غنا و موسیقى
روایات فراوانى فى الجمله دلالت بر حرمت آواز خواندن طرب آور (غنا) و نواختن ساز (موسیقى) و نیز گوش دادن به آنها دارد، از سوى دیگر، در برخى از روایات مواردى مانند غنا در قرائت قرآن و مجلس عروسى و نیز غنا بدون موسیقى جایزشمرده شده است. از مجموعه روایات مى توان به این نتیجه رسید که غنا به تنهایى حرام نیست و حتى اگر داراى مفاهیم لهوى باشد حکم آن بیش از کراهت نخواهدبود، زیرا دلیلى بر حرمت مطلق لهو نیست و تنها هنگامى که با فعل حرامى مانندموسیقى حرام یا مجلس حرام همراه شود حرمت آن به غنا و استماع آن سرایت خواهد کرد. اما درباره موسیقى مى توان گفت، موسیقى حماسى و غیر مطرب از ادله حرمت استثنا مى شود و موسیقى لهوى غیر مطرب نیز مکروه است، بلکه شاید بتوان گفت فقط موسیقى مطرب که به گونه اهل لهو نواخته مى شود حرام است.
نخست، حکم غنا غنا فی الجمله حرام است و در این مطلب اشکالى نیست، زیرا در این باره روایات مستفیضه اى وجود دارد که برخى از آنها از نظر سند کامل است.
«غناء» عبارت از صوت مطرب است. تفاوتى نیست که طرب به نحوى باشد که سبب گریه گردد، یا سبب شادى. هر دو گونه، طرب و خفت [سبکى] شمرده مى شود. غنابراى سرگرمى [لهو] و لذت به کار مى رود، چه این لذت به واسطه آواز شاد پدیدآید و چه به واسطه رهایى از حزن و اندوه از طریق آوازهاى غمناک. مفهوم غناچیزى نیست جز امثال این گونه آوازها، که معمولا براى سرگرمى و لذت به یکى از دو شکل یاد شده به کار مى روند.
در لسان العرب آمده است:غنا در صدا آن است که ایجاد طرب کند.((1)) در صحاح، طرب چنین معنا شده است:خفتى [سبکى] که بر اثر شدت اندوه یا شادى به انسان دست مى دهد.((2)) نیز آمده است:
غنا به کسر غین، نوعى سماع [آواز] است.((3)) در لسان العرب آمده است:
کلمه غنا در مال با الف مقصور است و در سماع با الف ممدود، کسى که صداى خویش را بلند مى کند و مى کشد که عرب این صدا را غنا مى نامد. غنا با فتحه به معناى نفع است و غنا با کسره به معناى سماع است.((4)) نیز در لسان العرب آمده است:
هر صداى زیبایى را که گوش آدمى از آن لذت مى برد، سماع مى نامند و سماع همان غنا است. مسمعه، یعنى آواز خوان.((5)) روشن است که این تعبیرهاى مختلف همه به یک معنا اشاره دارند و آن، انواع آوازبراى لهو و لعب است.
به هر حال، براى اثبات حرمت غنا، چنان که گفته ایم، روایات مستفیض در حد کافى وجود دارد که دست کم برخى از آنها از جهت سند کامل اند، از قبیل آنچه در پى مى آید:
1. روایت زید شحام:
قال ابو عبداللّه(ع): بیت الغناء لاتؤمن فیه الفجیعة و لاتجاب فیه الدعوة ولایدخله الملک،((6)) امام صادق(ع) فرمود: خانه غنا از فاجعه در امان نیست و دعا در آن به اجابت نمى رسدو فرشته به آن وارد نمى شود.
2. همچنین روایت دیگرى از زید شحام:
قال: سالت ابا عبداللّه(ع) عن قوله عزوجل: واجتنبوا قول الزور((7))، قال: قول الزور((8)) الغناء، از امام صادق(ع) در باره این کلام خدا پرسیدم که مى فرماید:
از سخن زور اجتناب کنید، فرمود: سخن زور غنا است».
این دو روایت از نظر سند کامل است.
3. روایت حمران از امام صادق(ع) که مى فرماید:... فاذا رایت الحق قد مات و ذهب اهله و رایت الجور قد شمل البلاد... ویستمر فی ذکر شیاع الفحشاء و الفساد... و رایت الملاهی قد ظهرت یمر بها لا یمنعها احد احدا ولایجترئ احد على منعها... ،((9)) چون دیدى حق پایمال مى گردد و اهل حق از بین رفته اند و ستم همه جا را فرا گرفته است... و مردم پیوسته در پى گسترش فحشا و فسادند و... دیدى که آشکارا به سرگرمى ها [ملاهى] مشغول اند و کسى آنها را باز نمى دارد و بر منع از آن جرات نمى کند....
