معرفت مدیر وبلاگ: خانم دکتر سمنبر میرزایی .

و اتقو الله ان الله علیم بذات الصدور( سوره شریفه مائده آیه۷)

معرفت مدیر وبلاگ: خانم دکتر سمنبر میرزایی .

و اتقو الله ان الله علیم بذات الصدور( سوره شریفه مائده آیه۷)

بختک (هنگام خواب) چیست؟

فلج خواب (sleep paralysis)

فلج خواب

فلج خواب (sleep paralysis) به حالت ناتوانی در انجام حرکات ارادی حین خواب اطلاق می شـود. فلج خواب یـک تـجربـه ی دلــهره آور و هراس انگیز می بـاشد. فـلـج خـواب اغـلب اوقات هنگام بیدار شـدن از خـواب و یـا در مـوارد نـادر هنگام به خـواب رفتن رخ می دهد.

فلج خواب از چند ثانیه تا چـند دقیـقه بـه طـول می انجامد. 25 تا 30 درصد جـمعیت کشـور، حـداقل یک بار در طول زندگی خود اخـتـلال فلج خـواب را تـجـربه کرده اند.

فلج خواب می تواند در هر سنی رخ دهد.

علایم فلج خواب:

1) ناتوانی در حرکت دادن تنه، دست ها و پاها و صحبت کردن (فرد از فرط ترس می خواهد فریاد بکشد و برای بیدار شدن تقلا می کند، اما گویی تلاش وی بی نتیجه است)

2) فلج تمام و یا بخشی از عضلات بدن

3) احساس خفگی و مرگ (گویی، چیزی روی قفسه سینه ی شما قرار گرفته است)

4) وحشت زدگی و اضطراب.

5) توهمات خواب (hypnagogic hallucinations): به توهمات شنیداری، دیداری و لمسی رویا مانند اطلاق می شود، مانند احساس حضور یک انسان دیگر در اتاق، احساس فشار بر روی قفسه سینه، دیدن سایه ی افراد، دیدن منبع نورانی، شنیدن صدای افراد، شنیدن صدای قدم هایی که نزدیک می شوند، دیدن شبح، احساس خروج روح از بدن، احساس شناور شدن در هوا، شنیدن صدای باز و بسته شدن درها.

تصورات غلط نسبت به فلج خواب یا بختک:

آزار و اذیت توسط جن، شیطان، دیو و یا موجودات ماورای زمینی، و یا اشتباه گرفتن آن با تجربه خروج روح از بدن.

علل ایجاد فلج خواب:

عوامل ژنتیکی، اضطراب و استرس، اختلال هراس و اختلال در نظم خواب .

مکانیسم ایجاد فلج خواب: 

در طی خواب در مرحله ی حرکات سریع چشم (REM)، یعنی مرحله ای که فرد خواب (رویا) می بیند، مغز انتقال پیام های عصبی به سوی عضلات اسکلتی (به استثنای عضله دیافراگم و عضلات چشم) را متوقف می سازد، تا شما رویاهای خود را برون ریزی نکنید (یعنی مثلا وقتی در خواب می بیند می دوید، از رختخواب بلند نشوید و شروع به دویدن نکنید).

هنگامی که شما قصد دارید از خواب بیدار شوید، مغز مجدداً کنترل عضلات را

به دست می گیرد. اما گاهی اوقات، قبل از اینکه مغز کنترل عضلات اسکلتی

 را به دست گیرد و عضلات از حالت فلج بودن خارج گردند، شما هوشیاری خود

 را باز می یابید که نتیجه ی آن احساس ترس آور فلج بودن بدنتان خواهد بود.

نقطه ی مقابل این عارضه زمانی است که برخی افراد هنگام دیدن رویا، دست ها و پاهای خود را تکان می دهند و یا در موارد شدید تر دچار خوابگردی(راه رفتن در حین خواب) می شوند.

چه چیزهایی احتمال تکرار فلج خواب را افزایش می دهند:

1) کسانی که به طور طاق باز و به پشت می خوابند، بیشتر به فلج خواب دچار می شوند.

