آدمی‌ را به‌ آن‌ درّه‌می‌کشاند. بدین‌ معنا که‌ خواسته‌های‌ نفسانی‌، دشمن‌ انسان‌ است‌ اما با دیگردشمنان‌ تفاوت‌ دارد. دشمن‌ بیرون‌ را اگر اجابت‌ کردی‌ تو را رها می‌سازد، اماهوا و هوس‌ چنین‌ نیست‌. اگر بدان‌ پاسخ‌ گفتی‌، تو را ناتوان‌تر یافته‌، بیش‌تر برتو چیره‌ می‌گردد.

این‌ تمثیل‌ نشان‌ می‌دهد که‌ زبان‌ این‌ روایات‌، هشدار است‌ در برابر جاده‌ای‌لغزنده‌.

اگر مادری‌ به‌ کودک‌ خود گفت‌: «خوردن‌ قند دندانت‌ را خراب‌ می‌کند»،آیا معنایش‌ این‌ است‌ که‌ با خوردن‌ یک‌ قند یا شیرینی‌ دندان‌ فاسد می‌شود؟ یااین‌که‌ این‌ سخن‌ مادر هشدار است‌ که‌ این‌ خوردن‌ و خوردن‌های‌ دیگر این‌ضرر را در پی‌ دارد.

از این‌ سخن‌ روشن‌ می‌شود که‌ پرهیز دادن‌ مردان‌، هشدار به‌ نوع‌ آن‌هااست‌. نه‌ چنین‌ است‌ که‌ همة‌ مردان‌ در برابر غریزة‌ جنسی‌ ضعیف‌ باشند و نه‌چنین‌ است‌ که‌ همه‌ در برابر این‌ غریزه‌ توانمندند.

شاهد این‌ گفته‌ فتوایی‌ است‌ که‌ اکثر فقیهان‌ بدان‌ التزام‌ دارند. می‌گویندنگاه‌ کردن‌ به‌ زن‌های‌ بی‌حجاب‌ که‌ اصرار بر بی‌حجابی‌ دارند، چه‌ مسلمان‌ وچه‌ کافر حرام‌ نیست‌ به‌ شرط‌ آن‌که‌ به‌ انگیزة‌ لذت‌ جویی‌ نباشد. اگر نگاه‌ این‌اثر مستقیم‌ را داشت‌ نباید مجاز باشد؛ زیرا بی‌حجاب‌ اثر خود را می‌گذاردخواه‌ عزیز مصر باشد و خواه‌ نه‌.

یا این‌که‌ فتوا می‌دهند که‌ نگاه‌ به‌ زنان‌ بادیه‌ که‌ عادت‌ بر پوشش‌ ندارند حرام‌نیست‌ به‌ شرط‌ آن‌که‌ به‌ قصد لذت‌جویی‌ جنسی‌ نباشد.

در این‌جا نیز این‌ سخن‌ نشان‌ می‌دهد که‌ مسأله‌، تزریق‌ فساد با نگاه‌ نیست‌.بلکه‌ امور دیگری‌ نیز ملحوظ‌ قانونگذار بوده‌ است‌.

به‌ گمان‌ ما مشکل‌ طراحان‌ این‌ پرسش‌ها این‌ است‌ که‌ برخی‌ احادیث‌ یادیدگاه‌ها را خارج‌ از حوزة‌ شریعت‌ تحلیل‌ می‌کنند، با این‌که‌ جزء یک‌مجموعه‌، در ضمن‌ آن‌ مجموعه‌ معنا می‌دهد و تفسیر می‌شود. این‌ سوءبرداشت‌ گریبانگیر بسیاری‌ شده‌ است‌. اگر می‌خواهیم‌ مسألة‌ پوشش‌ را تحلیل‌کنیم‌ باید به‌ کلیة‌ آیات‌ و روایاتی‌ که‌ در پوشش‌ زن‌ و مرد، و نگاه‌ زن‌ و مرد،موارد استثنا را بیان‌ داشته‌ توجه‌ کنیم‌. به‌جز این‌، سیرة‌ پیشوایان‌ دین‌ را نیزبه‌عنوان‌ یک‌ منبع‌ِ مطالعه‌، منظور کنیم‌.

