معرفت مدیر وبلاگ: خانم دکتر سمنبر میرزایی .

و اتقو الله ان الله علیم بذات الصدور( سوره شریفه مائده آیه۷)

معرفت مدیر وبلاگ: خانم دکتر سمنبر میرزایی .

و اتقو الله ان الله علیم بذات الصدور( سوره شریفه مائده آیه۷)

تعبّد اساس‌ دستورات‌ دین‌

اساس‌ دستورات‌ دین‌ بر تعبّد است‌

باید تسلیم‌ حقّ شد، باید تسلیم‌ علوم‌ پیامبر شد، باید در مقام‌ عبودیّت‌ قدم‌ نهاد.

این‌ دانشها علوم‌ ظاهری‌ و طبیعی‌ و مادّی‌ است‌ که‌ بشر از راه‌ چشم‌ و گوش‌ و از راه‌ استعدادهای‌ ذهنی‌ و فکری‌ خود بدست‌ آورده‌ و به‌ آن‌ اتّکاء دارد، علومی‌ که‌ انبیاء می‌آورند از عالم‌ غیب‌ است‌، از عالم‌ سرّ است‌؛ و آن‌ علوم‌ مجرّده‌ حکومت‌ دارد بر علوم‌ طبیعیّه‌، و أفعالی‌ که‌ پیمبران‌ انجام‌ می‌دهند قابل‌ مقایسه‌ با افعال‌ دگران‌ نیست‌.

بشر باید در مقابل‌ پیغمبران‌ خاضع‌ و خاشع‌ باشد، نه‌ اینکه‌ بگوید: این‌ آیه‌ قرآن‌ مجید فلسفه‌اش‌ چیست‌؟ اگر من‌ بدانم‌ قبول‌ میکنم‌، اگر ندانم‌ قبول‌ ندارم‌؛ این‌ حرف‌ غلط‌ است‌.

اگر شما فلسفه آنرا بدانی‌ و قبول‌ کنی‌، آیه‌ را قبول‌ نکرده‌ای‌،

کلام‌ رسول‌ خدا را نپذیرفته‌ای‌؛ بلکه‌ فهم‌ خود را قبول‌ کرده‌ای‌ و اتّکاء به‌ نفس‌ و فهم‌ خود داشته‌ای‌.

بنابراین‌، از سرّ پیغمبر و قلب‌ پیغمبر نیرو نگرفته‌ای‌ و از بوی‌ عطر علوم‌ باطنیّه‌ چیزی‌ بمشام‌ جان‌ تو نرسیده‌ است‌.

امّا کسی‌ که‌ از پیغمبر پیروی‌ میکند و معتقد است‌ که‌ آن‌ رجل‌ الهی‌ که‌ دلش‌ به‌ عالم‌ بالا ارتباط‌ دارد، هرچه‌ می‌گوید راست‌ و عین‌ واقع‌ است‌، بفهمم‌ یا نفهمم‌؛ او پیشرفت‌ میکند و از باطن‌ پیامبر الهام‌ می گیرد.و لذا اساس‌ دستورات‌ دین‌ بر تعبّد است‌؛ حتّی‌ اگر آن‌ مطالبی‌ که‌ انسان‌ فلسفه‌ و حکمتش‌ را هم‌ میداند اگر آنها را از پیامبران‌ بعنوان‌ تعبّد بگیرد و بپذیرد، برای‌ او بهتر است‌.

اصولاً مکتب‌ پیامبران‌ مکتب‌ گرایش‌ بسوی‌ حقائق‌ و استفاضه‌ از عالم‌ باطن‌ و غیب‌، و دعوت‌ بسوی‌ واقعیّات‌ است‌. و بر اساس‌ بیرون‌ شدن‌ از خودی‌ و نفس‌ و پیوستن‌ و گرویدن‌ به‌ خدا و حقّ است‌.

و اگر قرار بشود که‌ تمام‌ علوم‌ انبیاء را انسان‌ با علوم‌ و فکر و سلیقه‌ خود اندازه‌گیری‌ کند و آنچه‌ را که‌ می‌پسندد قبول‌ کند و آنچه‌ را که‌ نمی‌پسندد قبول‌ نکند، واویلا.

تمام‌ افراد بشر به‌ تعداد خود دارای‌ سلیقه‌ و روش‌ و انگیزه‌ و فکر هستند؛ بنابراین‌ باید به‌ اندازۀ‌ تعداد افکار آنها که‌ به‌ اندازۀ‌ تعداد افراد آنهاست‌، فلسفه‌هائی‌ مختلف‌ که‌ با أفهام‌ هر یک‌ یک‌ از آنها موافقت‌ داشته‌ باشد در دسترس‌ آنها قرار داد؛ و این‌ محال‌ است‌.

خلاصه‌، تمام‌ کسانیکه‌ خواستند دستورات‌ خدا را با فکر خود بسنجند و با علم‌ و دانش‌ خود اندازه‌گیری‌ کنند، آنها در همین‌ عالم‌ غرور و استکبار مخلَّد ماندند و در این‌ جهنّم‌ عاجل‌ به‌ آتش‌ آراء باطله‌ خود سوختند.و آن‌ دسته‌ای‌ که‌ دستورات‌ پیامبران‌ را به‌ نورانیّت‌ شناختند و تسلیم‌ و تابع‌ محض‌ شدند و به‌ دنبال‌ آنان‌ حرکت‌ کردند، حقائق‌ بر آنها مکشوف‌ افتاد و ادراک‌ أسرار احکام‌ و فلسفه‌ و حکمت‌ آنرا از مبدأ عالم‌ نمودند.

کلام‌ ملاّصدرا دربارۀ تعبّدی‌ بودن‌ احکام‌ شرعیّه‌

مرحوم‌ صدر المتألّهین‌ دربارۀ‌ آنکه‌ احکام‌ شرعیّه‌ تعبّدی‌ است‌ و بی‌چون‌ و چرا و بدون‌ فهمیدن‌ فلسفه‌ و سبب‌ آنها باید آنها را پذیرفت‌، در مقدّمه‌ «أسفار» مطلب‌ جالبی‌ فرموده‌ است‌ و آن‌ این است‌:

 وَ إنّی‌ لَاسْتَغْفِرُ اللَهَ کَثیرًا مِمّا ضَیَّعْتُ شَطْرًا مِنْ عُمْری‌ فی‌ تَتَبُّعِ ءَارآءِ الْمُتَفَلْسِفَةِ وَ الْمُجادِلینَ مِنْ أهْلِ الْکَلامِ وَ تَدْقیقاتِهِمْ وَ تَعَلُّمِ جُرْبُزَتِهِمْ فی‌ الْقَوْلِ وَ تَفَنُّنِهِمْ فی‌ الْبَحْثِ، حَتَّی‌ تَبَیَّنَ لی‌ ءَاخِرَ الامْرِ بِنورِ الإیْمانِ وَ تَأْییدِ اللَهِ الْمَنّانِ أنَّ قیاسَهُمْ عَقیمٌ وَ صِراطَهُمْ غَیْرُ مُسْتَقیمٍ.

فَألْقَیْنا زِمامَ أمْرِنا إلَیْهِ وَ إلَی‌ رَسولِهِ النَّذیرِ الْمُنْذَرِ؛ فَکُلُّ ما بَلَغَنا مِنْهُ ءَامَنّا بِهِ وَ صَدَّقْناهُ وَ لَمْ نَحْتَلْ أنْ نُخَیِّلَ لَهُ وَجْهًا عَقْلیًّا وَ مَسْلَکًا بَحْثیًّا بَلِ اقْتَدَیْنا بِهُداهُ وَ انْتَهَیْنا بِنَهْیِهِ، امْتِثالاً لِقَوْلِهِ تَعالَی‌: مَآ ءَاتَیـٰکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَیـٰکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا. حَتَّی‌ فَتَحَ اللَهُ عَلَی‌ قَلْبِنا ما فَتَحَ فَأفْلَحَ بِبَرَکَةِ مُتابَعَتِهِ وَ أنْجَحَ..