2) برنامه ی خواب نامنظم و محرومیت از خواب

3) افزایش استرس و اضطراب

4) تغییرات ناگهانی در سبک و یا محیط زندگی

5) مصرف قرص های خواب آور و آنتی هیستامین ها

چگونه هنگام احساس فلج شدن بدن، خود را از این وضعیت هراس آور خلاصی بخشید:

1) سعی کنید انگشتان دست یا پای خود را تکان دهید.

2) چشمان خود را به شدت تکان دهید و به دنبال آن پلک ها و سر خود را.

3) سعی کنید وضعیت خروج از بدن را در خودتان القا کنید.

درمان فلج خواب:

فلج خواب یک اختلال خواب بی خطر است. تنها با رعایت اصول بهداشت خواب، خودداری از طاق باز خوابیدن و کاهش استرس ها و ترس ها می توان تکرار آن را به حداقل رساند.

افرادی که هفته ای یک بار به فلج خواب دچار می شوند، لازم است تحت درمان دارویی (مصرف ضد افسردگی ها) قرار بگیرند.

منبع : سایت آفتاب

بهشت شداد

بهشت شداد
بعضی در ذیل آیه 6 تا 8 سوره فجر ماجرای بهشت شدّاد و هلاکت او را قبل از دیدار آن بهشت نقل کرده‎اند. در این آیات چنین می‎خوانیم:

«اَ لَمْ تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ؛ آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ با آن شهر اِرَم و باعظمت عاد چه نمود؟ همان شهری که مانندش در شهرها آفریده نشده.»

روایت شده: عاد که حضرت هود ـ علیه السلام ـ مأمور هدایت قوم عاد شد، دو پسر به نام «شدّاد» و «شدید» داشت، عاد از دنیا رفت، شدّاد و شدید با قلدری جمعی را به دور خود جمع کردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط یافتند، در این میان، ‌شدید از دنیا رفت، و شدّاد تنها شاه بی‎رقیب کشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت (هود ـ علیه السلام ـ او را به خداپرستی دعوت کرد، و به او فرمود: «اگر به سوی خدا آیی، خداوند پاداش بهشت جاوید به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود ـ علیه السلام ـ بخشی از اوصاف بهشت خدا را برای او توصیف نمود. شدّاد گفت اینکه چیزی نیست من خودم این گونه بهشت را خواهم ساخت، کبر و غرور او را از پیروی هود ـ علیه السلام ـ باز داشت).

او تصمیم گرفت از روی غرور، بهشتی بسازد تا با خدای بزرگ جهان عرض اندام کند، شهر اِرَم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشکرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر یک از آن قهرمانان هزار نفر کارگر را سرپرستی می‎کردند و آنها را به کار مجبور می‎ساختند.

شدّاد برای پادشاهان جهان نامه نوشت که هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، ‌و آنها آنچه داشتند فرستادند.

آن قهرمانان مدت طولانی به بهشت سازی مشغول شدند، تا این که از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعی، حصار (قلعه و دژ) محکمی ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شکوه بنا نهادند، سپس به شدّاد گزارش دادند که با وزیران و لشکرش برای افتتاح شهر بهشت وارد گردد.

شدّاد با همراهان، با زرق و برق بسیار عریض و طویلی به سوی آن شهر (که در جزیره العرب، بین یمن و حجاز قرار داشت) حرکت کردند، هنوز یک شبانه روز وقت می‎خواست که به آن شهر برسند،‌ ناگاه صاعقه‎ای همراه با صدای کوبنده و بلندی از سوی آسمان به سوی آنها آمد و همه آنها را به سختی بر زمین کوبید،همه آنها متلاشی شده و به هلاکت رسیدند.[1]

شداد تصمیم گرفت از روی غرور، بهشتی بسازد تا با خدای بزرگ جهان عرض اندام کند، شهر اِرَم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشکرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر یک از آن قهرمانان هزار نفر کارگر را سرپرستی می‎کردند و آنها را به کار مجبور می‎ساختند.

دلسوزی عزرائیل برای شدّاد

روزی رسول خدا ـ علیه السلام ـ نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از او پرسید: «ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی رحم آمد؟»

عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:

1. روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی غرق شدند،‌تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‎ای افکند، در این میان فرزند پسری از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم، دلم به حال آن پسر سوخت.