شاهد دیگری‌ که‌ بر ضعف‌ این‌ تحلیل‌ دلالت‌ دارد، تقسیمی‌ است‌ که‌عالمان‌ اخلاق‌ و فقها از گناهان‌ کرده‌اند. اینان‌ گناه‌ را به‌ صغیره‌ و کبیره‌ تقسیم‌می‌کنند و هیچ‌کدام‌ از آنان‌ نگاه‌ مرد یا بی‌حجابی‌ زن‌ را از گناهان‌ کبیره‌ندانسته‌اند. ولی‌ دروغگویی‌، بدگویی‌ پشت‌ سردیگران‌، بهتان‌ و افترا و ... راجزو گناهان‌ کبیره‌ دانسته‌اند.

البته‌ بر این‌ مطلب‌ تأکید دارند که‌ اگر گناه‌ صغیره‌ای‌ تکرار شد وانجام‌دهنده‌ برآن‌ مصر بود جزو کبائر خواهد بود.

حاصل‌ مطلب‌ این‌ است‌ که‌ این‌ نظریه‌ تحلیل‌ شتاب‌ گونه‌ای‌ است‌ از برخی‌روایات‌ و دیدگاه‌های‌ اسلامی‌ که‌ دقت‌ و تأمل‌ و جامع‌نگری‌ در منابع‌، آن‌ رابی‌اساس‌ می‌کند..( حجاب مهدی مهریزی)

مسجد و کارکردهای فردی و اجتماعی آن

مسجد و کارکردهای فردی و اجتماعی آن

دکتر رضا کردی

عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد زرند

 

چکیده

در جستار حاضر می کوشیم با استناد به منابع اصیل معرفتی اسلام به ویژه قرآن مقدس، مفهوم«عبادت» را در معنای عام آن و کارکردهای عبادی مسجد را بیان کنیم. بر اساس این تحقیق، کارکردهای عبادی مسجد در بردارنده ابعاد فردی و فرافردی انسان می شود. کارکرد مهم فردی مسجد، آرامش روانی و اطمینان نفس نمازگزار است و در بعد فرافردی کارکردهای اجتماعی، سیاسی و علمی و فرهنگی را به وضوح می توان مشاهده کرد.

واژگان کلیدی

مسجد، نماز، آرامش روحی، مفهوم امت، منبر.


مقدمه

پرستش در فرهنگ و اندیشۀ اسلامی منحصر به بیان شماری از اذکار، ادعیه و اوراد و انجام تعدادی اعمال خاص نیست. در بحث رابطۀ مخلوق با خالق دو اصطلاح نزدیک به هم در این فرهنگ وجود دارد:

1-      عبودیت یا پرستندگی در مفهوم کلان و کلی

2-      عبادت یا پرستش در مفهوم خرد و جزئی.

مبنای این تقسیم بندی، نوع نگرش انسان شناختی خاص اسلام است. بر طبق این نگرش، انسان بنا بر سرشت اخلاقی خداجوی و معنویت گرای خود، همواره نسبت به جهان برتر و ماورائی احساس تعلق و خاکساری می کند. بر اساس این مفهوم انسان ها همه پرستنده اند؛ از آن روی که پرستندگی مفهومی قلبی و دورئی دارد. اما آنجا که سخن از عبادت یا پرستش به عیان می آید، ذهن آدمی به طور خود به خودی متوجه تعدادی از اعمال با حرکات و شیوه های خاص از قبیل نماز، روزه، دعا، حج و امثال آن می شود.

