معرفت مدیر وبلاگ: خانم دکتر سمنبر میرزایی .

و اتقو الله ان الله علیم بذات الصدور( سوره شریفه مائده آیه۷)

معرفت مدیر وبلاگ: خانم دکتر سمنبر میرزایی .

و اتقو الله ان الله علیم بذات الصدور( سوره شریفه مائده آیه۷)

سلفیه

سلفیه

مقاله حاضر در نظر دارد سلفیه را از دیدگاه لغوی، تاریخی و معرفت‌شناختی بررسی کند، سپس سیر تطور تاریخی آن را در مصر و از دیدگاه رشیدرضا تحلیل نماید و پس‌ازآن به نقش دولت عربستان سعودی و عقیده وهابیت در حمایت و گسترش سلفیه بپردازد. پرسش اصلی مقاله این است که آیا سلفیه می‌تواند به‌عنوان ایدئولوژی مبارزاتی اهل سنت تلقی شود؟ به‌عبارتی، آیا امروزه سلفیون تنها گروه رادیکال در اهل سنت هستند که به ترویج عقیده خود و مبارزه علیه دشمن ــ به‌ویژه علیه امریکا ــ می‌پردازند؟                 منوچهر دین پرست
 سلفیه  در لغت و اصطلاح
سلفی‌گری در معنای لغوی به معنی تقلید از گذشتگان، کهنه‌پرستی یا تقلید کورکورانه از مردگان است، اما سُلَفیه (Salafiyye: اصحاب السف الصالح) در معنای اصطلاحی آن، نام فرقه‌ای است که تمسک به دین اسلام جسته، خود را پیرو سلف صالح می‌دانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود، سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین دارند. آنان معتقدند که عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شوند که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است؛ یعنی عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت فراگرفت و علما نباید به طرح ادله‌ای غیر از آنچه قرآن در اختیار می‌گذارد، بپردازند. در اندیشه سلفیون، اسلوبهای عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله مفهوم از نص قرآن برای آنان حجیت دارد.(1)
خاستگاه فکـری  سلفیه 

محمد ابوزهره در بیان عقاید این نحله در کتاب تاریخ ‌المذاهب الاسلامیة می‌نویسد: «هر عملی که در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)وجود نداشته و انجام نمی‌شده است، بعدا نیز نباید انجام شود.» ابن‌تیمیه (661ــ728.ق) ــ فقیه و متکلم حنبلی ــ از این اصل کلی سه قاعده دیگر استخراج و استنتاج کرد: «1ــ هیچ فرد نیکوکاری یا دوستی از دوستان خدا را نباید وسیله‌ای برای نزدیک‌شدن به خدا قرار داد 2ــ به هیچ زنده یا مرده‌ای پناه نباید برد و از هیچ‌کس نباید یاری خواست 3ــ به قبر هیچ پیغمبر یا فرد نیکوکاری نباید تبرک جست یا تعظیم کرد.»(2)
معتقدان به سلف صالح، عقاید خود را به احمدبن‌حنبل (241ــ164.ق) نسبت می‌دادند، اما پاره‌ای از فضلای حنبلی در این خصوص، یعنی در نسبت آن سخنان به احمدبن‌حنبل، با آنان به مناقشه پرداختند. در آن زمان، میان این گروه و اشاعره جدالها و مناقشات شدیدی جریان داشت و هرکدام از آن دو فرقه ادعا می‌کرد که دعوت آنها براساس مذهب سلف صالح است. معتقدان به سلف صالح با روش معتزله شدیدا مخالفت می‌کردند؛ زیرا معتزله در تبیین عقاید اسلامی از فلاسفه‌ای بهره می‌بردند که آنان نیز به‌نوبه‌خود افکارشان را از منطق یونان اقتباس می‌کردند. تصاویری که از احمدبن‌حنبل در منابع مختلف ارائه شده، وی را محدثی سنت‌گرا و ضد فقاهت و اجتهاد نشان می‌دهد که از تمسک به رای تبری می‌جسته و تنها به قرآن و حدیث استدلال می‌کرده است و چون در استناد به حدیث بسیار مبالغه می‌نموده، گروهی از بزرگان اسلام، مانند محمدبن‌جریر طبری و محمدبن‌اسحاق الندیم، او را از بزرگان حدیث ــ و نه از مجتهدان اسلام ــ شمرده‌اند. درواقع ابن‌حنبل به‌عنوان محدثی برجسته و پیرو طریقه اصحاب حدیث با هرگونه روش تاویلی و تفسیر متون مخالف بود و با بزرگان اصحاب رای، سر ناسازگاری داشت. وی مخالفت با سنت را بدعت می‌خواند و با «اهل الاهواء و البدع» موافق نبود.(3) آنچه مسلم است، احمدبن‌ حنبل بیش از صدوپنجاه‌سال پیشوای عقاید سنتی ــ سلفی بود، اما «به‌طورکلی قشری‌بودن، متابعت از ظاهر کلام، جمود افکار، تعصب مفرط حنبلیان، دورافتادگی مکتب فقهی ایشان از واقعیت زنده تاریخی و مهجوری از هر آنچه در اجتماع و زندگی روزمره تازه بود، در مجموع، منجر به سقوط و انحطاط این مذهب و کم‌طرفداربودن این فرقه شد.»(4)
پس از مرگ احمدبن‌حنبل اندیشه‌ها و افکار وی نزدیک به یک قرن ملاک سنت و بدعت بود، تااینکه عقاید وی و نیز سلفی‌گری تحت تاثیر انتشار مذهب اشعری به‌تدریج فراموش شد.
در قرن چهارم هجری ابومحمدحسن‌بن‌علی‌بن‌خلف بربهاری برای احیای سلفی‌گری تلاش کرد، اما در برابر شورش مردم کاری از پیش نبرد.
در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم احمدبن‌تیمیه و سپس شاگردان ابن‌قیم ‌الجوزیه عقاید حنابله را به‌گونه‌ای افراطی‌تر احیا کردند. ابن‌تیمیه به‌عنوان متکلم و مدافع متعصب مذهب حنبلی، با آزاداندیشی و تأویل مخالف بود و لذا اقداماتش بیش‌ازپیش باعث انحطاط و عقب‌ماندگی مذهب حنبلی شد. عصر ابن‌تیمیه، دوره انحطاط و تنزل تفکر فلسفی و استدلال منطقی و همچنین قرن روی‌آوردن به ظواهر دین و توجه سطحی به معارف خشک و مذهبی عنوان شده است. درواقع، در این عصر «فقها و متکلمان قشری بعضی مذاهب ـــ مانند مذهب حنبلی ــ به‌عنوان دفاع از دین و عقاید خاص مذهبی خود، به توجیه اصول و فروع مذهب خود پرداختند و احیانا در این راه بر ضد علم و فلسفه قیام کردند. ابن‌تیمیه یکی از این کسان بود که در مذهب حنبلی قیام کرد. وی به‌عنوان دفاع از آن مذهب، مبارزاتی با مذاهب دیگر اسلامی می‌کرد و عقاید خود را به‌عنوان زنده‌کردن عقاید مذهب حنبلی در بسیاری از کتابهای خود بیان کرد.»(5)
با مرگ ابن‌تیمیه، دعوت به سلفی‌گری و احیای مکتب احمدبن‌حنبل در عرصه اعتقادات عملا به فراموشی سپرده شد.  
 
ظهـور وهابیت
در قرن دوازدهم هجری قمری، محمدبن عبدالوهاب نجدی (1206ــ1115.ق) با طرح مجدد ادعای بازگشت به اسلام اصیل، اندیشه پیروی از سلف صالح را بار دیگر به عرصه منازعات کلامی آورد. او با استناد به «بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا» معتقد بود که اسلام اصل نخستین را در غربت یافته است؛ ازاین‌رو، وی با آنچه خود آن را بدعت و خلاف توحید می‌خواند، به مبارزه برخاست و مسلمانان را به سادگی اولیه دین و پیروی از سلف صالح دعوت می‌کرد و مظهر بارز سلف صالح او نیز امام احمدبن‌حنبل بود.

یکی از آثار عبدالوهاب، التوحید و مختصر سیرة الرسول نام دارد. نهضت وی جنبه ضد حکومت عثمانی یافت و پس‌ازآن‌که امرای سعودی نجد ــ که حنبلی مذهب بودند ــ به آیین او گرویدند، وی برای فرمانروایی عثمانی خطرساز گردید و لذا محمدعلی پاشا، خدیو مصر، از جانب سلطان عثمانی برای سرکوب آنان مامور شد. اما علیرغم این سرکوب، با گذر زمان، پیروان محمدبن‌عبدالوهاب بر نجد و حجاز تسلط یافتند و دولت سعودی کنونی را تشکیل دادند.(6)
به‌اعتقاد وهابیان، مذهب وهابی نه نحله‌ای جدید، بلکه، همان مذهب سلف صالح است و ازاین‌رو، خود را «سلفیه» نیز می‌نامند؛ زیرا آنان مدعی هستند که در اعمال و افعال خود، از سلف صالح، یعنی از اصحاب پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و تابعین آنان پیروی می‌کنند. وهابیان معتقدند که باید اساس دین بر قرآن و مفاهیم ظاهری احادیث صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اصحاب او نهاده شود و در پی آنند که این آیات و روایات بدون هرگونه تغییر و تأویل مورد استناد و عمل قرار گیرد؛ یعنی صرفا به ظاهر مفاهیم آنها عمل شود. ازاین‌رو، آنان آن دسته از رفتار و کردار مسلمانان را که با قرآن و احادیث اصلی تطبیق نمی‌کند، انحراف از اصول و فروع اصلی قرآن و اسلام می‌شمارند.
دکتر محمدسعید رمضان‌البوطی،(7) از منتقدان اندیشه سلفیه و فرقه وهابیت، در کتاب «السلفیة مرحلة زمینة مبارکة لا مذهب اسلامی» درباره سلفیه و پیدایش آن می‌گوید: «سلفیه پدیده‌ای ناخواسته و نسبتا نوخواسته است که انحصارطلبانه مدعی مسلمانی است و همه را جز خود، کافر می‌شمرد؛ فرقه‌ای خودخوانده که با به‌تن‌درکشیدن جامه انتساب به سلف صالح و با طرح ادعای وحدت در فضای بی‌مذهب، با بنیان وحدت مخالف است. سلفیه، یعنی همان بستر وهابیت، مدعی است که هیچ مذهبی وجود ندارد و باید به عصر سلف، یعنی دوران صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین بازگشت و از همه دستاوردهای مذاهب که حاصل قرنها تلاش و جستجوی عالمان فرقه‌ها بوده و اندوخته‌ای گران‌سنگ از فرهنگ اسلامی در ابعاد گوناگون پدید آورده است و با پاسداشت پویایی اسلام و فقه اسلامی آن را به پاسخگویی به نیازهای عصر توانا ساخته است، چشم پوشید و “اسلام بلامذهب” را اختیار کرد.» سلفیه دستی به دعوت بلند می‌کند و می‌گوید: «بیایید با کنارگذاشتن همه مذاهب به سوی یگانه‌شدن برویم» اما با دست دیگر، شمشیر تکفیر برمی‌کشد و مدعی است که با حذف دیگران از جامعه اسلامی و راندن آنان به جمع کفار، جامعه اسلامی را یکدست می‌کند. در پشت این دعوت به بی‌مذهبی، نوعی مذهب نهفته و بلکه دعوت، خود نوعی مذهب است، آن‌هم مذهبی گرفتار چنگال جمود و تنگ‌نظری که اسلام را به صورت دینی بی‌تحرک، بی‌روح، ناقص، ناتوان و بی‌جاذبه تصویر می‌کند و با احیای خشونت و تعصب، راه را بر هرگونه نزدیک‌شدن به همدیگر می‌بندد.»(8) این فرقه با سایر فرقه‌های سنی در عقیده و کلام نیز اختلاف دارد و مدعی است که بدعتها، خرافات و اوهام وارد دین راستین و ناب اسلام شده و مسلمانان را از دنبال‌کردن راه سلف بازداشته‌اند. در عقاید این فرقه، احادیث و سنت مقام ویژه‌ای دارند و آنان قرآن را معیار سنجش احادیث و سنت می‌دانند. سلفی‌ها معتقدند که سنت با قرآن نسخ نمی‌شود و آن را نسخ نمی‌کند. آنها معتقدند که نیازمندی قرآن به سنت بیش از نیازمندی سنت به قرآن است و احادیث را باید بر قرآن عرضه کرد. البته این بدان معنا نیست که قرآن در درجه دوم قرار دارد و سنت و احادیث ارجح‌اند، بلکه باید به قرآن همان‌گونه عمل کرد که رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم آن را انجام می‌داد؛ ولو این مساله نیز معمولا باتوجه به شرایط روز با مشکلاتی روبرو است.
سلفیون به حدیث روایت‌شده از عبدالله‌بن‌مسعود استناد می‌کنند، مبنی‌براین‌که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خیر الناس قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم و...» (9) آنان آرای علما را در مراد از این قرون ثلاثه ذکر می‌کنند و نتیجه می‌گیرند که سبب «خیریت» نسل اول صدر اسلام آن است که آنها (صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین) سلسله منتهی به منبع وحی را تشکیل می‌دادند و اسلام را دست‌نخورده و بکر فرامی‌گرفتند و به نسلهای بعدی می‌رساندند، اما بدعتها پس از این تاریخ در اسلام پیدا شد و همین امر علت خیریت آن سه نسل از مسلمانان است. به عقیده سلفیون، نهایت تلاش درست ما می‌تواند چنین باشد که سلوک آنان را در فهم اسلام، میزانی برای استنباط و فهم خود قرار دهیم، به آنان اقتدا کنیم و از هرگونه خلاف راه و روش آنها اجتناب نماییم. گرچه پیروان سلفیه با این دیدگاهشان جامعه اسلامی و مسلمانان را به دو دسته سلفیه و غیرسلفیه ــ از نظر آنان کافر و مشرک؛ حتی اهل سنت ــ تقسیم کردند و این خود یک بدعت است، اما این فرقه در تبادل فهم و آراء خود، حتی در بین خودشان نیز به اختلافات اساسی دچار شدند. درواقع سلفیون با اعتقادشان به تبعیت از روش و اسلوب سلف، باب استنباط و اجتهاد را که تضمین‌کننده بقا و ابدیت اسلام است، مسدود کردند.

  سلفیه پس از فروپاشی عثمـانـی
پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی ــ آخرین دولت بزرگ و مستقل اسلامی ــ اهل سنّت قطب‌نمای خود را گم‌کردند و به‌تدریج کشورهای متعددی نظیر عراق، عربستان، سوریه، لبنان، اردن و... به‌عنوان کشورهای جداگانه‌ای از دل این امپراتوری تجزیه‌شدند. از این رویداد بزرگ، جنبشهای متعددی مبتنی‌بر نهضتهای کلاسیک دینی به‌تدریج سربرآوردند. این جنبشها ــ که گاه اصلاح‌گرا نیز بودند ــ خاستگاهی ضداستعماری داشتند و خواهان بازگشت به «وضع پیشین» بودند. جنبشهایی نظیر اخوان‌المسلمین در مصر، جنبشهای آزادی‌بخش در الجزایر، تونس، پاکستان و سایر ملل اسلامی را می‌توان از این دسته شمرد. اما این جنبشها با یک رویکرد مهم نیز روبرو بودند و آن احیای سمبلها و الگوهای صدر اسلام بود. جنبشهای اسلامی مشکل عمده خود را اندیشه‌های غربی و نظامهای تئوریک منبعث از غرب می‌دانستند. نظامهای حکومتی مبتنی بر پایه‌های اومانیسم و دموکراسی در غرب، اکنون توانسته بودند تجارب خود را در کشورهای مختلف غربی به عرصه ظهور رسانده و حکومتهای مدرنی را پایه‌گذاری کنند. اما جنبشهای اسلامی با چالشی عظیم مواجه بودند و آن وجود اندیشه بازگشت به نظام خلفای صدر اسلام، یعنی بازگشت به «وضع پیشین» بود. این اندیشه بازگشت به‌زودی به شکل‌گیری اندیشه تشکیل حکومت اسلامی منجر شد. چیزی که این دگرگونی را سریع‌تر کرد، مجموعه‌ای از واکنشهای سنت‌گرایان در قبال سکولاریسم ترکیه، تجاوز و تهدید قدرتهای غربی و پیامدهای بحران فلسطین بود که پس از سیطره رژیم اسرائیل بر آن، به یک مساله محوری و بنیادی برای جنبشهای عربی ــ اسلامی تبدیل شد.
اما خاستگاه اصلی این تفکرات، بنیادگرایی (Fundamentalism) بود. بعدها به بنیادگرایی، پسوند اسلامی نیز اضافه شد و این تفکر به یکی از اندیشه‌های سیاسی رادیکال تبدیل گردید. بنیادگرایی سلفی به‌ویژه در مصر ابتدا ترکیبی از بنیانگذاران وهابی دولت عربستان سعودی و تعالیم فرقه سلفیه ملهم از محمد عبده و محمدرشیدرضا بود که بازگشت به اسلام اولیه یا وضع پیشین را تبلیغ می‌کرد. این دو رگه بنیادگرایی بعدها از یکدیگر جدا شدند و سلفیه نمود فعالیت انقلابی و رادیکال و ازسوی‌دیگر، وهابی‌گری مظهر محافظه‌کاری سفت و سخت شد.(10) اندیشه سلفیه گرچه بعدها به اپوزیسیون فرقه وهابیت تبدیل شد، اما همچنان به‌عنوان یک ایدئولوژی انقلابی باقی ماند.