هر چند نمى توان حرمت همه انواع لهو را از این روایت استنباط کرد، ولى غنا یادست کم برخى اقسام غنا از بارزترین مصادیق آن محسوب مى شود. البته اطلاق آن برهمه اقسام غنا صحیح نیست. این روایت نیز از حیث سند کامل است.حرمت غنا مخصوص فاعل آن نیست، بلکه شامل گوش دادن به آن نیز مى شود به دلیل برخى روایات که از جهت سند کامل است، مانند:
1. روایت على بن جعفر که از برادرش موسى بن جعفر(ع) نقل مى کند:
سالته عن الرجل یتعمد الغناء یجلس الیه، قال: لا،((10)) از امام(ع) در باره مردى پرسیدم که به عمد غنا مى خواند.
گفتم: آیا نشستن با او جایزاست؟ فرمود: نه.
2. روایت محمد بن مسلم از ابو الصباح یا محمد بن مسلم و ابو الصباح:
از امام صادق(ع) در باره این آیه کریمه: والذین لایشهدون الزور((11)) پرسیدم، فرمود:«مراد از زور، غنا است.((12))
البته مى توان در روایت اخیر مناقشه کرد که ممکن است شهادت بر غنا شامل هر گونه گوش دادن به غنا نباشد، بلکه مختص آن شنیدنى است که با حضور در مجلس غناباشد.
بنابراین، شاید حرمت غنا از باب حرمت حضور در مجالس گناه باشد.
3. روایت عنبسه از امام صادق(ع):
قال: استماع اللهو و الغناء ینبت النفاق کما ینبت الماء الزرع ،((13)) گوش دادن به لهو و غنا موجب رویش نفاق است، چنان که آب مایه روییدن گیاه است.
ممکن است در این روایت نیز مناقشه شود که بر بیشتر از کراهت دلالت ندارد.به هر حال در این که دلالت روایت نخست کامل است، جاى اشکال نیست.
استثنائات حرمت غنا در روایات، استثنائاتى براى حرمت غنا آمده است:
اول: «حداء» ، یعنى صدایى که همراه ترجیع است و با آن شتران را به راه رفتن تحریک مى کنند. شیخ انصارى در مکاسب مى گوید: «دلیلى بر استثناى حداء، درمقابل اخبار متواترى که دال بر تحریم غنا است، نیافتم، مگر یک حدیث نبوى که شهید ثانى در مسالک((14)) ذکر کرده است. در این روایت آمده است: عبداللّه بن رواحه که مرد خوش صدایى بود، براى شتر حداء مى خواند و پیامبر(ص) او راتقریر فرمود»((15)).
شهیدى در تعلیقه اش بر مکاسب ((16)) از صدوق نقل مى کند که او با اسناد خویش ازسکونى از جعفر بن محمد(ع) از پدرانش(ع) نقل مى کند:
قال: قال رسول اللّه(ص): زاد المسافر الحداء والشعر ما کان منه لیس فیه خناء، رسول خدا(ص) فرمود: توشه مسافر، حداء و شعر است، از آن شعرى که در آن سخن زشت نباشد.
برقى روایتى را مانند این روایت از نوفلى از سکونى نقل کرده است. «خناء» با فتحه اول به معناى سخن زشت و دشنام است.بنابراین، روشن است که «حداء» با عنوان «حداء» استثناء نیست، زیرا ادله آن از نظرسند ضعیف است. صاحب وسایل روایت اخیر را از صدوق نقل مى کند، ولى مى گوید: «لیس فیه جفاء وفی نسخه لیس فیه خناء». سپس مى گوید: «یکى از معانى خناء، طرب است».((17)) به هر حال، روشن گشت که استثناى حداء با همین عنوان، ثابت نیست، اما مى توان دراطلاق دلیل حرمت غنا مناقشه کرد به نحوى که براى خروج حداء از شمول حرمت غنا، به مخصص نیازى نباشد، به این صورت که بگوییم: براساس مناسبت حکم وموضوع، آنچه از دلیل حرمت غنا فهمیده مى شود، حرمت غناى لهوى و لهو با غنااست. بنابراین، حدایى که با هدف واداشتن شتر به حرکت و نه به قصد لهو خوانده مى شود، مشمول اطلاق این دلیل نیست. علاوه بر این، مى توان گفت:
بنابر آنچه دراستثناى چهارم خواهد آمد، غنایى که با موسیقى همراه نباشد، حرام نیست، پس موضوعى براى استثناى حداء باقى نمى ماند.