کلام‌ علاّمۀ طباطبائی‌ (ره‌) دربارۀ لزوم‌ اطاعت‌ فرمان‌ خدا

و نیز علاّمه طباطبائی‌ مُدّ ظلُّه‌ در ذیل‌ آیه‌ شریفه‌ در سورۀ‌ أعراف‌: قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن‌ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُو مِن‌ طِینٍ  فرموده‌اند:

وَ بِالْجُمْلَةِ هُوَ سُبْحانَهُ اللَهُ الَّذی‌ مِنْهُ یُبْتَدَی‌ کُلُّ شَیْءٍ وَ إلَیْهِ یَرْجِعُ کُلُّ شَیْءٍ، فَإذا خَلَقَ شَیْئًا وَ حَکَمَ عَلَیْهِ بِالْفَضْلِ کانَ لَهُ الْفَضْلُ وَ الشَّرَفُ واقِعًا وَ بِحَسَبِ الْوُجودِ الْخارِجیّ؛ وَ إذا خَلَقَ شَیْئًا ثانیًا وَ أمَرَهُ بِالْخُضوعِ لِلاوَّلِ کانَ وُجودُهُ ناقِصًا مَفْضولاً بِالنِّسْبَةِ إلَی‌ ذَلِکَ الاوَّلِ فَإنَّ الْمَفْروضَ أنَّ أمْرَهُ إمّا نَفْسُ التَّکْوینِ الْحَقِّ أوْ یَنْتَهی‌ إلَی‌ التَّکْوینِ.

فَقَوْلُهُ الْحَقُّ وَ الْواجِبُ فی‌ امْتِثالِ أمْرِهِ أنْ یُمْتَثَلَ لاِنَّهُ أمْرُهُ لا لاِنَّهُ مُشْتَمِلٌ عَلَی‌ مَصْلَحَةٍ أوْ جَهَةٍ مِنْ جِهاتِ الْخَیْرِ وَ النَّفْعِ حَتَّی‌ یُعْزَلَ عَنْ رُبوبیَّتِهِ وَ مَوْلَویَّتِهِ، وَ یَعودَ زِمامُ الامْرِ وَ التَّأْثیرِ إلَی‌ الْمَصالِحِ وَ الْجِهاتِ وَ هِیَ الَّتی‌ تَنْتَهی‌ إلَی‌ خَلْقِهِ وَ جَعْلِهِ کَسآئِرِ الاشْیآءِ مِنْ غَیْرِ فَرْقٍ ـ انتهی‌.

بالجمله‌، امّت‌های‌ گذشته‌ نیز به‌ انبیاء خود همین طور می‌گفتند؛ می‌گفتند: ما دارای‌ علم‌ و دانش‌ هستیم‌ و به‌ آن‌ اتّکاء داریم‌ و به‌ آن‌ خوشحال‌ و فرحناکیم‌، دیگر به‌ شما چه‌ نیازی‌ داریم‌. و پیمبران‌ را بر آنچه‌ آورده‌ بودند مورد مسخره‌ قرار میدادند و پیروی‌ از آراء و افکار مرتبط‌ به‌ عالم‌ غیب‌ آنانرا، افکار کودکانه‌ و جاهلانه‌ می‌پنداشتند.

وَ حَاقَ بِهِم‌ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ؛ و احاطه‌ کرد و فرا گرفت‌ آنها را همان‌ وعیدهائی‌ که‌ بر آنها لبخند زده‌ و مورد سُخریّۀ خود قرار میدادند، و عکس‌العمل‌ اعمال‌ و افکار خود، آنها را در پرّه‌ گرفت‌ و مورد سَخَط‌ و عذاب‌ خدا واقع‌ شدند.

عذاب‌ خدا آمد؛ خدا گفت‌: بیائید این‌ عذابها را با علم‌ خود و با غرور ملّی‌ خود بردارید، و خود را از آن‌ برهانید.

چگونه‌ می توانید برهانید؟ این‌ عذابهائی‌ که‌ آمده‌ و گریبان‌ همه‌ را گرفته‌، آن‌ بادی‌ که‌ از جانب‌ پروردگار وزید و مأمور شد قوم‌ عاد را ـ که‌ بر پیامبر خود حضرت‌ هود علی‌ نبیِّنا و آله‌ و علیه‌ الصّلوة‌ و السّلام‌ انکار داشتند ـ هلاک‌ کند.

سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَ ثَمَـٰنِیَةَ أَیَّامٍ حُسُومًا فَتَری‌ الْقَوْمَ فِیهَا صَرْعَی‌' کَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِیَةٍ * فَهَلْ تَرَی‌' لَهُم‌ مِن‌ بَاقِیَةٍ.

«گماشت‌ آن‌ باد را خداوند بر قوم‌ عاد هفت‌ شب‌ و هشت‌ روز، برای‌ قلع‌ و قمع‌ کردن‌ آنها و از بیخ‌ و بن‌ برآوردن‌. آن‌ باد وزید و تمام‌ مردم‌ را مانند تنه‌های‌ درخت‌ خرمای‌ خشک‌ شده‌ از ریشه‌ بیرون آورده‌ بروی‌ زمین‌ ریخت‌، به طوریکه‌ همه‌ هلاک‌ شدند و از آنها کسی‌ باقی‌ نماند.»

این‌ مردم‌ چگونه‌ می‌توانند با علمشان‌، از آن‌ باد مسموم‌ و هلاک‌ کننده‌ که‌ پی‌درپی‌ می‌وزد و چون‌ به‌ بدن‌ برخورد کند هلاک‌ می کند، خود را بر حذر دارند؛ آن‌ بادی‌ که‌ از طرف‌ خدا مأموریّت‌ دارد بر قوم‌ عاد بوزد نه‌ بر غیر آنها.

چگونه‌ میتوانند مبارزه‌ کنند؟ با اتّکاء به‌ قدرت‌ و دانش‌ خود چه‌ قسم‌ می توانند خود را در مصونیّت‌ و حفظ‌ درآورند؟( معادشناسی علامه تهرانی) 

ایمان‌ در حال‌ سَکَرات‌ !!

ایمان‌ در حال‌ سَکَرات‌ و رفع‌ حجاب‌ غیبی‌ بی‌فائده‌ است

اصل‌ وجود انسان‌، قابلیّت‌ حرکت‌ به سوی‌ سعادت‌ و یا وقوف‌ در ویرانه‌ شقاوت‌ است‌. و بنابر این‌ اصل‌، بهشت‌ و جهنّمی‌ که‌ خداوند آفریده‌ است‌، برای‌ انسانی‌ است‌ که‌ دارای‌ اراده‌ و اختیار باشد و بتواند استعداد خود را برای‌ وصول‌ به‌ کمال‌ خود به‌ فعلیّت‌ درآورد؛ یا به‌ اختیار خود آنرا خراب‌ و ضایع‌ نموده‌ و در مرداب‌ شهوات‌ و أوهام‌ فرو برده‌ و متعفّن‌ گرداند.
بنابراین‌، تا زمانیکه‌ انسان‌ اختیار دارد، راه‌ توبه‌ و بازگشت‌ دارد و ایمان‌ او مؤثّر است‌ و أعمال‌ او صحیح‌ است‌؛ ولی‌ همین که‌ راه‌ اختیار بسته‌ شد و انسان‌ خود را در انتخاب‌ یک‌ طرف‌ مضطرّ دید، دیگر در آن وقت‌ تکلیف‌ ساقط‌ می گردد، و ایمانی‌ که‌ می‌آورد مُنتج‌ نتیجه‌ نبوده‌ و برای‌ کمال‌ نفس‌ انسان‌ اثر مثبتی‌ ندارد و نقشی‌ را ایفاء نمی‌نماید.

انسان‌ در تمام‌ طول‌ مدّت‌ عمر خود، اختیار دارد ایمان‌ بیاورد یا نیاورد، اعمال‌ صالح‌ انجام‌ دهد یا ندهد، درجاتی‌ را طیّ کند و بسوی‌ فعلیّت‌ نیکو و بهشت‌ گام‌ بردارد یا در درکات‌ جهل‌ خود را محبوس‌ و در غرائز و صفات‌ بهیمیّه‌ متوقّف‌ و در جهنّم‌ مخلّد بماند.

