ابوسعید ابوالخیر
شیخ ابوسعید فضل الله بن ابیالخیر محمد بناحمد میهنی یا میهنهای (مهنهای) از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است، ولادت او در سال 357 هجری در شهرکی به نام میهنه یا مهنه از توابع خراسان اتفاق افتاده است. علوم مقدماتی را که صرف و نحو و لغت باشد در همان شهر آموخته و چون اندیشهی فقه داشته به مرو رفته است. در مرو به مدت پنج سال در حوزهی درس امام ابوعبدالله حضری حاضر شده و پس از درگذشت وی، پیش امام ابوبکر قفال مروزی پنج سال دیگر فقه خوانده است. سپس از مرو قصد سرخس کرده چون به سرخس رسید نزد امام ابوعلیزاهر بناحمد که علم تفسیر و حدیث میگفته رفته است و چون مدتی تفسیر و اصول و اخبار رسول را فراگرفته، اتفاق ملاقات او با لقمان سرخسی که از عاقلان مجانین بوده، افتاده است. لقمان سرخسی او را به در خانقاه(ابوالفضل محمد بن حسن سرخسی) برده و دست او بدست ابوالفضل داده است و این پیر ابوالفضل مرید (شیخ ابوعبدالله بنعلی سراج طوسی) بوده است. پیر ابوالفضل مراد شیخ ابوسعید بوده و شرایط تهذیب اخلاق و ریاضت به او فرا داده است. شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقهی تصوف به دیار خود (میهنه) برگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و سپس نزد ابوالفضل محمد بن حسن سرخسی، آمده و به اشارهی شیخ و خود به نیشابور رفت و در نیشابور از عبدالرحمن محمد حسین بن محمد سلمی نیشابوری، صاحب طبقات الصوفیه خرقهی ارشاد گردید و به میهنه برگشت و در آنجا خانقاهی بنا کرده و به تربیت و ریاضت پرداخته و پس از هفت سال با مرگ ابوالفضل سرخسی به شهر آمل رفته و در آن شهر برای بار دوم از دست ابوالفضل احمدبنعبدالکریم قصاب آملی از خلفای محمد بن عبدالله ... خرقه گرفته و یک سال در شهر عامل مقام کرده و باز به نیشابور بازگشته است. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به مودت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.
ابوسعید پس از یک سال اقامت در نیشابور به میهنه مراجعت کرد و عاقبت در همانجا که چشم به دنیای ظاهر گشوده بود شب آدینهی چهارم شعبان سال 440هجری، وقت نماز خفتن دنیا را بدرود گفت. و روح بزرگ خود را که همه در کار ... مردمان میداشت تسلیم خدای بزرگ کرد.
غیر از گفتار منظوم عربی و فارسی و رباعی گفتار و مأثورات و حکایات و حالات او، دو کتاب باقی مانده است:
یکی (اسرارالتوحید فی مقالات الشیخ ابی سعید)که محمد بن منور میهنی نوادهاش آن را تألیف کرده است و دیگری، (حالات و سخنان شیخ ابوسعید ) که بطور احتمال مؤلف آن، کمالالدین محمد، پسر عموی پسر مؤلف اسراالتوحید است. هرمان اته خاورشناس نامی آلمانی دربارهی شیخ ابوسعید ابوالخیر چنین آورده است:
(وی نه تنها استاد دیرین شعر صوفیانه به شمار است بلکه صرفنظر از رودکی و معاصرینش، میتوان او را از مبتکرین رباعی که زاییده طبع ایرانی است دانست. ابتکار او در این نوع شعر از دو لحاظ است: یکی آنکه وی اولین شاعر است که شعر خود را منحصراٌ به شکل رباعی سرود. دوم آنکه رباعی را بر خلاف اسلاف خود نقشی از نو زد که آن نقش، جاودانه باقی ماند. یعنی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و این نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا در همه چیز بوده است. اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه بهکار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و درین معنی از ساقی بزم و شمع شعلهور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، میگسار و مست، و پروانهی دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق میافکند. بدیهی است در عقاید شاعرانهی ابوسعید مطالب مبهم و تاریک موجود است و تعیین خط مرز میان عشق زمینی و آسمانی، با مستی می و مستی عشق الهی بسی دشوار است، ولی این قامت به استثنای معدودی از استادان نظیر حافظ که به طریقهی اول تمایل دارد و سنایی و عطار و جلالالدین رومی که به دومی متمایلند در حق اغلب غزلسرایان و قصیدهگویان متأخرتر هم صدق میکند در هر صورت از رباعیهای ابوسعید نور تصوف واقعی میدرخشد مانند اعراض از علایق زمین و صرفنظر از لذات هر دو جهان و استخفاف نسبت به رسوم ظاهری ادیان و مذاهب، و تقدیر مجاهدات آزاد مردان راه خدا که در نظر آنان کعبه و بتخانه خالق و خلق یکی است و عقیده به وحدت کلی و اعتقاد به اینکه مظاهر کثیره در عالم ازل با ذات حق یکی بودهاند و جدایی کثرتی وجود نداشته است. باید این راه هم گفت که میان سروده ابوسعید گاهی احساسات عمیق مؤثری مشهود است که نمود کامل حکم و امثال و نغمههای شاعرانه است).از گفتهی اوست:« التوصیف قیام القلب مع الله بلاواسطه. منبع ::www.lifeofthought.com
|
پندهایی نقل از کشکول شیخ بهائی ›
* - دنیا را بهر سه چیز خواهند : عزت ، بی نیازی و آرامش. آن کس که زهد ورزد عزت یا بد و آن کس که قناعت پیشه کند بی نیازشود و آن کس که کوشش از پی دنیا بنهد ‹ در طلب دنیا نکوشد› آرامش پذیرد. (ص353)
* - مردمان به روزگار گذشته عمل همی کردند و سخن نمی گفتند و بعدها می گفتند و عمل نمی کردند و امروز اما نه می گویندو نه عمل می کنند .(ص401 )
* - مردمان می گویند چشم بگشایید تا ببینید و من گویم چشم بر هم نهید تا ببینید .( ص 309)
* - آن کس که تو را برای کاری دوست بدارد هنگامی که انجام شد رهایت کند .( ص 316)
* - بدان که غیبت چون صاعقه ای هلاک بار است و حال آن کس که بدگوئی مردمان کند به حال کسی ماند که منجنیقی ساز کند که حسناتش را به شرق و غرب افکند ...
*- امیر المومنان علیه السلام فرزندش محمد بن حنفیه را به جنگها پیش همی فرستاد و با حسن و حسین علیهما السلام چنان نمی کرد و می فرمود : او فرزند من است و این دو فرزندان پیامبر (ص)اند. محمد بن حنفیه را گفتند : چگونه پدرتورا بجنگ همی فرستد و ایشان را نه ؟ گفت من دست راست اویم وآن دو چشمانش، و وی با دست راست خویش از چشمانش حراست همی کند. (ص451)
قومیت گرائی عربی و تاثیر آن بر هویت ملی
مقدمه:
کشور ایران در شمار کشورهای کثیرالقوم محسوب میشود با این تفاوت که قومیتهای موجود در ایران از یک نژاد، ولی به زبانها و لهجههای متفاوتی تکلم نموده و زبان اصلی و رسمی خود را فارسی میدانند و از لحاظ قرابت سرزمینی و ملیتی و وطنی، ایران را وطن اصلی و دائمی خود دانسته و خواستار استمرار زندگی در سرزمین جغرافیایی ایران هستند و هرگز داعیهی جدایی از دامن مام و میهن را ندارند، بلکه خواستهها و مطالباتی دارند که گاه برای تحقق آنها دست به خشونتهای مقطعی و اعتراضی میزنند. این اعتراضات تا بدانجاست که امنیت ملی کشور تهدید نشود.
البته تشدید منازعات قومی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز ناشی از سوء استفاده عوامل بیگانه از شرایط و بستر فراهم شده داخلی به خصوص در مناطق قومی که در مرز جغرافیایی مستقر هستند، بوده است و نخبگان و رهبران منازعات قومی عمدتاً غیر بومی یا دارای اهداف یا گرایشهای سیاسی مخالف با نظام سیاسی مستقر بودهاند. بنابراین اقوام ایرانی در گوشه گوشه کشور خود را ایرانی و مسلمان میدانند و موجودیت خود را در قالب ایران واحد جستجو میکنند.
سرزمین خوزستان
نام خوزستان در یک قرن گذشته اغلب با نفت گره خورده است. خوزستان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق که پیشانی جنگی استکبار و صهیونیسم جهانی علیه نظام اسلامی بود، وجهه جدید و ویژهای به
خود گرفت که مقطعی از تاریخ ایران و خاصه خود استان خوزستان را در ابعاد گوناگونی مورد تأثیر قرار داد؛ چرا که نوع نگاه مردم ایران به مسأله دفاع و مسائل متعاقب آن در عرصههای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی متحول گردید و وجب به وجب خاک این سرزمین تقدس ویژهای یافت.
ثمره مقاومت و حماسه دفاع مقدس ملت ایران در خوزستان و اهمیت نفت , روح همگرایی ملی را در این استان تقویت و غرور ملی را تثبیت نموده است. هویت ملی گرچه در این استان فرصت پویایی و بالندگی دارد و تنوع قومی باعث بالندگی هویت ملی و اتحاد ملی میشود ؛ اما غفلت از نارساییها و عقبماندگیها و محرومیتهای نسبی تاریخی و ویرانیهای عمومی ناشی از جنگ تحمیلی و عدم سیاستگذاری قومی صحیح و مهمتر از همه سیاستهای ناآرام سازی قومی در ایران توسط استکبار جهانی در این استان میتواند وفاداری ملی و تعلق خاطر به هویت ملی را نزد گروههای اجتماعی و اقوام زبانی دچار خدشه نماید. اهمیت خوزستان در مسائل قومی، ناشی از فعالیتهای قومی چند سال اخیر است که تحت تأثیر عوامل گوناگونی از جمله حضور بیگانگان در منطقه بوده است. جریانات فعال در مسائل قومی خوزستان، گروههای معاند با پایگاه فکری غربگرا و دارای اهداف خاص سیاسی و فرهنگی هستند که اکثراً غیر بومی بوده و سابقه فعالیتهای سیاسی فکری آنها در تقابل با نظام جمهوری اسلامی بوده است.
گروههای دخیل در جریانات قومی خوزستان
قبل از ورود به بحثهای جدید لازم است مروری داشته باشیم بر فعالیت گروههای قومیت گرای خوزستان در بعد از پیروزی انقلاب اسلامی. فعالیت این گروهها در بعد از انقلاب را میتوان در دو مقطع زمانی از ابتدای انقلاب تا جنگ تحمیلی ودوران بعد از جنگ تقسیم نمود.
1- فعالیت گروهها و تشکلهای فعال قومیت گرا در منطقه خوزستان در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی
در سال1324 به تشویق "لرد چارلز تران" رئیس اینتلیجنت سرویس خاورمیانه، جنبش ناسیونالیست عرب , جبهه التحریر خوزستان، فدائیان خلق عرب، حزب کارگران عرب شکل گرفتند, این گروهها در مقاطع مختلف تاریخی و همچنین بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1358 به نشر عقاید و اهداف خود پرداخته و اقداماتی را با هدایت رژیم بعث عراق به صورت انفجار، خرابکاری و بمبگذاری در خطوط لوله گاز و نفت، ایستگاههای راهآهن، پلها، مراکز اداری و آموزشی و قضایی انجام می دادند و سران مرتجع و کشورهای منطقه که حاکمیت خود را در برابر موج بیداری اسلامی برخاسته از انقلاب ایران متزلزل می دیدند با جنگ رسانهای بیسابقهای به تقویت و تشویق منازعات قومی در خوزستان میپرداختند.