اما باید گفت در اسلام ـ بر خلاف دیگر ادیان ـ دایره عبادت کمتر از عبودیت نیست و عبادت می تواند به طور بالقوه هر فعلی را هر چند عادی و غریزی باشد در برگیرد؛ حتی پیوند زناشوئی در زمره عبادات به شمار می رود و نه قرار دادهای اجتماعی. هم چنان که دیدن، شنیدن، خوردن، آشامیدن و راه رفتن در صورتی که از قصد و نیت الهی و پشتوانه معنوی و اخلاقی برخوردار باشد در زمره عبادات محسوب می شود. در روایتی مشهور از پیامبر(ص) نقل شده است که: انما الاعمال بالنیات و لکل امرءٍ مانوی(قرطبی، تفسیر، 2/370 ؛ بستی، 11/211 ؛ ترمذی، 3/190).

بدین ترتیب آنچه ملاک ارزشمندی اعمال آدمی می شود نه خود عمل بلکه نیتی است که به مثابه پشتوانه آن است و همان گونه که اسکناس بدون پشتوانه، تکه کاغذی بیش نیست، یک رفتار هر چند اخلاقی و به ظاهر عبادی بدون قصد صحیح و صادقانه فاقد ارزش است. شاید سخن شکایت آمیز امام حسین بن علی(ع) ناظر به همین معنی باشد که فرمود: الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحو طونه مادرّت معایشهم و اذا محّصوا بالبلاء قَلّ الدیانون(حرانی، 245؛ مجلسی، 44/383).

یعنی انسان بندگان دنیایند و دین تنها لیسه ای است بر زبان آنها... به عبارت دیگر انسان ها حقیقت و جوهر دین را  که اخلاق و اصلاح نیست و اصلاح رفتار است به درستی درک نکرده اند. از همین روی دنیا به جای آنکه برای آنها ابزار باشد، به هدف تبدیل شده است و نه تنها  دنیا هم چون ابزاری سودمند در دست آنها نیست که آنها خود به بندگانی بی اراده برای آن تبدیل شده اند.

پس اگر دایره اعمال به وسعت تمامی اعمال، حرکات و سکنات آدمی است، مکان و محل خاصی نیز نمی توان برای این اعمال در نظر گرفت.

مگر همه جهان و هر کجا که امکان زیستن برای آدمی وجود داشته باشد. بدین ترتیب، عالم که محضر خداست، یکسره پرستشگاه آدمیان است. به همین علت، نهادی به نام مسجد در طول تاریخ اسلام، همواره دارای کارکردهای گوناگون بوده و افعال، حرکات و اعمال متعددی در آن انجام می شده است. مانند برپایی نماز و دعا، استماع سخنان پیامبر(ص)، آگاهی از وحی و احکام شرع، اعلان جنگ و عقد صلح، رتق و فتق مسائل اجتماعی و قضاوت، تقسیم غنایم، تشییع جنازه و حتی دفن مردگان. در این میان مهمترین کارکردهای این نهاد مقدس عبارتند از: روانی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی.

الف ـ کارکرد روانی

از مساجد با عنوان«بیت الله» یا خانه خدا یاد می شود؛ در حالی که خداوند به عنوان خالق هستی نیازی به مکان ندارد. می توان دریافت که این نامگذاری و لقب از آن اوست که مسجد متعلق به انسان یعنی خلیفۀ خداوند بر زمین است. این محل از آن رو خانۀ خداست که افراد و جماعاتی از انسان ها در این مکان خداوند را یاد می کنند. لذا در قرآن سخن از«ذکر الله» به میان آمده است: فی بیوت اَذِنَ اللهَ ان تُرفع و یذکر فیها اسمه(نور/36).