  نقش رشیـدرضا در ترویج عقیده مبارزاتی  سلفیه 
در پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، تعالیم سیدجمال‌الدین اسدآبادی (1838ــ1898.م) و محمد عبده (1849ــ1905.م) در مصر و سرزمینهای دیگر عرب پیروان بسیاری در میان نویسندگان و اندیشمندان یافت و سرآغاز شیوه تفکر تازه‌ای درباره جایگاه اسلام در جهان امروز شد. از جمله این روشنفکران محمدرشیدرضا (1865ــ1935.م) بود که به دعوت محمدبن‌عبدالوهاب اهمیت داد و خود نیز از دگماتیسم و جمود سلفیه اثر پذیرفت و با این تاثیرپذیری، بر نهضت اصلاح دینی مسلمانان تاثیر منفی نهاد. رشیدرضا سوری‌الاصل بود و تحصیلاتش را در طرابلس در مدرسه ملی اسلامی ــ از مدارس پیشرو آن زمان ــ و سپس در یکی از مدارس دولتی عثمانی به پایان برد. کوششهای محمدرشیدرضا در جنبش عرب در سوریه، بلندی آوازه و شهرت او را در پی داشت که باعث شد وی در سال1920.م به ریاست کنگره ملی سوریه در دمشق برگزیده شود. پس از تسلط فرانسویان بر سوریه، وی به مصر مهاجرت کرد و در شمار پیروان عبده درآمد. برخلاف عبده که در زمان حیاتش چندبار از اروپا دیدن کرده بود، رشیدرضا تنها یک‌بار، آن‌هم در سال1921.م به‌عنوان عضو هیات نمایندگی سوریه و فلسطین برای اعتراض به قیمومت انگلستان و فرانسه به جامعه ملل، به این سرزمین سفر کرد. بااین‌حال، چون مدارسی که او در آنها درس خوانده بود علوم جدید را به دانش‌آموزان یاد می‌دادند، وی بیش از عبده از معارف جدید بهره داشت. مهمترین خدمتش در تبلیغ سلفیه، انتشار ماهنامه المنار بود که نخستین شماره آن در سال1898.م در قاهره منتشر شد و تا سی‌وپنج‌سال به‌طورمدام در صفحات آن معارف اسلامی سنی و عقاید رایج مسلمانان نقد می‌شد.(11) کار دیگر رشیدرضا بنیانگذاری انجمنی به نام «جمعیة الدعوة و الارشاد» (انجمن تبلیغ و راهنمایی) در سال1909.م بود. او نخستین‌بار به هنگام دیدار از کتابخانه هیات مبلغان مذهبی امریکایی در طرابلس به فکر تاسیس این انجمن افتاد. وی قصد داشت از این راه، هم تبلیغات هیاتهای مذهبی مسیحی را در کشورهای اسلامی بی‌اثر سازد و هم واعظان و آموزگارانی جوان برای تبلیغ شعائر اسلامی تربیت کند.
سالهایی که رشیدرضا به نشر آثار و افکار خود می‌پرداخت، با واپسین سالهای عمر امپراتوری عثمانی مقارن بود. ناتوانی و فساد این دستگاه ــ به‌عنوان دارالخلافه مسلمانان ــ بسیاری از سنیان را بر فرجام خلافت نگران کرده بود. رضا خلافت را مظهر پیوستگی دین و دولت در اسلام می‌دانست و تحقق همه آرمانهای دین جهانی اسلام را به آن وابسته می‌دید. گرچه البته این عقیده او، تازگی نداشت، بلکه فقهای سنی و به‌ویژه ماوردی، غزالی و ابن‌جماعه نیز در قرون پنجم، ششم و هشتم قمری آن را به تفصیل بیان کرده‌اند.(12)
رساله مهم رشیدرضا درباب خلافت (الخلافة و الامامة العظمی) اندکی قبل از الغای خلافت انتشار یافت. این رساله، اثری است که باید با توجه به زمینه سیر فکری[رشید] رضا ــ تحول از ابراز طرفداری نسبت به خلافت عثمانی به نام شمول جهانی اسلام، به تفسیر نسبتا بی‌طرفانه درباب انحلال آن ــ ارزیابی شود و همچنین به آرای تجددخواهانه او در قانونگذاری و مبارزه با جهل و خرافات در میان مسلمانان باید توجه کرد.(13)
رشیدرضا موضوع حکومت اسلامی را پس از پرداختن به مسائل خلافت پیش می‌کشد و این کار را در سه مرحله انجام می‌دهد:
1ــ مبانی خلافت را در نظریه و نگرش سیاسی اسلام پیگیری می‌کند.
2ــ شکاف بین حکومت اسلامی و عملکرد سیاسی را در میان مسلمانان سنی نشان‌داده و مورد بررسی قرار می‌دهد. 3ــ اندیشه خود را در مورد چگونگی حکومت اسلامی مطرح می‌سازد.

وهابیت و اشاعـه  سلفیه  در مصـر
دولت و مفتیان وهابی عربستان سعودی از اوایل قرن نوزدهم میلادی با برخی از متفکران و رهبران جریانهای اسلامی مصر و در راس آنها «جماعت اخوان‌المسلمین»، «جماعت انصار سنت محمدی» و «جمعیت شرعی برای پیروی از اندیشه‌های سلفی و همکاری عاملان به کتاب و سنت محمدی» (جمعیة الشرعیة التعاون العاملیة بالکتاب و السنة) ارتباط برقرار کردند. این جریانها و رهبرانشان از طریق دعوت افراد، استفاده از مساجد و چاپ کتاب، به نشر و تقویت خط فکری سلفی و وهابیت حنبلی در مصر همت گماردند. اما به‌رغم این تلاشها، تفکر وهابی سعودی در حصار این جماعتها و رهبران آن باقی ماند و بیشتر نفوذ وهابیت در بین گروه انصار سنت و جریان محب‌الدین الخطیب به چشم می‌خورد. محب‌الدین الخطیب اولین کسی بود که به‌صورت‌رسمی اقدام به تاسیس انتشاراتی با نام «سلفیه» نمود و مجله‌ای تحت عنوان التوحید منتشر کرد. وی به‌شدت از سوی سعودی‌ها حمایت می‌شد. الخطیب هنگام ورود به مصر کتابهایی با نام العواصم من القواصم، الخطوط العارضیه، التحفه الاثنی عشریه منتشر کرد. او در این سه کتاب سعی داشت اندیشه و تفکرات مسلمانان را در مصر شکل دهد و آنها را به سوی وضع پیشین (سلفیه) سوق دهد تا طعمه آسانی برای گرفتارشدن در دام سعودیها باشند. شایان ذکر است کتاب «الخطوط العارضیه» پس از انقلاب اسلامی ایران چندین‌بار تجدید چاپ و به زبان انگلیسی نیز ترجمه شد و به هزینه یکی از سعودیها، منتشر و در مصر به‌طور گسترده توزیع شد.
پس از سرنگونی حکومت وقت و تصفیه گروه اخوان‌المسلمین در سال1954.م، صحنه برای فعالیت گروههای وهابی خالی ماند، اما برپایی موسسة الازهر و حمایت جمال عبدالناصر (1918ــ1970.م) از این موسسه و نیز تلاش وی برای ایجاد تحول و پیشرفت در آن و همچنین جهت‌گیری خصمانه دولت مصر نسبت به عربستان سعودی، مانع از انتشار این جریان شد و ازاین‌رو، رشد این حرکت با کندی صورت گرفت؛ تااینکه سرانجام به تنزل نهایی رسید. با روی‌کارآمدن سادات (1971.م) و ارتباط او با امریکا و عربستان سعودی، جریان فکری وهابیت باتمام‌قدرت به فعالیت پرداخت و جماعت انصار سنت مانند یک موسسه وهابی با گروههای مخالف وهابیت به مقابله پرداخت. جماعت اخوان‌المسلمین دوباره در صحنه ظاهر شد و با مقبولیتی که نزد حرکتهای اسلامی، جوانان و دانشجویان کسب کرد، به نشر و بسط تفکر وهابی پرداخت. در دهه هفتاد میلادی از سوی شاخه جوانان جماعت اخوان‌المسلمین و جماعت انصار سنت حرکتهایی شکل گرفت که تفکر وهابی را اشاعه می‌داد و جمعیتهایی اسلامی (مانند جمعیت سلفیه، جمعیت جهاد، جمعیت اسلامی و جمعیت تکفیر) به وجود آورد که تا به امروز فعالیت می‌کنند. این جمعیتها همگی به تبعیت از عربستان سعودی تفکر وهابیت را تبلیغ می‌کنند.

 جمعیتهای سلفی در مصر
1ــ جمعیت سلفیه:
این جمعیت که بر پایه تفکرات وهابی به وجود آمده است‌، از هیچ‌یک از رهبران اسلامی مصر تبعیت نمی‌کند، بلکه از رهبران وهابی عربستان سعودی پیروی و به فتواهای آنان عمل می‌کند. در دهه هفتاد، رهبری آن برعهده دانشجوی جوانی به‌نام محمد برزوا بود. جمعیت سلفیه مبتنی بر جهت‌گیریهای سیاسی نیست، اما گروههایی که از آن مشتق شده‌اند نسبت به حکومت، مواضع رادیکال دارند.
2ــ جمعیت جهاد: این جمعیت علاوه بر داشتن تفکرات وهابی، خواستار مقابله مسلحانه با دولت و تلاش برای برقراری دولت اسلامی از طریق جهاد است.
3ــ جمعیت اسلامی: این جمعیت نیز تاحدودی مانند جمعیت جهاد است، بااین‌تفاوت‌که فعالیت جمعیت اسلامی به‌طورآشکار صورت می‌گیرد، اما فعالیت جمعیت جهاد به‌طورمخفیانه است و آنها انعطاف‌ بیشتری نسبت‌به میراث فکری دارند.
4
ــ جمعیت تکفیر: این جمعیت تنها در زمینه مسائل مربوط به قبرستانها، ضریحها، توسل به اهل قبور و پاره‌ای مسائل دیگر از افکار و سلوک وهابیت پیروی می‌کنند. موسس شاخه اصلی آن، شکری مصطفی بود. وی به استفاده مستقیم از کتاب و سنت معتقد است.
جمعیت جهاد و جمعیت اسلامی بر اهمیت وجود یک طرح کلی برای جنبش و عملکرد سیاسی اتفاق‌نظر دارند. این دو گروه به‌رغم اختلافهای اصلی، در چارچوبهای کلی برنامه تغییر سیاسی با هم مشترک‌اند. برجسته‌ترین این چارچوبها عبارتند از: الف‌ــ سرنگونی رژیم موجود و برپایی حکومت اسلامی، ب‌ــ رفع اختلافهای موجود در میان گروههای اسلامی.(14)
این گروهها و جریانات، به میراث اسلامی ــ یعنی به قرآن و سنت ــ به‌عنوان یک ایدئولوژی مبارزاتی نگاه می‌کردند که در عقاید سلفیه و ابن‌تیمیه محور مبارزات قرار می‌گرفت و به مبارزات خود توجیهی شرعی می‌دادند و دست به اعمال خشونت‌آمیز می‌زدند. گرچه هدف کلی آنها ایجاد حکومتی برمبنای عقاید سلفیه بود، به رغم موضع خصمانه و خشونت‌بار جریانها و حرکتهای اسلامی علیه دولتهای اسلامی و تکفیر آنها، این حرکتها، به‌غیر از جریان سلفیه، هیچ عمل خصمانه‌ای علیه دولت وهابی عربستان سعودی نشان نمی‌دادند. جریانهای مذکور خطر بزرگی برای جماعت اخوان‌المسلمین ــ که از آن به‌وجود آمدند ــ و جمعیت انصار سنت و جمعیت شرعیه بر جای گذاردند و «جمعیت دعوة» نیز مشکلات زیادی با دولت پیدا کرد. سادات برای تثبیت حاکمیت خود سیاست استثمار جمعیتهای اسلامی و رهایی از دشمنان را در پیش گرفت و راه را برای فعالیت وهابیون سعودی هموار ساخت (این افراد سرانجام موجبات قتل او را فراهم کردند). جمعیتهای سلفیه، الجهاد، جهاد اسلامی و گروه تکفیر به همراه اخوان‌المسلمین مجموعه حرکت اسلامی را در مصر تشکیل می‌دادند.
مبارزه شیعیـان با جنبشـهای سلفی‌گری
تاکنون تنها معارض فکری وهابیون سعودی و خط فکری سلفیه، جنبش شیعیان بوده است. ازاین‌رو، جریانهایی که به‌عنوان مجموعه حرکت اسلامی مصر از آنها نام بردیم، همواره علیه تشیع و جمهوری اسلامی ایران فعالیت می‌کنند؛ چنان‌که در جنگ هشت‌ساله عراق علیه ایران، بیشترین حمایت را از رژیم عراق به عمل آوردند.
آغاز فعالیتهای شیعی در دوران معاصر به دهه 1970.م باز می‌گردد که با تشکیل «دارالتقریب» شکل گرفت. دارالتقریب متشکل از شیوخ‌الازهر و جمعیت اهل‌البیت به ریاست سیدطالب رفاعی، یکی از شخصیتهای شیعه عراق، است. این دو جمعیت اقدام به انتشار کتابهای متعددی مثل فدک، الشیعه و فنون‌الاسلام نمودند؛ ضمن‌آن‌که جمعیتهای دیگری چون جمعیت جعفریه (منتسب به امام جعفر‌صادق علیه‌السلام) نیز در مصر به انجام فعالیتهای شیعی مشغول شدند.
به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال1979.م و قطع روابط مصر و ایران، کلیه فعالیتهای شیعی در مصر ــ که از ابتدای دهه1970 آغاز شده بود ــ متوقف و حکم انحلال جمعیت اهل‌البیت صادر شد و بدین‌ترتیب، این فعالیتها با تنزل و رکود مواجه گردید. سازمان امنیت مصر در گزارش خود درخصوص انحلال جمعیت اهل‌البیت اعلام کرد که این جمعیت تفکر شیعه را رواج می‌داد و تفکر مذکور، برای عقاید مردم و وحدت مصر خطر بزرگی به شمار می‌رود، ضمن‌آن‌که بسیاری از طلاب شیعه عرب و ایرانی با این جمعیت در ارتباط هستند و برای انتشار مذهب شیعه کمکهای مالی فراوانی را جمع‌آوری می‌کنند.
وقوع حوادث مختلف برای شیعیان در مصر از حقایق و موانعی پرده برداشت که بر سر راه فعالیت آنها در این کشور وجود داشت. این مشکلات به دو دسته خارجی و داخلی تقسیم می‌شدند که از مشکلات خارجی می‌توان به چهار مورد اشاره کرد: 1ــ مشکلات امنیتی 2ــ فعالیت دستگاههای تبلیغی علیه آنها 3ــ گروههای اسلامی 4ــ‌ نیروهای خارجی. مهمترین مشکل بر سر راه جمعیتهای شیعی، همان مشکلات امنیتی بود که شامل جمعیتهای سلفی و حامیان تفکر آنها و به‌طورمشخص دولت مصر می‌شد. به‌عنوان‌مثال، در نمایشگاه بین‌المللی کتاب قاهره در سال1987.م گروههای سلفی اطلاعیه‌هایی را در میان مردم پخش کردند و بدین‌وسیله آنها را از کتابهای ناشران شیعه برحذر داشتند. پس از این‌ ماجرا، میان جریان سلفی و ناشران شیعه مصری و لبنانی درگیری آغاز شد و به‌حدی شدت یافت که به زدوخورد تن‌به‌تن منجر گردید. این درگیری در طول ایام نمایشگاه ادامه یافت. به دنبال وقوع این حوادث در نمایشگاه، اداره امنیت مصر، سرپرست وقت دفتر حفاظت منافع جمهوری اسلامی ایران را به اتهام ترویج و اشاعه تفکر شیعی مجبور کرد خاک مصر را ترک کند.
یکی دیگر از مشکلات شیعیان در مصر در مواجهه با تفکر سلفی، وجود فعالیت نیروهای خارجی بود. از جمله نیروهای خارجی که در مصر پرچم مخالفت را علیه شیعه و ایران برافراشتند، کشورهای عراق، عربستان سعودی، امریکا و اسرائیل بودند. پس از خاتمه جنگ ایران و عراق و آغاز جنگ خلیج‌فارس، عربستان سعودی موضعی به‌ظاهر مسالمت‌آمیز درباره شیعیان اتخاذ کرد، اما مواضع ضدشیعی توسط سلفیون مصر و دیگر کشورها تقویت شد. درکل باید گفت: وهابیون و موسسات وابسته به آن و حرکتهای سلفی برای مقابله با حرکتهای شیعی و اشاعه تفکرات خود از هیچ اقدامی کوتاهی نمی‌کنند؛ چنان‌که در سه سال گذشته، ده‌ها کتاب ضد آل‌سعود، مصادره شده و از چاپ روزنامه‌های افشاگرانه درخصوص جرایم و منکرات آل‌سعود جلوگیری به عمل آمده است. حتی در سطح دانشگاه مصر نیز دولت سعودی توانست استادان بسیاری را جمع کند که علیه گروه و جریانی که در سطح دانشگاه علیه وهابیون فعالیت می‌کنند، دست به خشونت بزنند.(15) درحال‌حاضر، الازهر با صدور فتواهای تکفیری علیه نویسندگان و متفکرانی که مخالف وهابیت‌اند، نقش بزرگی در خدمت به وهابیت و آل‌سعود بر عهده دارد.
پس از ترور انور سادات، حمله گسترده‌ای علیه کتابهای وهابیون، ابن‌تیمیه و شاگردانش در مصر صورت گرفت؛ چراکه دولت معتقد بود همین کتابها جمعیت جهاد را بر آن داشت تا سادات را به قتل برسانند. برخی خواستار آتش‌زدن این کتابها شدند، اما بنا به علل نامعلومی این حمله متوقف گردید.
نقش دولت سعودی و خط فکر وهابیت در مصر تنها به نفوذ در حکومت و جمعیتهای اسلامی آن محدود نمی‌شود، بلکه دولت سعودی فعالیتهای نشر کتاب در مصر را نیز تحت نفوذ خود درآورده است. دولت وهابی سعودی برای تعمیم کتابهای وهابی، به عناصر جمعیتهای سلفیه کمک کرد تا مراکز نشر خود را در مصر تاسیس کنند. درحال‌حاضر، کتابهای وهابیون و ابن‌تیمیه و شاگردانش از جمله کتابهایی‌اند که در مصر بیشترین شمارگان را دارند. بخشی از این کتابها به‌طوررایگان و برخی با قیمتهای ارزان در اختیار مردم قرار می‌گیرند و مابقی به کشورهای آفریقایی، جمهوریهای سابق شوروی، اروپا و امریکا ارسال می‌شوند.
خط فکر سعودی تنها به کتاب محدود نمی‌شود، بلکه بر سایر فعالیتهای هنری ــ از قبیل فیلم و سینما ــ نیز سایه افکنده است. حضور گسترده سعودیها در بیشتر امور فرهنگی مصر باعث شده است که گروههای اسلامی و سلفی و همچنین اندیشمندان و روشنفکران به مخالفت با عربستان سعودی برخیزند. گرچه عملکرد اپوزیسیونی این گروهها تاکنون به نتایجی نیز دست یافته است، اما هدایت اصلی و فکری جریانهای داخلی مصر همچنان از ناحیه سعودیها و افراد وابسته به آنان انجام می‌گیرد.
نتیجه
روشن شد که عصر سلف، گروههای مختلف و دسته‌هایی منسوب به اسلام و مسلمین را دربرمی‌گرفت که به دلایل و عوامل گوناگون از شیوه مورد استناد عامه علما و پیشوایان مسلمانان در فهم، تفسیر و تاویل متون دینی روی برتافته و به دام گمراهیها و سرگشتگیهای گوناگون افتادند. سپس هریک از این فرقه‌ها در درون خود به دسته‌ها و گرایشهای متفاوت تقسیم شدند و دیگری را کافر خواندند.

با آغاز قرن نوزدهم میلادی، حرکتهای اصلاح دینی جنبشهایی را در کشورهای عربی و اسلامی شکل دادند که در ترویج عقیده سلفیه در محافل فرهنگی ــ اجتماعی موثر بودند. بدین‌ترتیب، پس از گذشت یک قرن، این واژه از عنوانی به منظور تبلیغ برای حرکتی «مذهبی» ــ یا به‌عبارتی «فرقه‌ای» ــ به یک جنبش مبارزاتی و به ایدئولوژی رادیکال مذهبی در میان اهل سنت تبدیل شد.