اما با شروع جنگ تحمیلی در سال 1359، مسائل قومی خوزستان تحتالشعاع وضعیت جنگی منطقه و حضور رزمندگان اسلام قرار گرفت و میزان فعالیت آنها کاهش و بصورت پنهانی و مخفی درآمد.
در این ایام سران کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، همچنان تحت تأثیر امپریالیسم خبری استکبار جهانی، از ترس تأثیر صدور انقلاب اسلامی بر حکومتهای لرزان خود، با کمکهای مالی و تبلیغاتی از گروههای قومیتگرای منطقهای حمایت میکردند.
2- فعالیت جریانات ناسیونالیسم قومی عربی بعد از جنگ تحمیلی
بعد از پایان جنگ تحمیلی در نتیجه پذیرش قطعنامه 598 و برگشت وضعیت عادی به استان خوزستان و رجعت مهاجرین جنگی از سراسر کشور به مناطق جنگزده و احیاء احساسات و هیجان های قومی عشیرهای در برخی حوزهها، زمینه فعالیت گروههای قومیتگرا در میان تودههای محروم استان در شرایط خاص دوره بازسازی و سازندگی مناطق جنگی و رویکرد سریع توقعات فزاینده مردم مهاجری که به استان برگشته بودند، فراهم گردید، لذا دو جریان "عربگرای تجزیه طلب" و "عرب گرای هوادار فدرالیسم" (یک کشور چند ملیتی) فعال شدند.
1- جریان عربگرای تجزیه طلب: این جریان از سوی دو گروه جبهه "العربیه التحریر الاهواز" و "حرکت التحریر الوطنی الاهوازی" طرحریزی و پیریزی میشود. "جبهه التحریر" در سال 1342 با هدف جدایی از ایران به وجود آمد و تا 1353 (1975) تحت حمایت رژیم عراق فعال بود و بعد از انعقاد قرارداد 1975.م الجزایر بین رژیم ایران و عراق، این جبهه به لیبی رفته، ولی با پیروزی انقلاب مجدداً تحت حمایت رژیم بعث عراق وارد فعالیت قومی علیه جمهوری اسلامی در خرمشهر و خوزستان شد.
گروه "حرکت التحریر الوطنی الاهوازی" در سال 1983 م، تأسیس شد و پیوسته در بیانیههای خود از اصطلاحات اهواز اشغالی و لزوم یکپارچگی صفوف عربی برای آزادی عربستان سخن به میان آورده است. در سایت اینترنتی این گروه نقشهای از خوزستان تحت عنوان عربستان آمده و در گوشهای از آن عدهای در حال بلند کردن نام الاهواز هستند که تصویر "شیخ خزئل" را در خود دارد. رخدادهای مرتبط با خرابکاری و اقدامات تروریستی در سالهای اخیر در خوزستان و بویژه در اهواز عمدتا با هدایت این جریان انجام می گیرد.
2- جریان عربگرای هوادار فدرالیسم: این گروه، فرقی بین عملکرد نظام سیاسی انقلابی با نظام سیاسی پهلوی قائل نیست، ولی مخالف جدایی طلبی است و راه احقاق حقوق خود را خودمختاری منطقهای تحت حاکمیت کشور واحد ایران می داند. این جریان در دو بعد بینالمللی و داخلی فعالیتهائی را صورت داده است:
الف) فعالیت در بعد بینالمللی جریان هوادار فدرالیسم مبتنی بر جلب نظر بازیگران بینالمللی دولتی و غیر دولتی و جریان مقبول فکری و فرهنگی جهانی است و با اهداف فضاسازی بینالمللی به منظور فشار بر ایران در قالب سخنرانیهای نخبگان قومی در سمینارها و تجمعات بینالمللی و منطقهای پیگیری می شود.
در این حوزه فعالیتی، "نمایندگی عربهای اهواز"، حزب "همبستگی دموکراتیک اهواز" و افرادی چون "کریم بنی سعید" و "یوسف عزیزی بنی طرف" قرار دارند.
ب) فعالیت در بعد داخلی جریان هوادار فدرالیسم برای جلب افکار عمومی در داخل کشور و نوعی فضاسازی داخلی است. این جریان میکوشد صلاحیت هر نوع اظهار نظر انتقادی درباره عرب زبانهای خوزستان را در انحصار خود درآورد، لذا در مقابل مسائل و مطالبی که از سوی مدیران و نخبگان و مطبوعات استانی صادر میشود واکنش نشان میدهد. از طرفی میکوشد توان تأثیرگذاری خود را با ایجاد ائتلافی با سایر افراد و گروههای فعال مسائل قومی در سراسر کشور گسترش دهد و فعالانه در مقابل مسائل قومی موضع بگیرد. گرچه این گروه فعلا خودمختاری منطقه ای را تحت حاکمیت نظام فدرالیسم شعار خود قرار داده است اما این امر تاکتیکی و گامی در جهت تحقق جدایی طلبی میتواند ارزیابی شود.
هویت ملی و اعراب خوزستان مسئله هویت ملی در ابعاد روانشناختی و جامعه شناختی قابل پیگیری است. هویت ملی علقهها و بستگیهای فردی و جمعی را در یک منطقه مورد نظر قرار میدهد و بستگی خاصی با حقوق شهروندی دارد که تحقق آن در چارچوب دولت ملی مد نظر است و لازمه آن برابری اساسی انسانها در دولت ملی، جدای از تقسیمات زبانی و قومی میباشد، یعنی برابری در دستیابی به مقامات سیاسی و اداری، برابری در برخورداری از فرصتها و امتیازات و تسهیلات (تحصیلات، شغل و امکانات رفاهی و ...) تساوی در حقوق و امتیازات قانونی، برابری در حق مشارکت سیاسی و تکالیف ناشی از آن، برابری در تقسیم و توزیع خواستهها و مطالبات مشروع، احساس روحی و روانی برابری اعضاء ملت در رسیدن به حقوق قانونی در شکلدهی هویت ملی مؤثر است.
در بستر تاریخ، قبایل گوناگون عرب بر اثر شرایط سخت زندگی ناشی از جنگها و خونریزیها و خشونتهای قبیلهای در جزیرهالعرب که موطن اصلی اعراب بوده به دیگر مناطق مهاجرت نمودند. در استان خوزستان از دوره ساسانی عربها به سوی ایران مهاجرت کرده و اوج این مهاجرت در جریان فتح ایران بدست سپاه اسلام بود.
خاستگاه اصلی اعراب ایران قبایل بزرگ عرب عربستان همچون بنی تمیم، بنی اسد، بنی سعید، عباده میباشد. هم اکنون در استان خوزستان 63 قبیله و عشیره و طایفه مهم عرب زندگی میکنند که از حواشی کرخه، شوش و شوشتر و هفتتپه و مسیر مسجدسلیمان و ملاثانی و اهواز و حمیدیه و سوسنگرد و بستان و هویزه و هورالهویزه و خرمشهر و آبادان و اروندکنار و روستاهای اطراف آن و شادگان و بندر امام و بندر ماهشهر و هندیجان تا زیدون و بهبهان و رامهرمز و امیدیه در مرز 1336 کیلومتری خوزستان با کشور عراق توسعه پیدا کردهاند. شغل عمومی اینها کشاورزی و صیادی (ماهیگیری) و پرورش اسب و دامهای اهلی است. استعداد و ظرفیت فعالیتهای فکری و فرهنگی اجتماعی را دارند.
البته در طول تاریخ حیات سیاسی - اجتماعی, اعراب مهاجر به ایران در فرهنگ و هویت ایرانی ادغام شده و خود را ایرانی و مسلمان میدانند. بر اساس گزارش تحقیقی پژوهشی مؤسسه مطالعات راهبردی وابسته به وزارت علوم و تحقیقات و فنآوری در مورد اعراب خوزستان تحت عنوان "قومیت عرب خوزستان و هویت ملی ایران"، بستگی و قرابت اعراب این منطقه به ملیت و هویت ایرانی یک امر انکارناپذیر است، اما علیرغم این موضوع در پژوهش قومیت عربی خوزستان مسائل متنوع مرتبط با حیات سیاسی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی باید مورد توجه قرار گیرد.
مشکلات خوزستان
خوزستان علی رغم ثروتهای بسیاری که در سرزمین خود نهفته دارد, از جمله بخشهای محروم کشور است که این فقر و محرومیت مبتنی بر سیاستهای غلط دوران پهلوی شکل گرفته است. حوادث ناشی از جنگ نیز بر مشکلات این منطقه افزوده و ضروریست تا معضلات مردم این استان شناسایی شده و مورد توجه قرار گیرد. مشکلات عمومی ساکنان عرب زبان خوزستان عبارت از :
الف) مشکلات اجتماعی،
ب) مشکلات فرهنگی،
ج) مشکلات سیاسی،
د) مشکلات اقتصادی
بیشترین مشکلات مردم خوزستان در حوزه مشکلات اجتماعی، مشکلاتی چون افزایش و تراکم جمعیت، امکانات ضعیف و نبود بهداشت، نبود مسکن مناسب، کمبود امکانات رفاهی (کولر گازی و ... )، افزایش اعتیاد جوانان، بیکاری و ... است.
در رتبه دوم, مشکلات اقتصادی قرار دارد که شامل گرانی و تورم، ضعف درآمد ناشی از شغل نامناسب، گرانی مصالح ساختمانی و پایین بودن سقف وامها، بیکاری و ... می باشد.
در رتبه سوم مشکلات فرهنگی میباشد که عمده آن عبارت است از مشکلات آموزشی (فضای مدرسه، معلم و امکانات آموزشی، ضعف فرهنگی عمومی بعلت فقر و دوری از مناطق توسعه یافته شهری(
در رتبه چهارم مشکلات سیاسی مطرح است که عدم وجود مدیران و مسئولین دلسوز، ضعف مدیریت مسئولین دولتی، ضعف در اجرای قانون، فساد اداری (رشوه و ...)، نبود عدالت اجتماعی، تبعیض اجتماعی، عدم رسیدگی به مشکلات، مقام پرستی برخی مسئولین، حیف و میل اموال و بودجه بیتالمال از اهم آنها است.
گرچه بیشترین تلاشها در استان خوزستان جهت حل مشکلات اقتصادی صورت گرفته، ولی بیشترین مشکلات در حوزه مشکلات اجتماعی رصد میشود.
همچنین برای برآوردن مشکلات بالاترین انتظار از دولت است و این نشان از توجه و اعتماد عمومی مردم در حل مشکلات خود به دولت دارد که البته باید این اعتماد حفظ شود.
