شمع وجود
آید آن روز که من هجرت از این خانه کنم ؟
از جهان پر زده بر شاخ عدم لانه کنم ؟
رسد آن حال که در شمع وجود دلدار
بال و پر سوخته کار شب پروانه کنم
روی از خانقه و صومعه بر گردانم
سجده بر خاک در ساقی میخانه کنم
حال ، حاصل نشد از موعظه صوفی وشیخ
رو بکوی صنمی واله و دیوانه کنم
گیسو و خال لبت دانه و دامند چسان
مرغ دل فارغ از این دام و دانه کنم ؟
شود آیا که از این بتکده بر بندم رخت
پر زنان پشت بر این خانه بیگانه کنم ؟
بر گرفته از
دیوان امام
« پیر عاشقان و عارفان »
« حضرت روح الله الموسوی الخمینی