دوم، غنا در قرآن: از ابو بصیر با سند درست روایت شده است:
قال: قلت لابی جعفر(ع): اذا قرات القرآن فرفعت به صوتی جاءنی الشیطان، فقال: انماترائی بهذا اهلک و الناس. فقال: یا ابا محمد اقرا قراءة ما بین القراءتین تسمع اهلک ورجع بالقرآن صوتک، فان اللّه عز وجل یحب الصوت الحسن یرجع فیه ترجیعا،((18)) به امام باقر(ع) عرض کردم: گاه که قرآن مى خوانم و صداى خود را بلند مى کنم،شیطان مرا وسوسه مى کند که براى خانواده ات و مردم ریا مى کنى. امام(ع) فرمود: اى ابو محمد! نه خیلى بلند بخوان و نه آهسته، به گونه اى بخوان که خانواده ات صدایت را بشنوند و هنگام قرائت، در صداى خود ترجیع کن، زیرا خداوند عزوجل، صداى نیکو را که در آن ترجیع زیبا باشد، دوست دارد.
اما شیخ حر عاملى مى گوید:این روایت بر تقیه حمل مى شود، زیرا گفتیم که روایت یاد شده، با دلیل خاص معارض است و آن همان حدیث نخست، یعنى روایت عبداللّه بن سنان است و نیز بادلیل عام که روایات آن فراوان است و از حد تواتر مى گذرد، تعارض دارد.((19)) به نظر ما، این روایت چون اخص از روایات مطلق دال بر حرمت غنا است، بر آنهامقدم مى شود و دیگر نوبت به حمل بر تقیه نمى رسد و اگر لزوم حمل بر تقیه به سبب تعارض آن با روایت عبداللّه بن سنان باشد، سند این روایت ناقص است. در روایت عبداللّه بن سنان از امام صادق(ع) آمده است:
قال رسول اللّه(ص): اقراوا القرآن بالحان العرب و ایاکم و لحون اهل الفسق و اهل الکبائر، فانه سیجیء من بعدی اقوام یرجعون القرآن ترجیع الغناء و النوح و الرهبانیة لایجوز تراقیهم. قلوبهم مقلوبة و قلوب من یعجبه شانهم، رسول خدا فرمود: قرآن را به لحن هاى عربى بخوانید و از لحن هاى اهل فسق و گناه دورى کنید. پس از من مردمانى مى آیند که به غنا و نوحه و به سبک راهبان قرآن مى خوانند.
قرآن از حنجره آنان فراتر نمى رود. قلبشان و قلب کسانى که آنان را بزرگ مى دارند واژگون است.
طبرسى این روایت را در مجمع البیان از حذیفة بن یمان از پیامبر(ص) نقل کرده است و شیخ بهایى آن را در کشکول به صورت مرسل آورده است.((20)) بنابراین،از نظر سند ناقص است، از این رو، موجب نمى شود که روایت معارض با آن، حمل بر تقیه شود.
افزون بر این، احتمال حمل بر تقیه در اینجا وجود ندارد، امام(ع) چه انگیزه اى براى تشویق به غنا و مستحب شمردن آن، دارد؟ آیا نمى توانست فقط از جواز آن سخن بگوید، بلکه مجاز شمردن غنا از باب تقیه چه انگیزه اى داشت؟ آیا حرمت غنا همانندحرمت فقاع نبود که در آن جایى براى تقیه نیست؟ بى گمان، بیان حکم واقعى غنا،یعنى حرمت، موجب دور شدن امام از امت وکم شدن تاثیر او در آنان، نمى شد، ازاین روى ائمه(ع) در حرمت فقاع هیچ گاه تقیه نکرده اند. البته اگر حدیث عبداللّه بن سنان از نظر سند ضعیف نبود، هر دو روایت به واسطه تعارض ساقط مى شدند و به عموم روایات حرمت رجوع مى کردیم.
به هر حال، روایت ابوبصیر، بر جواز غنا در قرآن به طور مطلق - یعنى حتى وقتى باموسیقى انجام شود - دلالت ندارد. حداکثر بر جواز قرائت قرآن همراه ترجیع درصوت دلالت مى کند.