در حوزه گرایشها، گرایش اعراب خوزستان به اقوام غیر عرب بسیار کم و پایین است و این ناشی از عوامل خاص است، از جمله :
1- ساختار قبیلهای اعراب خوزستان همراه آداب و رسوم و نژاد و زبان مجزا، روحیه درونگرائی را در میان آنها تقویت کرده است. گرچه پدیده جنگ و مهاجرت و سطح تحصیلات و امکانات فرهنگی از رشد این موضوع کاسته است، ولی فعالیت ماهوارهها و قدرت گیرندهها در مناطق عربی خوزستان از ورای مرزها این وضعیت را تقویت می کند.
2- گرایش اعراب خوزستان نسبت به دولت جمهوری اسلامی بیش از افراد ساکن در خوزستان است، اما فاکتورهایی این گرایش را تهدید میکند، از جمله ناکارائیهای مجریان، عدم برآوردن انتظارات عمومی، فساد اداری، برخورد نامناسب احتمالی مأموران دولتی.
3-گرایش اعراب خوزستان نسبت به عنصر سرزمین ایران کاملاً مثبت و در سطحی ویژه است، یعنی جغرافیای سیاسی ایران را وطن خود میدانند و حاضرند برای دفاع از آن هزینههای لازم را بپذیرند که حماسه دفاع مقدس و نقش اعراب در آن قابل توجه است.
4-برای همبستگی قومیت عرب خوزستان با هویت ملی متغیرهای آگاهی، سن، وضعیت اقتصادی، رضایت از محیط زندگی، رضایت از اوضاع فردی، رضایت از همکاری با دولت، امکانات مورد توجه میباشد. زیرا بر اساس پژوهشهای صورت گرفته میزان سواد افراد بیشترین تأثیر را در گرایش نسبت به هویت ملی داشته و در مراحل بعدی همکاری با دولت و وضعیت اقتصادی و امکانات و رضایت از زندگی قرار گرفته است.
5-یکی از مناطق مورد توجه فعالیت وهابیت بخشهایی از مناطق عرب نشین بخصوص نوار مرزی در خرمشهر و آبادان و اروندکنار میباشد.وضعیت زندگی اعراب روستانشین که تحت تأثیر جنگ و طرحهای کشاورزی بعد از جنگ به اطراف شهرهای استان از جمله اهواز مهاجرت کردند. بسیار نگرانکننده است و قاچاق اسلحه و مواد مخدر و ماهواره و CDهای مستهجن و فساد اخلاقی در برخی مناطق مشخصاز رشد قابل توجهی برخوردار بوده است.
با این همه مردم به اهل بیت، خاصه حماسه عاشورا و ایام ماه مبارک رمضان بسیار علاقمند میباشند و برپایی مجالس گوناگون در این ایام چشمگیر و حیرانکننده است.
چرائی آشوبهای قومی عربی
برای بررسی چرائی آشوبهای عربی در خوزستان توجه به عوامل مؤثر در رویکرد گروههای قومی به چالش و منازعه قومی مؤثر میباشد.
1-فرهنگ تاریخی و مناسب قومی قبیلهای و آداب و رسوم و درونگرایی افراطی قومیت عرب
2-عقبماندگیها و محرومیتهای نسبی تاریخی در مناطق قومی
3-عدم وجود و تدوین سیاستگذاری قومی مناسب و پایدار
4- تخریبها و مشکلات دوران جنگ بخصوص مناطق مرزی قومی نشین
5-ضعف در حوزه مدیریتی استان در سطوح مختلف
6-هم مرز بودن با کشورهای چالش برانگیز منطقهای
7-دخالت بیگانه با توجه به مهیا بودن بستر و شرایط لازم در داخل
8-عدم اجراء طرحهای استراتژیک و مادر در استان
9-عدم تعامل متقابل بین حاکمیت و نخبگان فکری و ابزاری قومی
10- فعالیت نخبگان قومی غیر بومی با اهداف سیاسی سرشاخ با حاکمیت مرکزی .
با توجه به موارد فوق، شرایط و زمینه , بستر لازم جهت تولید شکافها و منازعات قومی در کشور با عدم کارآمدی و کارایی در حوزههای مختلف فراهم میکنیم و دشمن که مترصد فرصت است با ظرافت و سرعت از اوضاع داخلی و بکارگیری ابزار مناسب پروسه تحریک و ترغیب حرکتهای منازعه آمیز قومی و قبیلهای را جهتدهی کرده و با ایجاد موجی از احساسات و عواطف سرخورده قومی بر گرده آن سوار میشود و برنامههای مدون خود را به مرحله اجرا میگذارد. قومیتها برای ملت و هویت ملی تهدید نیستند ولی در صورت بیتوجهی در حل مشکلات و پاسخگویی به مطالبات مشروع و قانونی قومیتها، فرصت سوء استفاده دشمن را فراهم می شود و فرصت قومی که میتواند به تقویت هویت ملی منتهی شود، به تهدید و چالشی بس خطرناک تبدیل خواهد شد و بحران قومی هم چه بسا به دنبال آن فعال شود.
نتیجه گیری:
دستهبندی مسائل ناشی از تنشهای قومی عربی خوزستان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بسیار قابل تأمل و تحلیل میباشد.
1-تنشها و خشونتها در شکل بحران قومی نبوده است.
2-شدت، عمق و دامنه منازعات و نیروهای درگیر و صدمات و خسارات وارده ابعاد کوچکتری از بحران قومی را جلوهگر مینمود.
3-نقش عربهای بومی منطقه در ایجاد بحران بسیار محدود بوده است و نقش اعراب خوزستان، نقش فراگیری نبوده است.
4-ترغیب خلق عرب به شورش و آموزش و تجهیز عناصر خرابکار از دیگر نقشهای بیگانگان در بحران قومی خوزستان بود.
5-نخبگان قومی بومی عربی تأثیرگذار در صحنه منازعات قومی وجود نداشت.
6-نقش بیگانگان در قضایای قومی خوزستان حتی در اسناد لانه جاسوسی موجود است. حتی حضرت امام(ره) در این زمینه فرمودند: "بعضی از نوشتجات که از لانه جاسوسی به تازگی بدست آمده، مؤید آن است که در قضایای خرمشهر و خوزستان و قضایای کردستان، آمریکا دست داشته است."
اما تجربه دفاع جانانه ساکنان بومی استان خوزستان در مقابل تهاجم وحشیانه رژیم بعث عراق و تحمل و پرداخت هزینههای سنگین مادی و معنوی و امکانات و نیروی انسانی علیرغم تبلیغات ناسیونالیسم قومی و شعارهای عربگرایانه و سازماندهی مجدد جبهه التحریر و وعدههای پاداش مادی رژیم بعث و واخوردگان سیاسی سرشاخ با نظام اسلامی خود پاسخی محکم به نواهای قومیگرا در استان خوزستان میباشد.
* با تشکر از برادر حجتالله یوسفی، کارشناس ارشد علوم سیاسی، تی 2، ل 7.
منابع و مأخذ
1-جعفری ولدانی , اصغر، کانونهای بحران در خلیج فارس , بهار 1377، موسسه کیهان تهران، چاپ دوم .
2-مقصودی، مجتبی، تحولات قومی در ایران، 1380، موسسه مطالعات ملی تهران .
3-احمدی، حمید، ایران هویت ملیت قومیت، 1383، موسسه تحقیقات و توسعه عوم انسانی تهران .
4-گزارش پژوهشی قومیت عرب خوزستان و هویت ملی ایران، 1378، موسسه مطالعات راهبردی .
5-قیصری، نورالله، قومیت عرب و هویت ملی ایران، 1377، فصلنامه مطالعات راهبردی پیش شماره اول .
6-یوسفی، حجت الله، پایان نامه کارشناسی ارشد علوم سیاسی، واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی، پائیز 1384 .
7-مقصودی، مجتبی، توسعه و منازعات قومی، فصلنامه مطالعات راهبردی، 1377، شماره اول
منبع: باشگاه اندیشه
اثری جدید در نقد اندیشه های دکتر شریعتی |
رسول جعفریان |
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شاهد اعمال امت مرتضی مطهری
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا... لتؤمنوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بکرة و اصیلا-
میفرماید: انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا.این آیه در سوره احزاب هم با همین عبارت اضافهای وجود دارد.آنجا میفرماید: یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا ای پیامبر،
ما تو را فرستادهایم گواه بر مردم و گواه بر امت. «شاهد» و «شهید» معنی حضور را میدهد.در زبان عربی به «گواه» از آن جهت «شاهد» میگویند که کسی حق دارد در مورد واقعهای گواهی بدهد که در آن واقعه حاضر باشد، یعنی انسان در مورد واقعهای که در آن حضور دارد و احساس میکند و بالعیان آن را میبیند حق دارد شهادت بدهد.این مسالهای است در باب «قضاء» (قضاوت)، میگویند شهادت به علم جایز نیست، شهادت به عین و به حس جایز است، یعنی اگر شما چیزی را یقین دارید و شک ندارید ولی ندیدهاید، مثلا یقین دارید العیاذ بالله زید همسایه شما شراب میخورد، از صد احتمال یک احتمال هم نمیدهید که شراب نخورد، یعنی هیچ احتمال اینکه بتوانید توجیه هم بکنید نمیدهید، یقین دارید شراب میخورد، اما به چشم خودتان ندیدهاید، یقین دارید که فلان مرد و زن زنا کردهاند ولی به چشم خود ندیدهاید، حق ندارید که این را شهادت بدهید بگویید فلانی زنا کرده یا فلانی شراب خورده است، و اگر شهادت بدهید و قاضی از شما بپرسد که این را که تو شهادت میدهی دیدهای یا ندیدهای، و شما بگویید من ندیدهام ولی یقین دارم، اگر شما عادلترین عادلهای عالم هم باشید، اعدل عدول هم باشید، سلمان فارسی هم باشید قاضی حق ندارد بر این گونه شهادت ترتیب اثر بدهد. حدیثی هست، حضرت صادق علیه السلام فرمودند(با دستشان اشاره کردند): «علی مثل ضوء الشمس» مثل اینکه نور خورشید را میبینی، فقط اگر این طور باشد شهادت بده، غیر از این نه.به همین جهتبرای آنچه که ما در فارسی میگوییم «گواه» در زبان عربی کلمه «شاهد» به کار میبرند، یعنی حاضر، یعنی آن کسی که حاضر واقعه بوده نه آن کسی که عالم به واقعه است، چون غایب از واقعه هم گاهی عالم به واقعه میشود، ولی کافی نیست.علم به واقعه ولی عن غیاب کافی نیست، حضور آن واقعه و شهود آن لازم است.
یکی از نکات مهم و معارف بزرگ قرآن این مساله است که پیغمبر اکرم و به تعبیر قرآن گروهی از مؤمنین-که آن گروهی از مؤمنین این گونه جز اینکه در مقام صمتباشند کس دیگر نمیتواند باشد- (شاهد امت هستند). خدا پیغمبر را «شاهد امت» نامیده است، شاهدی که در دنیا تحمل شهادت میکند و در آخرت ادای شهادت، یعنی او حاضر و ناظر به افعال و اعمال امت است.همین طور که ما میگوییم ملکین رقیب و عتید ناظر و شاهد اعمال ما هستند، همیشه پیغمبر یک امتشاهد و ناظر بر اعمال امت است، و این است که در مساله امامت گفته میشود که شان اصلی امام این نیست که در میان مردم ظاهر باشد و حکومت در دست داشته باشد که اگر این شان را از او گرفته باشند دیگر امام نباشد و از امامتخلع شده باشد، نه، شان اصلی که از آن این شان نتیجه میشود (این است که امام شاهد امت است) یعنی با وجود کسی که در باطن و از نظر باطن شاهد بر همه امت است دیگر نوبتبه کسی که مثل همه افراد امت است و مثل افراد دیگر امتخطا کار است نمیرسد که او خلافت و حکومت را در دستبگیرد.