 

گرچه سیر تاریخی شکل‌گیری ایدئولوژی‌ مبارزاتی اهل سنت را در مصر بررسی کردیم، امروزه شاهدیم که گروههایی سلفی و افراطی به‌وجود آمده‌اند که خود آغازگر جنبشهای بنیادگرایانه و افراطی شده‌اند. اطلاق واژه بنیادگرایانه به آن گروه از مسلمانانی که می‌خواهند حکومتهای ملی‌شان براساس بنیادهای اسلام پی‌ریزی شود، با پاره‌ای تعارضات در محتوای سیاسی و ایدئولوژی آنها روبرو شده که نمونه بارز آن را می‌توان در حکومت وهابی سعودی ملاحظه کرد. دولت عربستان سعودی که بر پایه ایدئولوژی وهابیت بنا شده است، نظر به سلطه اندیشه سلفی در داخل کشور، در نوع سیاست خود در قبال امریکا و شیعیان دچار تعارض شده است؛ بدین‌معناکه گرایش دولت وهابی عربستان سعودی به امریکا بیشتر شده و با شیعیان و به‌ویژه با جمهوری اسلامی ایران نیز در چند سال اخیر ملایم‌تر گردیده است، اما سلفیون این کشور به‌شدت با شیعیان مخالف‌اند و امریکا را دشمن اصلی خود می‌دانند.
سلفیه گرچه در گذشته به لحاظ اعتقادی با افکار وهابیت همسو بودند، اما امروزه می‌توان چارچوب عقیدتی این گروه را تحت عنوان یک ایدئولوژی مبارزاتی و رادیکالیستی در میان اهل سنت تفسیر کرد که افکار انقلابی آن در منطقه نجد عربستان (که منطقه‌ای سلفی‌نشین است) نمود بیشتری دارد. آنان حتی به حمایت عربستان از امریکا‌، به‌‌ویژه در جریان مبارزه جهانی علیه تروریسم پس از وقایع 11 سپتامبر، به‌نوعی اعتراض دارند و همین اعتراضها بود که درنهایت دولت امریکا را به پرهیز از اعمال ‌فشار بر دولت عربستان درخصوص مسائل داخلی واداشت.
طالبان و طرفداران جدی این تفکر، نوع جدیدی از بنیادگرایی و رادیکالیسم اسلامی را به جهان عرضه داشتند که هرگونه سازش میان اسلام و غرب را رد می‌کند. تفکر سلفی‌گری به بنیادگرایی اسلامی در هزاره سوم میلادی چهره و هویت جدیدی بخشیده است که هیچ نوع سازش با دیگران و هیچ‌گونه نظم و ایدئولوژی‌ای جز خودش را قبول ندارد.
به‌طورکلی، جریان سلفی‌گری و به‌ویژه نوع رادیکال آن‌که در مصر قوت بیشتری یافت، محبوبیت چندانی در جهان ندارد. روشنفکران عرب، غرب و اسلامی این تفکر را نمی‌پذیرند و سعی در کاهش قدرت آن دارند. اما امروزه سلفی‌گری به ایدئولوژی‌ای تبدیل شده که مسلمانانی را در سراسر جهان به خود جذب نموده است. دهه 1970 میلادی به بعد را می‌توان شروع عصر مبارزات شیعیان در اقصی نقاط جهان نامید که در ایران و لبنان اوج گرفت و به ثمر نشست. بااین‌حال، در ادامه اوج مبارزات مسلمانان، هم‌اکنون نیز شاهد تداوم این مبارزات البته به نوعی دیگر در میان اهل‌سنت هستیم.
پی‌نوشت‌ها :
1ــ علی‌اصغر فقیهی، وهابیان، انتشارات صبا، 1352، چاپ اول، ص20
2ــ عبدالمحسن مشکوةالدینی، اختلاف روشهای فکری در اسلام، مجله ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، تابستان 1354، س هشتم، ش دوم، ص509
3ـ دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، جلد 6، ص722
4ـ یوسف فضایی، مناظرات امام فخر رازی، تهران، تابستان1361، صص209ــ208
5 رمضان البوطی، سلفیه بدعت یا مذهب، ترجمه: حسن صابری، مشهد، آستان قدس رضوی، 1373، چاپ اول، ص277
6ــ مقصود فراستخواه، سرآغاز نواندیشی معاصر، شرکت سهامی انتشار، 1377، چاپ سوم، ص129
7ــ دانشمند سوری و استاد دانشگاه دمشق.
8ــ رمضان البوطی. همان، ص16
9ـ همان، ص8
10ــ حمید عنایت، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، خوارزمی1372، چاپ سوم، ص128
11ــ حمید عنایت، سیری در اندیشه سیاسی عرب، امیرکبیر، 1376، چاپ پنجم، ص157
12ــ حمید عنایت، اندیشه‌ها و نهادهای سیاسی در اسلام، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، 1353، ص125
13ــ برای مطالعه آثار رشیدرضا درباب خلافت، در ارتباط با تجددخواهی او نگاه کنید به
:
Malcom Kerr, Islamic Reform, Berkeley, 1966, pp 153-208
14ــ سیداحمد رفعت، جنبشهای بنیادگرایی اسلامی در مصر، ترجمه: مرضیه زارع زردیلی و صغری روستایی، نهضت، س اول، ش اول، بهار 1379، ص69
15ــ از این افراد می‌توان به عبدالصبور شاهین، استاد دانشگاه قاهره، و دکتر احمد عمر هاضم در دانشگاه الازهر اشاره کرد.            منبع
: ماهنامه زمانه شماره 33                                                           
     
www.shiastudies.com                                              

     

فلسفه انتظار

 

انتظار فرج در اسلام


انتظار فرج در اسلام به ویژه در مذهب حقّه تشیِّ ع یعنی ایمان به امامت و ولایت حضرت ولی عصر علیه السلام و امید به ظهور مبارک آن حجت خداوند و آرزوی رسیدن روزگار  رهایی مستضعفان از چنگال مستکبران و اتمام دوران طاغوتیان و روز پیروزی مؤمنان و آغاز حکومت صالحان تا پایان جهان . که تمام عقاید اساسی اسلام را در بر دارد.


انظار نوعی آمادگی است ؛ برای پاک شدن ، پاک زیستن ودور ماندن از زشتیها و رسیدن به تزکیه نفس .  آمادگی برای  حرکتی مستمر و دائم ف با تلاش توأم با خود سازی و دگر سازی و زمینه سازی و تدارک قوا برای شرکت در نهضت عظیم آسمانی حضرت مهدی علیه السلام .که آغاز آن ظهور مبارک حضرت ولی عصر علیه السلام و فرجام آن شکست ظلمتها ،فسادها ،جهلها ، جنایتها و طاغوتها؛ و نتیجه آن بر پایه حکومت عدل «الله » و تحقق وعده الهی به عزت بخشی مؤمنان است.


انتظار در قرآن کریم


آنچه در طول تاریخ پر افتخار اسلام مایه امید مسلمین خصوصا" شیعیان منتظر بوده ، وعده های تخلف ناپذیر الهی در مورد آینده اسلام و پیروزی نهایی مؤمنان و مستضعفان است .


قرآن کریم با قاطعیت مسئله انتظار و امید به حاکمیت مطلق حق در جهان را به عنوان وعده قطعی الهی مطرح  نموده ، و پیروزی نهایی آیین پاک محمدی صلی الله علیه و آله و سلم  را نوید داده است . در این زمینه چندآیه را برای نمونه ذکر می نماییم :


1-    آیه 33 سوره توبه  : « هوالذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون » .


او  کسی است که پیامبر خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا دین حق را بر تمام ادیان غالب گرداند اگر چه مشرکان کراهت داشته باشند.


2-   آیه 4 سوره قصص : « ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین ».


و ما اراده کرده ایم بر آنها که در زمین به ضعف کشیده شده اند منت نهاده آنان را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم.


آیات دیگر:


آیه 55 سوره نور، آیه 32 سوره توبه ،آیه 51 سوره غافر ، آیات 105 و 106 سوره انبیاء و 28 و 29 سوره سجده  و 171 تا173 سوره صافات و 41 سوره حج .


در نویدهای قرآنی 4 رکن اساسی برای کارنامه قیام مصلح جهانی و « موعود قرآن کریم » بیان شده که عبارتند از :


1-    حکومت واحد جهانی بر اساس توحید و به رهبری  «موعود قرآن » تشکیل خواهد شد و اداره آن حکومت عادلانه به مردم صالح واگذار خواهد گردید.


2-    برنامه های عالی اسلامی و نظام کامل حکومت  « الله » در سراسر جهان بی کم و کاست اجرا ،  و همه احکام الهی عملی خواهد شد.


3-    بیم و هراس توده مردم از بین خواهد رفت و امنیت کامل برقرار خواهد شد.


4-    همگان خدای یکتا را پرستش خواهند نمود و هر گونه استعباد و بت پرستی ریشه کن خواهد شد.


 ( نقل از کتاب ظهور حضرت مهدی عجل الله فرجه از دیدگاه اسلام ، مذاهب و ملل جهان   تألیف آقای هاشمی شهیدی)

منبع: http://samanbr.parsiblog.com/-149676.htm 

(جایگاه گروه معارف اسلامی در د انشگاهها)

             ((   خشم کلید هر بدی است .  امام حسن عسکری علیه السلام ))

 

                                            یاعلام الغیوب

 

 

                                 (جایگاه گروه معارف اسلامی در د انشگاهها)

 

به دلیل اهمیت و حساسیت جایگاه گروه معارف اسلامی در دانشگاهها به اختصار به جایگاه ورسالت این گروه آموزشی گمنام ، خصوصاً در واحد های کوچکتر،اشاره می شود .

الف : نوع گروه : این گروه مانند سایر گروههای آموزشی دانشگاه در زمرة گروههای آموزشی می باشد ، و هدف آن نیز همانند سایر گروهها، آموزش یک سلسله علوم و دانشهاست . که البته تفاوت آن با سایر آموزشها در نوع مطالب و نیز هدف و رسالت ویژة آن می باشد.به عبارت بهتر اگر هر رشتة تحصیلی با یک سری آموزشها و مهارتها، طبعاًباسایر رشته ها متفاوت است گروه آموزشی معارف نیز در پی آموزش دانشها و توانایی های خاصی است که از عهدة سایر گروهها بر نمی آید.

ب:اهداف :هدف این گونه دروس فراتر ومتعالی تر از سایردروس است چراکه هِم وغم اصلی آن توجه دادن به حقیقت وجود و ابعاد متعالی وجود انسان است و درواقع ازنوع مذکِرات الهی است که غذای روح وروان انسان را فراهم می سازد .والبته زمینه این گونه رویکرد هم ابتدا آموزش وفراگرفتن ودرک درست باورها و عقاید دینی است که پس از چنین  آموزش وعلمی است که انسان واردمرحله عمل می شود واعمالش راآگاهانه وصحیح انجام می دهد ودرمسیرزندگی دچارسردرگمی وتحِیر نمی شود و به آرامشی خاص دست می یابد .

ج:عمومی بودن :این دروس گرچه در روال آموزشی عنوان نه چندان زیبای عمومی دارد امااز همةدروس وتخصصها توجهی بیشتر ومتخصصانه ترو ویژه می طلبد و شاید اگر نام عمومی را به این معنا به این قبیل درسها اطلاق کنیم که در تمام شئون زندگی اعم از فردی و اجتماعی (آداب زندگی و روابط انسان با خالق و مخلوقات و)حضور دارند و نقش ایفا میکنند بهتر باشد . و چنانکه از هدف ارزشمند این دروس روشن است در راستای ساختن انسان با فضیلت می باشند .
  ولذا  عنوان عمومی نه تنها نبایدارزش این دروس را کاهش دهدبلکه باید اهمیت آنها را بیشتر نشان دهند و دانشجو هم اگراز این منظر بنگرد هرگز اجازه نخوا هد داد که در این فرصت های طلائی جوانی که بهترین دوران خودسازی و تهذیب است دسن اندرکاران امر از کنار این مباحث سرسری و بی توجه بگذرند و اوقات باارزش عمرش را هدر   دهند ، و با بی انصافی  تمام از کنار دروس با این اهمیت ویژه بگذرد    و هم به دانشجو ستم کنند وهم به دروس .

 د: اساتید گروه :طبعأ برای هر نوع آموزشی نوعی تخصص لازم است و دروس معارف اسلامی از امر مستثنی نیست و لذا کسانی که می خواهند این علوم و معارف را تدریس نمایند مانند سایر رشته ها باید تخصص ها و مهارتهای لازم را ببینند و در رشته های مرتبط به این مباحث تحصیلات عالیه داشته باشند ( شاید تعجب کنید که این امر مسلم نیاز به یادآوری ندارد و از بدیهیات است ، اما از آنجا که بارها مشاهده شده که افرادی حتی متأسفانه از اقشار تحصیل کرده هم گمان می کنند که این دروس چون عمومی است هر کسی می تواند آنها را درس بدهد و لذا اگراز سر کوی و خیابان هم فردی و مثلاً به تصور آنها متعهد پیدا شد می تواند بیاید و درس دهد ، لازم دیدم که این نکته را یادآوری نمایم. مسلماً این طرز برداشت از دروس معارف برداشتی کاملا سطحی و عامیانه و غیر منصفانه است که به دروس و اساتید محترم آن و از آن مهمتر به همةدانشجویان توهینی آشکار است که متولیان امر اینقدر وقتشان را با چندین واحد درسی بگیرند و در آخر هم یک عامی را به آموزش آنها بگمارند !!!. واقعأاین نوع برداشت برازندة هیچ کس نیست چه برسد به اقشار دانشگاهی.

ه: نحوةانتخاب و تعیین صلاحیت اساتید دروس معارف اسلامی: قابل توجه اینکه اساتید این دروس هم متفاوت از سایر اساتید انتخاب و  گزینش می شوند و این به دلیل اهمیت دروس و ارزش خاص و تأثیر ویژة آنهاست . شاید شما چندان در جریان انتخاب اساتید دروس معارف نباشید لذا به اختصار اشاره می کنیم که اگر کسی بخو اهد این دروس را تدریس کند باید اولأ: حتمأدارای مدرک کارشناسی ارشد و یا دکترا در یکی از گرایشهای رشته الهیات باشد و یا با تحصیلات حوزوی در سطوح بالا . ثانیاً : باید در معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی در قم تشکیل پرونده دهد و بعد در مراحل متعددگزینش از قبیل مصاحبه علمی ، ارائه مقاله، برگزاری کلاسهای فرضی و شرکت نماید وپس از طی این مراحل متعدد گزینش و نسبتاً دشوار مجوز تدریس دروس خاصّی آن هم متناسب با گرایش تحصیلی را دریافت می کند و البتّه این مجوزها هم مدت مشخصی اعتبار دارند و در واقع حساسیت رسالت این دروس به حدی است که اگر استادی که مجوزّ دارد در مقطعی به دلایلی فاقد برخی صلاحیتها شد مجدد پرونده اش بررسی شود.و لذا روشن می شود که درکنار علم  و دانش که لازمة هر درسی است اساتید دروس مربوط به گروه معارف باید صلاحیت اخلاقی لازم را نیز داشته  باشند و در کنار آموزش به تهذیب و تربیت روحی دانشجو نیز توجه خاصّ نمایند،و این امر می طلبد که ابتدا خود به مراحلی از تهذیب و پرورش روحی رسیده باشند و لذا مراحل گزینش اخلاقی هم دارند،و درتمام مدت به انحاء مختلف ارزیابی می شوند.

چند نکته : 1- مسلم است که دروس عمومی اعم از دروس مربوط به گروه معارف اسلامی و یا سایر دروس عمومی مانند فارسی . زبان در زمرة دروسی هستند که باید مانند سایر دروس مورد توجه قرار گیرند. 2- از نیمسال جاری عناوین این دروس و تعدادی واحدها بیشتر شده تا فرصت انتخاب به دانشجو داده شود . 3- در دانشگاههای کوچک از جمله زرند گروه معارف مسئولیت برنامه ریزی تمام دروس عمومی را دارد در حالی که وظیفه اصلی آن فقط  دروس مربوط به حیطه معارف است . و این امر شاید تا حدودی بر عملکرد خاص گروه در حیطة وظایف اصلی تاثیر گذار باشد. در هر حال این

 

 

 

گروه به هر دلیلی شاید به خاطر سادگی و بی ادعایی و بی ریایی و از همه مهمتر کمی تعداد اساتیدش گمنام و ناشناخته است و بسیاری دانشجویان حتی نمی دانند گروه معارف ، گروهی تخصصی آموزشی است ( و نه فوق برنامه ) که با مدیریت رسمی

از سوی معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی در دانشگاهها و معرفی به  ریاست محترم دانشگاه در راستای اهداف عالیة آموزشی و پژوهشی دانشگاه در تلاش است.

4- اساتید محترم و ارجمندی که با این گروه همکاری دارند از افراد فرهیخته و با کفایت می باشند. 5- با توجه به هدف اصلی دروس این گروه که آموزش است ، باید هم توسط اساتید محترم و هم توسط مسئولین ارجمند دانشگاه  و هم توسط دانشجویان عزیز با این رویکرد به این دروس نگریسته شود . و همه بدانند که این  دروس و گروه معارف نقش آموزشی دارد .

6-   با اینکه هدف اصلی گروه معارف تقویت ایمان وتقوا است اما درکلاسهای بایدتوجه و تاکید بر علم و آموزش صحیح تعالیم دینی باشد نه صرفا پند و موعظه ، چرا که دانشجو آنقدر درک و فهم و از آن مهمتر پاکی و صفای باطن دارد که خود از دانشهای اندوخته اش در مسیر کمال و در زندگی به نحو احسن استفاده نمایدو حتی دیگران را هم آموزش دهد . 7- این گروه فعالیتهای دیگری مانند مشاوره مذهبی-اخلاقی، برگزاری نشست های علمی ،جلسات پرسش و پاسخ، میزگرد های علمی و امانت کتب و سی دی و نیز دارد. امیدواریم که با شناخت اهدافمان در تمام زندگی و به خصوص تحصیل ،بتوانیم درمسیرکمال انسانی گام برداریم وخود و دیگران رابه تهذیب  و تزکیه تشویق نمائیم .

در پایان از تمامی دانشگاهیان محترم و بخصوص از دانشجویان عزیز تقاضا داریم هر گونه نظر ، پیشنهاد، انتقاد و سئوالی که دارند حتمأ ما را از آن بهره مند سازند.                       

                                               والسلام  علی عبادالله الصالحین وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

                                                          با تشکر

                                                      مدیر گروه معارف اسلامی

                                                                                                                 

 

 

 

 

 

 

 

                 باز  آی  دگر  که  سایة  دیوار  انتظار               سوزنده  تر  از  تابش آفتاب  محشر است

                 باز آی که از فراق تو ای غائب از   نظر                 دامن  ز خون دیده چو دریای احمر است

 

 

 

آرمان گرایی

آرمان گرایی

بشر همواره در طول تاریخ از ظلم وبی عدالتی رنج برده و جوامع انسان هیچ گاه از بی عدالتی و نا بسامانی خالی نبوده است هرچند کسانی بوده اند که در جهت بر پایی عدالت و کرامت ارزشهای انسانی کوشیده اند اما هیچ گاه به هدف اصلی خود دست نیافته اند و شمع و جودشان به وسیله ظالمانی که منافع خویش را در خطر دیده اند خاموش شده است ؛ با وجود این آرزوی داشتن یک زندگی آرمانی وسعادتمند که خالی از هرگونه ظلم  و بی عدالتی باشد آرزوی دیرینه انسان است زیرا با وجود این همه نعمت و رحمت اراده خداوند بر این قرار نگرفته است که قامت انسان در زیر بار ظلم و ستم خمیده شود  به همین دلیل اندیشمندان و خردمندان از گذشته بسیار دور ، ذهن خود را به این نکته معطوف کرده اند که یک جامعه آرمانی چگونه است و چه خصوصیاتی دارد .