در این جا روایت دیگرى است که از حیث سند کامل نیست و دلالت دارد بر این که غنا در قرآن همراه آلات موسیقى، بلکه به طور مطلق مرغوب نیست و آن روایت عبداللّه بن عباس از رسول خدا(ص) است که مى فرماید:ان من اشراط الساعة، اضاعة الصلوات و اتباع الشهوات و المیل الى الاهواء... فعندهایکون اقوام یتعلمون القرآن لغیر اللّه و یتخذونه مزامیر و یکون اقوام یتفقهون لغیر اللّه وتکثر اولاد الزنا و یتغنون بالقرآن... ،((21)) از نشانه هاى آخر الزمان آن است که مردم نماز را ضایع مى کنند و از شهوات پیروى مى کنند و به خواهش هاى خویش میل مى نمایند... در آن هنگام مردمانى هستند که قرآن را براى غیر خدا مى آموزند و همراه مزمار مى خوانند و کسانى هستند که براى غیر خدا تفقه مى کنند و در قرآن غنا مى کنند....به هر صورت، اگر چه روایت ابو بصیر، غنا را در خصوص قرآن تجویز مى کند، امابعید نیست که بتوانیم آن را به هر چیزى که موجب یاد حق شود، مثل مناجات با خدایا مدح ائمه(ع) یا نصایح و مواعظ و مانند آن تسرى دهیم.
وانگهى، ممکن است بگوییم: ترجیع صدا در قرآن و مناجات و مدح ائمه و آنچه داراى مضامین حق است، مشمول اطلاقات دلیل حرمت غنا نمى شود، زیرا براساس مناسبت حکم و موضوع آنچه از این اطلاقات فهمیده مى شود، مربوط به غنایى است که اهل فسق و فجور انجام مى دهند، یعنى غنایى که با آن به لهو مشغول مى شوند.براین اساس، این ادله شامل ترجیع صدا و آوازى نمى گردد که در مضامین حق و براى اثر بیشتر بر انسان سر مى دهند و شاید مقصود از غنا در قرآن که روایت اخیر آن رانکوهش کرده است، قرائت با لحن هاى لهوى است نه صرف ترجیع صدا که تاثیرقرائت را در انسان بیش تر مى کند.
سوم، غناى آوازه خوان در عروسى ها: دلیل این استثنا، روایتى است از ابوبصیر که باسه متن نقل شده است و همه متن ها داراى سند درست است:
1. ابو بصیر مى گوید:سالت ابا عبداللّه(ع) عن کسب المغنیات، فقال: التی یدخل علیها الرجال حرام و التی تدعى الى الاعراس لیس به باس و هو قول اللّه عزوجل: ومن الناس من یشتری لهوالحدیث لیضل عن سبیل اللّه،((22))و((23)) از امام صادق(ع) در باره مزد آواز خوانان پرسیدم، فرمود: آواز خوانى که میان مردان مى خواند، کسبش حرام است، اما مزد کسانى که به مجالس عروسى دعوت مى شوند،اشکالى ندارد.
در همین باره خداوند عزوجل مى فرماید: برخى از مردم کسانى اند که سخنان بیهوده مى خرند تا از راه خدا گمراه گردند.
2. از ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود:
المغنیة التی تزف العرائس لاباس بکسبها،((24)) کسب آواز خوانى که در مشایعت عروس غنا مى خواند، اشکالى ندارد.
3. ابوبصیر مى گوید:قال ابوعبداللّه(ع): اجر المغنیة التی تزف العرائس لیس به باس ولیست بالتی یدخل علیها الرجال،((25)) امام صادق(ع) فرمود: مزد آواز خوانى که در مشایعت عروس غنا مى خواند، اشکالى ندارد نه آواز خوانى که در حضور مردان مى خواند.متن سوم دلالت بر این دارد که محدوده غناى مجاز از غناى آواز خوان در مجالس عروسى وسیع تر است، زیرا ظاهر عبارت، پس از آن که درآمد آواز خوان درعروسى را بى اشکال مى داند در توضیح این حکم اشاره مى کند که این عمل با غناى حرام فرق دارد. غناى حرام آن است که در حضور مردان باشد.بنابراین، غناى حرام فقط غناى زن آواز خوان در حضور مردان است، اما غنایى که با کارى همچون این همراه نباشد، حرام نیست.منظور این نیست که غنا به طور مطلق حرام نیست و فقط اختلاط مردان و زنان، حرام است. این با قاعده تقیید مطلق به مقید ناسازگار است، روایاتى که اطلاق دارند، برحرمت غنا به طور مطلق دلالت مى کنند و این روایت چون اخص از آن روایات است،بر آنها مقدم مى شود. معناى تقیید این نیست که عنوانى که در دلیل مطلق، حکمى برآن حمل شده است، از موضوعیت آن حکم ساقط مى گردد.