این است که قرآن در آن آیه میفرماید: یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا ما شما را فرستادهایم به عنوان شاهد و به عنوان گواه امت.این مساله عرض اعمال-که خودش مسالهای است که بر پیغمبر یا امام عرض اعمال میشود-همان مفهوم «شهادت» را میرساند، که در آن آیه میفرماید: و قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنون و ستردون الی عالم الغیب و الشهادة. این که بعد میفرماید: و ستردون الی عالم الغیب و الشهادة یعنی خیال نکنید این شهادت برای این است که العیاذ بالله خدا نمیداند، شاهدها باید بیایند به اطلاع او برسانند (و او) قاضی این گونه است، این روی آن نظام نیست، این شاهدها هستند و تازه بازگردانده میشوید به کسی که خودش عالم بر غیب و بر شهادت و بر همه چیز است و اعلم است از خود شما و از خود شاهدها بر این مطلب.
انا ارسلناک شاهدا.پس یک شان از شؤون مقام رسالتشهادت است، تحمل شهادت در دنیا و ادای شهادت در آخرت. و مبشرا و نذیرا.شان دیگر تبشیر است و شان دیگر انذار.همیشه پیغمبران مردم را در حال حرکت و در جریان میبینند، یعنی انسان خواه ناخواه این طور است.انسان هیچ وقتساکن نیست، همیشه در حرکت است، منتها در چه راهی و به کدام سو در حرکت است؟پیامبران مبشر و منذر هستند، یعنی راه را ارائه میدهند و بشارت و نوید میدهند که اگر از این راه بروی به چه فتح و سعادت و کمالی نائل میشوی و اگر از آن راه و آن راه بروی به چه بدبختی و شقاوتی نائل میشوی.
حدیثی هست که پیغمبر اکرم با اصحاب نشسته بودند، چند خط از نقطهای به نقطهای رسم کردند، بعد اشاره به خط وسط که خط راستبود کردند و فرمودند این راه من است(صراط مستقیم)و بقیه راهها راههای من نیست، یعنی انسان همیشه در حال حرکت است، منتها یک وقت راه راست را به سوی مقصد در پیش میگیرد و یک وقت از راههای کج میرود، و پیغمبران آمدهاند که مبشر به راه راستباشند.
اینجا عمل خاصی از پیغمبر اکرم صورت گرفته که مساله مبشر بودن و منذر بودن پیغمبر را خیلی خوب مجسم میکند، مخصوصا منذر بودن.در سالهای اول بعثت رسول اکرم بعد از نزول آیه و انذر عشیرتک الاقربین (خویشاوندان نزدیک را باید انذار کنی)دو واقعه رخ داده است، یکی انذار نزدیکان خیلی نزدیک، یعنی بنی هاشم و بنی عبد المطلب که این در خانه خود حضرت صورت گرفته، که عدهای را-که 39 یا 40 نفر بودند، عموهای حضرت، عمو زادگان، عمه زادگان، اینهایی که خیلی نزدیک بودند-دعوت کردند، آن داستان معروف که امیر المؤمنین طفل بودند و (پیغمبر اکرم) دستور دادند که آبگوشتی برای اینها بپزند و ایشان آماده کردند، و بعد ابو لهب چه گفت و...
یک جریان دیگر هست که انذار اقربین کمی از اینها دورتر است-که بعد از آن واقعه صورت گرفته-یعنی همه قریش، چون همه قریش اقربای پیغمبر بودند.خود پیغمبر از قبیله قریش بود یعنی بنی هاشم تیرهای از قریش بودند.پیغمبر اکرم رفتند بالای یکی از کوههای اطراف مکه و فریاد کردند ایها الناس جمع شوید، مطلب مهمی را میخواهم با شما در میان بگذارم.
تا حضرت این را اعلام کردند عده زیادی جمع شدند، اکابر و اصاغر، زن و مرد جمع شدند، بعد حضرت فرمود:ایها الناس!اگر من سخنی به شما بگویم، از من میپذیرید، باور میکنید؟همه گفتند ما از تو جز راستی نشنیدهایم.فرمود اگر به شما اطلاع بدهم که در پشت این کوهها سپاه جراری هست که آهنگ شهر شما را دارند و تصمیم گرفتهاند بیایند شهر شما را غارت کنند افرادتان را بکشند پس آماده و مهیا بشوید، باور میکنید؟همه گفتند البته باور میکنیم، ما از تو سخن خلاف نشنیدهایم.تا این اقرار را از اینها گرفت این جمله را فرمود: فانی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید پس من شما را انذار میکنم که در جلوی شما عذاب بسیار شدید دردناکی هست، اما نه فقط در این دنیا، اگر همین راهی را که الآن دارید میروید ادامه بدهید، در جلوی شما عذاب بسیار شدیدی هست.این جمله خیلی تکان دهنده بود.ابو لهب فریاد زد که تو برای چنین حرفی ما را به اینجا آوردهای؟!...و رفت.
پیغمبر گواه بر مردم و مبشر و منذر و دعوت کننده مردم است.در آن آیه، بعد میفرماید: و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا (دعوت کننده مردم استبه سوی خدا به اذن حق، و چراغی است روشن برای مردم).از این شهادت و از این تبشیر و از این انذار چه تحول و تغییری در مردم پیدا بشود؟اینجا خطاب از پیغمبر که مخاطب بود (بر میگردد و) خود مردم (مخاطب) میشوند، کانه مردم در اینجا سؤال میکنند: خدایا تو پیغمبر را شاهد و مبشر و نذیر و منذر فرستادی، که ما چه بکنیم؟ لتؤمنوا بالله و رسوله که ایمان بیاورید، ایمان پیدا کنید به خدا و پیامبر خدا(ایمان، خودش اعتقاد است)، فکر و روحتان تحول پیدا کند، حیاتتان حیات ایمانی بشود.
و تعزروه و خدا را نصرت و یاری کنید.این از آن مهمترین و زیباترین تعبیرات قرآن است، و در اهمیت دادن به بشر است:ای بشر به یاری خدایتبرخیز.خیلی در آن استعطاف و اظهار مهربانی است، و خیلی هم مقام استبرای بشر.کانه(البته این تعبیر (رسا) نیست): «ای بشر بیا تا جهان را با هم بسازیم».برای اینکه به یاری خدای خودتان برخیزید.البته این در معنا و در واقع بر میگردد به یاری خود انسان، آدم خودش را یاری میکند، جهان را هم که میسازد برای خودش میسازد نه برای خدا، ولی تعبیر چنین تعبیری استیعنی اینقدر در آن اشفاق و استعطاف خوابیده است که حد ندارد.
این را ما مکرر گفتهایم که فرق بین خدا به نحوی که انبیاء برای بشر معرفی میکنند و خدا آن گونه که فیلسوفان معرفی میکنند(فیلسوفانی که متاثر از اسلام نیستند مثل فیلسوفان قدیم یونان) (این است که) خدایی که یک فیلسوف مثل ارسطو یا افلاطون معرفی میکند موجودی است که رابطهاش (با عالم) فقط این است که عالم را خلق کرده و صانع عالم است، اما خدا آن گونه که انبیاء به بشر معرفی میکنند خیلی به انسان نزدیک است و در حال داد و ستد با انسان است:این را بده و آن را بگیر، به من مهر بورز به تو مهر میورزم، مرا دوست داشته باش من تو را دوست دارم، ما و تو با همدیگر یکی هستیم.کانه خویشاوندی را به خویشاوند خودش معرفی میکند. «برای اینکه به خدای خودتان و پیامبرش ایمان بیاورید و برای اینکه به یاری خدای خودتان برخیزید».بعضی گفتهاند «و تعزروه» به پیغمبر بر میگردد، ولی مفسرین جواب دادهاند به قرینه «تسبحوه» نمیتواند به پیغمبر بر میگردد. «و تعزروه» به یاری خدای خودتان برخیزید.این تعبیر در آیات دیگر قرآن هم هست: ان تنصروا الله ینصرکم اگر خدای خودتان را یاری کنید او هم شما را یاری میکند.یا در جای دیگر میفرماید: من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا (خیلی عجیب است!خدا آمده از ما قرض الحسنه میخواهد)کیست که به خدا قرض الحسنه بدهد؟همان قرض الحسنهای که ما به مردم میدهیم خدا دستخودش را آورده جلو:بندگان من! من هم از شما قرض الحسنه میخواهم، به من قرض الحسنه بدهید، یعنی به مردم که قرض الحسنه میدهید به من هم قرض الحسنه بدهید.
«و توقروه» و برای اینکه عظمت او را در روح خودتان درک کنید، (برای اینکه) تعظیم کنید او را، یعنی عظمت او را درک و فهم کنید. «تعزروه» آن یاری عملی است، کاری که باید در عمل بکنید اسمش یاری خداوند است، «توقروه» یعنی جلال و عظمت او را دریابید و درک کنید.
«و تسبحوه» درکتان برسد به آنجا که بفهمید هر چه که درک میکنید باز او را آنچنان که بایست درک نمیکنید، باز او منزه است از آنچه که شما درک میکنید، یعنی برتر و والاتر است.
در آیات اول سوره «مدثر» این طور میخوانیم: یا ایها المدثر قم فانذر.این «فانذر» همین «بشیرا و نذیرا» در اینجاست. و ربک فکبر پرودگار خودت را تکبیر بگو و تعظیم کن.این همان توقروه در اینجاست، یعنی کبریائی و عظمت و جلال او را به مردم بشناسان و بنمایان.آنوقت و تسبحوه.همیشه معرفت انسان آن وقت معرفت است که شناخت مقرون به تسبیح و تنزیه باشد یعنی مقرون به اظهار عجز باشد، که خدایا من تو را هر چه که بشناسم آخرش آن شناختن باز لایق من است، حد من است نه آنچنان، که تو هستی، چنانکه پیغمبر اکرم فرمود: «لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک» خدایا من نمیتوانم ستایش تو را به پایان برسانم، آنچنان تو را ستایش کنم که تو شایسته آن هستی، تو آنچنانی که خود خود را میشناسی، تو آنچنانی که خود خود را ثنا میگویی.
و تسبحوه بکرة و اصیلا هر بامدادان و هر شامگاهان او را تسبیح کنید، که همین نماز است.نماز ما تسبیح و تکبیر صبحگاهان و شامگاهان است.( استاد مرتضی مطهری )
خلاصه عقاید شیعه دوازده امامی
راههاى شناخت در اسلام
1- اسلام براى شناخت جهان و حقایق دینى، از سه ابزار « حس »، « عقل » و « وحى » بهره مى گیرد.
2- دعوت پیامبران ، به عقیده همراه با عمل است؛ از نظر دین، عقیده بدون عمل، و همچنین عمل بدون عقیده، نجات بخش نیست.
3- در اخذ عقاید و احکام دینى، بر دو حجت الهى: عقل و وحى، تکیه مى شود.
4- از آنجا که عقل و وحى ـ هر دو ـ حجت الهى هستند، هرگز تعارض حقیقى میان آن دو رخ نمى دهد؛ چنانکه علم و وحى نیز چنین اند.