پس مساجد نه خانه خدا بلکه خانه مشترک گروهی از انسان هاست که در آنجا خداوند را یاد می کنند و آنچه خانه و عرش خداوند است، قلب انسان کامل است که قلب المؤمن عرش الرحمن(مجلسی، 55/39؛ سبزواری، 34)  و مسجد الحرام را از آن روی بیت الله الاعظم می نامند که جمعیت انبوهی از انسان ها در آن به نام و یاد خدا گرد می آیند. این ذکر با به خاطر آوردن و حصول صورت شیء در ذهن متفاوت است. زیرا از ساختن یک تصویر خیالی در ذهن هیج احساسی ژرف و مؤثری حاصل نمی شود؛ نظیر آنکه کسی تصویر یک گلستان یا ساختمان را در ذهن مجسم سازد. اما ذکر خداوند دارای کارکرد روانی که قرآن بدان اشاره کرده است: الا بذکر الله تطمئن القلوب( رعد / 28 ) اطمینان بخشی به انسان و امید به آینده، اطمینان به و اینکه آدمی از پشتوانه محکمی برخوردار است، مهمترین نتیجۀ ذکر خداوند است. در قرآن سخن از رهایی مؤمنان نماز گزار از ترس و اندوه به میان آمده است: انّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات و اقاموا الصلوه و آتوا الزکاه لهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لا هم یحزنون(بقره/277) براساس این آیه، لازمۀ باور قلبی، تجلی باور در عمل و انجام کار نیک است؛ آنگاه بر پایی نماز و پرداخت زکات. در این صورت ترس از آینده و اندوه نسبت به گذشته از میان خواهد رفت. هم چنین قرآن به بیان حال کسانی پرداخته است که به علت خودداری از بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات دچار ترس از نبرد شده اند(نساء/77). در فرازی دیگر از قرآن مقدس لقمان به پسرش سفارش می کند که نماز را برپا دارد، امر به معروف کند و در ناملایمات شکیبایی ورزد(لقمان/17)؛ گویی این سه همچون رنجیره ای به هم پیوسته هستند. چنانکه در بیان اوصاف مؤمنان می فرماید: چون یاد خدا شود دلشان از هراسی[عاشقانه] پر شود و بر ناخوشی ها شکیبایی ورزند؛ نماز را برپا دارند و دارایی خود را بی استفاده خلق نگذارند(حج/35).

ب ـ کارکرد اجتماعی

از جمله تعبیرهایی که در قرآن از انسان به کار رفته، واژۀ «انسی» است. مفهوم این لفظ آن است که انسان ها به طور طبیعی آن گونه اند که با یکدیگر انس و الفت برقرار می نمایند و به یکدیگر وابسته می شوند. البته فرزندان آدم در مراکز فحشاء و پلیدی و بزه کاری نیز می توانند با یکدیگر مأنوس شوند؛ اما نتیجه ای که از آن گونه انس و الفت به دست می آید آرامش و اطمینان قلب نیست؛ بلکه در موارد بسیاری، عذاب وجدان، احساس حقارت، احساس گناه و خشونت طلبی حاصل آن خواهد بود.(مائده /91) در قرآن اشاره به پیوند مودّت و استواری روابط اجتماعی میان اهل ایمان شده است از آن روی که ایشان به خوبی ها توصیه می کنند و از پلیدی ها باز می دارند؛ نماز را بر پا می کنند؛ زکات می پردازند و از خدا و رسول او اطاعت               می کنند(توبه/71).

در آموزه های اسلامی بیان برپایی نماز و پرداخت زکات و یاری تهیدستان به هدف ستردن فقر از اجتماع، رابطه ای موجود است. زیرا نمازگزار حقیقی کسی است که با طوع و رعبت در این امر مهم گام بر می دارد. قرآن بیان می کند که نفقات گروهی که ایمان حقیقی ندارند و منافق و ریاکارند پذیرفتنی نیست؛ زیرا حضور این عده در نماز با تنبلی و ادای مالشان با کراهت همراه است(توبه/54).

حاصل ذکر دسته جمعی خداوند در یک محل ـ که از قداست نیز برخوردار است ـ شناخت بیشتر انسان ها از یکدیگر و تعلق خاطر بیان آنها خواهد بود. در طول تاریخ اسلام مساجد همواره کانونی برای دستگیری از بینوایان، خانه ای برای افراد    بی خانمان و مسافران خسته و بنیادی برای انجام امور خیر بوده است.