2. هنگامی که شدّاد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی‎نظیر خود پرداخت، و همه توان و امکانات ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد[2] وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود، ‌اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ رسید و گفت: «ای محمد! خدایت سلام می‎رساند و می‎فرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شدّاد بن عاد بود، او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم، بی‎مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد، و خودبینی و تکبر نمود،‌ و پرچم مخالفت با ما برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، ‌تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت می‎دهیم ولی آنها را رها نمی‎کنیم، چنان که در قرآن می‎فرماید:

«إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ؛ ما به آنها مهلت می‎دهیم تنها برای این که بر گناهان خود بیفزایند، و برای آنها عذاب خوار کننده‎ای آماده شده است.»[3]


[1] . مجمع البیان، ج 1، ص 486 و 487.

[2] . اوصاف این بهشت بسیار پر زرق و برق در شهر اِرَم، در کتاب مجمع البیان، ج 10، ص 486 و 487 آمده است.

[3] . آل عمران، آیه 178

جوامع الحکایات / محمد عوفی 

منبع: سایت تبیان

گریه بر شهید

فلسفه گریه بر شهید
ادر عصر ما ، بسیاری از مردم ، حتی گروهی از جوانان علاقه‏مند ، نسبت به‏ گریه بر امام حسین معترضند بعضی صریحا در گفته‏های خود این کار را غلط قلمداد می‏کنند ، مدعی هستند که این کار معلول یک تفکر غلط و یک برداشت غلط از امر شهادت است و به علاوه آثار اجتماعی بدی دارد . موجب ضعف و تاخر و انحطاط ملتهائی است که به این کارها عادت کرده‏اند .  در ایام تحصیل و اقامتم در قم ، کتابی از محمد مسعود نویسنده معروف آن زمان می‏خواندم که در آن کتاب به مناسبتی مساله گریه‏ مردم شیعه را بر امام حسین مطرح کرده بود و مقایسه کرده بود با روش‏ مسیحیان درباره شهادت مسیح ( البته به عقیده خودشان ) که روز شهادت‏ مسیح را جشن می‏گیرند ، نه اینکه به عزا بنشینند . نوشته بود ببینید ، یک ملت بر شهادت شهیدش می‏گرید زیرا شهادت را شکست و نامطلوب و امری نبایستی و موجب تأسف می‏پندارد ، و ملتی دیگر برای شهادت شهیدش جشن می‏گیرد . زیرا آنرا موفقیت و مطلوب و مایه سر افرازی و افتخار می‏شمارد . ملتی که هزار سال بر شهادت شهیدش بگرید و متأسف شود و آه و ناله سردهد ناچار ملتی زبون و بی دست و پا و فرار کن‏ از معرکه بار می‏آید ، ولی ملتی که هزار سال و دو هزار سال شهادت شهیدش‏ را جشن می‏گیرد ، خواه ناخواه ملتی قوی و نیرومند و فداکار می‏گردد . برداشت یک ملت از شهادت ، شکست است و عکس‏العملش درباره این‏ شکست آه و ناله و گریه است و نتیجه آن برداشت و این عکس‏العمل ضعف و زبونی و تسلیم گرائی . اما  ملتی دیگر ، برداشتش از شهادت ، موفقیت است و عکس‏العملش جشن و شادی‏ است و نتیجه آن برداشت و این عکس‏العمل ، روحیه نیرومند و اعتلا جوست .