5- واقعیات جهان، جدا از اندیشه و تصور ما، وجود مستقل دارند و حقیقت، مقوله اى ابدى و جاودانه است.
هستى از دیدگاه اسلام
6- جهان مخلوق خداوند بوده و اجزاى آن واقعیتى جز تعلق و وابستگى به حق ندارند و لحظه اى از خدا بى نیاز نیستند؛ چه، هر نوع قطع رابطه با کانون هستى، مساوى با عدم و نابودى اشیاست.
7- نظام کنونى جهان، نظامى ابدى و جاودانه نیست و روزى از هم فرو خواهد ریخت.
8- نظام جهان بر پایه علت و معلول استوار است، و تأثیر پدیده ها در یکدیگر، به اذن و مشیت الهى صورت مى گیرد.
9- هستى، مساوى با طبیعت مادى نیست و بخشى بزرگ از جهان آفرینش را ماوراى طبیعت تشکیل مى دهد.
10- جهان، کلاًّ وجزءاً، پدیده اى هدایت شده است و هر موجودى، در هر مرتبه که هست، به فراخور حال خویش از هدایت عامّ الهى برخوردار است.
11- نظام آفرینش، نظام احسن و اکمل است که به نیکوترین وجهى آفریده شده است.
12- از آنجا که جهان، آفریده و فعل خداوندى است که حق مطلق است، مصنوع وى نیز هدفمند بوده و به عبث خلق نشده است.
انسان از دیدگاه اسلام
13- انسان موجودى است مرکّب از تن و روان که پس از مرگ جسم او متلاشى مى شود ولى روحش به اذن الهى باقى و جاودان مى ماند.
14- هر انسانى با فطرت پاک و توحیدى آفریده مى شود و هیچ فردى از بطن مادر، گنهکار و بدسگال زاده نمى گردد.
15- انسان موجودى است مختار و انتخابگر که در پرتو تشخیص خویش، در دو راهیهاى زندگى، آزادىِ انتخاب و عمل دارد.
16- انسان موجودى است تربیت پذیر که راه رشد و تعالى و بازگشت به سوى خدا همیشه به روى او باز است.
17- انسان در پرتو نور خرد و موهبت اختیار، در برابر خدا و پیامبران و دیگر انسانها مسئول است.
18- هیچ انسانى بر دیگرى مزیت و برترى ندارد، مگر از طریق کسب کمالات معنوى که بارزترین آنها تقوا و پرهیزکارى است.
19- اصول اخلاق در انسان ریشه فطرى داشته و ثابت و جاودانه است، و گذشت زمان هیچگونه تغییر و دگرگونى در آنها ایجاد نمى کند.
20- گذشته از اینکه اعمال انسان در سراى دیگر پاداش و کیفر دارد، جهان حاضر نیز ـ که تحت سرپرستى « مدبّرات » الهى اداره مى شود ـ نسبت به اعمال آدمى بى تفاوت نیست و، با مشیّت الهى، واکنش نشان مى دهد.
21- پیشرفت یا عقبگرد ملّتها، صرف نظر از عوامل خارجى، ناشى از عقاید و اخلاق و رفتار آنهاست و این اصل با قضا و قدر الهى نیز منافاتى ندارد، بلکه جزئى از آن است.
22- تاریخ بشر، آینده نهایى روشنى دارد و حاکمیت بر جهان، در فرجام، از آنِ صالحان خواهد بود.
23- انسان از کرامت ویژه اى برخوردار است، چنانکه در صدر خلقت، مسجود فرشتگان قرار گرفته است؛ حفظ این کرامت بر او لازم و واجب بوده و بایستى از هر کارى که خلاق کرامت اوست اجتناب ورزد.
24- حیات عقلانى انسان و پرورش فکر وى، در اسلام جایگاه ویژه اى دارد. از این روى باید از اقدامات نسنجیده و تقلیدهاى کورکورانه دورى جوید.
25- آزادى فردى بشر در قلمرو مسائل اقتصادى و سیاسى و غیره، محدود و مشروط به این است که با تعالى معنوى او و نیز مصالح عامّه منافات نداشته باشد.
26- ایمان، باور قلبى است که با عُنف و زور در دل انسان جاى نمى گیرد و جهاد اسلامى براى اجبار انسانها به قبول دین نیست بلکه هدف از آن، برطرف ساختن موانع ابلاغ پیامهاى الهى به گوش جهانیان، و پاکسازى محیط اجتماع از عوامل فساد و تباهى است.
توحید و مراتب آن
27- اعتقاد به وجود خدا، اصل مشترک میان همه ادیان الهى است و به طرق مختلف بر این اصل استدلال مى شود.
28- نخستین مرتبه توحید، توحید ذاتى است. یعنى خداوند یکتا و بى همتا بوده و ذات او بسیط است و مرکب نیست و ترکیب عقلى و خارجى به وجود او راه ندارد.
29- صفات کمالى خداوند از نظر مفهوم متعدد و متغایر، ولى از نظر واقعیت خارجى با یکدیگر در ذات خدا متحدند ( توحید صفات ) و اتحاد خارجى صفات، به معنى نفى صفات کمال از ساحت وى نیست.
30- آفریدگارى در جهان جز خدا نیست ( توحید در خالقیت ). انسان با کمال آزادى از فیض وجود بهره مى گیرد و طبعاً مسئولیت اعمالش بر عهده خود اوست.
31- جهان ربّ و مدبّرى جز خدا ندارد ( توحید در تدبیر و کارگرداین ) و مدبّران دیگر، مانند فرشتگان، تنها به اذن و مشیّت حکیمانه او انجام وظیفه مى کنند.
32- اگر در جهان آفرینش، خداوند یکتا مدبّر هستى است؛ در امور مربوط به دین و تشریع نیز او حاکم و مطاع مطلق بوده و قیام دیگران به برخى از شئون دینى، در پرتو اذن اوست.
33- توحید در عبادت، اصل مشترک میان تمام شرایع آسمانى مى باشد و هدف از بعثت انبیا، تذکار و تأکید بر این اصل است.
صفات خداوند
34- خداوند داراى صفات جمال و جلال و یا صفات ثبوتى و سلبى است که صفات نخست ( جلال یا ثبوتى ) حاکى از کمال وجودى او، و صفات دیگر ( جلال یا سلبى ) حاکى از منزّه بودن وى از نقایص است.
35- براى شناخت صفات خدا از دو ابزار شناخت به نام « عقل » و « وحى » کمک مى گیریم، و این دو مرجعْ خدا را به برترین اوصاف مى ستایند.
36- صفات خدا به دو قسم صفات ذات و صفات فعل تقسیم مى شود، و افعال الهى از ذات و کمال ذاتى وى سرچشمه مى گیرد.
37- علم و آگاهى، قدرت و توانایى، حیات و زندگى، و اراده و اختیار، از صفات ذات خداوند به شمار مى روند، و واقعیت اراده الهى، همان « اختیار » و آزادى وى در انجام افعال است.
38- یکى از صفات فعلى خدا، تکلم او با بشر است که در سوره شورى آیه 51 به سه نحو منحصر شده است. گذشته از این سه وجه، کلّ جهان به اعتبارى کلام و سخن خداست؛ چنانکه به همین اعتبار حضرت مسیح (علیه السلام) کلمة الله مى باشد.
39-کلام خدا، که از صفات فعل اوست، حادث است و قدیم نیست، و قدیم بالذّات منحصر به خداست، و تصور هر نوع قدیم ازلى جز خدا، منافى با توحید ذاتى است.
یکى از صفات فعل خدا صدق اوست، و دروغ به حکم اینکه امرى قبیح است در ذات ربوبى راه ندارد.
یکى از صفات فعل خداوند حکمت است و حکیم یکى از نامهاى او به شمار مى رود. از آنجا که افعال الهى از نهایت اتقان و کمال برخوردار بوده و از هر نوع عبث منزه است، وى را حکیم مى نامند.
خداوند، چه در دنیا و چه در سراى دیگر، هرگز با دیدگان ظاهرى دیده نمى شود، چه مرئى بودن، مستلزم جسم و جسمانى بودن است؛ ولى رؤیت وى در پرتو ایمان، با چشم دل امکان پذیر است.
در تفسیر صفات خبرى ( مانند « یدالله »، « وجه الله »، « عین الله » و « استواء على العرش » ) باید قرائن موجود در آیات را در نظر گرفت و مقصود را بیان کرد، و یک چنین تفسیری ، تفسیر به ظاهر است نه باطن، اخذ به ظهور تصدیقى است، نه تأویل.
عدل الهى
عدل یکى از صفات جمال الهى است که وحى و خرد بر آن گواهى مى دهند، و ساحت خدا از مبادى ظلم که همان جهل و عجز و نیاز است، منزه است.
عقل و خرد، حسن و قبح افعال را درک مى کند، و اگر این باب به روى خرد بسته شود، حسن و قبح اشیاء، شرعاً نیز ثابت نمى شود.
عدل الهى براى خود تجلیاتى در تکوین ( خلقت ) و تشریع ( قانون گذارى ) دارد. دعوت به نیکیها و باز داشتن از بدیها، و تکلیف در حدّ توان، و عدل در جزا، از مظاهر عدل در تشریع است.
آفرینش انسان و جهان، بى هدف صورت نگرفته است. فعل حق از هر نوع عبث و کار لغو منزه و پیراسته بوده، و هدفدارى فعل خدا، ناشى از نیازمندى وى نیست.
قضا و قدر
قضا و قدر از عقاید مسلّم اسلامى است. افرادى که آمادگى فکرى براى حل مسائل پیچیده آن ندارند نباید در این عرصه وارد شوند و اعتقاد اجمالى به اصل مسئله براى آنها کافى است.
قدر به معنى « اندازه گیرى » اشیا بوده و « قضا » نیز به معنى حتمیّت وقوع آنهاست و هر به دو نوع قضا و قدر علمى، و قضا و قدر فعللى و عینى، تقسیم مى شوند.
قضا و قدر الهى با اختیار و آزادى انسان منافات ندارد؛ بلکه تقدیر الهى بر این جارى شده که فعل انسان با کمال اختیار و آزادى از وى صادر گردد.
انسان و اختیار
اختیار و آزادى انسان واقعیتى محسوس و انکارناپذیر است. وجدان هر انسان و همچنین روش عقلا بر این امر گواهى مى دهد، و در غیر این صورت، اصولاً اعزام پیامبران لغو خواهد بود.
انسان در فعل خود مجبور نبوده، و در عین حال، موجودى کاملاً به خود وانهاده هم نیست. به دیگر تعبیر: نه جبر در کار است و نه تفویض، بلکه چیزى است میان این دو.
خداوند از ازل به افعال و اعمال ما آگاهى داشته و این علم ازلى، با اختیار و آزادى انسان نیز هیچگونه منافاتى ندارد.
دلایل لزوم بعثت پیامبران
مشیت حکیمانه الهى ایجاب مى کند که براى پیمودن راه تکامل، پیامبرانى را به سوى بشر بفرستد و در هدایت انسان به اهداف عالى خلقت، به هدایتهاى عقلى اکتفا نکند.
قرآن، هدف از بعثت پیامبران را تقویت مبانى توحید، تزکیه و تهذیب نفس، تعلیم کتاب، و قیام مردم به قسط، شمرده است.