ولی‌ در ساعت‌ آخر عمر که‌ در سکرات‌ مرگ‌ غوطه‌ می خورد، و آن‌ ساعت‌ آخرین‌ ساعت‌ از ساعتهای‌ دنیا و اوّلین‌ ساعت‌ از ساعتهای‌ آخرت‌ است‌، و در آن وقت‌ که‌ پرده‌ از جلوی‌ چشمان‌ او برداشته‌ شده‌ و حقائق‌ را با دیدگان‌ ملکوتی‌ خود می‌فهمد؛ اختیار از انسان‌ سلب‌ شده‌ و دیگر ایمان‌ او به‌ خدا و پیمبران‌ و روز پاداش‌، مفید فائده‌ و مثمر ثمر نخواهد بود؛ چون‌ ایمان‌ اضطراری‌ است‌ و از تحت‌ اختیار خارج‌، و توبه‌ و بازگشت‌ به‌ خدا نیز قابل‌ قبول‌ نیست‌.

در این‌ آیه‌ شریفه‌ای‌ که‌ در مطلع‌ گفتار قرائت‌ شد، و یکصد و پنجاه‌ و هشتمین‌ آیه‌ از سورۀ‌ أنعام‌ (ششمین‌ سورۀ قرآن‌ کریم‌) است‌ می فرماید:

چرا مردم‌ ایمان‌ نمی‌آورند و چرا عمل‌ صالح‌ انجام‌ نمی‌دهند؟

با اینکه‌ الآن‌ دارای‌ اختیار و اراده‌ هستند.

آنها در انتظارند که‌ فرشتگان‌ از آسمان‌ بیایند تا ایمان‌ بیاورند، یا آنکه‌ خدای‌ تو به سوی‌ آنان‌ بیاید، یا این که‌ بعضی‌ از آیات‌ غضب‌ و علامات‌ قهر خدا بر آنها ظاهر شود و سپس‌ ایمان‌ بیاورند؟!

در آن‌ روزی‌ که‌ بعضی‌ از آیات‌ قهر و عذاب‌ خدا از عالم‌ غیب‌ پدیدار گردد، دیگر ایمان‌ آوردن‌ برای‌ کسانیکه‌ سابقاً ایمان‌ نیاورده‌اند یا با ایمان‌ خود عمل‌ خیری‌ انجام‌ نداده‌اند، مفید فائده‌ نخواهد بود.

زیرا آن‌ ایمان‌ صوری‌ و اضطراری‌ بوده‌، آن‌ ایمان‌ بعد از درنَوردیدن‌ دنیا و بقاء اختیار است‌، آن‌ ایمان‌ بعد از خراب‌ بدن‌ و درهم‌ کوبیده‌ شدن‌ غرائز و فقدان‌ اراده‌ است‌.

آری‌، این‌ مردم‌ ایمان‌ نمی‌آورند تا از عالم‌ غیب‌ چیزی‌ را مشاهده‌ نمایند؛ و در آنوقت‌ که‌ مشاهده‌ کنند آن‌ ایمان‌ فائده‌ ندارد؛ قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ. ای‌ پیمبر به‌ آنها بگو: شما منتظر باشید، ما هم‌ منتظر خواهیم‌ بود.

شما ایمان‌ نیاورید و عمل‌ صالح‌ بجای‌ نیاورید، و منتظر باشید که‌ از عالم‌ غیب‌ چیزهائی‌ را ببینید.

ما هم‌ در انتظاریم‌ که‌ در آنوقتی‌ که‌ شما از عالم‌ غیب‌ چیزی‌ را می‌بینید، ببینیم‌ که‌ شما خواهید فهمید آن‌ ایمان‌ به درد نمی‌خورد و دستی‌ از شما نمی‌گیرد.( معاد شناسی علامه تهرانی)

غنا و موسیقی

غنا و موسیقى
 روایات فراوانى فى الجمله دلالت بر حرمت آواز خواندن طرب آور (غنا) و نواختن ساز (موسیقى) و نیز گوش دادن به آنها دارد، از سوى دیگر، در برخى از روایات مواردى مانند غنا در قرائت قرآن و مجلس عروسى و نیز غنا بدون موسیقى جایزشمرده شده است. از مجموعه روایات مى توان به این نتیجه رسید که غنا به تنهایى حرام نیست و حتى اگر داراى مفاهیم لهوى باشد حکم آن بیش از کراهت نخواهدبود، زیرا دلیلى بر حرمت مطلق لهو نیست و تنها هنگامى که با فعل حرامى مانندموسیقى حرام یا مجلس حرام همراه شود حرمت آن به غنا و استماع آن سرایت خواهد کرد. اما درباره موسیقى مى توان گفت، موسیقى حماسى و غیر مطرب از ادله حرمت استثنا مى شود و موسیقى لهوى غیر مطرب نیز مکروه است، بلکه شاید بتوان گفت فقط موسیقى مطرب که به گونه اهل لهو نواخته مى شود حرام است.
نخست، حکم غنا غنا فی الجمله حرام است و در این مطلب اشکالى نیست، زیرا در این باره روایات مستفیضه اى وجود دارد که برخى از آنها از نظر سند کامل است.
«غناء» عبارت از صوت مطرب است. تفاوتى نیست که طرب به نحوى باشد که سبب گریه گردد، یا سبب شادى. هر دو گونه، طرب و خفت [سبکى] شمرده مى شود. غنابراى سرگرمى [لهو] و لذت به کار مى رود، چه این لذت به واسطه آواز شاد پدیدآید و چه به واسطه رهایى از حزن و اندوه از طریق آوازهاى غمناک. مفهوم غناچیزى نیست جز امثال این گونه آوازها، که معمولا براى سرگرمى و لذت به یکى از دو شکل یاد شده به کار مى روند.
در لسان العرب آمده است:غنا در صدا آن است که ایجاد طرب کند.
((1)) در صحاح، طرب چنین معنا شده است:خفتى [سبکى] که بر اثر شدت اندوه یا شادى به انسان دست مى دهد.((2)) نیز آمده است:
غنا به کسر غین، نوعى سماع [آواز] است.
((3)) در لسان العرب آمده است:
کلمه غنا در مال با الف مقصور است و در سماع با الف ممدود، کسى که صداى خویش را بلند مى کند و مى کشد که عرب این صدا را غنا مى نامد. غنا با فتحه به معناى نفع است و غنا با کسره به معناى سماع است.
((4)) نیز در لسان العرب آمده است:
هر صداى زیبایى را که گوش آدمى از آن لذت مى برد، سماع مى نامند و سماع همان غنا است. مسمعه، یعنى آواز خوان.
((5)) روشن است که این تعبیرهاى مختلف همه به یک معنا اشاره دارند و آن، انواع آوازبراى لهو و لعب است.
به هر حال، براى اثبات حرمت غنا، چنان که گفته ایم، روایات مستفیض در حد کافى وجود دارد که دست کم برخى از آنها از جهت سند کامل اند، از قبیل آنچه در پى مى آید:
1. روایت زید شحام:
قال ابو عبداللّه(ع): بیت الغناء لاتؤمن فیه الفجیعة و لاتجاب فیه الدعوة ولایدخله الملک،
((6)) امام صادق(ع) فرمود: خانه غنا از فاجعه در امان نیست و دعا در آن به اجابت نمى رسدو فرشته به آن وارد نمى شود.
2. همچنین روایت دیگرى از زید شحام:
قال: سالت ابا عبداللّه(ع) عن قوله عزوجل: واجتنبوا قول الزور
((7))، قال: قول الزور((8)) الغناء، از امام صادق(ع) در باره این کلام خدا پرسیدم که مى فرماید:
از سخن زور اجتناب کنید، فرمود: سخن زور غنا است».
این دو روایت از نظر سند کامل است.
3. روایت حمران از امام صادق(ع) که مى فرماید:... فاذا رایت الحق قد مات و ذهب اهله و رایت الجور قد شمل البلاد... ویستمر فی ذکر شیاع الفحشاء و الفساد... و رایت الملاهی قد ظهرت یمر بها لا یمنعها احد احدا ولایجترئ احد على منعها... ،
((9)) چون دیدى حق پایمال مى گردد و اهل حق از بین رفته اند و ستم همه جا را فرا گرفته است... و مردم پیوسته در پى گسترش فحشا و فسادند و... دیدى که آشکارا به سرگرمى ها [ملاهى] مشغول اند و کسى آنها را باز نمى دارد و بر منع از آن جرات نمى کند....
هر چند نمى توان حرمت همه انواع لهو را از این روایت استنباط کرد، ولى غنا یادست کم برخى اقسام غنا از بارزترین مصادیق آن محسوب مى شود. البته اطلاق آن برهمه اقسام غنا صحیح نیست. این روایت نیز از حیث سند کامل است.حرمت غنا مخصوص فاعل آن نیست، بلکه شامل گوش دادن به آن نیز مى شود به دلیل برخى روایات که از جهت سند کامل است، مانند:

1
. روایت على بن جعفر که از برادرش موسى بن جعفر(ع) نقل مى کند:
سالته عن الرجل یتعمد الغناء یجلس الیه، قال: لا،((10)) از امام(ع) در باره مردى پرسیدم که به عمد غنا مى خواند.
گفتم: آیا نشستن با او جایزاست؟ فرمود: نه.
2
. روایت محمد بن مسلم از ابو الصباح یا محمد بن مسلم و ابو الصباح:

از امام صادق(ع) در باره این آیه کریمه: والذین لایشهدون الزور((11)) پرسیدم، فرمود:«مراد از زور، غنا است.((12))
البته مى توان در روایت اخیر مناقشه کرد که ممکن است شهادت بر غنا شامل هر گونه گوش دادن به غنا نباشد، بلکه مختص آن شنیدنى است که با حضور در مجلس غناباشد.
بنابراین، شاید حرمت غنا از باب حرمت حضور در مجالس گناه باشد.
3. روایت عنبسه از امام صادق(ع):
قال: استماع اللهو و الغناء ینبت النفاق کما ینبت الماء الزرع ،((13)) گوش دادن به لهو و غنا موجب رویش نفاق است، چنان که آب مایه روییدن گیاه است.
ممکن است در این روایت نیز مناقشه شود که بر بیشتر از کراهت دلالت ندارد.به هر حال در این که دلالت روایت نخست کامل است، جاى اشکال نیست.
استثنائات حرمت غنا در روایات، استثنائاتى براى حرمت غنا آمده است:
اول: «حداء» ، یعنى صدایى که همراه ترجیع است و با آن شتران را به راه رفتن تحریک مى کنند. شیخ انصارى در مکاسب مى گوید: «دلیلى بر استثناى حداء، درمقابل اخبار متواترى که دال بر تحریم غنا است، نیافتم، مگر یک حدیث نبوى که شهید ثانى در مسالک((14)) ذکر کرده است. در این روایت آمده است: عبداللّه بن رواحه که مرد خوش صدایى بود، براى شتر حداء مى خواند و پیامبر(ص) او راتقریر فرمود»((15)).
شهیدى در تعلیقه اش بر مکاسب ((16)) از صدوق نقل مى کند که او با اسناد خویش ازسکونى از جعفر بن محمد(ع) از پدرانش(ع) نقل مى کند:
قال: قال رسول اللّه(ص): زاد المسافر الحداء والشعر ما کان منه لیس فیه خناء، رسول خدا(ص) فرمود: توشه مسافر، حداء و شعر است، از آن شعرى که در آن سخن زشت نباشد.
برقى روایتى را مانند این روایت از نوفلى از سکونى نقل کرده است. «خناء» با فتحه اول به معناى سخن زشت و دشنام است.بنابراین، روشن است که «حداء» با عنوان «حداء» استثناء نیست، زیرا ادله آن از نظرسند ضعیف است. صاحب وسایل روایت اخیر را از صدوق نقل مى کند، ولى مى گوید: «لیس فیه جفاء وفی نسخه لیس فیه خناء». سپس مى گوید: «یکى از معانى خناء، طرب است».((17)) به هر حال، روشن گشت که استثناى حداء با همین عنوان، ثابت نیست، اما مى توان دراطلاق دلیل حرمت غنا مناقشه کرد به نحوى که براى خروج حداء از شمول حرمت غنا، به مخصص نیازى نباشد، به این صورت که بگوییم: براساس مناسبت حکم وموضوع، آنچه از دلیل حرمت غنا فهمیده مى شود، حرمت غناى لهوى و لهو با غنااست. بنابراین، حدایى که با هدف واداشتن شتر به حرکت و نه به قصد لهو خوانده مى شود، مشمول اطلاق این دلیل نیست. علاوه بر این، مى توان گفت:
بنابر آنچه دراستثناى چهارم خواهد آمد، غنایى که با موسیقى همراه نباشد، حرام نیست، پس موضوعى براى استثناى حداء باقى نمى ماند.
دوم، غنا در قرآن: از ابو بصیر با سند درست روایت شده است:
قال: قلت لابی جعفر(ع): اذا قرات القرآن فرفعت به صوتی جاءنی الشیطان، فقال: انماترائی بهذا اهلک و الناس. فقال: یا ابا محمد اقرا قراءة ما بین القراءتین تسمع اهلک ورجع بالقرآن صوتک، فان اللّه عز وجل یحب الصوت الحسن یرجع فیه ترجیعا،((18)) به امام باقر(ع) عرض کردم: گاه که قرآن مى خوانم و صداى خود را بلند مى کنم،شیطان مرا وسوسه مى کند که براى خانواده ات و مردم ریا مى کنى. امام(ع) فرمود: اى ابو محمد! نه خیلى بلند بخوان و نه آهسته، به گونه اى بخوان که خانواده ات صدایت را بشنوند و هنگام قرائت، در صداى خود ترجیع کن، زیرا خداوند عزوجل، صداى نیکو را که در آن ترجیع زیبا باشد، دوست دارد.
اما شیخ حر عاملى مى گوید:این روایت بر تقیه حمل مى شود، زیرا گفتیم که روایت یاد شده، با دلیل خاص معارض است و آن همان حدیث نخست، یعنى روایت عبداللّه بن سنان است و نیز بادلیل عام که روایات آن فراوان است و از حد تواتر مى گذرد، تعارض دارد.
((19)) به نظر ما، این روایت چون اخص از روایات مطلق دال بر حرمت غنا است، بر آنهامقدم مى شود و دیگر نوبت به حمل بر تقیه نمى رسد و اگر لزوم حمل بر تقیه به سبب تعارض آن با روایت عبداللّه بن سنان باشد، سند این روایت ناقص است. در روایت عبداللّه بن سنان از امام صادق(ع) آمده است:
قال رسول اللّه(ص): اقراوا القرآن بالحان العرب و ایاکم و لحون اهل الفسق و اهل الکبائر، فانه سیجیء من بعدی اقوام یرجعون القرآن ترجیع الغناء و النوح و الرهبانیة لایجوز تراقیهم. قلوبهم مقلوبة و قلوب من یعجبه شانهم، رسول خدا فرمود: قرآن را به لحن هاى عربى بخوانید و از لحن هاى اهل فسق و گناه دورى کنید. پس از من مردمانى مى آیند که به غنا و نوحه و به سبک راهبان قرآن مى خوانند.
قرآن از حنجره آنان فراتر نمى رود. قلبشان و قلب کسانى که آنان را بزرگ مى دارند واژگون است.