این بود حاصل اشکال و ایرادی که آن شخص و اشخاص دیگر گرفته و می‏گیرند . من می‏خواهم همین مساله را تحلیل کنم و ثابت کنم که اتفاقا قضیه بر عکس است ، شادی کردن در شهادت شهید از بینش فردگرائی مسیحیت ناشی‏ می‏شود و گریه بر شهید از بینش جامعه گرائی اسلام . البته من در مقام توجیه عمل عوام الناس که خود قبلا انتقاد کردم نیستم‏ . گفتم که برخی از مردم ما به امام حسین فقط به چشم یک آدم نفله شده و یک مظلوم که کشته شدنش صرفا ترحم انگیز است و از ناحیه او هیچ اقدام‏ قهرمانانه و تحسین آمیز صورت نگرفته است می‏نگرند . من در مقام توضیح فلسفه اصلی توصیه‏هائی هستم که از طرف پیشوایان ما در مورد گریه بر شهید وارد شده است . و البته افرادی که با فرهنگ اسلامی‏ عمیقا آشنا هستند ، با توجه به همین فلسفه در عزاداری ابا عبدالله شرکت‏ می‏نمایند . من نمی‏دانم که مساله جشن و شادمانی به نام شهادت مسیح از چه زمانی و وسیله چه کسی ابداع شده است ؟ اما می‏دانیم که در اسلام گریه بر شهید توصیه شده است ، لااقل در مذهب شیعه از مسلمات شمرده می‏شود . اکنون به تحلیل اصل مطلب بپردازم . اول باید مساله مرگ و شهادت را از جنبه فردی بررسی کنیم . آیا مرگ فی حد ذاته برای فرد ، امری مطلوب است ؟ موفقیت است ؟ آیا دیگران باید مرگ او را برایش موفقیت به شمار آورند و نوعی قهرمانی به‏ حساب آورند ؟ می‏دانیم که مکتبهائی در جهان بوده‏اند - شاید همین الان هم باشند - که‏ رابطه انسان را با جهان و به تعبیر دیگر رابطه روح را با بدن ، از نوع‏ رابطه زندانی با زندان ، و رابطه آدم در چاه افتاده با چاه ، و رابطه مرغ‏ با قفس می‏دانسته‏اند . قهرا از نظر این مکتبها ، مردن خلاصی و آزادی است‏ ، خودکشی مجاز است . می‏گویند " مانی " مدعی معروف پیغمبری چنین‏ نظریه‏ای داشت . طبق این نظریه ، ارزش مرگ ، ارزش مثبت است ، مرگ‏ برای هر کس باید امر مطلوبی باشد ، مرگ هیچکس تأسف ندارد ، آزادی از زندان و بیرون آمدن از چاه و شکسته شدن قفس تأسف ندارد ، شادی دارد . نظریه دیگر اینست که مرگ ، عدم و نیستی است ، فنای کامل است ، " نابودی " است . بر عکس ، زندگی ، وجود و هستی است ، " بود " است . بدیهی و بلکه غریزی است که هستی بر نیستی ، بود بر نبود ، ترجیح دارد . زندگی هر چه باشد و به هر  شکل باشد بر مرگ ترجیح دارد . مولوی به جالینوس طبیب معروف اسکندرانی ، نسبت می‏دهد که گفته است‏ : من زندگی را به هر حال و به هر شکل بر مرگ ترجیح می‏دهم هر چند شکل‏ زندگی منحصر به این شود که در شکم استری باشم و سرم از زیر دم استر برای‏ تنفس بیرون باشد . آن چنانکه گفت جالینوس راد از هوای این جهان و این مراد راضیم کز من بماند نیم جان کز درون استری بینم جهان طبق این نظریه ارزش مرگ ، صد درصد منفی است . نظریه دیگر اینست که مرگ ، نیستی و نابودی نیست ، انتقال از جهانی‏ به جهانی دیگر است ، اما رابطه انسان با جهان و رابطه روح با بدن از نوع‏ رابطه زندانی با زندان ، و در چاه افتاده با چاه ، و مرغ با قفس نیست ، بلکه از نوع رابطه دانش آموز با مدرسه ، و کشاورز با مزرعه است . درست است که دانش آموز از خانه و لانه و معاشرت با دوستان و احیانا از وطن دور افتاده و در فضای محدود مدرسه به تحصیل و تکمیل مشغول است ، ولی یگانه راه زیست سعادتمندانه در اجتماع ، گذراندن موفقیت آمیز دوره‏ مدرسه  است . و نیز درست است که کشاورز ، خانه و زندگی و خانواده را رها کرده‏ و در مزرعه مشغول کشاورزی است . اما مزرعه و کار در مزرعه است که وسیله‏ معشیت خودش او را در همه سال