پیامبران راستگو را، به سه راه مى توان از مدعیان دروغین این مقام باز شناخت: اعجاز، تصدیق پیامبر پیشین، و مجموعه قرائن و شواهدى که بر صدق ادعاى شخص گواهى مى دهد.
میان معجزه و صدق دعوت نبوت، رابطه اى منطقى برقرار است، و اعجاز، یک دلیل منطقى بر صدق ادعاست، نه دلیل اقناعى.
هرگاه انجام دادن کار خارق العاده با دعوى نبوت همراه باشد « معجزه » تلقى مى شود و بدون این ادعا ( در صورتى که انجام دهنده فرد صالحى باشد ) « کرامت » خوانده مى شود.
معجزه با ویژگیهاى چهارگانه ذیل، از سحر و جادو جدا مى شود: آموزش ناپذیرى، دعوت به مقابله، معارضه ناپذیرى، تنوّع در انجام کارهاى خارق العاده.
ارتباط پیامبران با جهان غیب، از طریق وحى صورت مى گیرد، نه عقل و خرد یا حسّ و یافته هاى ظاهرى. واقعیت وحى الهى با مقیاسهاى عادى قابل درک و سنجش نیست.
بر خلاف اندیشه مادیگراها، وحى نه زاییده تفکر و نبوغ پیامبران است، و نه تجلّى حالات روحى و روانى آنها. تفسیر اخیر از وحى ( از حیث محتوى ) در نهایت به همان گفتار مشرکین عصر جاهلیت باز مى گردد که مى گفتند وحى چیزى جز « اضغاث احلام » نیست !
عصمت پیامبران
پیامبران الهى، در مقام تلقى وحى و حفظ و ابلاغ آن به امت، از هر گونه لغزش عمدى و سهوى مصون هستند و از لحظه اخذ وى تا ابلاغ آن تحت مراقبت کامل فرشتگان قرار دارند.
پیامبران از هرگونه گناه و کار ناروا مصونند، و اعتماد مردم به صدق دعوت آنان در صورتى تحقق مى پذیرد که پیراسته از گناه باشند. گذشته از این، آنان هدایت یافتگانى هستند که مقام والاى علمى و معنوى ایشان با ضلالت و گمراهى قابل جمع نیست.
پیامبران، علاوه بر مصونیت از گناه، در مقام داورى در منازعات، تشخیص احکام موضوعات دینى و مسائل عادى زندگى، نیز از خطا و اشتباه مصون هستمد، و اصولاً اعتماد مردم و اهداف بعثت در صورتى جلب و تأمین مى شود که پیامبران را عصمت گسترده احاطه کند.
پیامبران، علاوه بر عصمت در مراحل یاد شده، از بیماریهاى نفرت زا و هنجارهاى عملى که حاکى از دنائت و پستى روح افراد است منزّه و پیراسته اند.
هر نوع استنباط عدم عصمت براى انبیا از ظواهر برخى آیات قرآن، یک نوع داورى عجولانه است که باید از آن پرهیز کرد، و براى جلوگیرى از امر باید با توجه به قرائن موجود در خود آیات، به تفسیر آنها پرداخت.
عصمت پیامبران، از معرفت بالاى آنان به جلال و جمال حق متعال، و آگاهى کامل آنان از نتایج درخشان طاعات و پیامدهاى سوء معاصى در دنیا و آخرت سرچشمه مى گیرد.
عصمت پیامبر، با اختیار و آزادى او منافات ندارد، و آگاهى دقیق و کامل آنان از قدرت پروردگار یا عواقب سوء سرکشى از فرامین وى، قدرت و اختیار ذاتى بشر در انتخاب فجور و تقوا را از آنان سلب نمى کند.
تمامى پیامبران معصوم هستند. در عین حال، ممکن است فردى معصوم باشد امّا پیامبر نباشد؛ چنان که حضرت مریم بنت عمران (علیها السلام) به تصریح قرآن شخصیتى پاک و برگزیده بود ولى پیامبر نبود.
نبوت خاصه
حضرت محمد بن عبدالله صلى الله علیه وآله آخرین حلقه از سلسله انبیاى الهى است که نبوت خویش را، همراه تحدى، با معجزه جاودان خود ( قرآن مجید ) آغاز کرد و حتى معارضین را دعوت کرد که تنها یک سوره مانند سوره هاى قرآن بیاورند ولى کسى از عهده این امر بر نیامد.
در همان عصر نزول قرآن، زیبایى کلمات، تازگى ترکیب، و عمق معانى این کتاب استادان بلاغت و سخن را به زانو درآورد و ناچارشان ساخت که همگى به برترى آن اعتراف و اقرار کنند. پس از آن نیز، خضوع اندیشمندان نسبت به این کتاب ادامه بلکه افزایش یافت.
قرآن، علاوه بر اعجاز ادبى، از جهات گوناگون معجزه است: آورنده قرآن، یک فرد اُمّى و درس نخوانده است. محتویات قرآن، با آنکه تدریجاً در شرایط گوناگون حضر و سفر، صلح و جنگ، و سختى و گشایش تکمیل شده است، مع الوصف کوچکترین دو گانگى در سبک و محتواى آن وجود ندارد. این کتاب فطرت ثابت و پاک بشر را محور تقنین ( قانونگذاری ) قرار داده و با توجه به ثبات و دوام فطرت انسان، به قوانین خود ابدیت بخشیده است؛ و...
قرآن در خلال تشریح آیات الهى، از یک رشته اسرار علمى جهان آفرینش پرده برداشته که اطلاع از آنها براى بشر آن روز جز از طریق وحى امکان پذیر نبوده است. نیز این کتاب شریف به طور قاطع از برخى حوادث پیش از وقوع آنها گزارش داده که با توجه به صدق این پیشگوییها، نشان ارتباط گوینده آنها با جهان غیب است.
قرائن و شواهد گوناگون و اطمینان بخش، بر صدق دعوت پیامبر اسلام گواهى مى دهند: سوابق روشن زندگى پیامبر در میان مردم مکه، وارستگى او از آلودگیهاى محیط، استحکام محتواى دعوت، ابزارى که پیامبر از آن در پیشرفت مرام خود بهره گرفته است، شخصیت تابناک گروندگان به وى، و بالأخره تأثیر آیین او در پى ریزى یک تمدن کم نظیر یا بى نظیر در تاریخ بشر، گواه بر صدق دعوت اوست.
تصدیق پیامبر پیشین، یکى از طرق شناسایى پیامبران است. بشارت و نوید ظهور پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله ، در کتب آسمانى پیشین نظیر عهدین ( بخصوص انجیل یوحنا، فصلهاى 14 ـ 16 ) وارد شده است.
پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله ، علاوه بر قرآن، معجزه ها و کرامات دیگرى نیز داشته است، مانند: شقّ القمر، معراج، پیروزى در مباهله با اهل کتاب، اِخبار از غیب، شفای بیماران و غیره .
ویژگیهاى نبوت پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله
آیین اسلام آیین عامّ جهانى است، نه منطقه اى و اقلیمى، یا نژادى و قومى. اگر کتاب آسمانى این دین به زبان عربى است صرفاً به علت این سنت الهى است که پیامبران همواره به زبان قوم خویش سخن مى گفته اند تا براى آنان قابل فهم باشد.
پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله پیامبر خاتم ، کتاب او خاتم کتابها، شریعت او نیز پایان بخش تمام شرایع آسمانى است. پس از وى طومار نبوّت مُهر خورده و دیگر پیامبر و کتاب آسمانى و شریعتى نخواهد آمد.
دین اسلام تأمین کننده جمیع نیازهاى فطرى بشر بوده، و داراى اصولى ثابت و جاودان است. چنانکه در پاسخ گویى به مسائل و حلّ مشکلات نوظهور، از امورى چون خرد، قاعده تقدیم اهم بر مهمّ، اجتهاد زنده و مستمر، و اصل تقدیم احکام ثانویّه بر اوّلیّه کمک مى گیرد.
از ویژگیهاى شریعت اسلام، سهولت عقاید و نیز اعتدال و جامعیت آن در برنامه ریزى است. این ویژگى در شرایع دیگر ( بویژه در شکل تحریف شده کنونى آنها ) وجود ندارد، به عنوان نمونه: سوره توحید، بیانگر عقیده یک فرد مسلمان در باره توحید مى باشد که تطبیق و مقایسه آن با عقاید پیچیده و نامعقول کنونىِ ادیان دیگر به ویژه مسیحیت، جالب و گویاى بسیاری از حقایق است.
کتاب آسمانى مسلمانان، از هر نوع تحریف مصون مانده؛ نه چیزى بر آن افزوده شده و نه چیزى از آن کاسته شده است. پیامبر اسلام صد و چهارده سوره کامل تحویل جامعه اسلامى داد که تا امروز به همان صورت باقى مانده است، و دلایل استوار عقلى و نقلى بر عدم تحریف قرآن گواهى مى دهند.
برخى روایات دالّ بر تحریف، که در کتب فریقین وارد شده است، ارزش علمى ندارند. زیرا بخشى از این روایات صرفاً جنبه تفسیرى داشته و در حکم توضیحات پیامبر پیرامون معانى آیاتند، نه آنکه در اصل جزئى از خود قرآن بوده و بعداً حذف شده باشند؛ بخش دیگر از روایات مزبور نیز که در ادعاى تحریف صراحت دارند، از طریق افراد غیر موثّق نقل شده اند و از حیث موازین سندشناسى و متن شناسى فاقد اعتبار لازمند. ضمناً وجود روایت در مجموعه هاى حدیثى نیز، لزوماً گواه بر عقیده مؤلف و گردآورنده آن مجموعه نیست.
امامت و خلافت
گروهى که رهبرى جامعه اسلامى را پس از رحلت پیامبر از آنِ حضرت على و فرزندان معصوم او (علیهم السلام) مى دانند شیعه نامیده مى شوند؛ چنانکه آن گروه از صحابه نیز که وصایت و خلافت امام را از لسان رسول خدا شنیده و پس از رحلت وى بر این اصل باقى ماندند در تاریخ شیعه على نامیده مى شدند. در حقیقت، شیعه تاریخى جز اسلام، و پیشینه اى جز پیشینه اسلام ندارد.
هرگز معقول نیست که فردى براى ابد شریعتى را پایه گذارى کند ولى براى سرپرستى و رهبرىِ آن که ضامن بقاى شریعت است طرحى نریزد.
با در نظر گرفتن خطر مثلث: روم، ایران، و منافقان در داخل ( که اسلام و مسلمین را در آخرین روزهاى رحلت رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله شدیداً تهدید مى کرد ) عدم تعیین جانشین از سوى پیامبر (صلى الله علیه وآله) مایه هرج و مرج و اختلاف امّت مى گردید و راه را براى تجدید سلطه جاهلیت هموار مى کرد، در حالیکه تعیین رهبر هر نوع نزاع و اختلاف را ریشه کن مى ساخت. لذا شیعه معتقد است که پیامبر (صلى الله علیه وآله) براى جلوگیرى از تشتت و سرگردانى امت، به فرمان خداوند، جانشین تعیین کرد.
مشیت حکیمانه الهى بر این تعلق گرفته بود که پیامبر، امام و رهبر بعد از خود را معرفى کند و او نیز، با تعیین على (علیه السلام) به عنوان خلیفه بعد از خود، در مواقع گوناگون به این وظیفه خطیر جامه عمل پوشانید.