طبرسى این روایت را در مجمع البیان از حذیفة بن یمان از پیامبر(ص) نقل کرده است و شیخ بهایى آن را در کشکول به صورت مرسل آورده است.((20)) بنابراین،از نظر سند ناقص است، از این رو، موجب نمى شود که روایت معارض با آن، حمل بر تقیه شود.
افزون بر این، احتمال حمل بر تقیه در اینجا وجود ندارد، امام(ع) چه انگیزه اى براى تشویق به غنا و مستحب شمردن آن، دارد؟ آیا نمى توانست فقط از جواز آن سخن بگوید، بلکه مجاز شمردن غنا از باب تقیه چه انگیزه اى داشت؟ آیا حرمت غنا همانندحرمت فقاع نبود که در آن جایى براى تقیه نیست؟ بى گمان، بیان حکم واقعى غنا،یعنى حرمت، موجب دور شدن امام از امت وکم شدن تاثیر او در آنان، نمى شد، ازاین روى ائمه(ع) در حرمت فقاع هیچ گاه تقیه نکرده اند. البته اگر حدیث عبداللّه بن سنان از نظر سند ضعیف نبود، هر دو روایت به واسطه تعارض ساقط مى شدند و به عموم روایات حرمت رجوع مى کردیم.
به هر حال، روایت ابوبصیر، بر جواز غنا در قرآن به طور مطلق - یعنى حتى وقتى باموسیقى انجام شود - دلالت ندارد. حداکثر بر جواز قرائت قرآن همراه ترجیع درصوت دلالت مى کند.
در این جا روایت دیگرى است که از حیث سند کامل نیست و دلالت دارد بر این که غنا در قرآن همراه آلات موسیقى، بلکه به طور مطلق مرغوب نیست و آن روایت عبداللّه بن عباس از رسول خدا(ص) است که مى فرماید:ان من اشراط الساعة، اضاعة الصلوات و اتباع الشهوات و المیل الى الاهواء... فعندهایکون اقوام یتعلمون القرآن لغیر اللّه و یتخذونه مزامیر و یکون اقوام یتفقهون لغیر اللّه وتکثر اولاد الزنا و یتغنون بالقرآن... ،((21)) از نشانه هاى آخر الزمان آن است که مردم نماز را ضایع مى کنند و از شهوات پیروى مى کنند و به خواهش هاى خویش میل مى نمایند... در آن هنگام مردمانى هستند که قرآن را براى غیر خدا مى آموزند و همراه مزمار مى خوانند و کسانى هستند که براى غیر خدا تفقه مى کنند و در قرآن غنا مى کنند....به هر صورت، اگر چه روایت ابو بصیر، غنا را در خصوص قرآن تجویز مى کند، امابعید نیست که بتوانیم آن را به هر چیزى که موجب یاد حق شود، مثل مناجات با خدایا مدح ائمه(ع) یا نصایح و مواعظ و مانند آن تسرى دهیم.
وانگهى، ممکن است بگوییم: ترجیع صدا در قرآن و مناجات و مدح ائمه و آنچه داراى مضامین حق است، مشمول اطلاقات دلیل حرمت غنا نمى شود، زیرا براساس مناسبت حکم و موضوع آنچه از این اطلاقات فهمیده مى شود، مربوط به غنایى است که اهل فسق و فجور انجام مى دهند، یعنى غنایى که با آن به لهو مشغول مى شوند.براین اساس، این ادله شامل ترجیع صدا و آوازى نمى گردد که در مضامین حق و براى اثر بیشتر بر انسان سر مى دهند و شاید مقصود از غنا در قرآن که روایت اخیر آن رانکوهش کرده است، قرائت با لحن هاى لهوى است نه صرف ترجیع صدا که تاثیرقرائت را در انسان بیش تر مى کند.
سوم، غناى آوازه خوان در عروسى ها: دلیل این استثنا، روایتى است از ابوبصیر که باسه متن نقل شده است و همه متن ها داراى سند درست است:
1
. ابو بصیر مى گوید:سالت ابا عبداللّه(ع) عن کسب المغنیات، فقال: التی یدخل علیها الرجال حرام و التی تدعى الى الاعراس لیس به باس و هو قول اللّه عزوجل: ومن الناس من یشتری لهوالحدیث لیضل عن سبیل اللّه،((22))و((23)) از امام صادق(ع) در باره مزد آواز خوانان پرسیدم، فرمود: آواز خوانى که میان مردان مى خواند، کسبش حرام است، اما مزد کسانى که به مجالس عروسى دعوت مى شوند،اشکالى ندارد.
در همین باره خداوند عزوجل مى فرماید: برخى از مردم کسانى اند که سخنان بیهوده مى خرند تا از راه خدا گمراه گردند.
2
. از ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود:
المغنیة التی تزف العرائس لاباس بکسبها،((24)) کسب آواز خوانى که در مشایعت عروس غنا مى خواند، اشکالى ندارد.
3
. ابوبصیر مى گوید:قال ابوعبداللّه(ع): اجر المغنیة التی تزف العرائس لیس به باس ولیست بالتی یدخل علیها الرجال،((25)) امام صادق(ع) فرمود: مزد آواز خوانى که در مشایعت عروس غنا مى خواند، اشکالى ندارد نه آواز خوانى که در حضور مردان مى خواند.متن سوم دلالت بر این دارد که محدوده غناى مجاز از غناى آواز خوان در مجالس عروسى وسیع تر است، زیرا ظاهر عبارت، پس از آن که درآمد آواز خوان درعروسى را بى اشکال مى داند در توضیح این حکم اشاره مى کند که این عمل با غناى حرام فرق دارد. غناى حرام آن است که در حضور مردان باشد.بنابراین، غناى حرام فقط غناى زن آواز خوان در حضور مردان است، اما غنایى که با کارى همچون این همراه نباشد، حرام نیست.منظور این نیست که غنا به طور مطلق حرام نیست و فقط اختلاط مردان و زنان، حرام است. این با قاعده تقیید مطلق به مقید ناسازگار است، روایاتى که اطلاق دارند، برحرمت غنا به طور مطلق دلالت مى کنند و این روایت چون اخص از آن روایات است،بر آنها مقدم مى شود. معناى تقیید این نیست که عنوانى که در دلیل مطلق، حکمى برآن حمل شده است، از موضوعیت آن حکم ساقط مى گردد.