در آغوش خانواده فراهم می‏کند . رابطه دنیا با آخرت ، و رابطه روح با بدن چنین رابطه‏ای است . مردمی که جهان بینی شان درباره روابط انسان و جهان چنین جهان بینی باشد ، اگر عملا توفیقی به دست نیاورده باشند و عمر خود را به بطالت و تباهی‏ و کارهای مستحق کیفر گذرانده باشند ، بدیهی است که برای اینها مرگ به‏ هیچ وجه امر محبوب و مطلوب و مورد آرزو نیست ، بلکه منفور و مخوف‏ است اینها از مرگ می‏ترسند ، زیرا از خود و کرده‏های خود می‏ترسند . ای که می‏ترسی ز مرگ اندر فرار هان ز خود ترسانی ای جان هوشدار زشت ، روی توست نی رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ ، برگ اما اگر کسی چنین جهان بینی‏یی داشته باشد و عملا موفق باشد . مانند دانش آموزی باشد که یک سره تحصیل کرده و کشاورزی باشد که سخت کوشیده‏ است ، بدیهی است که چنین دانش آموزی آرزوی بازگشت به وطن دارد ، دلش‏ برای  وطن ، برای خویشان و دوستان می‏طپد ، و همچنین آن کشاورز دائما در اندیشه‏ آن روزی است که کارش به پایان برسد و محصول خویش را به خانه خود ببرد . این دانش آموز در عین اینکه آرزوی وطن مانند آتشی در درونش شعله‏ می‏کشد ، با آن مبارزه می‏کند ، زیرا نمی‏خواهد تحصیلش را نیمه تمام بگذارد و همچنین آن کشاورز هرگز کار و وظیفه خود را فدای آن آرزو نمی‏کند . اولیاء الله به منزله همان دانش آموز موفقند که انتقال به جهان دیگر که نامش مرگ است ، برای آنها یک آرزو است ، آرزوئی که لحظه‏ای قرار برای آنها باقی نمی‏گذارد و به گفته علی علیه السلام : اگر نبود که خداوند اجل معین برای آنها نوشته است طرفة العینی روحهای آنها در بدنهایشان از شوق ثوابها و خوف عقابها باقی نمی‏ماند . در عین حال اولیاء الله هرگز به استقبال مرگ نمی‏روند ، زیرا می‏دانند تنها فرصت کار و عمل و تکامل ، همین چیزی است که نامش را عمر گذاشته‏ایم ، می‏دانند هر چه بیشتر بمانند بهتر کمالات انسانی را طی می‏کنند ، بکلی با مرگ مبارزه می‏کنند و از خداوند متعال همواره طول عمر طلب‏ می‏کنند . می‏بینیم که طبق این نوع بینش ، محبوب بودن و مطلوب بودن و مورد آرزو بودن مرگ برای اولیاء الله ، با  مبارزه با مرگ و خواستن طول عمر از خدا به هیچوجه منافات ندارد . قرآن کریم خطاب به یهود که مدعی بودند ما اولیاء الله هستیم می‏فرماید : اگر شما اولیاء الله باشید باید مرگ برای شما یک امر محبوب و آرزوئی‏ باشد . بعد می‏فرماید ولی هرگز اینها آرزوی مرگ نمی‏کنند ، زیرا اعمالی که‏ پیش فرستاده‏اند آن چنان ظالمانه و جنایتکارانه است که خود می‏دانند در آن جهان بر چه وارد می‏شوند - اینها از گروه سومی هستند که ما شمردیم - . اولیاء الله در دو صورت ، و در دو مورد است که از خواستن طول عمر صرف نظر می‏کنند . یکی آنگاه که احساس کنند که وضعی دارند که دیگر هر چه‏ بیشتر بمانند توفیق بیشتری در طاعت نمی‏یابند ، بر عکس به جای تکامل ، تناقص می‏یابند . علی بن الحسین علیه السلام می‏فرماید : « الهی و عمرنی‏ مادام عمری بذلة فی طاعتک فاذا کان مرتعا للشیطان فاقبضنی الیک » یعنی‏ خدایا مرا عمر عطا کن مادام که عمرم صرف اطاعت بشود ، اگر بنا است‏ زندگیم چراگاه شیطان گردد ، مرا هر چه زودتر به سوی خود ببر . صورت دوم ، شهادت است . اولیاء الله مرگ به صورت شهادت را بلا شرط از خدا طلب می‏کنند . زیرا شهادت هر دو خصلت را دارد ، هم عمل و تکامل‏ است ، بلکه همانطور که از حدیث نبوی نقل کردیم ، هر عمل نیکی در نردبان تکامل ، بالاتر هم دارد جز شهادت . و از طرف دیگر انتقال به جهان دیگر است که امری محبوب و مطلوب و مورد آرزوی اولیاء الله است .