« آرمان خواهی بزرگترین عامل حرکت و تکامل آدمی است و او را وا می دارد که هرگز درحصار محدودو ثابت واقعیت موجود درطبیعت و زندگی ساکن نشود و همین نیرواست که او را همواره به تفکر،کشف،کنجکاوی ، حق یابی، ابتکار و خلق مادی و معنوی وا می دارد ؛ هنر، ادبیات و تمام فرهنگ بشری تجلیگاه روح ایده آل جوی این موجودی است که هرگز به تسلیم در برابر وضعی که جهان برایش تدارک دیده خشنود نیست » .

آرمانهای بشری گاهی به صورت پراکنده در آثار آنها نمود دارد شاعر در شعرش ، پیکر تراش در پیکره اش و نقاش در نقاشی اش آرمان خود را نشان می دهد ؛ شاعری که در قصیده مدحیه خود بخشندگی و عدالت پادشاهی را می ستاید به این معناست که وجود عدالت در آرمانشهر ذهنی اش جایگاه ویژه ای دارد. برخی افراد بطور مستقل و جداگانه ، کتابهای تحت عنوان آرمانشهر ، یوتوپبیا ، ناکجا آباد و یا مدینه فاضله به رشتة تحریر در آورده اند و در آثار خود خصوصیات یک جامعه آرمانی را به تصویر کشیده اند. جمهوریت افلاطون از آثاری است که در زمینه ایجاد یک آرمانشهر و مدینه فاضله به وجود آمده است . اما اینکه افلاطون آرمانشهر خود را بر اساس کدام الگو قبلی به وجود آورده است مشخص نیست « بعضی پنداشته اند نمونه حکومت هخامنشی را در نظر داشته است اما حکومت هخامنشی را در عهد افلاطون رو به زوال و انحطاط داشت و نمی توانست نمونه ای از حکومت عادلانه به شمار آید ، برخی نیز گمان برده اند مصر مورد توجه افلاطون بوده است درست است که افلاطون قبل از تالیف کتاب مصر را دیده است اما مصر نیز نمونه کاملی برای او نمی توانست باشد » در هر صورت آرمانشهر افلاطون الگو و نمونه ای برای حکومت ها شد و آثاری که بعدها درباره آرمانشهر نوشته شد به نوعی تقلید از افلاطون بود پس از آشنایی مسلمین با افکار افلاطون ، با او هم عقیده شدند که حکومت عادلانه همان است که رهبری آن به حکیمان سپرده شود . فارابی نیز در کتاب « مدینه فاضله » به تقلید از افلاطون پرداخت  او مدینه فاضله را چون بدنی تام الاعضا می داند که همه اعضای آن در حفظ زندگی تعاون می کنند در میان آنها یک عضو (قلب) رئیس همه آنها ست و اعضای دیگر نیز هستند که در آنها نیرویی نهاده شده که کار خود را بر وفق خواست

رئیس (قلب) انجام می دهند همان گونه هم حاکم در صدر حکومت قرار دارد و وزراء بدون واسطه با او در ارتباطند و نیروهای دیگر جامعه نیز کارهایی که برعهده شان گذاشته شده انجام می دهند .

 «اتین کابه» نویسنده سوسیالیست فرانسوی نیز در موردآرمانشهرخود میگوید « همة مؤسسات اجتماعی و سیاسی آن کشور بر مبنای منطق و عدالت و عقل و خرد ایجاد شده است ،جنایات در آن ناشناخته اند و همه مردم آن در صلح ،صفا و عیش و طرب زندگی می کنند »تامس مور ( ق 16 م ) اثری به نام « یوتوپیا » نوشت یوتوپیا نام جزیره ای بود آرمانی که طلا در آنجا بی ارزش و آهن چون درساخت وسایل به کار می رفت ارزشمندبود تعصبات دینی ، جنگ وخونریزی وجود نداشت او می خواست در این اثر خود عیوب مملکت خویش را بگوید و سرزمینی را معرفی کند که قوانین آن بر پایة عدل است ، بعدها یوتوپیا مترادف با آرمانشهر به کار رفت با وجود این الگوهابشر به آرزوی خود دست نیافت چون هیچگاه به همه جنبه های مادی و معنوی شخصیت انسانی توجه نشده است این جوامع از این نکته غافل اند که «انسان موجودی دو بعدی است و سرشته از خاک و خدا و باید در زندگی به هر دو جنبه توجه شود اما همه تمدنها این گونه نبوده اند تمدن چین اول دنیا گرا بود سپس «لائوستو» آمد مذهبی آورد که آخرت گرا بود و چینی ها را آنقدر به نیمة معنوی کشاند که مردمی که قبلا حریص به برخورداری از لذتهای زندگی بودند ، راهب و عارف شدند ، هم چنین ، در اروپا « رم » برای انباشتن ثروت به طرف جنایت و خونریزی رفت بعد مسیح آمدو جامعه را به سوی آخرت گرایی راند و بعد « رم » از دنیا گرایی به طرف آخرت گرایی لغزید تا آنجا که اوضاع قرون وسطایی را به وجود آورد و چنان منحرف شد که ناچار رنسانس آمد و اروپا را به طرف دنیا گرایی برد. و این گونه است که افلاطون می گوید هر نظام اجتماعی آنگاه به نابودی می گراید که آرمانهای او راه افراط در پیش گیرند » .

اکنون با توجه به ناکامی جوامع تجربه های ناموفق حکومتها در ایجاد مدینه   فاضله چه در انتظار بشراست ؟ آبا با این    همه جنگ و خونریزی  که به وسیله داعیه داران دموکراسی و حقوق بشر سر انجام میگیرد راهی برای اصلاح جهان وجود دارد؟ یکی از جوابهای که به این سوال داده شده ظهور منجی موعود و مصلح جهانی است فردی که با بهره گیری از نیروی مافوق بشری و با مدد نیروهای آن جهانی و معنوی   طلوع کرده ظلمت  ظلم را به روشنایی  عدالت   بدل خواهد کرد . ظهور منجی موعود منحصر به اسلام نیست تمامی ادیان معتقد به آمدن یک مصلح جهانی در انتهای تاریخ هستند که    جهان  را لبریزاز عدالت، رفاه و آسایش می کند از این رو بخشی از آیات کتابهای مقدس در ادیان مختلف پیرامون این دوره ازتاریخ جهان و بشریت است، به عنوان مثال مسیحیان بر این باورند که سرانجام روزی خواهد آمد که عیسی(ع) بار دیگر به سوی  آنها باز خواهد  گشت و جهان را پر از عدل خواهد نمود درانجیل مرقس باب 13، شماره 26 می گوید« آنگاه پسر انسان را ببینید که با قوّت و جلال عظیم بر ابرها می آید ولی غیر از پدرهیچ کس از آن روز و ساعت خبر نداردپس بر حذر باشید مبادا ناگهان آمده وشما را خفته ببیند » .

 یهودیان نیز در انتظار مصلح به سر می برندآنان معتقدند که روزی « ماشیح  خواهدآمد وسرزمین بنی اسرائیل یا ارض موعود را به آبادانی خواهد کشید در تلمود فصل12 ص 356 آمده است  همواره منتظرظهور او (ماشیح) باش اگر چه فرا رسیدن پایان ذلّت به تاخیر بیفتد با وجود این منتظر باش » .

  زرتشتیان  نیز مانند دیگر ادیان معتقد به آمدن مصلح جهانی هستند آنان براین عقیده اند که تاریخ جهان دارای قدمت دوازده هزار ساله است لذا آن را به چهار دوره سه هزار ساله تقسیم می کنند که درابتدای هر دوره فردی نجات بخش خواهد آمد که از او با لفظ «سوشیانس» به معنی نجات بخش تعبیرمی کنند «جاماسب نامه » به ظهور آخرین « سوشیانس » و

ویژگیهای او پرداخته است همچنین تمام فرقه های اسلامی ازظهور حضرت مهدی (عج) سخن گفته اند « یخرج رجل من امتی یواطی اسمه اسمی و خلقه خلقی فیملؤها عدلا و قسطا » مردی از امت من که نام او موافق نام من و خلق او موافق خلق من است ظهور خواهد نمود و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد .( معجم الاحادیث المهدی » « 2-161)

اندیشمندان اهل سنت بیش از 50 کتاب مستقل پیرامون شخصیت امام مهدی (عج) نوشته اند ، به عنوان مثال در کتاب حدیث « سنن ابن ماجه » و « سنن ابی داوود » بخشی وجود داردبا عنوان « باب المهدی » که در آن احادیث بسیاری از پیامبر(ص) در در باب اعتقاد به این امر که سرانجام انسانها در همین دنیا به حکومتی انسانی و عادلانه خواهند رسید مورد پذیرش همه ادیان است و به نظر می رسد که خداوند امام مهدی(عج) را در زمانی به حکومت جهانی فرا می خواند که انسانها در فرایند تاریخ وگذشت زمان همه اموری را که تصورمیکنند به آنان آرامش و عدالت می بخشد تجربه کنند و یقین نمایند که سرانجام باید انسانی آسمانی ، سلیم النفس کامل در مدیریت و اداره جهان قرار گیرد .

                                                                                (مرتضی عباسپور)

ریشه‌شناسی‌ اندیشه‌ تکفیر در مکتب‌ کلامی‌ خوارج‌

ریشه‌شناسی‌ اندیشه‌ تکفیر در مکتب‌ کلامی‌ خوارج‌

دکتر رضا کردی‌(1ـ عضو هیأت‌ علمی‌ دانشگاه‌ آزاد اسلامی‌ ـ واحد زرند)

درآمد

پیدایش‌ فرقه‌ها و گروههای‌ سلفی‌، وهابی‌ و تکفیری‌ نظیر سازمان‌ « القاعده  » ؛  « سپاه‌صحابه‌«، «گروه‌ زرقاوی »‌ « جندالله »‌ و... در دنیای‌ اسلام‌ معاصر می‌طلبد که‌ ریشه‌های‌ فکری‌و تاریخی‌ چنین‌ جریان‌هایی‌ را مورد بازکاوی‌ قرار دهیم‌. در میان‌ جریان‌های‌ فکری‌ سده‌اول‌ هجری‌ فرقه‌ خوارج‌ که‌ آنها را به‌ نامهای‌ دیگری‌ چون‌ « حروریه‌»و « مارقین»  نیزمی‌خوانند به‌ لحاظ نظری‌ و عملی‌ همانندی‌ بسیاری‌ با جریان‌های‌ سلفی‌ در دوره‌ معاصردارد. بدین‌ ترتیب‌، هرگونه‌ تلاشی‌ برای‌ درک‌ اندیشه‌های‌ بنیادین‌ خوارج‌، ما را به‌ فهم‌ ودرک‌ درست‌تر ماهیت‌ اندیشه‌ تکفیریان‌ جدید رهنمون‌ خواهد ساخت‌.

از جمله‌ بارزترین‌ صفات‌ فکری‌ خوارج‌، جمود آنها در فهم‌ دین‌ و تمایل‌ به‌ صدوراحکام‌ کلی‌ بدون‌ شروط، تفاصیل‌ و استثنائات‌ بوده‌ است‌. آنها فرقه‌های‌ مسلمان‌ مخالف‌خود را کافر می‌شمردند و فتوا به‌ هدر دماء و وجوب‌ جهاد با ایشان‌ صادر می‌کردند.1پرسشی‌ که‌ پژوهش‌ حاضر می‌کوشد به‌ آن‌ پاسخ‌ دهد آن‌ است‌ که‌ کدام‌ دسته‌ از عوامل‌،زمینه‌ساز پیدایش‌ اندیشه‌ « کافر انگاری‌«  نزد خوارج‌ شده‌ است‌؟

عوامل‌ کلی‌
حاصل‌ این‌ تحقیق‌ نشان‌ می‌دهد که‌ این‌ عوامل‌ را می‌توان‌ در سه‌ موضوع‌ اصلی‌ خلاصه‌ کرد که‌عبارتند از:

الف‌ ـ برداشتهای‌ نادرست‌ از قرآن‌
خوارج‌ برای‌ اثبات‌ عقاید خود، همواره‌ آیات‌ قرآن‌ کریم‌ را دستاویز قرار می‌دادند. به‌ عنوان‌ مثال‌ آنان‌برای‌ اثبات‌ خلود مرتکبان‌ گناه‌ در آتش‌ دوزخ‌ به‌ برخی‌ از آیات‌ قرآن‌ نظیر آیه‌192  سوره‌  آل عمران استنادمی‌کردند : ربنا انک‌ من‌ تدخل‌ النار فقد اخزیته‌ و 167 سوره بقره : « ... و ماهم‌ بخارجین‌ من النار » .2
قرآن‌ کریم‌ شرک‌ را گناهی‌ نابخشودنی‌ می‌داند و خوارج‌ بر همین‌ اساس‌ در جریان‌ تحکیم‌، علی‌علیه‌السلام‌ را به‌ دلیل‌ پذیرفتن‌ حکمیت‌ انسانها، مشرک‌ و کافر شمردند و با استناد به‌ آیه‌ 65 سوره‌ زمر: لئن‌ اشرکت‌ لیحبطنّ ‌ عملک‌3، لزوم‌ توبه‌ آن‌ حضرت‌ را گوشزد می‌نمودند. در روزگار امویان‌، نافع‌ بن‌ ازرق‌خارجی‌ برای‌ توجیه‌ برخوردهای‌ خونین‌ خود با مسلمانان‌ به‌ آیه‌ 26 سوره‌ نوح‌: « و قال‌ نوح‌ رب‌ لا تذرعلی‌ الارض‌ من‌ الکافرین‌ دیار
اً »  استناد می‌کرد.4

خوارج‌ ستیز خود را با بنی‌امیه‌، جهاد می‌دانستند . 5 و به‌ همین‌ دلیل‌ عموم‌ مسلمانان‌ به‌ جز کسانی‌ راکه‌ بر ضد خلفا خروج‌ عملی‌ می‌کردند به‌ کفر متهم‌ می‌نمودند و بر این‌ باور بودند که‌ ولایت‌ مخالفان‌خداوند سزاوار نیست‌. مستند آنها آیه‌ نخست‌ سوره‌ توبه‌6 بود. از همین‌ روی‌، نکاح‌ با غیر خود را مجازنمی‌دانستند و مستند آنها آیه‌ 22 سوره‌ بقره‌ بود: و لا تنکحوا المشرکات‌ حتی‌ یؤمن‌.7 خوارج‌ معتقدبودند که‌ خداوند دوستی‌ و پشتیبانی‌ آنها و اجازه‌ شهادات‌ و اکل‌ ذبائح‌ و قبول‌ علم‌ دین‌ از آنها و ازدواج‌ باایشان‌ و میراث‌ بردن‌ از آنها را حرام‌ کرده‌ است‌.8 این‌ عقیده‌، نخستین‌ بار از سوی‌ نافع‌ بن‌ ازرق‌ ابراز شد وواکنش‌ منفی‌ افراد میانه‌روتر خوارج‌ نظیر ابن‌ اباض‌ و ابن‌ صفار را برانگیخت‌. ابن‌ اباض‌، مشرک‌ بودن‌همه‌ مسلمانان‌ را رد کرد و معتقد به«کفران‌ نعمت‌« از سوی‌ آنان‌ شد.9
ب‌ ـ واکنش‌ نسبت‌ به‌ جریان‌های‌ فکری‌ همعصر
 خوارج‌ از دل‌ رقابتهای‌ سیاسی‌ صدر اسلام‌ برخاسته‌ بودند. عقیده‌ سیاسی‌ رایج‌ در میان‌ متکلمان‌عامه‌ درباره‌ نحوه‌ تعامل‌ مسلمانان‌ با حکمرانان‌ خود آن‌ بوده‌ است‌ که‌ صبر بر طاعت‌ امام‌ جائر بهتر است‌از خروج‌ بر او، زیرا در کشمکش‌ با او و شورش‌ بر او استبدال‌ امن‌ به‌ خوف‌ و خونریزی‌ و فساد در زمین‌نهفته‌ است‌.10 در حالی‌ که‌ معتزله‌ و خوارج‌، سخن‌ از لزوم‌ خروج‌ بر امام‌ جائز به‌ میان‌ می‌آوردند.11

به‌ علاوه‌، به‌ دلیل‌ ارتکاب‌ گناهان‌ کبیره‌ از سوی‌ خلفا، گروههایی‌ نظیر خوارج‌، اندیشه‌ سیاسی‌ ضدخلافت‌ را مطرح‌ کردند12 و سرانجام‌، این‌ ضدیت‌ را به‌ عموم‌ مسلمانان‌ به‌ عنوان‌ تأیید کنندگان‌ حکومت‌تسری‌ دادند.13 این‌ طرز فکر، درست‌ در نقطه‌ مقابل‌ مذهب‌ مرجئه‌ بود که‌ نظام‌ حاکم‌ آن‌ را تقویت‌می‌کرد. مقاتل‌ بن‌ سلیمان‌ و برخی‌ از مرجئه‌ بر این‌ باور بودند که‌ مؤمنان‌ معصیت‌ کار، هرگز گرفتار عذاب‌نخواهند شد و دوزخ‌ خاص‌ کافران‌ است‌. آنها برای‌ اثبات‌ این‌ عقیده‌ به‌ شماری‌ از آیات‌ قرآن‌ کریم‌ که‌ ازظاهر آنها معتقد ایشان‌ برمی‌آید ارجاع‌ می‌دادند. مانند آیات‌ 48 و 49 سوره‌ طه‌: قد اوحی‌ الینا ان‌العذاب‌ علی‌ من‌ کذب‌ و تولی‌ ان‌ الخزی‌ الیوم‌ و السوء علی‌ الکافرین‌.14 مرجئه‌ در ادای‌ واجبات‌ و ترک‌محرمات‌، به‌ دلیل‌ افراط در امیدواری‌ گناهکاران‌ به‌ شفاعت‌ و بهشت‌، تساهل‌ فراوانی‌ از خود نشان‌می‌دادند. آنها معتقد بودند که‌ ایمان‌ امری‌ قلبی‌ است‌ و اگر این‌ امر قلبی‌ وجود داشته‌ باشد می‌تواند کفاره‌عمل‌ بد باشد.15 روایات‌ اهل‌ سنت‌ نشان‌ می‌دهد که‌ اندیشه‌ گسترده‌ تلقی‌ کردن‌ شفاعت‌، از روزگارخلافت‌ عمر آغاز شد و خلیفه‌، خطبه‌ای‌ تند بر ضد مروجان‌ این‌ فکر ایراد کرد.16