بنابراین، مقتضاى جمع بین مطلق و مقید آن است که غنایى که همزمان با حضورمردان در میان زنان باشد، حرام است نه آن که فقط حضور مردان در میان زنان حرام باشد.با این همه، مخفى نماند که روایت یاد شده دلالت ندارد بر این که فقط حضور مردان میان جمع زنان موجب حرمت غنا است.پس بین این روایت و روایتى که در استثناى چهارم مى آید، - یعنى روایتى که غناى همراه با آلات موسیقى را حرام مى داند -تعارضى وجود ندارد. بر فرض که تعارضى باشد، اطلاق حصر این روایت به واسطه آن روایت، مقید مى شود.
ممکن است بگوییم: این روایت دلالت نمى کند که محدوده غناى مجاز، وسیع تر است از غناى آواز خوان در عروسى به این معنا که هر غنایى را که با چیزهایى از قبیل حضور مردان در میان زنان همراه نباشد، جایز گرداند، زیرا غناى آواز خوان درعروسى چنین نیست که همواره بى حضور مردان در جمع زنان باشد، بلکه این غنا بردو قسم است یا مردان میان زنان حاضرند و یا حاضر نیستند و مقصود از جمله: «لیست بالتی یدخل علیها الرجال»، این است که آن قسم از غنا حلال است که همراه حضورمردان در جمع زنان نباشد. بنابراین، بر بیش از این معنا دلالت ندارد که غناى آوازخوان بدون حضور مردان در عروسى ها جایز است.
چهارم، غنا بدون موسیقى: مقتضاى این استثنا، آن است که غنا بدون موسیقى حتى درغیر امثال قرآن جایز است. این معنا مطابق مدلول روایت على بن جعفر است که درکتاب خویش از برادرش نقل مى کند:
سالته عن الغناء هل یصلح فی الفطر و الاضحى والفرح؟ قال: لا باس به مالم یزمر به، از امام در باره غنا پرسیدم که آیا در عید فطر و عید قربان و ایام شادى جایز است؟فرمود: اگر با مزمار همراه نباشد، اشکالى ندارد.
عبداللّه بن جعفر نیز این روایت را در قرب الاسناد از عبداللّه بن حسن از على بن جعفر نقل کرده است، ولى در این روایت آمده است:
مالم یعص به، ((26)) اگر با غنا معصیت نکند.
متن دوم از نظر سند ناقص است، ولى متن اول کامل است و دلالت مى کند بر آنچه درعنوان این استثنا آورده ایم. اگر موسیقى را غیر از غنا بدانیم این روایت نیز دلالت نمى کند که فقط موسیقى یا مزمار حرام است نه ذات غنا، چرا که این خلاف قاعده تقیید مطلق به مقید است، همان گونه که در استثناى سوم توضیح دادیم. اگر بپذیریم که به مقتضاى قاعده تقیید، غنا بر موسیقى صدق نمى کند، باید گفت: اگر غنا همراه موسیقى باشد، حرام است و اگر با آن همراه نباشد، حرام نیست. ولى این روایت باروایت دیگرى معارض است و آن روایت عبدالاعلى است:
سالت ابا عبداللّه(ع) عن الغناء و قلت: انهم یزعمون ان رسول اللّه(ص) رخص فی ان یقال جئناکم جئناکم حیونا حیونا نحییکم، فقال: کذبوا ان اللّه عز وجل یقول: «و ما خلقناالسماء والارض و مابینهما لاعبین لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان کنا فاعلین بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق و لکم الویل مما تصفون». ((27)) ثم قال: ویل لفلان مما یصف رجل لم یحضر المجلس،((28)) از امام صادق(ع) در باره غنا پرسیدم که مردم مى پندارند رسول خدا اجازه داده است که با حالت غنا بگویند: جئناکم جئناکم حیونا حیونا نحییکم. فرمود: دروغ مى گویند.خداوند عزوجل فرموده است: «ما آسمان و زمین و آنچه را میان آنهاست به بازى نیافریدیم. اگر مى خواستیم سرگرمى براى خویش بیافرینیم، چیزى مناسب خودمى آفریدیم. ما حق را بر باطل مى کوبیم تا او را هلاک کند و این گونه باطل محو و نابودمى شود، اما واى بر شما از وصفى که مى کنید». سپس فرمود: واى بر فلانى که چنین مى گوید.
هر چند در این روایت پرسش کننده نیاورده است که جمله «جئناکم جئناکم...» همراه مزمار یا دیگر آلات موسیقى است، روایت بر جواز آن دلالت نمى کند، از این رو،روایت قبلى بى معارض است.
نتیجه آنچه گفتیم، این است که غنا به تنهایى حرام نیست، بلکه آن گاه حرام است که مردان در جمع زنان حضور یابند یا با موسیقى همراه شود. همچنین غنا در قرآن وامثال قرآن، بدون موسیقى نه حرام است و نه مکروه، اما غنا با شعرهاى لهو بى حضور مردان در میان زنان و بدون موسیقى، مکروه است، زیرا کم ترین حکم لهو دراسلام کراهت است، چنان که برخى روایات گذشته و روایت عنبسه بر آن دلالت دارد.اگر بگوییم روایت عنبسه بر بیش از کراهت دلالت ندارد، مدلول آن این است که غنابدون موسیقى نیز مکروه است و دلیل مخصصى براى آن وارد نشده است مگرروایتى که بر جواز غنا در قرآن و ترغیب به آن دلالت مى کند. البته ثابت شد که ظاهربرخى نواهى گذشته آن است که غناى لهوى حرام است.
دوم: حکم موسیقى براى اثبات حرمت موسیقى چند راه وجود دارد:
راه اول: تمسک به روایاتى است که در باره موسیقى وارد شده است، مانند روایاتى که در باب صدم از ابواب «مایکتسب به» کتاب وسایل((29)) آمده است و نیز روایات دیگر. روایاتى که در باره موسیقى آمده و از نظر سند کامل است از این قراراست:
1. روایت اسحاق بن جریر که مى گوید از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود:
ن شیطانا یقال له القفندر اذا ضرب فی منزل الرجل اربعین صباحا بالبربط و دخل الرجال وضع ذلک الشیطان کل عضو منه على مثله من صاحب البیت ثم نفخ فیه نفخة فلا یغار بعدها حتى تؤتی نساؤه فلایغار،((30)) شیطانى به نام قفندر هست و زمانى که در خانه مردى چهل روز، بربط نواخته شود ومردان به خانه او بیایند، آن شیطان اعضاى بدن خویش را بر اعضاى صاحب خانه مى گذارد و سپس در آن مى دمد، از آن پس غیرت مرد از میان مى رود و حتى اگر به زنان او دست درازى کنند، هیچ غیرتى نمى ورزد.
2. روایتى که پیش تر از على بن جعفر، از برادرش نقل کردیم:
سالته عن الغناء هل یصلح فی الفطر والاضحى والفرح؟ قال:لاباس به ما لم یزمربه،((31)) از امام(ع) درباره غنا پرسیدم که آیا در عید فطر و عید قربان و ایام شادى جایز است،فرمود: اگربا مزمار همراه نباشد، اشکالى ندارد.
در باره دلالت روایت نخست این اشکال مطرح است که شاید روایت ناظر است براینکه حضور مردان در جمع زنان حرام است، زیرا این روایت فقط در باره نواختن بربط نیست، بلکه فرض آن بر این است که مردان به خانه اهل و عیال این شخص رفت و آمد مى کنند به قرینه دو جمله: «و دخل الرجال» و «فلایغار بعدها حتى تؤتی نساؤه فلایغار».
همچنان که اگر بگوییم نواختن مزمار به تنهایى غنا نیست، در دلالت روایت دوم این اشکال پیش مى آید که روایت در باره غنایى است که با نواختن مزمار همراه است،پس بر این که نواختن مزمار به تنهایى و بدون غنا حرام است، دلالت نمى کند.
اما مى توان ادعا کرد که روایات دال بر حرمت موسیقى هر چند بیش تر آن ها از نظرسند ضعیف هستند، نزدیک به حد استفاضه مى باشند.
راه دوم: تمسک به روایاتى که در باره تحریم ملاهى وارد شده است. پیش تر به یکى از این روایات که از نظر سند کامل است، اشاره شد و در آن آمده است:
و رایت الملاهی قد ظهرت یمربها لایمنعها احد،((32)) اگر چه از این عبارت، اطلاق به فهم نمى آید، اما قدر متیقن از حرام بودن ملاهى، عرفاحرام بودن غنا و موسیقى است.همچنین در روایت عنبسه گذشت که:استماع اللهو والغناء ینبت النفاق کما ینبت الماء الزرع.((33)) ممکن است گفته شود که این روایت بر بیش از کراهت دلالت ندارد.راه سوم: روایات حرمت غنا، بر حرمت موسیقى، دلالت دارد با این ادعا که مفهوم غناشامل موسیقى هم مى شود، زیرا غنا در لغت به صداى مطرب و به سماع تفسیر شده است، معناى اول یا هر دو معنا شامل موسیقى مى شود. شاهد آن تعبیرى است که شیخ طوسى در خلاف آورده و گفته است:
غنا، حرام است، چه صداى آواز خوان باشد و چه صداى نى یا سازهایى از قبیل عودو تنبور و دیگر آلات طرب ، ولى نواختن دف در عروسى ها و مجالس ختنه سورى مکروه است. ((34)) چند نکته:
نکته اول: آیا گوش دادن به موسیقى نیز حرام است؟ پاسخ این پرسش مثبت است واین حکم مطابق راه سوم از راه هاى اثبات تحریم موسیقى است اگر این راه رابپذیریم، همچنین مطابق است با راه دوم، زیرا اگر بگوییم روایت عنبسه برحرمت دلالت مى کند، مساله روشن است و در غیر این صورت، روایت «و رایت الملاهی...»((35)) کفایت مى کند، چرا که آنچه از دلیل حرمت ملاهى از نظر عرف و از حیث مناسبت حکم و موضوع، فهمیده مى شود آن است که سرگرم شدن به لهو حرام است، چه از راه استعمال ملاهى باشد و چه از راه شنیدن آن. بلکه شاید این حکم باراه اول هم مطابق باشد با این فرض که عرفا از روایات تحریم موسیقى و تحریم غنااین گونه برداشت مى شود که تحریم ناظر به سرگرم شدن به لهو است و تفاوتى نیست که انسان از راه گوش دادن به موسیقى و غنا سرگرم شود یا خود به نواختن واستعمال ملاهى بپردازد. البته اگرشنیدن موسیقى بدون قصد گوش دادن به آن باشد،دلیلى بر حرمت آن نداریم، همان گونه که دلیلى بر حرمت شنیدن غنا نیز به این نحووجود ندارد.
نکته دوم: حرام بودن موسیقى مشروط به آن است که مطرب باشد اگر چه مطرب بودن موسیقى به واسطه چیزى باشد که همراه با آن است یا به واسطه غناى مطربى باشد که همراه با موسیقى است. مقصود آن است که اگر موسیقى به نحوى باشد که میان اهل لهو رایج است، حرام است ، اما اگر این گونه نباشد، دلیلى بر حرمت آن وجود ندارد، نه از راه سوم ، زیرا بدون اطراب، غنا صدق نمى کند و نه از راه دوم،زیرا ثابت نشده است که هر چیز لهو، به طور مطلق حرام است. البته ممکن است باتمسک به مثل روایت عنبسه((36)) بگوییم موسیقى لهوى غیر مطرب مکروه است،اما از راه اول نمى توان حرمت آن را ثابت کرد، زیرا اگر استفاضه روایاتى که سندشان ضعیف است، اثبات شود، بازهم نمى توان اطلاق آنها را بر این گونه موسیقى ها ثابت کرد.
نکته سوم: مى توان گفت: موسیقى حماسى حلال است، چون هیچ یک از راه هاى سه گانه بر حرمت آن دلالت ندارد. اما راه اول از این رو که اگر مستفیض بودن روایات ضعیف السند، ثابت شود، باز اطلاق آنها بر این گونه موسیقى اثبات پذیر نیست.
راه دوم نیز برحرمت دلالت ندارد، زیرا اگر موسیقى حماسى براى تهییج جنگ استفاده شود، لهوى نیست تا دلیل حرمت لهو شامل آن شود و اگر براى لهو استفاده شود، گفتیم که نمى توان با ادله حرمت لهو، حرمت همه اقسام لهو را ثابت کرد.