اینست که می‏بینیم مثلا علی علیه السلام آنگاه که می‏بیند مرگش به صورت‏ شهادت نصیبش شده از خوشحالی در پوست نمی‏گنجد . علی علیه السلام در فاصله ضربت خوردن تا وفات ، جمله‏های زیادی دارد که‏ در کتب و از آن جمله در نهج البلاغه مسطور است . یکی از آن جمله‏ها در همین زمینه است : « و الله ما فجانی من الموت‏ وارد کرهته و لا طالع انکرته و ما کنت الا کقارب ورد و طالب وجد » . یعنی به خدا قسم هیچ امر مکروه و خلاف انتظاری برای من رخ نداده است . همان رخ داده که می‏خواستم ، به آرزوی خود که شهادت است رسیدم . مثل من‏ مثل کسی است که شب تاریک در جستجوی آب در صحرائی می‏گردد و ناگاه چاه‏ آبی و یا سرچشمه‏ای پیدا می‏کند . مثل من مثل جوینده‏ای است که به مطلوب‏ خود نائل شده باشد .
حافظ به همین جمله‏ها نظر دارد آنجا که می‏گوید : دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند      اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند     چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی    آن شب قدر که این تازه براتم‏ دادند
در سحر نوزدهم رمضان ، تا ضربت دشمن فرق علی را می‏شکافد ، اولین یا دومین جمله‏ای که از او شنیده می‏شود اینست که : « فزت و رب الکعبه » سوگند به پروردگار کعبه که رستگار شدم .
پس شهادت از نظر اسلام از جنبه فردی ، یعنی برای شخص شهید یک‏ موفقیت است ، بلکه بزرگترین موفقیت است ، آرزو است ، بلکه بزرگترین‏ آرزو است . امام حسین فرمود : جدم به من فرموده است که تو درجه‏ای در نزد خدا داری‏ که جز با شهادت به آن درجه نائل نخواهی شد . پس شهادت امام حسین برای‏ خود او یک ارتقاء است و عالیترین حد تکامل است . تا اینجا ما مساله مرگ و شهادت را از جنبه فردی تحلیل کردیم و رسیدیم‏ به اینجا که اگر مرگ به صورت شهادت باشد ، واقعا یک موفقیت است‏ برای شهید و جشن و شادمانی دارد . لهذا سید بن طاووس می‏گوید اگر نبود که‏ دستور عزاداری به ما رسیده است ، من روز شهادت ائمه را جشن می‏گرفتم . اینجا است و از این جنبه است که ما به مسیحیت حق می‏دهیم ، به نام‏ شهادت مسیح که می‏پنداریم شهید شده ، برای مسیح جشن بگیرند . اسلام هم در کمال صراحت ، شهادت را موفقیت شهید می‏داند نه چیز دیگر . اما از نظر اسلام ، آن طرف سکه را هم باید خواند ، شهادت را از نظر اجتماعی ، یعنی از آن نظر که به جامعه تعلق دارد ، پدیده‏ای است که در زمینه خاص و به دنبال رویدادهائی رخ می‏دهد و به دنبال خود رویدادهائی‏ می‏آورد نیز باید سنجید . عکس‏العملی که جامعه در مورد شهید نشان می‏دهد صرفا به خود شهید تعلق ندارد . یعنی صرفا ناظر به این جهت نیست که برای‏ شخص شهید موفقیت یا شکستی رخ داده است . عکس‏العمل جامعه مربوط است‏ به اینکه مردم جامعه نسبت به شهید و جبهه شهید چه موضعگیری داشته باشند . رابطه شهید با جامعه‏اش دو رابطه است ، یکی رابطه‏اش با مردمی که اگر زنده و باقی بود از وجودش بهره‏مند می‏شدند و فعلا از فیض وجودش محروم‏ مانده‏اند . و دیگر رابطه‏اش با کسانی که زمینه فساد و تباهی را فراهم‏ کرده‏اند و شهید به مبارزه با آنها برخاسته و در دست آنها شهید شده است‏ . بدیهی است که از نظر پیروان شهید که از فیض بهره‏مندی از حیات او بی‏بهره مانده‏اند ، شهادت شهید تأثر آور است .  