ج ـ کارکرد سیاسی

نخستین مسجد در تاریخ اسلام زمانی ساخته شده که پیامبر(ص) و مسلمانان از مکه به مدینه کوچیدند و زمینه برای تشکیل یک نظام سیاسی مبتنی بر دین و اخلاق فراهم گشت. مسجد زمینه ساز شکل گیری مفهوم«امت» یا«امت واحده»(یونس/19) بود و هر گونه تلاشی برای از بین بردن این یکپارچگی و انسجام با مخالفت اسلام روبرو شد. چنان که پیامبر(ص) فرمان تخریب مسجد ضرار را که دوست نمایان کنیه توز برای ایجاد دو دستگی در صفوف مسلمانان بنا کرده بودند صادر کرد(توبه/107؛ عاملی، 19/101 ؛ نوری، 3/438؛ کلاعی، 2/281).

مسجد به حکم ذات و طبیعت خود تربیت کننده افراد دارای سعه صدر و بردبار و در عین حال با صلابت و شجاع است. در حالی که همه دیکتاتورهای جهان به رغم ظاهر ترسناکشان انسان های توسویی هستند؛ چنان که نمونه های بارز آنها را در دوران معاصر می توان در چهره کسانی چون پهلوی اول و دوم و صدام حسین مشاهده کرد. اسلام استبداد رأی و خودکامگی را در تمامی شئون از جمله در سیاست و حکمرانی منع کرده است. این سخن از امام علی بن ابی طالب(ع)  مشهور است که: من استبدّ برأیه هلکَ(عبده، 41 ). یعنی هر که خودکامگی در پیش گیرد از رحمت خداوند به دور است. به همین دلیل اسلام اصل شورا را در تصمیم گیری های اساسی مربوط به جامعه مطرح ساخته است. داده های تاریخی حکایت از آن می کند که پیامبر اعظم(ص) از مسجد به عنوان مجلس شورا و محلی برای تبادل اخبار و اطلاعات و تصمیم گیری و تصمیم سازی استفاده می کرده است(ابن کثیر، تفسیر، 1/421؛ کتانی، 19).

در سوره آل عمران آیه 159 دلیل موفقیت پیامبر(ص) در دعوت دینی و اخلاقی خود این گونه بیان شده است: تو به خاطر رحمتی که از سوی خدا دریافت کرده ای با آنان به ملایمت رفتار می کنی... مضمون آیه چنین است که دلیل توفیق تو رفتار نیک توأم با صداقت و مهرورزی توبا پیروانت است و اگر تو فردی خشن، یکدنده و دیکتاتور بودی یاران از اطرافت پراکنده می شدند. این شیوه را دنبال کن و با یارانت مشورت کن؛ اما مطیع بی چون و چرای دیگران مباش و در تصمیم گیری خردمندانه و همراه با استدلال و عقلانیت، قاطعیت و عزم جدی را در پیش بگیرد.

بی شک موضوع شورا اگر با شرایط و لوازمش تحقق پذیرد، به لحاظ شرعی از حجّیت و اعتبار برخوردار است. به علاوه، مسجد با داشتن امام، محراب، جهت و شکل خاص نمادی از زندگی سیاسی، اجتماعی و فکری مسلمانان است.

د ـ کارکرد علمی و فرهنگی

مسجد مدینه نخستین نهاد علمی و آموزشی در تاریخ اسلام است. قرآن در موارد بسیار و به مقتضای حال، افراد بشر را به تفکر و تعقل و ارج نهادن بر دانش و دانشمندان فراخوانده است. در نخستین آیات یعنی آیات نخست سوره علق از خواندن و آموختن و قلم سخن به میان آمده و اولویت دانش و معرفت مورد تأیید قرار گرفته است و این کلام الهی آیتی است بر اینکه دانش در مقام منیع و دانشمند در مرتبه رفیع قرار دارد: یرفع الله الذین آمنوا و الذین اوتوا العلم درجات(مجادله/13). روی همین اصل، مساجد همواره محل تشکیل حلقه های درس و بحث و مناظره و مذاکره علمی بوده اند و مساجدی هم چون جامع اموی دمشق، جامع زیتونه تونس، جامع قیروان، جامع منصور بغداد، جامع اعظم قرطبه، جامع قرویین فارس، جامع ابن طولون مصر و جامع الازهر قاهره افزون بر اینکه مراکز نماز و دعا بوده اند در آنها کرسی تدریس برپا بوده است(غنیمه، 70-81)؛ چنان که تا به امروز نیز مراکز علوم دینی سنتی شیعه همین شیوه را دنبال می کنند. در مقابل، اعراض کنندگان از مسجد به گفتۀ قرآن همواره افراد سبک سر، جاهل و عاری از فرهنگ والای انسانی بوده اند. قرآن در اشاره به مشرکان و اهل کفر ونفاق می فرماید: چون بانگ نماز بشنوند آن را وسیله تمسخر و مسخرگی قرار می دهند؛ دلیل این امر آن است که آنان عقل خود را به کار نمی بندند(مائده/58).