خوارج‌، اعتقادی‌ به‌ شفاعت‌ پیامبر(ص‌) در روز رستاخیز نداشتند و تمام‌ احادیث‌ مربوط به‌ آن‌ رادروغ‌ می‌پنداشتند و آیات‌ را تأویل‌ می‌نمودند17 و مراد از آن‌ را زیادت‌ درجات‌ برای‌ مؤمنان‌می‌دانستند.18 اعتقاد خوارج‌ در باب‌ شفاعت‌ همانند اندیشه‌ معتزله‌ است‌; چه‌ آنها نیز اصل‌ شفاعت‌ رابرای‌ زیادت‌ ثواب‌ و نه‌ برداشتن‌ عقاب‌ می‌دانستند و برای‌ اثبات‌ عقیده‌ خود به‌ آیه‌ 123 سوره‌ بقره‌:« واتقوا یوماً لا تجزی‌ نفس‌ عن‌ نفس‌ شیئاً و لا یقبل‌ منها عدل‌ و لا تنفعها شفاعه‌ « استناد می‌جستند. 19 در حالی‌ که‌اکثریت‌ مسلمانان‌، نه‌ انکار شفاعت‌ را پذیرفتند و نه‌ دایره‌ آن‌ را به‌ اندازه‌ مرجئه‌ وسیع‌ فرض‌ کردند.20

ج‌ ـ مطلق‌ انگاری‌ برخی‌ مفاهیم‌ دینی‌

خوارج‌، مفاهیمی‌ نظیر ایمان‌، اسلام‌، کفر، شرک‌ و معصیت‌ کبیره‌ را بسیار گسترده‌ می‌دانستند. بیان‌معنی‌ ایمان‌ و کفر و تلاش‌ برای‌ تعیین‌ حدود هر یک‌، همواره‌ یکی‌ از دغدغه‌های‌ فرق‌ مختلف‌ اسلامی‌بوده‌ است‌21 دو مفهوم‌ ایمان‌ و عمل‌ صالح‌ غالباً در قرآن‌ در کنار یکدیگر آمده‌اند.22

ایمان‌، امری‌ قلبی‌ و عمل‌، امری‌ جوارحی‌ است‌. خوارج‌، این‌ دو مقوله‌ را یکی‌ می‌دانستند; به‌ این‌معنی‌ که‌ از دید ایشان‌ صرف‌ وجود ایمان‌، مقتضی‌ انجام‌ طاعات‌ است‌. قرطبی‌ این‌ قول‌ را رد می‌کند ومعتقد است‌ که‌ اگر چنین‌ بود، خداوند پس‌ از ایمان‌، عمل‌ صالح‌ را به‌ طور مستقل‌ ذکر نمی‌کرد.23

خوارج‌ غالباً ایمان‌ و اسلام‌ را از یکدیگر تفکیک‌ نمی‌کردند. ابن‌ سلام‌ با اتکاء به‌ آیات‌ 35 و 36 سوره‌ذاریات‌:  « فأخرجنا  مَن کان فیها مِن  المؤمنین‌ فما وجدنا فیها غیر بیت‌ من‌ المسلمین » ‌، می‌گوید: مؤمن‌ همان‌ مسلم‌است‌ و ایمان‌ و اسلام‌ یکی‌ است‌.24 نزد خوارج‌ اباضی‌ اسلام‌ و ایمان‌ مترادف‌اند; هر چند ایشان‌ گاهی‌هم‌ به‌ اختلاف‌ یا تداخل‌ دو معنی‌ اشارت‌ دارند.25 رگه‌هایی‌ از این‌ اندیشه‌ را در آثار برخی‌ از متکلمان‌اهل‌ سنت‌ نیز می‌توان‌ یافت‌;26 چنانکه‌ قرطبی‌ در تفسیر آیه‌ 128 سوره‌ بقره‌: واجعلنا مسلمین‌ لک‌،می‌گوید: اسلام‌ در اینجا مرادف‌ ایمان‌ است‌. او همچنین‌ برای‌ اثبات‌ صحت‌ استنباط خود، از آیه‌ 19سوره‌ آل‌ عمران‌: ان‌ الدین‌ عندالله‌ الاسلام‌ . کمک‌ گرفته‌ است‌.27 با این‌ حال‌، قرطبی‌ می‌پذیرد که‌ در همه‌موارد، این‌ دو واژه‌ به‌ یک‌ معنی‌ به‌ کار نمی‌رود. وی‌ می‌گوید: اسلام‌ در کلام‌ عرب‌ به‌ معنی‌ خضوع‌ وانقیاد نسبت‌ به‌ مستسلم‌ است‌ و هر اسلامی‌ ایمان‌ نیست‌; در حالی‌ که‌ هر ایمانی‌ حاصل‌ اسلام‌ است‌.زیرا کسی‌ که‌ ایمان‌ به‌ خدا آورده‌ است‌، تسلیم‌ امر او شده‌ است‌; ولی‌ هر کس‌ که‌ تسلیم‌ شده‌، لزوماً ایمان‌و باور قلبی‌ پیدا نکرده‌ است‌. این‌ برخلاف‌ قول‌ قدریه‌ و خوارج‌ است‌.28 ایمان‌ امری‌ باطنی‌ و اسلام‌ امری‌ظاهری‌ است‌; هر چند، گاهی‌ به‌ خاطر ملازمتی‌ که‌ میان‌ آن‌ دو برقرار است‌، به‌ یک‌ معنی‌ به‌ کار رفته‌است‌.29 شاید به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ در برخی‌ روایات‌، ایمان‌ مترادف‌ مفهومی‌ دانسته‌ شده‌ است‌ که‌ ماامروزه‌ به‌ آن‌ » وجدان» می‌گوئیم‌.30

درباره‌ این که‌ آیا ایمان‌ قابل‌ زیادت‌ و نقصان‌ هست‌ یا نه‌؟ میان‌ متکلمان‌ اختلاف‌ است‌. عقیده‌ رایج‌ درمیان‌ عامه‌ آن‌ است‌ که‌ نفس‌ ایمان‌ که‌ تصدیقی‌ یگانه‌ نسبت‌ به‌ یک‌ شی‌ء است‌، معنایی‌ فرد و واحد است‌و در آن‌ زیادت‌ و نقصان‌ راه‌ ندارد. چون‌ حاصل‌ شود، زیادتی‌ در آن‌ نیست‌ و چون‌ زایل‌ گردد چیزی‌ از آن‌باقی‌ نمی‌ماند، مگر آنکه‌ زیادت‌ و نقصان‌ نه‌ در ذات‌ آن‌ بلکه‌ در متعلقات‌ آن‌ و از حیث‌ اعمالی‌ که‌ از آن‌صدور می‌یابد صورت‌ پذیرد. در حالی‌ که‌ برخی‌ دیگر معتقدند که‌ خود ایمان‌ قابلیت‌ زیادت‌ و نقصان‌ رادارد. مستند آنها آیه‌ 2 سوره‌ انفال‌ است‌: و اذا تلیت‌ علیهم‌ آیاتنا زادتهم‌ ایماناً . تشبیه‌ ایمان‌ به‌ نقطه‌ روشن‌قابل‌ اتساع‌ و تشبیه‌ کفر به‌ نقطه‌ تاریک‌ قابل‌ گسترش‌ تا رسیدن‌ به‌ مرحله‌ اطلاق‌ و استغراق‌ در سخن‌ امام‌علی‌(علیه السلام ‌) به‌ روایت‌ اهل‌ سنت‌31 نیز مؤید این‌ نظر است‌. بخاری‌ یکی‌ از ابواب‌ کتاب‌» صحیح‌« خود را باب‌زیادت‌ و نقصان‌ ایمان‌ قرار داده‌ است‌.32 به‌ این‌ معنی‌ که‌ هر چه‌ انجام‌ عمل‌ صالح‌ و ترک‌ عمل‌ فاسد درانسان‌ بیشتر باشد، نشانه‌ فزونی‌ ایمان‌ است‌. از دیدگاه‌ اکثریت‌ خوارج‌، نقص‌ در ایمان‌ موجب‌ کفراست‌33 اما در میان‌ اباضیه‌ که‌ معتدل‌ترین‌ فرقه‌ خوارج‌ به‌ شمار می‌روند34 سخن‌ از ازدیاد یا نقصان‌ ایمان‌به‌ میان‌ آمده‌ است‌. بعضی‌ از آنها می‌گویند که‌ ایمان‌ زیاد یا کم‌ می‌شود و دسته‌ای‌ تنها به‌ زیادت‌ آن‌ قائلندو نقصان‌ آن‌ را عدول‌ از ایمان‌ می‌شمارند.

در دیدگاه‌ نخست‌، ایمان‌ به‌ سبب‌ طاعات‌ افزایش‌ و با غفلت‌ و نسیان‌ کاهش‌ می‌یابد.35 فزونی‌ ایمان‌به‌ طاعت‌ و کاستی‌ آن‌ به‌ عصیان‌ است‌.36

در دیدگاه‌ دوم‌، نقصان‌ در ایمان‌ به‌ نقصان‌ در اعتقاد باز می‌گردد و نقصان‌ در اعتقاد به‌ شکی‌ که‌ منافی‌ایمان‌ است‌، راجع‌ است‌ و نقص‌ در ایمان‌ به‌ یکی‌ از دو گونه‌ کفر تحویل‌ می‌شود: کفر شرک‌ یا کفر نعمت‌ وهر دو ناقض‌ ایمان‌اند.37

باید گفت‌ که‌ مطلق‌ انگاری‌ ایمان‌، درجات‌ و مراتب‌ قائل‌ نشدن‌ برای‌ آن‌، از ویژگیهای‌ اندیشه‌ خوارج‌است‌. از نظر آنها ایمان‌ یک‌ مفهوم‌ بسیط و یکپارچه‌ است‌ و نمی‌تواند نسبی‌ قلمداد شود و هر جزئی‌ که‌ ازآن‌ جدا شود، آن‌ کل‌ و مجموعه‌ از بین‌ می‌رود.

در برخی‌ روایات‌ سنی‌ و شیعه‌ آمده‌ است‌ که‌ از سه‌ جزء و سه‌ مشخصه‌ ایمان‌، جزء سوم‌ یعنی‌ صبر برطاعت‌ مهم‌ترین‌ است‌. زیرا هر گونه‌ اعتقاد قلبی‌ باید خود را در عمل‌ نشان‌ دهد. قرطبی‌ از شعبی‌ و او ازعلی‌ (علیه السلام ‌) نقل‌ کرده‌ است‌ که‌ صبر نسبت‌ به‌ ایمان‌، به‌ منزله‌ سر نسبت‌ به‌ بدن‌ است‌.38 بر طبق‌ این‌ تشبیه‌،هر چه‌ میزان‌ ایمان‌ و اعتقاد قلبی‌ افراد بالاتر رود، بر میزان‌ اعمال‌ ایجابی‌ و سلبی‌ آنها افزوده‌ می‌گردد.زیرا اعمال‌ حاصل‌ از ایمان‌، تنها انجام‌ طاعات‌، عبادات‌ و رفتارهای‌ نیک‌ نیست‌; بلکه‌ به‌ جای‌ نیاوردن‌کارهای‌ نبایستی‌ نیز خود بخشی‌ از عمل‌ صالح‌ به‌ شمار می‌آید. بر این‌ اساس‌، کافر مطلق‌ به‌ کسی‌می‌گویند که‌ تمام‌ رفتارهای‌ او مغایر با فطرت‌ و سرشت‌ آدمی‌ باشد و کسی‌ که‌ صبر بر عمل‌ نداشته‌ باشد،مستحق‌ عنوان‌ ایمان‌ به‌ طور مطلق‌ نیست‌.39 بر این‌ اساس‌ اکثر انسانها ایمان‌ نسبی‌ دارند; زیرا بخشی‌ ازاعمال‌ آنها حاصل‌ ایمان‌ و بخشی‌ دیگر حاصل‌ کفر است‌. آنچه‌ از نظر اندیشه‌ اسلامی‌ موجب‌ طرد وتخطئه‌ کامل‌ افراد می‌شود، کفر مطلق‌ است‌ که‌ لازمه‌ آن‌ انجام‌ مصرانه‌ افعال‌ سلبی‌ و مذموم‌ است‌; وشاید از همین‌ روی‌ که‌ انسان‌ آمیزه‌ای‌ از کفر و ایمان‌ را در وجود خود دارد، در برخی‌ روایات‌ عامه‌ آمده‌است‌: خداوند در آیه‌ 119 سوره‌ بقره‌: و لا تسئل‌ عن‌ اصحاب‌ الجحیم‌ ـ که‌ بر طبق‌ قرائت‌ نافع‌ به‌ صورت‌فعل‌ نهی‌ است‌ ـ مخاطبان‌ خود را از پرسش‌ درباره‌ زنده‌هایی‌ که‌ اهل‌ کفر و عصیان‌اند بر حذر داشته‌است‌; زیرا حالت‌ آنها پیوسته‌ در حال‌ دگرگونی‌ از کفر به‌ ایمان‌ و از معصیت‌ به‌ طاعت‌ است‌;40 هر چندجهت‌گیری‌ فطری‌ رفتار آدمی‌ بر اساس‌ روایات‌ شیعی‌ به‌ سمت‌ ایمان‌ است‌ نه‌ کفر; و انسانها جدای‌ ازاقرار یا عدم‌ اقرار به‌ شریعت‌ نیز با فطرت‌ خود به‌ ایمان‌ راه‌ یافته‌اند.41

بنابراین‌ باید گفت‌ که‌ موضوع‌ تکفیر مؤمنان‌ گناهکار به‌ وسیله‌ خوارج‌، ریشه‌ در نگاه‌ انسان‌ شناختی‌خاص‌ آنها دارد. آنها انسان‌ را آرمانی‌ یعنی‌ آنگونه‌ که‌ باید باشد می‌دیدند، نه‌ آنگونه‌ که‌ هست‌.

غالب‌ فرق‌ خوارج‌، بر خلاف‌ اشاعره‌ و شیعه‌ که‌ معتقد به‌ فسق‌ مرتکب‌ کبیره‌اند42 بر این‌ نکته‌ اتفاق‌نظر داشته‌اند که‌ هر کبیره‌ای‌ کفر است‌ و خداوند اصحاب‌ کبائر را به‌ شکنجه‌ دائم‌ مبتلا می‌سازد; تا جایی‌که‌ ازارقه‌ معتقد بودند که‌ هر کبیره‌ای‌ کفر و سرزمین‌ مخالفان‌ آنها دارالکفر است‌.43

خوارج‌ در گسترده‌ قلمداد کردن‌ دایره‌ کفر و معصیت‌ به‌ آیه‌ 44 سوره‌ مائده‌ احتجاج‌ می‌کردند: و من‌لم‌ یحکم‌ بما انزل‌ الله‌ فاولئک‌ هم‌ الکافرون‌. به‌ باور ایشان‌، این‌ آیه‌ دلالت‌ بر آن‌ دارد که‌ هر گونه‌ حکمی‌ به‌غیر آنچه‌ خداوند نازل‌ کرده‌ است‌، موجب‌ کفر می‌شود.44

همچنین‌ به‌ اعتقاد آنها از مفهوم‌ آیه‌ 3 سوره‌ نساء:« انا هدیناه‌ السبیل‌ اما شاکراً و اما کفوراً » چنین‌برمی‌آید که‌ هیچگونه‌ واسطه‌ای‌ میان‌ مطیع‌ و کافر وجود ندارد. بنابراین‌ شاکر همان‌ مطیع‌ و کفور همان‌کافر است‌.45

درباره‌ اینکه‌ مصادیق‌ گناه‌ کبیره‌ چیست‌، اخبار گوناگونی‌ در منابع‌ شیعه‌ و سنی‌ آمده‌ است‌. مسعده‌ بن‌صدقه‌ از قول‌ امام‌ صادق‌ (علیه السلام )می‌گوید: کبائر عبارتند از: نومیدی‌ از رحمت‌ خدا، آسودگی‌ از مکر خدا،قتل‌ نفس‌ محرم‌، عقوق‌ والدین‌، اکل‌ ظالمانه‌ مال‌ یتیم‌، رباخواری‌، تعرب‌ بعد از هجرت‌، قذف‌ زن‌محصنه‌ و فرار از پیش‌ دشمن‌.46 بر این‌ اساس‌، نیمی‌ از کبائر جنبه‌ قلبی‌ و نیمی‌ دیگر جنبه‌ رفتاری‌ دارند.بر طبق‌ این‌ حدیث‌، اعتقاد به‌ حلیت‌ این‌ اعمال‌، موجب‌ خروج‌ از دین‌ است‌; ولی‌ اقرار به‌ کبیره‌ بودن‌آنها، فرد را از دایره‌ مسلمانی‌ خارج‌ نمی‌سازد.47 شبیه‌ اینگونه‌ روایات‌، در منابع‌ حدیثی‌ عامه‌ نیز به‌ وفور یافت‌ می‌شود.48

خوارج‌، در تعریف‌ گناه‌ کبیره‌ و نتیجه‌ای‌ که‌ از آن‌ می‌گیرند، بر مقوله‌ « معرفه‌ الله‌«تأکید می‌ورزند. برطبق‌ دیدگاه‌ آنان‌، هر کس‌ گناه‌ کبیره‌ای‌ انجام‌ دهد، خدا را نشناخته‌ است‌ و هر کس‌ را خدا را نشناسد، به‌خاطر جهلش‌ به‌ خداوند کافر است‌ نه‌ به‌ خاطر انجام‌ گناهان‌ کبیره‌.49

اینگونه‌ مطلق‌ انگاریها، خوارج‌ را با دشواریهایی‌ در رویارویی‌ با برخی‌ پرسشهای‌ دیگر مواجه‌ساخت‌. به‌ عنوان‌ مثال‌، در مسأله‌ گناه‌ کبیره‌، چالشی‌ که‌ خوارج‌ با آن‌ روبرو شدند، موضوع‌» حدود »  بود.به‌ این‌ معنی‌ که‌ اسلام‌ برای‌ پاره‌ای‌ از گناهان‌ ـ که‌ دارای‌ ابعاد اجتماعی‌ هستند ـ حدودی‌ تعیین‌ کرده‌است‌. در اینجا این‌ پرسش‌ پیش‌ می‌آید که‌ اگر صرف‌ انجام‌ گناه‌، موجب‌ کفر و در نتیجه‌، جواز یا وجوب‌قتل‌ شود، چرا خداوند برای‌ برخی‌ از آنها حدود و کیفرهایی‌ تعیین‌ کرده‌ است‌؟ لذا برخی‌ از خوارج‌ براین‌ باور شدند که‌ اجراء حد بر گناهکار در نزد امام‌ موجب‌ می‌شود که‌ بر مذنب‌ حکم‌ به‌ کفر جاری‌شود50 و گروهی‌ در مقابل‌، معتقد شدند که‌ حکم‌ به‌ کفر تنها درباره‌ کسانی‌ است‌ که‌ بر آنها حد جاری‌نمی‌شود. به‌ عنوان‌ مثال‌ صفریه‌ و ازارقه‌ معتقد بودند اعمالی‌ که‌ خداوند بر آنها حد تعیین‌ نموده‌ است‌،صاحبان‌ آنها به‌ اسم‌ موضوع‌ نامیده‌ می‌شوند. مانند زانی‌، سارق‌، قاذف‌، قاتل‌ به‌ عمد و...، ولی‌ کافر یامشرک‌ خوانده‌ نمی‌شوند. ولی‌ هر گناهی‌ که‌ در آن‌ حدی‌ تعیین‌ نشده‌ باشد، مانند ترک‌ نماز و روزه‌ وجهاد، انجام‌ دهنده‌ آن‌ کافر است‌.51 نجده‌ بن‌ عامر اصحاب‌ حدود را کافر نمی‌دانست‌; ولی‌ معتقد بود که‌خداوند آنها را در غیر آتش‌ دوزخ‌ عذاب‌ خواهد کرد.52