آنکه بر شهادت شهید اظهار تأثر می‏کند در حقیقت به نوعی برخود می‏گوید و ناله می‏کند . از این نظر باید عمل قهرمانانه شهید از آن جهت که به او تعلق دارد و یک‏ عمل آگاهانه و انتخاب شده است و به او تحمیل نشده است بازگو شود ، و احساسات مردم شکل و رنگ احساس آن شهید را بگیرد . اینجا است که‏ می‏گوئیم : " گریه بر شهید ، شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حرکت در موج او است " اینجا است که باید ببینیم‏ آیا جشن و شادمانی و پایکوبی و احیانا هرزگی و شرابخواری و بد مستی آن‏ چنانکه - در جشن‏های مذهبی مسیحیان دیده می‏شود - هم شکلی و هم رنگی و هم‏ احساسی می‏آورد یا گریه . معمولا درباره گریه ، اشتباه می‏کنند ، خیال می‏کنند گریه همیشه معلول‏ نوعی درد و ناراحتی است و خود گریه امری نامطلوب است . خنده و گریه ظاهرا از مختصات انسان است ، حیوانات دیگر لذت و رنج‏ دارند ، سرور و اندوه نیز دارند ، اما خنده و گریه ندارند .
خنده و گریه‏ مظهر شدیدترین احساسات انسان می‏باشند . آن چیزی که ما در عرف امروز آنرا احساسات می‏خوانیم از مختصات انسان است و خنده و گریه مظهر شدیدترین حالات احساسی انسان . خنده انواع و اقسام دارد . که نمی‏خواهم فعلا وارد بحث انواع و اقسام آن‏ بشوم . گریه نیز به نوبه خود انواع و اقسام دارد . گریه همیشه ملازم است با نوعی رقت و هیجان . اشک شوق و عشق را همه می‏شناسیم . در حال گریه و رقت و هیجان خاص آن ، انسان بیش از هر حالت دیگر خود را به محبوبی که برای او می‏گرید نزدیک می‏بیند ، و در حقیقت در آن حال است که خود را با او متحد می‏بیند ، خنده و شادی بیشتر جنبه خودی و شخصی و در خود فرو رفتن دارد و گریه بیشتر از جنبه خود بیرون‏ آمدن و خود را فراموش کردن و با محبوب یکی شدن . خنده از این نظر مانند شهوت است که در خود فرو رفتن است و گریه مانند عشق است که از خود بیرون رفتن است . امام حسین علیه السلام به واسطه شخصیت عالیقدرش ، به واسطه شهادت‏ قهرمانانه‏اش مالک قلبها و احساسات صدها میلیون انسان است . اگر کسانی‏ که بر این مخزن عظیم و گرانقدر احساسی و روحی گمارده شدند یعنی رهبران‏ مذهبی بتوانند از این مخزن عظیم در جهت هم شکل کردن و هم رنگ کردن و هم‏ احساس کردن روحها با روح عظیم حسینی بهره برداری صحیح کنند ، جهان اصلاح‏ خواهد شد . راز بقاء امام حسین اینست که نهضتش از طرفی منطقی است ، بعد عقلی‏ دارد و از ناحیه منطق حمایت می‏شود . و از طرف دیگر در عمق احساسات و عواطف راه یافته است . ائمه اطهار که به گریه بر امام حسین سخت توصیه‏ کرده‏اند ، حکیمانه‏ترین  دستورها را داده‏اند .
این گریه‏ها است که نهضت امام حسین را در اعماق‏ جان مردم فرو می‏کند . تکرار می‏کنم به شرط آنکه گروهی که بر این مخزن عظیم‏ گمارده شده‏اند بدانند چگونه بهره برداری کنند . دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت الله الله که تلف کرد و ؟ که اندوخته بود ؟ (استاد مطهری :ولائها و ولایتها ص:۱۰۹ تا ۱۲۳)