در روز هیجدهم ذى حجة الحرام سال دهم هجرت، آیه ) یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ... (سوره مائده آیه 67) نازل گردید و خداوند پیامبر را مأمور ساخت که در چنین روزى رهبر آینده جامعه را تعیین کند. او نیز در حضور دهها هزار تن پس از ایراد خطبه اى طولانى، على (علیه السلام) را به عنوان جانشین خویش به امّت معرفى کرد.
حدیث غدیر از جمله احادیث متواتر اسلامى است که 110 تن صحابى و 89 تابعى آن را نقل کرده، و 350 تن از دانشمندان اهل سنت آن را در کتابهاى خویش آورده، و نویسندگان اسلامى کتابهاى گسترده اى پیرامون آن به رشته تحریر کشیده اند.
پیامبر با تعیین جانشین، کلیه دانشمندان اسلام را که سوداى خاموش کردن چراغ اسلام پس از درگذشت پیامبر را در سر مى پروراندند مأیوس کرد و علت یأس و نومیدى آنان، تداوم و استمرار وظایف گوناگون پیامبر ( به استثناى نبوت ) با تعیین رهبر بود.
پس از درگذشت پیامبر، تعیین خلیفه، به عنوان یک اصل مشروع و ضرورى، در ذهن صحابه وجود داشت. لذا خلیفه دوم توسط خلیفه اول تعیین گردید، و خلیفه سوم نیز به وسیله شوراى شش نفره که خلیفه دوم آن را تعیین کرد، برگزیده شد؛ با این تفاوت که شیعه معتقد به تعیین و نصب الهى است، نه تشخیص و تعیینِ خطاپذیرِ خلیفه پیشین.
وظایف امام، پس از درگذشت پیامبر اسلام، از قرار زیر است: تبیین مفاهیم قرآن، بیان احکام شرع، بازداشتن جامعه از هر نوع انحراف، پاسخگویى به پرسشهاى دینى و عقیدتى، پاسدارى از مرزها و ثغور اسلام در برابر دشمنان، اجراى قسط و عدل در جامعه، و مانند آنها. لذا چنین فردى، از نظر شیعه، باید مورد عنایت خاص الهى بوده و در سایه تربیتهاى غیبى به چنین مقامى نازل آمده باشد.
با توجه به وظایف خطیر فوق، شخص امام بایستى ( همچون پیامبر ) از هرگونه خطا و گناه معصوم باشد و « آیه تطهیر » و « حدیث ثقلین » به خوبى بر عصمت ائمه اهل بیت (علیهم السلام) گواه است.
اوصیاى پیامبر دوازده نفر مى باشند و تعبیر « اثنا عشر خلیفة » در کتب فریقین آمده است. ضمناً هر امامى امام پس از خویش را تعیین کرده که اولین آنها على بن ابى طالب (علیه السلام) و آخرین آنها حضرت حجت بن الحسن العسکرى ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ است.
مودّت و دوستى با خاندان رسالت (علیهم السلام) یک اصل قرآنى و فریضه اسلامى است، که با توجه به کمالات علمى و عملى این خاندان، مایه رشد و کمال دوستان ایشان مى باشد.
امام دوازدهم ؛ غیبت و ظهور
ظهور مردى از خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله) در آخرالزمان براى اقامه عدل، یکى از عقاید مسلّم اسلامى است که احادیث فریقین بر آن گواهى مى دهد.
خصوصیات دوازده گانه این مصلح جهانى در روایات اسلامى آمده، و اختلاف برخى فِرَق نه بر سر اصلِ وجودِ آن حضرت، بلکه فقط بر سر تولد یا عدم تولد اوست. در این زمینه، ما شیعیان معتقدیم که وى در نیمه شعبان سال 255، در خانه امام حسن عسکرى (علیه السلام) از مادرى به نام نرجس خاتون متولد شده و تا به امروز نیز در قید حیات، و منتظر فرمان الهى براى قیام است.
اولیاى الهى بر دو نوعند: « مرئى » و « غایب از نظر ». قرآن در سوره کهف ( داستان ملاقات موسى و خضر (علیهما السلام) ) از هر دو نوع مزبور سخن گفته ، وحضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ در دوران غیبت از اولیاى غایب الهى مى باشد.
بخشى از وظایف امام ـ عجل الله تعالى فرجه ـ، در دوران غیبت ایشان به فقهاى جامع الشرایط واگذار شده است و محرومیت مردم از برکات ظهور آن حضرت ناشى از عللى است که غیبت وى را اجتناب ناپذیر کرده و یکى از آنها عدم صلاحیت و آمادگى کافى خود مردم است.
با توجه به وجود غیبت در زندگى برخى از پیامبران پیشین، نباید غیبت حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ مایه شگفتى گردد. سرّ غیبت حضرت، از جمله، این است که وى در زمانى ظهور خواهد کرد که در مردم جهان پذیرش و آمادگى کافى براى اجراى عدل کلّى به وجود آمده باشد. زیرا قیام و ظهور آن حضرت قبل از آمادگى لازم عمومى، مایه شکست و شهادت ایشان در مصاف با قدرتهاى جور مى گردد.
وجود امام، لطفى از الطاف بزرگ الهى است و اگر مردم، چنانکه باید و شاید، پذیراى او باشند از او کمال بهره را خواهند گرفت. بنابراین، عامل محرومیت مردم، در درجه اول خود آنها هستند ( البته وجود آن حضرت در پس پرده غیبت نیز، همچون خورشید پشت ابر، مثمر ثمرات و برکات بسیارى است ).
ولادت حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ در سال 255 صورت گرفته است و بنابراین اکنون متجاوز از پانزده قرن از عمر مبارک ایشان مى گذرد. قبول وجود یک چنین عمر طولانى در حجت بالغه الهى، با توجه به قدرت گسترده و بى پایان خداوند امر مشکلى نیست.
وقت ظهور آن حضرت بر کسى روشن نمى باشد و لحظه آن، مانند روز رستاخیز، بر همگان پنهان است. در عین حال بسیارى از نشانه ها و علائم ظهور آن حضرت، در روایات آمده است.
جهان پس از مرگ
اعتقاد به حیات پس از مرگ، از اصول مشترک میان شرایع سماوى است و اصولاً دین بدون اعتقاد به روز جزا مفهومى ندارد. لذا به علّت اهمیّتى که این اصل دارد بخش بزرگى از آیات قرآن مربوط به معاد است.
خداوند حق مطلق بوده و فعل او نیز باید مثل خود وى حق و دور از لغو باشد. با توجه به این نکته، و نیز ملاحظه اینکه آفرینش انسان بدون وجود حیات جاودانه لغو و عبث مى باشد، ضرورت معاد روشن مى گردد. و انگهى تحقق عدل الهى در باره اشخاص نیکوکار و بدکار، وجود چنین روزى را در آینده هستى طلب مى کند.
قرآن به شبهات موجود پیرامون معاد پاسخ مى دهد، و در این زمینه، گاه بر قدرت مطلقه الهى تکیه مى کند و احیاناً آفرینش نخستین را نشانه امکان معاد و تجدید حیات بشر مى شمارد، و گاه زنده شدن انسانها را به زنده شدن زمین در فصل بهار تشبیه مى کند و همچنین...
معاد انسانها در روز قیامت، هم جسمانى است و هم روحانى. بدین معنى، که انسان در جهان آخرت، هم پذیراى پاداشها و کیفرهایى است که بدون داشتن بدن ممکن نیست و هم پذیراى پاداشها و کیفرهایى که جنبه روحى و روانى دارد و روح آدمى حامل و متقبّل آنهاست.
مرگ پایان زندگى انسان نیست، بلکه وى با مرگ، صرفاً از این جهان به جهان دیگر منتقل مى شود. علاوه، بین دنیا و آخرت سراى دیگرى به نام « برزخ » وجود دارد که حیات و نعمت و نقمت خاص خود را دارد.
حیات برزخى، با قبض روح از بدن شروع مى شود. پس از خاکسپارى انسان توسط فرشتگان الهى سؤال و پرسش از وى آغاز مى گردد و جهان برزخ براى مؤمنان مظهر رحمت و براى کافران و منافقان عرصه عذاب است.
گروهى، معادِ موردنظرِ ادیان الهى را قبول نداشته و به جاى آن اندیشه اى خام به نام « تناسخ » را نهاده اند. تناسخ، از نظر منطق اسلامى، امرى باطل و محال است و اعتقاد به آن مانع از اعتقاد به معاد مى باشد.
مسخ در امّتهاى پیشین، به صورت « تناسخ » نبوده است، بلکه انسانها فقط از نظر سیماى ظاهرى به صورت خوک و میمون درمى آمده اند ولى شخصیت انسانى آنها محفوظ مى مانده است؛ و مسخ با تناسخ تفاوت بسیار دارد.
« اشراط الساعه »، علائم نزدیک شدن رستاخیز است. این علائم، به طور اجمال، عبارتند از: بعثت پیامبر خاتم، شکسته شدن سدّ یأجوج و مأجوج، پوشیده شدن آسمان به وسیله دودى غلیظ، نزول حضرت مسیح (علیه السلام)، و خروج جنبنده اى خاص از دل زمین.
پیش از روز قیامت در دو نوبت « نفخ صور » انجام مى گیرد. در یکى همه انسانها مى میرند و در دیگرى زنده مى شوند.
در روز رستاخیز، با شیوه هاى خاص، به حساب اعمال همه افراد رسیدگى مى شود. ضمناً علاوه بر نامه اعمال هر شخص که به دست وى داده مى شود، گواهان متعددى نیز به کارهاى خوب یا بد وى در دنیا شهادت مى دهند.
شفاعت شافعان از گنهکاران امّت به اذن الهى در روز قیامت، یک اصل مسلّم قرآنى است و در این مورد آیات و احادیث اسلامى زیاد وارد شده است.
طلب شفاعت از کسانى که خداوند به آنان اذن شفاعت داده است اشکالى ندارد. زیرا طلب شفاعت، همان درخواست دعاست و درخواست دعا از مؤمن، عملى است که قرآن و حدیث آن را مجاز شمرده بلکه به آن دعوت کرده اند.
درهاى توبه بر روى بندگان گناهکار همیشه ( جز لحظه مرگ ) باز است و اعتقاد به توبه، همچون اعتقاد به شفاعت، چنانچه فلسفه و آداب و شرایط آن ملاحظه گردد مایه تشویق دیگران به گناه نیست؛ بلکه گشوده بودن باب توبه، به منظور ایجاد آمادگى در کسانى است که علاقمندند در باقیمانده عمر پاک و منزه باشند و رحمت واسعه الهى نمى پذیرد که با ریسمان « یأس و قنوط از رحمت حق » در چاه ضلالت ابدى فرو غلطند.
انسان، در سراى دیگر، به سزاى اعمال نیک و بد خود مى رسد و اعمال زشت وى نوعاً اعمال نیک او را باطل نمى سازد، مگر در پاره اى از موارد نظیر ارتداد و غیره که قرآن از آن گزارش داده است، و این همان مسئله « حبط اعمال » است.