برخی‌ دیگر نظیر اباضیه‌، اصولا کفر را نه‌ به‌ معنی‌ خروج‌ از دین‌، بلکه‌ به‌ معنی‌ کفران‌ نعمت‌دانستند.53

یکی‌ از چالشهای‌ فکری‌ که‌ خوارج‌ به‌ دلیل‌ اعتقاد به‌ لزوم‌ ترک‌ گناه‌ در قول‌ و عمل‌ با آن‌ درگیر شدند،در موضوع‌ « تقیه »  بود. از طرفی‌ در قرآن‌ آیه‌ای‌ دال‌ بر جواز تقیه‌ در شرایط خاص‌ آمده‌ است‌54 و از دیگرسوی‌، این‌ کار نوعی‌ عدم‌ صداقت‌ در اظهار مافی‌ الضمیر و منافی‌ ایمان‌ می‌نمود. به‌ همین‌ دلیل‌، نجده‌بن‌ عامر جواز آن‌ را پذیرفت‌; در حالی‌ که‌ نافع‌ بن‌ ازرق‌ معتقد به‌ عدم‌ جواز آن‌ بود.55 زیرا او معتقد بود که‌جواز تقیه‌ تنها مختص‌ صحابه‌ بوده‌ است‌.56 کسان‌ دیگری‌ از خوارج‌، چون‌ عکرمه‌ مولای‌ ابن‌ عباس‌،تقیه‌ را به‌ آن‌ شرط که‌ موجب‌ ریختن‌ خون‌ مسلمانان‌ یا از کف‌ رفتن‌ مال‌ آنها نشود جایز دانسته‌اند.57

نکته‌ دیگری‌ که‌ ذهن‌ برخی‌ از خوارج‌ را به‌ خود مشغول‌ داشته‌ بود، موضوع‌ « اصرار برگناه‌ «  بود. نجده‌بن‌ عامر می‌گفت‌: هر کس‌ بر گناه‌ صغیره‌ اصرار ورزد، مشرک‌ است‌; ولی‌ اگر بر گناه‌ کبیره‌ اصرار نکندمسلمان‌ است‌.58

از دیگر مشغله‌های‌ فکری‌ خوارج‌، حکم‌ اعمال‌ کودکان‌ نابالغ‌ و غیر مکلف‌ بود. پیروان‌ عبدالکریم‌ بن‌عجرد بر این‌ باور بودند که‌ کودک‌ را باید پس‌ از بلوغ‌ به‌ اسلام‌ فرا خواند و پیش‌ از آن‌ برائت‌ از او واجب‌است‌.59

به‌ نظر می‌رسد یکی‌ از مقدماتی‌ که‌ خوارج‌ و معتزله‌ از طریق‌ آن‌، کفر و عقاب‌ صاحب‌ کبیره‌ غیر تائب‌را نتیجه‌ گرفتند، هم‌ سنخ‌ دانستن‌ « وعد« و « وعید »  بوده‌ است‌. آنها عفو این‌ قبیل‌ افراد را از سوی‌ خداوندروا ندانسته‌اند; زیرا خداوند وعده‌ عقاب‌ به‌ خاطر کبائر داده‌ است‌ و اگر گناهکاری‌ را به‌ خاطر گناه‌ کیفرنکند، لازمه‌اش‌ خلف‌ وعید و کذب‌ در خبر خواهد بود و چنین‌ امری‌ محال‌ است‌.60

نتیجه‌

این‌ بررسی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ بخش‌ قابل‌ توجهی‌ از انحراف‌ فکری‌ خوارج‌ به‌ موضوع‌ برداشتهای‌نادرست‌ آنان‌ از مضامین‌ برخی‌ از آیات‌ قرآن‌ مربوط می‌شود. بدین‌ ترتیب‌، راز سفارش‌ امام‌ علی‌(ع‌)خطاب‌ به‌ ابن‌ عباس‌ هنگام‌ گسیل‌ او به‌ اردوگاه‌ خوارج‌، به‌ درستی‌ دریافته‌ و اثبات‌ می‌شود. زیرا ایشان‌فرمودند: در گفتگو با خوارج‌، به‌ کتاب‌ خدا احتجاج‌ مکن‌; زیرا آیات‌ قرآن‌ تاب‌ معانی‌ گوناگون‌ را دارد.بلکه‌ با آنها به‌ سنت‌ احتجاج‌ کن‌.61 همچنین‌ دور بودن‌ از عقلانیت‌ که‌ در واکنش‌ خوارج‌ نسبت‌ به‌جریان‌های‌ مخالف‌ و نیز مطلق‌ انگاری‌ برخی‌ از مفاهیم‌ دینی‌ نمودار می‌شود از جمله‌ نقاط ضعف‌اندیشه‌ ایشان‌ بوده‌ است‌; بلایی‌ که‌ سلفی‌های‌ دوران‌ معاصر نیز کم‌ و بیش‌ بدان‌ دچارند.

پی‌ نوشت‌ها

1 ـ بغدادی‌، عبدالقاهر، الفرق‌ بین‌ الفرق‌، (بیروت‌، دارالافاق‌ الجدیده‌، 1977 م‌) ص‌ 54.

2 ـ سیوطی‌، عبدالرحمن‌، الدر المنثور، (بیروت‌، دارالفکر، 1993 م‌)، ج‌ 8، ص‌ 338.

3 ـ طبری‌، محمدبن‌ جریر، جامع‌ البیان‌ عن‌ تأویل‌ آی‌ القرآن‌، (بیروت‌، دارالفکر، 1405 ق‌) ج‌ 21،ص‌ 51.

4 ـ ابن‌ کثیر، اسماعیل‌ بن‌ عمر، البدایه‌ و النهایه‌، (بیروت‌، مکتبه‌ المعارف‌، بی‌ تا) ج‌ 7، ص‌ 285.

5 ـ طبری‌، تاریخ‌ الامم‌ و الملوک‌، (بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، 1407 ق‌) ج‌ 3، ص‌ 252.

6 ـ براءه‌ من‌ الله‌ و رسوله‌ الی‌ الذین‌ عاهدتم‌ من‌ المشرکین‌

7 ـ طبری‌، تاریخ‌، ج‌ 3، ص‌ 399.

8 ـ همانجا.

9 ـ ابن‌ اثیر، عزالدین‌، الکامل‌ فی‌ التاریخ‌، به‌ کوشش‌ ابوالفداء عبدالله‌ القاضی‌، (بیروت‌، دارالکتب‌العلمیه‌، 1415 ق‌ / 1995 م‌) ج‌ 3، ص‌ 492.

10 ـ ابن‌ عبدالبر نمری‌، ابویوسف‌ بن‌ عبدالله‌. التمهید. به‌ کوشش‌ مصطفی‌ بن‌ احمد العلوی‌ و محمدعبدالکبیر البکری‌. مغرب‌. وزاره‌ عموم‌ الاوقاف‌ و الشؤون‌ الاسلامیه‌. 1378 ق‌ ج‌ 23، ص‌ 279.

11 ـ قرطبی‌، همان‌، ج‌ 2، ص‌ 109.

12 ـ بغدادی‌، همان‌، ص‌ 55.

13 ـ مطهری‌، مرتضی‌، آشنایی‌ با علوم‌ اسلامی‌، ج‌ 2 (کلام‌ ـ عرفان‌ ـ حکمت‌ عملی‌)، صدرا، 1368 ،ص‌ 40 ـ 41.

14 ـ مجلسی‌، محمدباقر، بحارالانوار، (بیروت‌، موسسه‌الوفاء، 1404 ق‌)، ج‌ 8، ص‌ 260.

15 ـ مطهری‌، همان‌، ص‌ 41.

16 ـ هیثمی‌، علی‌ بن‌ ابی‌ بکر، مجمع‌ الزوائد  و منبع‌ الفوائد، (قاهره‌، بیروت‌، دارالریان‌ للتراث‌ ـدارالکتاب‌ العربی‌، 1407 ق‌) ج‌ 7، ص‌ 207. ابن‌ حنبل‌، احمد ابوعبدالله‌ شیبانی‌، مسند احمد، مصر،موسسه‌ قرطبه‌، بی‌ تا ج‌ 1 ص‌ 23; سیوطی‌، جلال‌ الدین‌ عبدالرحمن‌، تفسیر الدر المنثور، (بیروت‌،دارالفکر، 1993 م‌)   ج‌2، ص‌ 60.

17 ـ مجلسی‌، همان‌، ج‌ 8، ص‌ 62.

18 ـ جیطالی‌، اسماعیل‌ بن‌ موسی‌، قناطر الخیرات‌، (مسقط، وزاره‌ التراث‌ القومی‌ و الثقافه‌، 1983 م‌)ج‌ 3 ص‌ 55; ابوزکریا یحیی‌ بن‌ شرف‌، شرح‌ النووی‌ علی‌ صحیح‌ مسلم‌، (بیروت‌، داراحیاء التراث‌العربی‌، 1392 ق‌) ج‌ 26 ص‌ 50.

19 ـ ایجی‌، عضدالدین‌، شرح‌ المواقف‌، ج‌ 4، ص‌ 312.

20 ـ برقی‌، احمد بن‌ محمد بن‌ خالد، المحاسن‌، به‌ کوشش‌ سید جلال‌ الدین‌ حسینی‌، (تهران‌،دارالکتب‌ الاسلامیه‌، بی‌ تا) ج‌ 1، ص‌ 184; عیاشی‌، محمدبن‌ مسعود، تفسیر العیاشی‌، (تهران‌، چاپخانه‌علمیه‌، 1380 ق‌) ج‌ 2، ص‌ 314; قمی‌، علی‌ بن‌ ابراهیم‌، تفسیر، به‌ کوشش‌ طیب‌ الموسوی‌ الجزائری‌،(قم‌، مکتبه‌ الهدی‌ (چاپ‌ افست‌)، 1387 ق‌) ج‌ 2، ص‌ 211; مجلسی‌، همان‌، ج‌ 8، ص‌ 380; حویزی‌،عبدعلی‌ بن‌ جمعه‌، تفسیر نورالثقلین‌، (قم‌، موسسه‌ اسماعیلیان‌، 1412 ق‌) ج‌ 4، ص‌ 102، 344; ،بخاری‌، محمدبن‌ اسماعیل‌، الادب‌ المفرد. به‌ کوشش‌ محمد فؤاد عبدالباقی‌. (بیروت‌. دارالبشائرالاسلامیه‌. 1409 ق‌ / 1989 م‌) ص‌ 224; سیوطی‌، همان‌، ج‌ 6، ص‌ 286; طبری‌، جامع‌ البیان‌، ج‌ 4،ص‌ 141، شوکانی‌، محمدبن‌ علی‌، نیل‌ الاوطار، (بیروت‌، دارالجیل‌، 1973 م‌)، ج‌ 5، ص‌ 567.

21 ـ قرطبی‌، همان‌، ج‌ 4، ص‌ 161.

22 ـ نک‌ سوره‌های‌: بقره‌، 35، 82، 277; آل‌ عمران‌، 57; نساء، 122، 124، 173، مائده‌، 9 و...

23 ـ قرطبی‌، همان‌، ج‌ 1، ص‌ 328.

24 ـ ابن‌ سلام‌، لواب‌.... ص‌ 68.

25 ـ طعیمه‌، صابر، الاباضیه‌ عقیده‌ و مذهبٹ، (بیروت‌، دارالجیل‌، 1986 م‌) ص‌ 29; جیطالی‌، همان‌،ج‌ 1 ص‌ 281 ـ 285.

26 ـ رک‌ ابن‌ منده‌، محمدبن‌ اسحاق‌. الایمان‌. به‌ کوشش‌ علی‌ بن‌ محمد بن‌ ناصر الفقیهی‌. (بیروت‌مؤسسه‌ الرساله‌. 1406 ق‌) ص‌ 142.

27 ـ قرطبی‌، همان‌، ج‌ 2، ص‌ 162; ج‌ 4، ص‌ 34.

28 ـ همان‌، ج‌ 2، ص‌ 134; نیز رک‌ ابن‌ منده‌، همان‌، ج‌ 1 ص‌ 311; ابن‌ حنبل‌، همان‌، 118.

29 ـ قرطبی‌، همانجا.

30 ـ رک‌ حاکم‌ نیشابوری‌، محمد بن‌ عبدالله‌، المستدرک‌ علی‌ الصحیحین‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌عبدالقادر عطا، (بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، 1411 ق‌ / 1990 م‌)، ج‌ 2، ص‌ 16.

31 ـ قرطبی‌، همان‌، ج‌ 4، ص‌ 280.

32 ـ رک‌ بخاری‌، محمدبن‌ اسماعیل‌، صحیح‌ البخاری‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ ادیب‌ البغا، (بیروت‌.دارابن‌ کثیر. الیمامه‌، 1407 ق‌ / 1987 م‌)، ج‌ 1، ص‌ 24 ـ 29.

33 ـ بیضاوی‌، تفسیر، به‌ کوشش‌ عبدالقادر عرفات‌ العشا حسونه‌، (بیروت‌، دارالفکر، 1416 ق‌)، ج‌1، ص‌ 110.

34 ـ مطهری‌، همان‌، ص‌ 40.

35 ـ طعیمه‌، همان‌، صص‌ 114 ـ 155.

36 ـ جیطالی‌، همان‌، ج‌ 1، ص‌ 268.

37 ـ طعیمه‌، همان‌، صص‌ 116 ـ 117.

38 ـ قرطبی‌، همان‌، ج‌ 1، ص‌ 372.

39 ـ همانجا.

40 ـ همان‌، ج‌ 2، ص‌ 93.

41 ـ کلینی‌، محمدبن‌ یعقوب‌، الکافی‌ (تهران‌، دارالکتب‌ اسلامیه‌، 1365 ق‌)، ج‌ 2، ص‌ 412.

42 ـ مطهری‌، همان‌، صص‌ 78 ـ 79.

43 ـ اشعری‌، علی‌ بن‌ اسماعیل‌، مقالات‌ الاسلامیین‌ و اختلاف‌ المصلین‌، به‌ کوشش‌ هلموت‌ ریتر،(بیروت‌، داراحیاء التراث‌ العربی‌)، ج‌ 1، صص‌ 86 ـ 87.

44 ـ رازی‌، ابوالفضائل‌ احمد بن‌ محمد، حجج‌ القرآن‌، به‌ کوشش‌ احمد عمر المحمصانی‌، (بیروت‌،دارالرائد العربی‌، 1982 م‌)، ج‌ 6، ص‌ 5.

45 ـ همان‌، ج‌ 5، ص‌ 239.

46 ـ کلینی‌، همان‌، ج‌ 2، ص‌ 280.

47 ـ همانجا.

48 ـ رک‌ اصفهانی‌، ابونعیم‌، همان‌، ج‌ 3 ص‌ 172; ذهبی‌، سیر اعلام‌ النبلاء، ج‌ 7، ص‌ 289، 321;همو، الکبائر، تمام‌ صفحات‌.

49 ـ ابن‌ حجر، احمدبن‌ علی‌، لسان‌ المیزان‌، به‌ کوشش‌ دائره‌ المعارف‌ النظامیه‌، الهند، (بیروت‌،موسسه‌ الاعلمی‌ للمطبوعات‌، 1406 ق‌ / 1986 م‌)، ج‌ 3، ص‌ 248.

50 ـ همو، تهذیب‌ التهذیب‌، (بیروت‌، دارالفکر، 1406 ق‌)، ج‌ 1، ص‌ 264.

51 ـ بغدادی‌، همان‌ ص‌ 70.

52 ـ همو، ص‌ 68.

53 ـ معمر، علی‌ یحیی‌، الاباضیه‌ فی‌ موکب‌ التاریخ‌، (قاهره‌، مکتبه‌ وهبه‌، 1384 ق‌)، ج‌ 1، ص‌ 91.

54 ـ آل‌ عمران‌، 28.

55 ـ شهرستانی‌، همان‌، ج‌ 1 ص‌ 122.

56 ـ همو، ج‌ 1، صص‌ 122 ـ 125.

57 ـ طبری‌، جامع‌ البیان‌، ج‌ 3  ص‌ 228.

58 ـ بغدادی‌، همان‌، ص‌ 68.

59 ـ همان‌، ص‌ 73.

60 ـ ایجی‌، همان‌، ج‌ 8، ص‌ 303.

61 ـ لا تخاصمهم‌ بالقرآن‌ فان‌ القرآن‌ حمال‌ ذو وجوه‌ تقول‌ و یقولون‌ ولکن‌ جاججهم‌ بالسنه‌ فانهم‌ لن‌یجدوا عنها محیصاً (نهج‌ البلاغه‌، ترجمه‌ شهیدی‌، ص‌ 358).

 

زبان آگاهی پیامبر ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و امامان علیه

زبان آگاهی پیامبر ( صلّی الله علیه و آله و سلّم )  و امامان علیهم السلام 
    
مکالمه ها

این از واقعیت های انکار ناپذیر تاریخی است که امامان(علیهم السلام) با ملت ها و اقوام گوناگونی ارتباط داشتند یا مناظره دینی و علمی می کردند و با زبان آنها به گفت و گو می پرداختند. سندهای روشن و فراوان این حقیقت، در دست تاریخ کاوان است و معارف عظیم ما بر آن گواهی می دهد.
امامان(علیه السلام) به ضرورت با گروه های ناهم زبان ارتباط داشتند از جمله:
1
ـ اهل کتاب، مثل یهود و نصاری.
2
ـ موالی یا بردگانی که از ملل گوناگون به قلمرو حکومت مسلمانان آورده شده بودند.
3ـ شیعیان با ملیت های مختلف که برای زیارت، تجارت، پرسش و آموختن به دیار امامان(ع) می آمدند.
4ـ دانشمندان و حقیقت جویان کشورهای دور و نزدیک.
5ـ مأموران دولتی.
۶
ـ زنان، کنیزان و غلامان ناهم زبانی که در خانه آنان بودند.
اکنون به نمونه هایی از این گفت و گوها می پردازیم.
مکالمه به زبان فارسی
از رخدادهای خاطره آمیز تاریخی، داستان اسارت دختر یزدگرد است. آن دختر ماه رخسار را پیش عمر آوردند. هنگامی که عمر را دید، گفت: «آه پیروز باد هرمز!» عمر پنداشت او را ناسزا می گوید. تصمیم گرفت او را بفروشد

حضرت علی(علیه السلام ) فرمودند: «تو نباید چیزی را که نمی دانی انکار کنی، چنین کاری برای تو روا نیست.»

تا بالاخره دختر یزدگرد، امام حسین(علیه السلام) را به همسری برگزید. در این لحظه های شکوه مند، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) با نوعروس خویش به فارسی سخن گفتند: به او فرمودند: «چه نام داری ای کنیزک؟» بحار الانوار ج 46 ص 10 باب 1ح 21

پاسخ داد: «جهان شاه.»[همان ج 97ص 57.

حضرت، فرمودند: «بله تو شهربانو و خواهرت، مروارید، دختر کسری است.»[همانجا

شهربانو: «او خواهر من است.»( همان ج 46دص 10 ح  و 40 ص 171 و ج 100 ص 57 ؛ 21.بصائر ص 355 باب 11 ح 8)  

حضرت علی(علیه السلام) فرمودند: «راست گفتی.»