اما راه سوم، از این رو که بر فرض در مفهوم غنا، طرب به معناى مطلق سبکى باشد،نه خصوص سبکى که از شادى یا حزن ناشى مى شود و طبق این فرض ثابت شود که غنا بر موسیقى حماسى صدق مى کند، در این صورت ممکن است بگوییم دلیل حرمت غنا، به مناسب حکم و موضوع، منصرف به غنایى است که در مجالس لهو وطرب متعارف است و موجب رقص یا دست کم لذتى مى شود که از گریه لهوى ناشى است.
پس اگر طبیعت نوعى موسیقى براى لهو و سرگرمى نباشد، بلکه براى ایجادحماسه باشد، دلیل حرمت از آن منصرف است.
شاهد بر این امر، آن که در عصرروایات رسم بوده است که هنگام جنگ بر طبل مى نواخته اند و هیچ روایتى بر حرمت آن وارد نشده است. این ها دست کم بر حلال بودن موسیقى حماسى، چنانچه براى هدفى مقدس به کار رود، دلالت مى کند.نکته چهارم: حرام بودن موسیقى مطرب به آلاتى مانند مزمار و عود اختصاص ندارد،بلکه شامل سازهایى چون دف و طبل هم مى شود. این حکم با وجه دوم و سوم مطابق است، ولى با وجه اول مطابق نیست، چون روایات وجه اول که بر حرام بودن مثل دف و طبل دلالت مى کنند، در حد استفاضه نیستند و از نظر سند ضعیف اند.ممکن است گفته شود: روایت دوم، که در وجه اول گذشت
((37)) دلالت مى کند بر آن که غنا با غیر مثل مزمار جایز است حتى اگر با امثال دف و طبل باشد، زیرا امام(ع)غنایى را که در آن مزمار نباشد، بى اشکال دانسته است، ولى این احتمال وجود داردکه مزمار مثالى باشد براى هر گونه آلات موسیقى.
منظور این نیست که عبارت مستثنى در این حدیث اطلاق دارد و شامل همه نوع موسیقى مى شود، بلکه منظور این است که عبارت مستثنى منه همانند عبارت مستثنى اطلاق ندارد تا هر گونه غنایى، که در آن مزمار نیست، بى اشکال باشد.
نکته پنجم: حرام بودن موسیقى به زمانى اختصاص ندارد که در ضمن آواز باشد، بلکه موسیقى بدون آواز نیز حرام است به دلیل وجه اول و دوم و همچنین به دلیل وجه سوم اگر آن را پذیرفته باشیم.
                                                                                     

حضرت الیاس علیه السلام

حضرت الیاس علیه السلام
معنای اسم:لفظ الیاس یا الیا در زبان عبری به معنای((بزرگوار من خداست))می باشد.

پدر:یاسین

مادر:امٌ حکیم

ظهور:۴۵۰۶ سال بعد از هبوط آدم

دعوت بحق:۲۲ سال مردم را دعوت بحق نمود

یعثت:خداوند او را برای مردم بعلبک مبعوث کرد

محل دفن:آن حضرت به اسمان عروج کرد

بروایتی نسب ان حضرت:الیاس بن یاسین بن فنحاص بن عزاربن هارون بن عمران

تعداد فرزندان : آن حضرت ۱ فرزند داشت.

 

 مختصری از زندگینامه:

 

چنانچه بعضی نوشته اند:حضرت الیاس یکی از انبیاء بنی اسراییل و اهل بعلبک لبنان بود ودر زمان اخار (احهب)می زیست .ان حضرت . مردم بنی اسراییل را به راه راست و ترک بت پرستی دعوت می کرد. ولی قوم او دعوتش را اجابت نمی کردند . عاقبت الیسع را در نبوت جانشین خود قرار داد. و به آسمان عروج کرد. البته در پارهای از روایات و تواریخ امده است که الیاس همچون خضر پیامبر از اب حیات نوشیده و همیشه زنده است و موکل بر دریاهاست همانطوریکه خضر پیامبر موکل برخشکی است.

 فهرست سورههایی که در ان نام الیاس ذکر شده:انعام- صافات.

داستان حضرت الیاس (علیه السلام )
در قرآن کریم  در سوره انعام آنجا که هدایت انبیا را ذکر می‏کند و می‏فرماید: "و زکریا و یحیی وعیسی و الیاس کل من الصالحین" (۱)
و در این سوره هم از داستان او به جز این مقدار نیامده که آن جناب مردمی را که بتی‏به نام"بعل"می‏پرستیده‏اند، به سوی پرستش خدای سبحان دعوت می‏کرده، عده‏ای از آن‏مردم به وی ایمان آوردند و ایمان خود را خالص هم کردند، و بقیه که اکثریت قوم بودند او را تکذیب نمودند، و آن اکثریت‏برای عذاب احضار خواهند شد.

و در سوره انعام آیه"85"در باره آن جناب همان مدحی را کرده که در باره عموم‏انبیا(علیهم السلام )کرده، و در سوره مورد بحث علاوه بر آن او را از مؤمنین و محسنین خوانده،و به او سلام فرستاده، البته در صورتی که کلمه مذکور بنا بر قرائت مشهور"ال یاسین"باشد. .

در بعضی از احادیث‏شیعه آمده که امام(علیه السلام )فرمود: او زنده و جاودان‏است (۲) .

و در کتاب بحار در داستان الیاس از"قصص الانبیا"و آن کتاب به سند خوداز صدوق، و وی به سند خود از وهب بن منبه و نیز ثعلب در عرائس از ابن اسحاق و از سایرعلمای اخبار، به طور مفصل‏تر از آن را آورده‏اند، و آن حدیث‏بسیار مفصل است که‏خلاصه‏اش این است که: بعد از انشعاب ملک بنی اسرائیل، و تقسیم شدن در بین آنان، یک‏تیره از بنی اسرائیل به بعلبک کوچ کردند و آنها پادشاهی داشتند که بتی را به نام"بعل" می‏پرستید و مردم را بر پرستش آن بت وادار می‏کرد.

پادشاه نامبرده زنی بدکاره داشت که قبل از وی با هفت پادشاه دیگر ازدواج کرده‏بود، و ۹ فرزند - غیر از نوه‏ها - آورده بود، و پادشاه هر وقت‏به جایی می‏رفت آن زن را جانشین خودمی‏کرد، تا در بین مردم حکم براند پادشاه نامبرده کاتبی داشت مؤمن و دانشمند که سیصد نفراز مؤمنین را که آن زن می‏خواست‏به قتل برساند از چنگ وی نجات داده بود.در همسایگی‏قصر پادشاه مردی بود مؤمن و دارای بستانی بود که با آن زندگی می‏کرد و پادشاه هم همواره‏او را احترام و اکرام می‏نمود.

در بعضی از سفرهایش، همسرش آن همسایه مؤمن را به قتل رسانید و بستان او راغصب کرد وقتی شاه برگشت و از ماجرا خبر یافت، زن خود را عتاب و سرزنش کرد، زن باعذرهایی که تراشید او را راضی کرد خدای تعالی سوگند خورد که اگر توبه نکنند از آن دوانتقام می‏گیرد، پس الیاس(علیه السلام )را نزد ایشان فرستاد، تا به سوی خدا دعوتشان کند و به‏آن زن و شوهر خبر دهد که خدا چنین سوگندی خورده شاه و ملکه از شنیدن این سخن سخت درخشم شدند، و تصمیم گرفتند او را شکنجه دهند و سپس به قتل برسانند ولی الیاس(علیه السلام) فرار کرد و به بالاترین کوه و دشوارترین آن پناهنده شد هفت‏سال در آنجا به سربرد و از گیاهان و میوه درختان سد جوع کرد.