خلود و جاودانگى در دوزخ، ویژه کافران است و مؤمنین گناهکار ( چنانچه عذابهاى عالَمِ دنیا و برزخ و نیز شفاعت پاکان، پرونده آنها را کاملاً پاک نکند ) پس از مدتى تحمّل عذاب در دوزخ، آمرزیده شده و از آتش نجات مى یابند.
از آیات قرآن و احادیث برمى آید که دوزخ و بهشت هم اکنون نیز وجود دارند؛ هر چند محلّ و جایگاه آنها بر ما روشن نیست.
ایمان و کفر و بدعت و تقیه و توسل و...
جایگاه اصلى ایمان، قلب است و در صدقِ عنوانِ مسلمانى، کافى است که انسان به خداى یگانه، روز رستاخیز، رسالت پیامبر و آنچه که آن حضرت آورده است، به طور اجمال ایمان بیاورد. متقابلاً، کفر آن است که انسان این حداقل را نیز نداشته باشد.
ایمان قلبى در صورتى اثربخش است که شخص آن را اظهار کند و یا لااقل تظاهر به خلاف آن ننماید. ضمناً باور قلبى به تنهایى براى نجات و سعادت انسان کافى نبوده و بایستى با عمل به دستورات و فرامین الهى همراه گردد.
هر مسلمانى که به اصول سه گانه معتقد باشد تکفیر آن حرام است. هر چند در دیگر مسائل مخالف باشد.
بدعت، لغتاً به معنى کار نور و بى سابقه است و اصطلاحاً عبارت است از اینکه انسان چیزى را که در شریعت وارد نشده به آن نسبت دهد. انتساب امور به دین، تنها در صورتى مشمول عنوان « بدعت » مى شود که به جواز و مشروعیت آن امور، در متون دینى ( به طور خصوص یا عموم ) اشاره اى نشده باشد.
جایى که اظهار عقیده صحیح، مایه توجه خطر به جان، مال، ناموس و آبروى انسان مى شود، به حکم خرد و تصریح قرآن شخص نباید عقیده خود را اظهار کند، بلکه احیاناً لازم است تظاهر به خلاف آن نیز بنماید. از این مطلب در شیعه با عنوان « تقیه » یاد مى شود. باید توجه داشت که تقیه، نقطه مقابل نفاق است. چه، تقیه کتمان ایمان و اظهار کفر است ولى نفاق اظهار ایمان و کتمان کفر.
تقیه، در برخى از شرایط واجب است، ولى در شرایطى که تقیه کردن مایه به خطر افتادن اصل دین مى گردد حرام مى باشد. لهذا تاکنون در میان شعیه، به بهانه یا عنوان تقیه، کتابى بر خلاف عقاید این قوم نگارش نیافته است، بلکه شمار دانشمندان این مذاهب که در راه دفاع از ساخت تشیع جان باخته اند از صدها بلکه هزاران نیز در مى گذرد.
زندگى بشر ( و اصولاً جریان طبیعت ) بر کمک گیرى از اسباب استوار است و در این مسئله هیچ فرقى میان اسباب طبیعى و غیبى نیست. تنها، بایستى انسان موحّد به اسباب، به عنوان « وسیله » نگریسته و براى آنها « استقلال در تأثیر » قائل نشود.
توسل به اسماى الهى و نیز به دعاى صالحان، یکى از اسباب غیبى و ماوراء طبیعى است که در قرآن به صورت روشن از آن یاد شده است.
تقدیرات قطعى الهى تغییرپذیر نیست، ولى تقدیرات مشروط و معلَّقِ وى قابل رفع و دگرگونى است. این همان « بداء » مى باشد که شیعه بدان اعتقاد دارد و مبنا و مفهوم آن چیزى جز قبول قدرت و سلطنت مطلقه خداوند و تمام شئون هستى، و تأثیر اعمال ( صالح و ناصالح ) انسان ـ به تقدیر الهى ـ در سرنوشت او، نیست.
همان گونه که در امّتهاى پیشین، طبق مشیت الهى، گروهى به این جهان بازگشته اند، در آخرالزمان نیز گروهى خاص به این دنیا بازخواهند گشت، و این، همان اصل « رجعت » در عقیده شیعه مى باشد که خصوصیات آن در کتابهاى عقیدتى بیان شده است.
صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله ، چه آنها که در جنگهاى بدر و اُحُد و احزاب و حُنَین شربت شهادت نوشیده اند و چه آنها که بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در حفظ و پیشبرد اسلام کوشیده اند، همگى مورد احترام شیعه مى باشند. در عین حال باید توجه داشت که صِرفِ دیدار با پیامبر و مصاحبت با او، مایه عدالت جاوید افراد و مصونیّت همیشگى و مطلق آنان از خطا و گناه نمى شود، و صحابه و تابعان از این نظر یکسانند. بنابراین، مخصوصاً در نقل روایت از صحابه و عمل به محتواى روایاتشان از پیامبر (صلى الله علیه وآله)، بایستى کارنامه زندگى آنان را در طول عمر، گشود و دقیقاً آن را بررسى کرد و میزان درستى یا نادرستى گفتار و کردارشان را معلوم ساخت، تا سرچشمه زلال تعلیمات دین، به هوا و هوسها و خودکامگی هاى برخى انسانها آلوده نگردد.
مهر ورزیدن و دوست داشتن پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش یکى از اصول اسلام است که قرآن و سنت بر آن تأکید دارند و بزرگداشت پیامبر صلى الله علیه وآله و عترت او در طول سال بازتاب این محبت است. و چون ریشه قرآنى دارد بدعت نمى باشد.
فلسفه سوگوارى براى شهدا پیروى از یعقوب نبىّ و پیامبر اسلام در جنگ احد است. گذشته از این بر پا کردن مجالس براى آنان در روزهاى مخصوص سبب حفظ مکتب آنها است.
خردمندان جهان آثار نیاکان خود را بعنوان میراث فرهنگى حفظ مى کند. و ترفیع بیوت پیامبران مورد تأکید قرآن است و بناى یادبود و مسجدسازى در کنار قبور اصحاب کهف( بنا به تصریح قرآن کریم ) گواه بر جواز تکریم و بناى مساجد در کنار قبور شُهدا و صالحان است.
زیارت قبور مؤمنان و زیارت قبور انبیا و اولیاى الهى از اصول اسلام است که پیامبر به آن دستور داده است و آثار سازنده اىدارد.
اصل یکصد و سى و پنجم:
غلو به معنى تجاوز از حد است و کسانى که در مقامات پیامبران و پیشوایان معصوم از حد تجاوز کنند غالى بوده و مطرود جامعه اسلامى مى باشند.
حدیث، اجتهاد و فقه
احادیثى که راویان ثقه و عادل از پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند همگى مورد پذیرش علماى شیعه مى باشد قرار دارد و پایه فقه و اجتهاد شیعه بر کتاب خدا، سنت قطعى پیامبر، و اجماع و عقل استوار است.
احادیث و روایاتى که از امامان دوازدهگانه (علیهم السلام) به دست ما رسیده است همگى به گونه مستقیم یا غیر مستقیم منتهى به کانون وحى مى شود. زیرا ائمه اطهار (علیهم السلام) یا این روایات را ( بی واسطه یا به واسطه پدران بزرگوار خود ) از پیامبر شنیده اند، یا اینکه آن را از کتاب على (علیه السلام) نقل مى کنند، و یا اینکه ـ به حکم محدَّث بودن ـ بر آنها القا شده است.
احادیث رسول گرامى و اهل بیت طاهرین او، ( سلام الله علیهم اجمعین )، به وسیله علماى شیعه در کتابهاى معروف حدیث گرد آمده است و کتب اربعه ( کافى، فقیه( من لا یحضره الفقیه ) ، تهذیب و استبصار ) از مهمترین مصادر اجتهاد در شیعه مى باشد.
در فقه شیعه، باب اجتهاد از روز نخست به روى فقیهان باز بوده و هیچگاه بسته نشده است. همچنین اجتهاد آنان اجتهاد مطلق است نه اجتهاد در چارچوب مشرب و مذهبى معیّن. مبناى اجتهاد در شیعه را نیز، چنان که گفتیم، کتاب و سنت و اجماع و عقل تشکیل مى دهد.
قول صحابى در صورتى که سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل کند حجت است ولى هرگاه برداشت خود را از قرآن و سنت نقل کند بر مجتهد دیگر حجت نیست.
بر هر مسلمانى لازم است نسبت به اصول عقاید تحصیل یقین کند. ولى در فروع مى تواند از فتواى مجتهدى پیروى کند.
برخى از احکام فقهى مورد اختلاف
شیعه در موقع وضو گرفتن دستها را از بالا تا سر انگشتان مى شوید، نه بر عکس همچنین پاها را در وضو مسح مى کنند نه غَسل ( نمی شویند ) ؛ و مدرک آنها در این عمل، قرآن و سنت نبوى (صلى الله علیه وآله) است.
شیعه معتقد است که در حال سجده باید بر زمین طبیعى و یا چیزى که از آن مى رویَد سجده کرد. به گواهی تاریخ، سنت پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در حال حیات ایشان همین بوده است، ولى بعدها این سنت از بین رفته و سجده بر فرش و لباس جاى آن را گرفته است.
تفریق (جداگانه خواندن ) بین نمازهاى ظهر و عصر، و نیز بین مغرب و عشا، مستحب است، و در عین حال، مى توان آنها را با هم خواند؛ هم چنان که همه مسلمانان در عَرَفه و مزدلفه بین آن دو جمع مى کنند و پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نیز کراراً بدون کوچکترین عذرى دو نماز را با هم خوانده است تا دست امت در جمع باز باشد.
ازدواج موقت، نوعى از ازدواج مشروع است. قرآن بر مشروع بودن ازدواج موقت ( متعه ) گواهى داده و پیامبر صلی الله علیه و آله و صحابه او نیز به این اصل قرآنى عمل کرده اند و هرگز نسخ نشده است.
در حال نماز نبایستى دستها را روى هم نهاد، و نمازگزاردن به صورت دست بسته ( تکتّف ) بدعت است. در روایت صحابى به نام ابو حمید ساعدى ، که کیفیت نماز پیامبر را به تفصیل نقل کرده است، چنین کیفیتى دیده نمى شود و این امر نشان مى دهد که در زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله) چنین عملى انجام نمى گرفته و تکتّف ازبدعتها و مُحدَثات پس از آن حضرت است.
نوافل شبهاى ماه رمضان مستحب است، ولى گزاردن آن به صورت جماعت « بدعت » بوده و « اجتهاد به رأى » دیگران، به این عمل مشروعیت نمى بخشد.
بر هر مسلمانى لازم است به حکم آیه چهل و یک انفال یک پنجم درآمد خود را ( که مازاد بر نیازهای اساسی سال اوست ) در مصرف خاصى که در کتاب و سنت وارد شده است هزینه کند.
تمدن اسلامى مرهون تلاشهاى بیوقفه همه مسلمانان است و شیعه در پایه گزارى تمدن اسلامى در همه قلمروها سهم به سزایى دارد.
فرق و اختلاف میان فرقه هاى اسلامى در برخى از فروع، مانع از اتحاد و همبستگى آنها بر ضد دشمنان اسلام نبوده و نباید باشد و مى توان با برگزارى کنگره هاى علمى و مذاکرات تحقیقى تدریجاً به رفع این اختلافات همّت گماشت . ( استاد جعفر سبحانی)