در رویداد شیرین دیگری حضرت علی(علیه السلام) با یک اصفهانی که به محضرشان شرف یاب شده بود هم به زبان فارسی و هم به لهجه اصفهانی سخن گفتند. [بحار ج41 ص 301 ح. 32] .

و در روایت دیگر آمده است:

«روی احمد بن فارس عن أبیه عن ابی عبدالله(علیه السلام) قال دخل الیه قوم من اهل خراسان فقال ابتداء: من جمع مالاً یحرسه عذبه الله علی مقداره. فقالوا بالفارسیة: لانفهم بالعربیة، فقال لهم: هر که درم اندوزد جزایش دوزخ باشد؛[بحار الانوار ج. 47 ص 119 باب 5 ح 162] .

گروهی از مردم خراسان به محضر امام صادق(علیه السلام) شرف یاب شدند، آن حضرت در آغاز فرمودند: «من جمع مالاً عذبه الله علی مقداره؛ هر کس مالی بیندوزد و به حراستش کوشد خداوند به اندازه همان مال، او را عذاب می کند.»

خراسانیان به زبان فارسی گفتند: «ما زبان عربی را نمی فهمیم. آن گاه حضرت به زبان پارسی فرمودند: هر که درم اندوزد جزایش دوزخ باشد.»

و در روایت دیگری امام صادق(علیه السلام) نام روزهای ماه را در تاریخ ایران باستان به زبان پارسی این گونه بر شمردند:[همان ج 56 ص 92 ] .                            

1ـ هرمزد روز                                                

2ـ بهمن روز

3ـ اردی بهشت روز

4ـ شهریور روز

5ـ اسفندارمذ روز

6ـ خرداد روز

7ـ مرداد رو

8ـ دیبار رو

9ـ آذر روز

10ـ آبان روز

11- خور روز

12- ماه روز

13- روزبه

14- تیر روز

15- جوش روز
16- دی مهر روز

17- مهر روز

18- نمروش(سروش)

19- رش روز

20- فروردین روز

۲۱- بهرام روز

22- رام روز

23- باد روز

24- دیبدین روز

25- دین روز

26- ارد رو

27- اشتاروز

28- آسمان روز

29- رامیاد روز

30- مهر اسفند رو

31- انیران روز

و در روایت دیگری آمده است:

«عن أبی عبدالله(علیه السلام) قال: دخل علیه قوم من اهل خراسان فقال ابتداء من غیر مسألة:

من جمع مالاً من مهاوش[ما غضب و سرق ( قاموس المحیط ج. 2 ص 294 ]  أذهبه الله فی نهابر[همان 2ج.151]  فقالوا: جعلنا فداک لانفهم هذا الکلام فقال(علیه السلام): هر مال که از باد آید به دم بشود؛ [بصائر الدرجات ص 356، بحار ج.47 ص 82 ح 77] .

گروهی از مردم خراسان به محضر امام صادق(علیه السلام) رسیدند. آن حضرت، ابتدائاً و بدون این که کسی چیزی بپرسد (به زبان عربی) فرمودند: هر کس مالی از راه های ناروا بیندوزد، خداوند آن مال را در تباهی ها نابود سازد. خراسانی ها گفتند: جانمان فدایت باد! ما عربی نمی فهمیم. آن گاه حضرت به زبان فارسی فرمودند: سهر مال که از باد آید به دم بشود .ز

در روایت دیگری سخن گفتن امام صادق(علیه السلام) با یکی از بردگان، به زبان فارسی حکایت شده است. در آن روایت، حضرت عبارت «خربزه چاشته» به کار برده اند.[همان ج103 ص 325 باب 16 ح 38 ] .

درباره امام هفتم نیز روایت شده است: «فضحک(علیه السلام ع) ونطق بالفارسیة؛ [بحار ج. 48 ص 57 ح 66 و ج 55 ص153 ح. 40 ]  آن حضرت، خندیدند و به فارسی سخن گفتند.»

و در رخداد دیگری، برخی از واژه های فارسی را به عربی برگرداندند.[همان ج.42 ص 70 ب. 118 ح22] .

امام رضا(علیه السلام) در وصف ایشان فرمودند: «ویکلّم اهل خراسان بالدریة؛[14]  و او با مردم خراسان با فارسی دری سخن می گفت.»


 درباره فارسی سخن گفتن امام رضا(علیه السلام) روایات فراوانی داریم از جمله:

یک. «فوالله ما لبثت ان دخل علینا رجل من اهل خراسان فتکلّم الخراسانی بالعربیة فاجابه هو بالفارسیة فقال له الخراسانی: اصلحک الله ما منعنی ان اکلمک بکلامی الاّ أنی ظننت انک لا تحسن فقال: سبحان الله اذا کنت لا احسن اجیبک فما فضلی علیک؛[همان ج 25 ص 133 ] .


 به خدا سوگند، من درنگ نکرده بودم که مردی از خراسان بر ما وارد شد و به زبان عربی سخن گفت. امام رضا(علیه السلام) به زبان فارسی به او پاسخ دادند. آن مرد خراسانی گفت: «اصلحک الله» مرا از این که به فارسی سخن بگویم باز نداشت مگر این که پنداشتم شما نمی توانید نیک به فارسی سخن بگویید.

امام رضا(علیه السلام) فرمودند: پیراسته است خدا. اگر من نتوانم نیکو پاسخ تو را بگویم، پس برتری من بر تو چیست؟»

دو. «عن ابی هاشم الجعفری قال: کنت اتغدی مع ابی الحسن(علیه السلام) فیدعو بعض غلمانه بالصقلبیة والفارسیة و ربما بعثت غلامی هذا بشیء من الفارسیة فیعلمه و ربما کان ینغلق الکلام علی غلامه بالفارسیة فیفتح هو علی غلامه؛[بصائر الدرجات ص 356 ح. 13 . بحار ج.49 ص.87 ح 6 ] .

ابو هاشم جعفری گفت: در خدمت امام رضا(علیه السلام)  ناهار می خوردم، آن حضرت برخی از غلامانش را به زبان صقلبی و فارسی فرا می خواند و چه بسا من این غلامم را که آگاهی اندکی از فارسی داشت به محضر آن حضرت می فرستادم، آن حضرت او را آموزش می داد و چه بسیار که غلامش در گفتار فارسیش گیر می کرد و آن حضرت، لکنت او را می گشود.»

سه. آن حضرت در وصف مناظره خویش با رهبران ادیان فرمودند:


 «وعلی أهل الهرابذة بفارسیّتهم؛ [بحار الانوار ج49 ص 175] .


 هنگامی مأمون از تأسیس این مناظره، پشیمان می گردد که با هر گروه به زبان


 خودشان و با آتش بانان (زردتشتیان) به زبان فارسیشان، احتجاج کنم.»


 درباره فارسی سخن گفتن امام جواد(علیه السلام) سخن بسیار است:


 «عن علی بن مهزیار عن الطیّب الهادی(علیه السلام) قال: دخلت علیه فابتدأنی فکلّمنی بالفارسیة؛[18] .


 علی بن مهزیار گفت: بر امام هادی ـ علیه السلام ـ (آن حضرت ملقّب به طیّب هستند.) وارد شدم، ایشان از آغاز به زبان فارسی با من همان، ص 357همان، ص   357سخن گفتند.»


در روایت دیگری، برخی از گفت و گوهای فارسی امام هادی(علیه السلام) با علی بن مهزیار و یارانش حکایت شده است. [همان ص 357 ]


 «عن ابی هاشم الجعفری قال: دخلت علی ابی الحسن(علیه السلام) فقال: یا ابا هاشم! کلّم هذا الخادم بالفارسیة، فإنه یزعم إنه یحسنها. فقلت للخادم: زانویت چیست؟ فلم یجبنی فقال(علیه السلام ع): رکبتک. ثم قلت: نافت چیست؟ فلم یجبنی، فقال(علیه السلام): سُرّتک؛[همان ص358 ح 2 ، بحار ج. 50 ص 157 ح 46 و ج 49 ص 88 ] .


 ابو هاشم جعفری گفت: بر امام هادی(علیه السلام) وارد شدم به من فرمودند: با این غلام به زبان فارسی سخن بگو. او می پندارد فارسی را نیک می داند، به خادم گفتم: زانویت چیست؟ پاسخ نداد. حضرت برای او به عربی ترجمه کردند و فرمودند: «رُکبتک» (رُکبه در عربی به معنای زانوست) سپس پرسیدم: نافت چیست؟ پاسخ نداد. حضرت به عربی ترجمه کردند و فرمودند: «سُرّتک».


 و باز او رخداد دیگری را نقل کرده است: بحارالانوار، ج50، ص 137 (ح 19).


 قال لی: ابوالحسن(علیه السلام) وعلی رأسه غلام: کلّم الغلام بالفارسیة واعرب له فیها فقلت للغلام: نام تو چیست؟ فسکت الغلام فقال له ابوالحسن(ع): یسألک ما اسمک؟؛[همان ج. 50 ص 137.ح 19 ] .


به محضر امام هادی(علیه السلام) رسیدم بالا سر آن حضرت، غلامی ایستاده بود. حضرت به من فرمودند: با این غلام به فارسی سخن بگو و واژه ها را شمرده و آشکار بیان کن. من به او گفتم: نام تو چیست؟ غلام، ساکت شد آن حضرت به عربی ترجمه کردند و فرمودند: می پرسد: «ما اسمک».[گویا پیامبر گاهی تلویحا و اژه های فارسی را به کار می بردند صحیح مسلم ج6 ص 118 و نهایه ابن اثیر ج2 ص 420 ] .
                                                                 ( زبان آگاهی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و امامان علیهم السلام - حسن عرفان)



 

فضیلت رمضان

جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶

فضیلت رمضان

شهر رمضان شهر الله عزوجل و هـو شهر یضاعف فیه الحسنات و یمحـو فیه السیئات و هو شهر البـرکه و هو شهر الانابه و هو شهر التـوبه وهو شهر المغفـره و هـو شهرالعتق من النار والفوز بالجنه، الا فاجتنبـوا فیه کل حرام و اکثروا فیه مـن تلاوه القران... [1]  ماه رمضان ماه خداوند عزیز و جلیل است، و آن ماهـی است که درآن نیکیهادوچندان و بدیها محو میشود، ماه برکت و ماه بازگشت به خدا و تـوبه ازگنـاه و مـاه آمـرزش و مـاه آزادی از آتـش دوزخ و کـامیـابـی به بهشت است.

آگاه بـاشیـد در آن ماه از هـرحـرامـی بپـرهیزیـد و قـرآن را زیاد بخـوانیـد.

(1) بحارالانوار ج96،ص340

   

 

 

ماه رمضان

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله چون هلال ماه رمضان را می دید روی به قبله می آورد و دستهای مبارک را برمی داشت و می فرمود: بارخدایا! این ماه را همراه ایمنی و ایمان، و سلامت و اسلام، و عافیت شکوهمند و روزی فراوان، و برطرف شدن دردها بر ما داخل گردان. بارالها! روزه و نماز این ماه و تلاوت قرآن کریم را در آن، روزی ما فرما.بار خدایا! از آغاز تا پایان این ماه را بر ما و غبار آلوده مساز، تا روزه گرفتن و افطار کردنش بر ما پوشیده و نامعلوم بماند و ما را از ارتکاب معصیت در آن به سلامت بدار و از بیماری و عوارضی که ما را از روزه گرفتن باز بدارد، سالم گردان [1] .

1- التذهیب ج4،ص197

دو خاطره آموزنده مهم

دو خاطره آموزنده مهم
شنبه ۰۳ شهریور ۱۳۸۶

دو خاطره آموزنده مهم

مرحوم کلینی به نقل از امام جعفر صادق علیه السلام حکایت فرماید:

روزی سه نفر زن حضور پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله شرفیاب شدند.

اوّلین نفر از ایشان اظهار داشت: یا رسول اللّه! شوهر من گوشت نمی خورد، دیگری گفت: شوهرم بوی خوش عطر استفاده نمی کند، سوّمی عرض کرد: یا رسول اللّه! شوهرم با من نزدیکی نمی کند.

حضرت رسول از شنیدن چنین سخنانی ناراحت شد و به سمت مسجد حرکت نمود، پس از وارد شدن به مسجد در جمع اءصحاب، بالای منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی چنین فرمود:

چه شده است! شنیده ام که بعضی از دوستان من گوشت نمی خورند و عدّه ای بوی خوش استعمال نمی کنند و بعضی دیگر با زنان خود هم بستر نمی گردند.

همه بدانید که مَنِ رسول اللّه گوشت می خورم و بوی خوش استفاده می کنم و با زنان خود هم بستر می شوم.

پس هرکس از روش من در تمام جهات زندگی روی گردان باشد، من از او بیزار خواهم بود.[1] .

همچنین مرحوم شیخ صدوق آورده است:

عبداللّه بن عبّاس پسر عموی پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله، حکایت کند:

روزی عقیل نزد رسول خدا حضور داشت و حضرت بسیار نسبت به ایشان اظهار علاقه و محبّت می نمود، علیّ بن ابی طالب علیه السلام وارد شد و اظهار نمود: یا رسول اللّه! آیا عقیل مورد علاقه و اطمینان شما است؟

حضرت رسول صلوات اللّه علیه فرمود: آری، به خدا سوگند! من او را به دو جهت دوست دارم: یکی به جهت خودش و دوّم به جهت دوستیش با ابوطالب.

و سپس افزود: همانا فرزندش مسلم در محبّت و دفاع از فرزندت حسین علیه السلام کشته خواهد شد و مؤ منین برای او گریان خواهند گشت و ملائکه ها بر او درود خواهند فرستاد.

ابن عبّاس می افزاید: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، پس از این سخنان گریان شد و اشکِ چشم هایش، بر صورت مبارکش جاری گشت و سپس فرمود: من شکایت غاصبین و ظالمین بر اهل بیتم را به خدای سبحان می کنم.[2] .

(1) فروع کافی:ج5،ص496،ح5.

(2)بحارالانوار:ج22،ص288،ح58 به نقل از امالی صدوق.

منبع:  http://www.zomorod1.mihanblog.com  

تشریع روزه رمضان

تشریع روزه رمضان

به نقل یعقوبی: سیزده روز بعد از تحویل قبله، حکم روزه رمضان نازل گردید، [1]  و به نقل مرحوم مجلسی: تحویل قبله در 15 شعبان بود [2]  علی هذا تشریع روزه رمضان در بیست و هشتم ماه شعبان از سال دوم هجرت بوده است، مرحوم کلینی از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که چون ماه رمضان نزدیک شد و سه روز از شعبان مانده بود بلال به دستور رسول الله صلی الله علیه و آله مردم را جمع کرد و آن حضرت بر آنان خطبه خواند و آمدن رمضان و فضائل آن را بیان فرمود. [3] .

به این طریق: با ورود شهر رمضان در سال دوم هجرت مسلمانان ماه پرهیز، ماه رحمت، مغفرت و صیام آن را آغاز کردند که تا قیام قیامت عمل واجب و عموی گردید، روزه در امتهای نیز بوده و اختصاص به اسلام ندارد، چنان که در کلام الله آمده:

کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون [4] .

روزه بر شما مقرر شده است، همان گونه که بر کسانی که پیش از شما (بودند) مقرر شده بود، باشد که پرهیزگاری کنید.

اما معلوم نیست کیفیت آن چگونه بوده است، مثلا در بنی اسرائیل روزه ای بوده بنام صوم الصمت یعنی روزه سکوت که شخصی مثلا یک روز با کسی سخن نمی گفت و ظاهرا فقط فکر می کرد، در قرآن کریم، آنجا که از ولادت حضرت عیسی خبر میدهد آمده است که عیسی به سخن درآمد و به مادرش گفت:

فاما ترین من البشر احدا فقولی انی نذرت للرحمن صوما فلن اکلم الیوم انسیا [5] .

پس اگر کسی از آدمیان را دیدی، بگوی: من برای (خدای) رحمان روزه نذر کرده ام، و امروز مطلقا با انسانی سخن نخواهم گفت.

یعنی اگر کسی را دیدی و گفتند: این بچه از کجاست با اشاره بگو که من برای خدا نذر روزه سکوت کرده ام و امروز با کسی سخن نخواهم گفت، تا من خود سخن گویم و جواب آنها را بدهم، چنان که به سخن درآمده و جواب گفت.

در شرایعت اسلام اگر کسی روزه بگیرد و سخن نگوید مانعی ندارد، ولی حرام است که سکوت را جزء نیت روزه قرار بدهد یعنی روزه سکوت حرام است فقهاء نیز بنابر روایات به حرمت آن فتوی داده اند.

ان رسول الله صلی الله علیه و آله و قال: لاوصال فی صیام ولا صمت یوم الی الیل ولا عتق قبل الملک؛ [6] .

ناگفته نماند صوم وصال آن است که: انسان روز و شب را روزه بگیرد و فقط در سحر افطار بکند که مانند صوم صمت حرام است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دو تا مؤ ذن داشت که اذان می گفتند یکی عبدالله بن م مکتوم که نابینا بود و دیگری بلال حبشی، عبدالله قبل از صبح اذان می گفت و بلال بعد از صبح، رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فرموده بود: هر وقت صدای ابن ام مکتوم را شنیدید بخوردید و بیاشامید و هروقت صدای بلال را شنیدید امساک نمایید چنان که این مطلب را امام صادق علیه السلام از آن حضرت نقل فرموده است [7] .

آیات روزه همان آیات سوره بقره از 183 تا 187 هستند که تا قیام قیامت سند این عبادت خدایی می باشند و از آیات معلوم می شود که این تکلیف بر مسافر و مریض نوشته نشده و آن ها باید بعد از سفر و بعد از صحت روزه بگیرند:

فمن کان منکم مریضا او علی سفر فعدة من ایام اخر [8] .

هر کس از شما بیمار یا در سفر باشد (به همان شماره) تعدادی از روزهای دیگر(را روزه بدارد)....

بنابراین روزه در حال مرض و در سفر نه تنها جایز نیست بلکه حرام و بدعت است، و نیز آنان که در اثر پیری روز برای آنها سخت است:

وعلی الذین یطیقونه فدیة طعام مسکین؛ [9] .

و برکسانی که (روزه) طاقت فرساست، کفاره ای است که خوراک دادن به بینوایی است.

با نقل چند روایت در فضیلت روزه این مطلب را به پایان می بریم.

1: عن ابی عبدالله علیه السلام: قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم: الصائم فی عبادة و ان کان علی فراشه ما لم یغتب مسلما [10] .

روزه دار در عبادت است گرچه در بستر باشد، تا وقتی غیبت مسلمانی را نکرده است

2: عن ابی عبدالله علیه السلام: قال نوم الصائم عبادة و نفسه تسبیح [11] .

خواب روزه دار عبادت و نفس او تسبیح است.

: عن ابی عبدلله علیه السلام انه قال: للصائم فرحتان، فرحة عند افطاره و فرحة عند لقاء ربه [12] .