در این بین خدای سبحان یکی از بچه‏های شاه را که بسیار دوستش می‏داشت مبتلابه مرضی کرد، شاه به"بعل"متوسل شد، بهبودی نیافت‏شخصی به او گفت: "بعل"از این‏رو حاجتت را برنیاورد که از دست تو خشمگین است، که چرا الیاس(علیه السلام)رانکشتی؟پس شاه جمعی از درباریان خود را نزد الیاس فرستاد، تا او را گول بزنند و با خدعه‏دستگیر کنند این عده وقتی به طرف الیاس(علیه السلام)می‏رفتند، آتشی از طرف خدای‏تعالی بیامد و همه را بسوزانید، شاه جمعی دیگر را روانه کرد، جمعی که همه شجاع و دلاوربودند و کاتب خود را هم که مردی مؤمن بود با ایشان بفرستاد، الیاس(ع)به خاطراینکه آن مرد مؤمن گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعیت‏به نزد شاه برود.در همین بین پسر شاه مرد و اندوه شاه الیاس(علیه السلام)را از یادش برد و الیاس(علیه السلام)سالم به‏محل خود برگشت.

و این حالت متواری بودن الیاس به طول انجامید، ناگزیر از کوه پایین آمده در منزل‏مادر یونس بن متی پنهان شود، و یونس آن روز طفلی شیرخوار بود، بعد از شش ماه دوباره‏الیاس از خانه مزبور بیرون شده به کوه رفت.و چنین اتفاق افتاد که یونس بعد از او مرد، وخدای تعالی او را به دعای الیاس زنده کرد، چون مادر یونس بعد از مرگ فرزندش به جستجوی‏الیاس برخاست و او را یافته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود.

الیاس(علیه السلام)که دیگر از شر بنی اسرائیل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تااز ایشان انتقام بگیرد و باران آسمان را از آنان قطع کند نفرین او مؤثر واقع شد، و خدا قحطی‏را بر آنان مسلط کرد.این قحطی چندساله مردم را به ستوه آورد لذا از کرده خود پشیمان‏شدند، و نزد الیاس آمده و توبه کردند و تسلیم شدند.الیاس(علیه السلام دعا کرد و خداوندباران را بر ایشان ببارید و زمین مرده ایشان را دوباره زنده کرد.

مردم نزد او از ویرانی دیوارها و نداشتن تخم غله شکایت کردند، خداوند به وی وحی‏فرستاد دستورشان بده به جای تخم غله، نمک در زمین بپاشند و آن نمک نخود برای آنان‏رویانید، و نیز ماسه بپاشند، و آن ماسه برای ایشان ارزن رویانید.

بعد از آنکه خدا گرفتاری را از ایشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و به‏حالت اول و بدتر از آن برگشتند، این برگشت مردم، الیاس را ملول کرد، لذا از خدا خواست تااز شر آنان خلاصش کند، خداوند اسبی آتشین فرستاد، الیاس علیه السلام بر آن سوار شد وخدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائکه پرواز کند.

آنگاه خدای تعالی دشمنی بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد، آن شخص به سوی آن‏دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرده و هر دو را بکشت، و جیفه‏شان را در بستان آن مرد مؤمن‏که او را کشته بودند و بوستانش را غصب کرده بودند بینداخت (۳)

الله اعلم و رسوله.

منابع :
۱) سوره انعام، آیه 85. 
۲
به نقل از قصص الانبیاء.
۳
) بحار الانوار، ج 16، ص 392.

دانستنیها


 خالد بن سنان
ایشان شریعت حضرت عیسى علیه السلام  را تبلیغ مى کردند. نسبت وى به حضرت اسماعیل فرزند ابراهیم علیه السلام  مى رسد و یکى از کسانی  است که به بعثت حضرت محمد صلی الله علیه و آله بشارت داده ودر دوران فترت مى زیسته است.
دوره فترت به فاصله بین بعثت حضرت عیسى تا بعثت حضرت محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله اطلاق مى شود. در طایفه عرب به غیر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله  وحضرت خالد بن سنان هیچ پیامبرى نیست ومى توان گفت که از بین اعراب فقط این دو نفر به پیامبرى برگزیده شده اند و بقیه پیامبران از قوم بنی اسرایل هستند.
قبر خالد نبی: مفسر بزرگ حنفى مذهب، شیخ اسماعیل حقى درباره محل قبر حضرت خالد نبی اشاره مى کند که قبر خالد نبی در منطقه چرجان و بر بلندى کوهى به نام کوه خدا قرار دارد.

حضرت یوشع
حضرت یوشع در گورستان تاریخى تخت فولاد اصفهان مدفون است. محوطه اى که یوشع نبی در آن دفن است به لسان الأرض معروف است.
لسان الأرض مکانى است که مى گویند هنگام عبور امام حسن مجتبى (علیه السلام ) زمین با امام سخن گفت وآمدن دشمن را به حضرت اطلاع داد.

حضرت حیقوق
هم با تلفظ حیقوق وهم با تلفظ حبقوق وجود دارد.
حیقوق به معنى "در بغل کشیده شده" است. حیقوق این نام را بدان جهت یافت که در طفولیت به علت مریضى از دنیا رفت وحضرت الیاس (علیه السلام) او را در بغل گرفت ودعا کرد واز خداوند حیات وزندگى وى را طلب نمود واو زنده شد.
حیقوق نبی یکى از پیامبران بنی اسرائیل ونگهبان معبد سلیمان در اورشلیم بوده ونامش در عهد عتیق آمده است. حیقوق نبی پس از شعیا نبی به رسالت مبعوث شد.
بقعه حیقوق نبی در جنوب غربى شهر تولیسرکان واقع شده است.

حضرت حجی
وى در دوران سلطنت داریوش کبیر مى زیسته است. در تورات نام آن "حکى" آمده وبه معنى "مسرور" است . مقبره این پیامبر در همدان در نزدیکى میدان امام خمینى، داخل بازار در راسته پیغمبر و داخل مسجد پیغمبر قرار دارد.

حضرت دانیال نبى
از انبیاى بزرگ الهى است. وى از نسل حضرت داوود وبعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را پیشگویى کرده است.لفظ دانیال درزبان عبرى به معنى "خدا حاکم من است" مى باشد.
دانیال نبی همزمان با کوروش کبیر و داریوش اول بوده است. مرقد ایشان در شوش می باشد .

نکته ادبی

یکی از دانشمندان درباره فردوسی چنین ابراز عقیده کرده است: یکی از نیکبختی‌های مردم پارسی زبان آنست که آزاد مردی در طوس بدنیا آید بر فرهنگ مملکتش عشق بورزد و به نیروی زبان گشاده‌تر از زبان دقیقی و اسدی و با گلستان اندیشه‌های چون بهشت برینش آن کار بزرگ را بپایان رساند و یادگاری از خود باقی گذارد که بر زبان و فرهنگ ما سایه‌ای خوش بیافکند.  
        دستور نویسندگی را به سالها می‌آموزند اما زبده آن دو حرف است: چشم باز و بیان ساده.
 باید نگاه کرذ و دید، شنید و فهمید، آنگاه دیده و فهمیده را آسان گفت و نوشت. یکی دنیا را می‌گردد و توشه نمی‌گیرد، دیگری از گردش کوی و برزن، یک‌دنیا گفتنی می‌آورد، چه آن یکی ندیده
و نفهمیده گذشته و این دیگری برای دیدن و فهمیدن، نگاه کرده و شنیده است.

                                                                                                                                        « محمد حجازی»    
  
هر که در راه پست و بلند و تاریک زندگی استوار نرود، عقل و دل و اراده ‌اش، دایم در ستیز و
جانش در عذاب است.
صفای خاطر یعنی تنها نعمت حقیقی، نصیب کسی است که دل و عقل و اراده ‌اش دست از جنگ و ستیزه برداشته و زبان یکدیگر را فهمیده و هر سه یک چیز بخواهند و با هم به صلح و آشتی باشند. این حال بهشتی، جز به تدبیر و کوشش فراوان بدست نمی‌آید ولی هر کس توانست یک قدم به راهی برود، قدم دیگر را هم می تواند بردارد. منبع :حیات اندیشه