کتاب شناسی

1-      قرآن کریم

2-      ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالفکر، 1401ق.

3-      بستی، ابن حبان، صحیح ابن حبان، به کوشش شعیب ارناؤوط، بیروت، مؤسسه الرساله، 1404 ق/ 1993م.

4-      حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1363ش/ 1404ق.

5-      ترمذی، محمد بن علی، نوادر الاصول فی احادیث الرسول، به کوشش عبدالرحمن عمیره، بیروت، دارالجیل، 1992م.

6-      سبزواری، شرح اسماء الحسنی، بی جا، مکتبه بصیرتی، بی تا.

7-      عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، قم، مؤسسه آل البیت، 1409ق.

8-      عبده، محمد نهج البلاغه، بیروت، دارالمعرفه، بی تا.

9-      غنیمه ، عبدالرحیم ، تاریخ دانشگاههای بزرگ اسلامی ، ترجمه دکتر نورالله کسایی ، تهران ، توس ، 1372 ش.

10-  قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، به کوشش احمد عبد العلیم البردونی، قاهره، دار الشعب، 1372 ق.

11-  کتانی، عبدالحی، نظام الحکومه النبویه المسمی التراتیب الاداریه، به کوشش محمد رضوان الدایه، بیروت، دارالکتاب العربی، 1410ق.

12- کلاعی، ابوالربیع سلیمان بن موسی، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله و الثلاثه الخلفاء، به کوشش محمد کمال الدین عزالدین علی، بیروت عالم الکتب 1997م.

13-  مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت ،

14-  نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، قم، مؤسسه آل البیت، 1408ق.

 

 

 

تفسیر

 ثمود، قوم صالح
1- ثمود، قوم صالح (علیه السلام ): ثمود قومى از عرب اصیل بوده اند که در سرزمین ((وادى القرى )) بین مدینه و شام زندگى مى کردند و این قوم از اقوام بشر ما قبل تاریخند و تاریخ جز اندکى چیزى از زندگى این قوم را ضبط نکرده و گذشت قرنها باعث شده که اثرى از تمدن آنها بر جاى نماند بنابراین دیگر به هیچ سخنى که درباره این قوم گفته شود اعتماد نیست .


ترجمه تفسیر المیزان جلد 10 صفحه 472
آنچه کتاب خدا از اخبار این قوم شرح داده این است که اینها قومى از عرب بوده اند، و ما این معنا را از نام پیامبرشان صالح که کلمه اى است عربى استفاده مى کنیم و از آیه 61 سوره هود بر مى آید که آن جناب از همان قوم بوده ، پس معلوم مى شود اینها مردمى عرب بوده اند که نام مردى از آنان صالح بوده و این قوم بعد از قوم عاد پدید آمده و تمدنى داشته اند که زمین را آباد مى کردند و در زمین هموار قصرها و در شکم کوهها خانه هایى ایمن مى ساختند و یکى از مشاغل آنان زراعت بوده ، یعنى چشمه هایى به راه انداخته و نخلستانها و باغها و کشتزارها پدید آوردند.
قوم ثمود طبق سنت قبائل زندگى مى کردند که پیرمردان و بزرگتران ، در قبیله حکم مى راندند و در شهرى که جناب صالح (علیه السلام ) در آنجا مبعوث شد هفت طایفه بودند که کارشان فساد در زمین بود و هیچ کار شایسته اى نداشتند. و در آخر، در زمین طغیان کرده ، بتها پرستیدند و طغیان و سرکشى را از حد گذراندند.