برای روزه دار، دو سرور و خوشحالی است: 1 - هنگام افطار 2 - هنگام لقاء پروردگار (وقت مردن و در قیامت)

1- تاریخ یعقوبی ج2 ص25

2- بحارالانوارج19، ص139

3-کافی ج4 ص37

4-سوره بقره آیه183

5-سوره مریم آیه 26

6- کافی ج4، ص95

7- وسائل الشیعه ج4،ص625

8- سوره بقره آیه184

9- سوره بقره آیه184

10- کافی ج4، ص65 و 64

11-کافی ج4، ص65 و 64

12- همان مدرک

   

چند نکته در سلامتی

موضوع : چند نکته در سلامتی
سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶

نکته هایی که باید به آن توجه کرد این است که:

●  با خواب شوخی نباید کرد. باید به اندازه‌ی کافی خوابید. و البتّه بهترین مقدار مناسب برای خواب حدود  هفت ساعت و نیم است.
 

●  زنگ ساعت را بگذارید اما نه برای آن که شما را از خواب بیدار کند بلکه برای آن که به شما اخطار بدهد که وقت خواب است. باید به این نکته توجه داشت که طول عمر انسان ها به دلیل خواب غلط و یا کم خوابی، گاه تا ده سال کمتر می‌شود. خواب جزو حساس ترین قسمت فعالیت‌های مغز انسان است. هیچ‌گاه از خوابتان نزنید.

●  کسی که قرص خواب آور می‌خورد، در خطر چند برابر سکته مغزی قرار می‌گیرد.

●  روزی چهل دقیقه باید ضربان قلب بالا برود. انسان با راه رفتن می تواند به این مقصود برسد.

●  نداشتن کار و سرگرمی از دردآورترین چیزهاست. اگر کسی می‌خواهد پدر بزرگ و مادر بزرگش زودتر بمیرد، برود و کارهای آن‌ها را انجام دهد. این بدان معناست که انسان در هر مرحله از عمر، در هر مرحله از توانایی جسمی وروحی، قادر به انجام یک رشته کارهاست. ما باید توجه داشته باشیم که اطرافیان ما از این موهبت محروم نشوند.

●  همیشه کاری را انتخاب کنید که دوست دارید. اگر کارتان را و محل کارتان را دوست ندارید، شما در عمل فقط وجودتان را به مصرف می‌رسانید.

●  نور کافی در محیط کار یک امر حیاتی است. در بیمارستان‌های روانی، چراغ ها در خلال بیست و چهار ساعت روشن است.

●  درجه حرارت مناسب و اکسیژن کافی نیز از عامل هایی است که از فشار روحی می‌کاهد.

 ●  رابطه‌ی سالم و دوستانه با اطرافیان داشتن، در کسب آرامش روحی برای هر یک از ما نقش مهمی دارد. بیشتر ما در همان شش سال اول زندگی، از آموختن رابطه‌ی خوب با دیگران محروم بوده‌ایم. و نیز درس همکاری را یاد نگرفته‌ایم. برداشت ما این بوده که یا نوکر باشیم و یا ارباب. اما هرگز نیاموخته‌ایم که می‌توان نه نوکر بود و نه ارباب، بلکه یک همکار و یک انسان برابر حقوق در قبال دیگران به شمار آمد.

اینک به چند نکته که می تواند از فشارهای روحی ما در گستره‌ی زندگی روزانه بکاهد توجه می‌کنیم. نکته‌هایی که مطرح می‌شود، از پیش پا افتاده‌ترین نکته‌های زندگی روزانه‌ی ماست. ظاهرا همه، آن‌ها را می‌دانند اما همه نه به آن‌ها عمل می‌کنند و نه به اهمیت حیاتی آن‌ها برای حفظ سلامت جان و تن آگاهند :

1-      صبح‌ها پانزده دقیقه زودتر از وقت معمول بیدار شوید.

2-      هیچ‌گاه به حافظه‌ی خود اعتماد نکنید. کارهایتان را روی کاغذ بنویسید.

3-      از هر سند مهم زندگی‌تان یک کُپی بگیرید و آن را در یک جای مطمئن بگذارید. گاه شرایطی پیش می‌آید که شما به یکی از آن سندها نیاز فوری دارید. دمِ دست نبودن، دنبال گشتن و بیم از دست دادن آن موقعیت و یا فرصت، تنها به علت دسترسی پیدا نکردن به آن سند، فشار عصبی ویران‌کننده‌ای بر جان و جسم انسان می‌گذارد.

4-      همیشه این آمادگی روحی را داشته باشید که مردم به موقع سر قرار حاضر نشوند و یا به جایی که می‌روید صف طولانی وجود داشته باشد. پس باید پیشاپیش، هم آمادگی برای بد قولی‌های دیگران داشت و هم آمادگی برای ایستادن در صف طولانی برای خریدن و یا دیدن یک چیز را.

5-      اگر از چیزی، بیست و پنج درصد آن را به دست آورده‌اید، راضی باشید. سعی کنید برای بیشتر به دست آوردن آن، به خود فشار نیاورید. این بدان معنا نیست که انسان از خیر تکامل طلبی و یا رشد دست بشوید. موردهایی از این قبیل، نیاز به سبُک و سنگین کردن دارد. توانایی انسان، دانش او، شرایط اجتماعی، همه از عواملی هستند که باید به شکلی عاقلانه و واقع‌بینانه در نظر گرفته‌شوند.

 6-      منتظر کمک از کسی نباشید. از هیچ کس هم توقع و انتظار نداشته باشید که بخواهد نسبت به شما نثار و ایثار داشته باشد. اگر با چنین دیدگاهی به مردم پیرامون خود نگاه کنید، صد البتّه، از بد قولی، از بی اعتنایی و یا بی میلی آنان برای کمک، ناراحت نمی‌شوید و یا خوره‌ی غم و فشار روحی به جانتان نمی‌افتد. چه بسا انسان از محبت های اندک و یا کمک‌های بسیار ناچیز آنان خوشحال نیز بشود.

7-      قبل از رفتن به سر کار و یا هر جایی که قرار دارید، کارهایتان را آماده کنید. لباس، کیف و کلیدتان را نیز دم دست بگذارید. شاید که ذکر این موردها خنده‌دار جلوه کند اما مشکلات بزرگ مردم این روزگار، از موضوع‌های کوچک تشکیل شده است.

8-      نسبت به چیزهای مهم بی اعتنایی نکنید. آن‌ها را جدّی بگیرید. بی‌اعتنایی، معمولا دروغ‌گویی و حقّه بازی در پی خود دارد. اگر لازم است تولد دوست نزدیک خود را تبریک بگوئید و یا برای کسی چیزی قول داده‌اید که انجامش برایتان مهم است، هرگز کوتاهی نکنید. در غیر آن صورت، بعدها ناچار می‌شوید برای توجیه کار خود دروغ بگوئید.

9-      هیچ کاری را به تأخیر نیندازید. اول آن‌که هیچ امیدی به فردا نیست که برای انجام آن کار، گشایشی حاصل شود. دیگر این که دغدغه‌ی انجام ندادن آن کار، همچنان بر روح شما کوبه می‌زند.

10-      ابزار و ووسائلی را که کهنه شده‌اند و خوب کار نمی‌کنند یا به دست تعمیر بسپارید و یا عوض کنید. بهتر است برای خود، دق دل به وجود نیاورید.

11-       برای هر کار به اندازه‌ی پنج تا ده دقیقه ، حاشیه‌ی اطمینان بگذارید. حاشیه‌ی اطمینان گذاردن‌ها، ما را از آسیب‌های جدی و احتمالی حفظ می‌کند.

12-      از خوردن چیزهایی که کافئین دارد بپرهیزید. این ماده در پپسی‌ها و کولاها وجود دارد و در عمل، عامل افزایش اِسترس است.

13-      برای مشکلات زندگی، همیشه سعی کنید راه حل های دوم و سوم نیز داشته باشید. هر مقدار که انسان به گزینه‌های بیشتری بیندیشد کمتر غافلگیر می‌شود و کمتر در معرض فشار روحی مورد نظر قرار می‌گیرد.

14-      در برخورد با پدیده‌های سخت و نامطبوع، سعی کنید به ابعادی از آن‌ها که می‌تواند مثبت باشد فکر کنید.

15-       همیشه با خودتان صحبت کنید. خود را مخاطب قرار دهید. از خودتان تعریف کنید و یا به خودتان خُرده بگیرید که چرا آن یا این کار را انجام داده‌اید. این نوع آشکار سازی و به روز آوری اندیشه و کارها، تصویر واضح‌تر و به واقعیت نزدیک‌تری از پدیده‌ها در برابر ما می‌گذارد. به قول یک دانشمند، آن‌ها که با خودشان حرف نمی‌زنند، بیشتر به دیوانه‌ها نزدیکند تا آنان که صحبت می‌کنند. البتّه در فرهنگ ما، کسی که با خود حرف بزند، جزو خاندان مجانین است. طبیعی است که این تصور و این نسبت دادن، هیچ اعتبار علمی ندارد. ناگفته پیداست که آدم‌های دیوانه، نیز می‌توانند با خود حرف بزنند اما باید گفت که آن‌ها شاید طبیعی‌ترین واکنش را از خود نشان می‌دهند چون دیگر نه با کسی خُرده حساب دارند و نه از کسی خجالت می‌کشند.

16-      با یک دست، چندتا هندوانه بر ندارید. در هر زمانی، یک کار را انجام دهید تا هم آن کار دقیق‌تر انجام گیرد و هم شما از اضطراب نا بجا بپرهیزید.

17-      هر روز یک تفریح و لذت خوب در زندگی‌تان داشته باشید. احتیاج نیست که لذت و  تفریح خوب، خرج داشته باشد و یا گران باشد. بسیاری از تفریح ها با وجود گرانی، باری از روی دل انسان بر نمی‌دارند و بسیاری دیگر با وجود آن‌که هیچ هزینه‌ای هم در بر ندارند، از کیفیت بالا و تأثیرگذاری برخوردارند.  

 18-      برای کاری که می‌کنید، شور و شوق آن را در خودتان نه تنها به وجود بیاورید بلکه آن را تقویت هم بکنید.

19-      اگر می‌توانید هر روز به مدت پانزده دقیقه دوش بگیرید، چه دوش آب گرم و چه آب سرد.

20-      سعی کنید در هر فرصتی، حتما یک کار برای دیگران بدون هر گونه تشکر و پاداش  انجام بدهید. این کار در انسان لذتی شفاف، عمیق و آرامش‌بخش ایجاد می‌کند. این کار، در وجود ما عنصر ? ارزش انسانی ? و بها دادن به آن را به شکلی رضایت‌بخشانه در برابر چشم می‌گذارد. اگر انسان در این موردها، از کسی انتظار پاداش دارد، تاجر بسیار بدی است.

21-      همیشه تلاش داشته باشید دیگران را خوب درک کنید نه این که انتظار داشته باشید دیگران شما را درک کنند. همیشه تلاش کنید برای مردم به طور نسبی شنونده‌ی خوبی باشید. مردم دوست دارند بیشتر از خود حرف بزنند تا این‌که به حرف‌های دیگران گوش‌کنند. اگر پدر و مادر هستید، برای فرزندانتان گوش شنوا داشته باشید نه زبان گویا. آنان به این شنیدن‌های شما، نیاز بیشتری دارند تا گفتن‌ها و نصیحت‌های شما.

22-      در صورت تمایل و امکان، هیچ اشکال ندارد که برای زیبا شدن و یا خوش تیپ شدن خود کاری کنید. این یک قدم مثبت برای رضایت درون و کاهش فشار روحی است.

23-      همیشه در فاصله‌ی کارهایی که انجام می‌دهید، چند دقیقه استراحت کنید. این  امر می‌تواند هم شامل خانه و هم محل کار باشد.

24-      خود را بیشتر برای متو‌سّط بودن آماده کنید تا بهترین بودن. هیچ عیبی ندارد که انسان بهترین باشد اما این‌که شخص، همه‌ی زمین و زمان را به هم بدوزد تا آن بهترین از آب درآید، چیزی است که ممکن است برایش بهای گزافی بپردازد.

25-      نسبت به خودتان منفی نباشید و صحبت های منفی و ویرانگر مطرح نسازید. این نوع برخورد، البتّه با خُرده گرفتن و یا ایرادی را بر زبان آوردن، تفاوت بسیار دارد. بعضی آدم‌ها اگر در کاری توفیق نیابند، گاه به خود و حتی به جد و آباء خود دشنام می‌دهند و توهین روا می‌دارند.

 26-      در زندگی خود، تنوّع و تغییر پدید بیاورید. اگر هر روز از یک راه مشخص به بازار و یا سرِ کار خود می‌روید، امروز از یک مسیر دیگر بروید و اگر بازهم مسیرهای تازه‌ای پیدا می‌کنید، آن‌ها را آزمایش کنید. این کار هزینه ای بر نمی‌دارد اما تأثیر روحی مثبت و عمیقی بر انسان می‌گذارد.

27-      اگر به مسافرت راه دور رفته‌اید و درست روز قبل از شروع کار به خانه رسیده‌اید، روز بعد را در خانه بمانید و استراحت کنید.

28-      اگر کار مشکلی را قبول کرده‌اید، حتما آن‌را  انجام بدهید و اگر احساس می کنید که از عهده‌ی انجام آن بر نمی آیید، اطلاع بدهید که آن کار از دست شما ساخته نیست. مردم این نوع برخورد صریح و صمیمی را بیشتر دوست دارند تا به دروغ توسل جستن و توجیه آوردن فرد را. اگر کاری را قبول می کنید که انجام بدهید، به دقت از جزئیات آن بپرسید و بعد هم آن را برای فرد سفارش دهنده تکرار کنید تا مطمئن شوید که آن را درست فهمیده‌اید. هیچ کس پرسش مجدد شما را غیر عادی نخواهد دانست اما اگر آن کار را بد انجام دهید، درک و دقت شما، زیر علامت سؤال قرار خواهد گرفت.

29-      به بسیاری از سفارش‌ها و یا خواهش‌ها که قادر به انجامش نیستید، به راحتی ? نه ? بگویید. گاه ممکن است حتی این خواهش‌ها و سفارش‌ها، نادرست، غیر قانونی و یا غیر اخلاقی باشد. خود را شریک جرم نکنید و از همان اول، تکلیف خویش را با یک ? نه ? مشخص کنید.

30-      در خانه، تلفن‌های خود را قطع یا خاموش کنید. بگذارید این شما باشید که تصمیم بگیرید که با مردم تماس داشته‌باشید و یا آگاهانه بخواهید که آن ها با شما تماس بگیرند نه این که دیگران هر وقت اراده کردند به شما دسترسی داشته باشند اگر چه نیمه‌های شب باشد.

31-      احتیاجات انسانی خود را برآورده سازید. از برآورده کردن آن ها خجالت نکشید. سهم خود را در رابطه با هر که هستید ندیده نگیرید. این توجه به خویش، از خود خواهی و خویشتن‌مداری فاصله‌ی بسیار دارد.

32-      از اطرافیانِ نگران و ناراحت فاصله بگیرید و به حرف‌هایشان گوش نکنید. البتّه این کار به معنی کمک نکردن به آن ها و یا ندیده گرفتن آن‌ها نیست. بلکه منظور آن است که خود را بی جهت در معرض نگرانی‌ها و دلشوره‌های دیگران قرار ندهید.

33-      اگر نسبت به برخی نورها و صداها حساسیت دارید، از گوش‌بند و چشم‌بند استفاده کنید.

34-      زنگ ساعتتان را برای وقت خوابیدن تنظیم کنید تا یک یادآوری جدی برای شما باشد.

35-      نفس عمیق بکشید و آن را در سینه‌ی خود مقداری نگاه دارید. در روز اگر چند بار این کار انجام گیرد، هم تبدیل به عادت می‌شود و هم این که این‌ کار برای رساندن اکسیژن بیشتر به بدن ضروری است.

36-      اگر فکر، نظر و یا عقیده‌ی تازه‌ای پیدا می‌کنید، فورا روی کاغذ بنویسید. یادتان باشد که این جور چیزها، خیلی طولانی در مغز نمی ماند و فراموش می‌شود.

37-      در روز، یکی دوسه بار و هر بار به مدت کوتاهی، دست از هر کاری که دارید بشویید و خود را کاملا آزاد احساس کنید. در آن لحظه، تصوّر کنید که هیچ کاری برای انجام دادن ندارید. این قطع رابطه با جهان خارج و با دنیای کار و فشار، اگر چه کوتاه، برای بازگشت توان انسان و نیز بازسازی فکر و روح بسیار مفید است.

38-      در فهرست کارهای روزانه تان، کارهای سنگین و بد را در ردیف اول قرار دهید.

39-      اگر رئیس یک مؤسسه هستید، همه‌ی کارها را خودتان انجام ندهید. حتی اگر این بهانه را داشته‌باشید که دیگران، آن کارها را به خوبی شما انجام نمی‌دهند. هیچ کس از شما انتظار ندارد که بلاکش دیگران باشید. از طرف دیگر، به افراد زیر دست خود مسؤلیت بدهید و از آن ها مسؤلیت نیز بخواهید.

 40-      در بخشیدن اشتباه‌ها و ندانم‌کاری‌های دیگران، دست باز داشته باشید. حتی سعی کنید به گونه‌ای بزرگوارانه از مقابله به مثل با آنان که زمانی آگاهانه، شما را  آزار داده‌اند بپرهیزید. این کار هم به شما لذت و آرامش می‌دهد و هم آنان را به اندیشه وامی‌دارد.

41-      به یاد داشته باشید که هیچ موضوع و ماجرایی، قرار نیست که بیش از چهل و هشت ساعت در ذهن شما بماند. سعی کنید دلخوری‌ها، نیش و کنایه ها و برخوردهای نادرست دیگران را به فراموشی بسپارید.

42-      به دنبال خبرهای بد نباشید و خبر بد را هم از کسی نپرسید. در دنیا، آن‌قدر خبرهای خوب وجود دارد که می‌تواند ذهن من و شما را به خود مشغول دارد. البتّه این نوع نگرش، به معنی نفی و یا فراموش کردن مصیبت‌ها و درد و رنج های مردم نیست.

43-       به دیگران نشان بدهید که انسان محتاجی هستید. آدم سالم کسی است که محتاج باشد. اعلام بی نیازی و بی‌نیاز نشان دادن خویش، فقط نوعی حقّه بازی است. بگذارید دیگران با آگاهی به این که شما محتاج هستید، برایتان کاری بکنند. شما بدین وسیله، دیگران را خوشحال کرده‌اید که فرصت و موقعیت آن‌را یافته‌اند که برایتان کاری انجام دهند.

44-      زندگی خود را چنان با کارهای مثبت پُرکنید که جایی برای منفی بافی و کارهای بد نماند.

45-      گذشته‌ها را به فراموشی بسپارید. خود را با دو چیز گذشته درگیر نکنید: غم و خشم. نگران آینده هم نباشید. اگر چنان کنید، در واقع ‹ امروز › خود را از دست داده‌اید.

46-    ‹ خوب › خودتان باشید و از ‹ بهتر بودن › دیگران پرهیز کنید.

47-      به دیگران کاری نداشته باشید. اگر نابغه هستند و موفق، این موجب آن نیست که شما چیزی جز آن چه هستید باشید. تلاش کنید، دانش و بینش خود را تکامل ببخشید اما به یاد داشته باشید که هر انسانی، دارای توانایی‌های خاص و منحصر به فرد است. کلاغ نباشید که بخواهید از راه رفتن کبک تقلید کنید. در آن صورت، دیگر نه کلاغ خواهید بود و نه کبک

منبع:http://www.zomorod1.mihanblog.com