۲ بعثت صالح (علیه السلام )
2 - بعثت صالح (علیه السلام ): بعد از آنکه قوم ثمود پروردگار خود را فراموش کرد و در فساد کارى خود از حد گذشت ، خداى عزوجل حضرت صالح پیغمبر (علیه السلام ) را به سوى آنان مبعوث کرد و آن جناب از خاندانى آبرومند و صاحب افتخار و معروف به عقل و کفایت بود، قوم خود را به دین توحید و به ترک بت پرستى دعوت کرد و آنان را همى خواند تا در مجتمع خود به عدل و احسان رفتار کنند و در زمین علو و گردنکشى نکنند و اسراف و طغیان نورزند، و در آخر آنان را به عذاب الهى تهدید کرد.
صالح (علیه السلام ) همچنان به امر دعوت قیام مى نمود و مردم را به حکمت و موعظه حسنه نصیحت مى کرد و در برابر آزار و اذیت آنان در راه خدا صبر مى نمود تا شاید دست از لجبازى برداشته ، ایمان بیاورند ولى به جز جماعتى اندک از مستضعفین قوم ، کسى ایمان نیاورد،

ترجمه تفسیر المیزان جلد 10 صفحه 473
طاغیان مستکبر و عامه مردم که همیشه دنباله رو طغیانند همچنان بر کفر و عناد خود اصرار ورزیدند و مؤ منین به صالح را خوار شمردند و جناب صالح را به سفاهت و جادوگرى متهم ساختند.
و از آن جناب دلیل و شاهدى بر نبوتش خواسته و گفتند: آیتى معجزه بیاور تا شاهدى بر صدق گفتارت در ادعاى رسالتت باشد، و از پیش ‍ خود این معجزه را پیشنهاد کردند که صالح براى آنان از شکم صخره سختى که در کوه بود ماده شترى بیرون بیاورد صالح (علیه السلام ) نیز این کار را کرد و ناقه مطابق آنچه آنها خواسته بودند از شکم کوه بیرون آمد و به آنان فرمود: خداى تعالى شما را امر فرموده که از آب چشمه ، خود یک روز استفاده کنید و یک روز دیگر را به این ناقه اختصاص دهید تا آن حیوان از آن چشمه بنوشد، در حقیقت یک روز در میان براى شما باشد و یک روز در میان براى ناقه ، و نیز دستور داده او را آزاد بگذارید تا در زمین خدا هر جور که مى خواهد بچرد و زنهار که به او آسیب برسانید که اگر چنین کنید عذابى دردناک و نزدیک شما را خواهد گرفت .
دعوت صالح و انکار ثمود مدتى ادامه یافت تا آنکه قوم ثمود طغیان را به این حد رساندند که نقشه کشتن ناقه را طرح کرده و شقى ترین فرد خود را وادار کردند تا آن ناقه را به قتل برساند و به صالح گفتند: حالا اگر از راستگویان هستى آن عذابى که ما را به آن تهدید مى کردى بیاور، صالح در پاسخشان فرمود: تنها سه روز مهلت دارید که در خانه هایتان از زندگى برخوردار باشید و این وعدهاى است که تکذیب پذیر نیست .
بعد از این تهدید مردم شهر و قبائل آن نقشه از بین بردن صالح (علیه السلام ) را طرح کردند و در بین خود سوگندها خوردند که ما شب هنگام ، بر سر او و خانواده اش مى تازیم و همه را به قتل مى رسانیم و آنگاه به صاحب خون او مى گوییم ما هیچ اطلاعى از ماجراى کشته شدن او و خانواده اش نداریم و ما به یقین راستگویانیم . آرى این نقشه را طرح کردند و خداى تعالى نیز نقشه اى داشت که آنها از آن خبر نداشتند، چیزى نگذشت که صاعقه آنان را گرفت در حالى که آمدنش را تماشا مى کردند.

منبع :ttp://www.tooba-ir.org