بنابراین، مقتضاى جمع بین مطلق و مقید آن است که غنایى که همزمان با حضورمردان در میان زنان باشد، حرام است نه آن که فقط حضور مردان در میان زنان حرام باشد.با این همه، مخفى نماند که روایت یاد شده دلالت ندارد بر این که فقط حضور مردان میان جمع زنان موجب حرمت غنا است.پس بین این روایت و روایتى که در استثناى چهارم مى آید، - یعنى روایتى که غناى همراه با آلات موسیقى را حرام مى داند -تعارضى وجود ندارد. بر فرض که تعارضى باشد، اطلاق حصر این روایت به واسطه آن روایت، مقید مى شود.
ممکن است بگوییم: این روایت دلالت نمى کند که محدوده غناى مجاز، وسیع تر است از غناى آواز خوان در عروسى به این معنا که هر غنایى را که با چیزهایى از قبیل حضور مردان در میان زنان همراه نباشد، جایز گرداند، زیرا غناى آواز خوان درعروسى چنین نیست که همواره بى حضور مردان در جمع زنان باشد، بلکه این غنا بردو قسم است یا مردان میان زنان حاضرند و یا حاضر نیستند و مقصود از جمله: «لیست بالتی یدخل علیها الرجال»، این است که آن قسم از غنا حلال است که همراه حضورمردان در جمع زنان نباشد. بنابراین، بر بیش از این معنا دلالت ندارد که غناى آوازخوان بدون حضور مردان در عروسى ها جایز است.
چهارم، غنا بدون موسیقى: مقتضاى این استثنا، آن است که غنا بدون موسیقى حتى درغیر امثال قرآن جایز است. این معنا مطابق مدلول روایت على بن جعفر است که درکتاب خویش از برادرش نقل مى کند:
سالته عن الغناء هل یصلح فی الفطر و الاضحى والفرح؟ قال: لا باس به مالم یزمر به، از امام در باره غنا پرسیدم که آیا در عید فطر و عید قربان و ایام شادى جایز است؟فرمود: اگر با مزمار همراه نباشد، اشکالى ندارد.
عبداللّه بن جعفر نیز این روایت را در قرب الاسناد از عبداللّه بن حسن از على بن جعفر نقل کرده است، ولى در این روایت آمده است:
مالم یعص به، ((26)) اگر با غنا معصیت نکند.
متن دوم از نظر سند ناقص است، ولى متن اول کامل است و دلالت مى کند بر آنچه درعنوان این استثنا آورده ایم. اگر موسیقى را غیر از غنا بدانیم این روایت نیز دلالت نمى کند که فقط موسیقى یا مزمار حرام است نه ذات غنا، چرا که این خلاف قاعده تقیید مطلق به مقید است، همان گونه که در استثناى سوم توضیح دادیم. اگر بپذیریم که به مقتضاى قاعده تقیید، غنا بر موسیقى صدق نمى کند، باید گفت: اگر غنا همراه موسیقى باشد، حرام است و اگر با آن همراه نباشد، حرام نیست. ولى این روایت باروایت دیگرى معارض است و آن روایت عبدالاعلى است:
سالت ابا عبداللّه(ع) عن الغناء و قلت: انهم یزعمون ان رسول اللّه(ص) رخص فی ان یقال جئناکم جئناکم حیونا حیونا نحییکم، فقال: کذبوا ان اللّه عز وجل یقول: «و ما خلقناالسماء والارض و مابینهما لاعبین لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان کنا فاعلین بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق و لکم الویل مما تصفون». ((27)) ثم قال: ویل لفلان مما یصف رجل لم یحضر المجلس،((28)) از امام صادق(ع) در باره غنا پرسیدم که مردم مى پندارند رسول خدا اجازه داده است که با حالت غنا بگویند: جئناکم جئناکم حیونا حیونا نحییکم. فرمود: دروغ مى گویند.خداوند عزوجل فرموده است: «ما آسمان و زمین و آنچه را میان آنهاست به بازى نیافریدیم. اگر مى خواستیم سرگرمى براى خویش بیافرینیم، چیزى مناسب خودمى آفریدیم. ما حق را بر باطل مى کوبیم تا او را هلاک کند و این گونه باطل محو و نابودمى شود، اما واى بر شما از وصفى که مى کنید». سپس فرمود: واى بر فلانى که چنین مى گوید.
هر چند در این روایت پرسش کننده نیاورده است که جمله «جئناکم جئناکم...» همراه مزمار یا دیگر آلات موسیقى است، روایت بر جواز آن دلالت نمى کند، از این رو،روایت قبلى بى معارض است.
نتیجه آنچه گفتیم، این است که غنا به تنهایى حرام نیست، بلکه آن گاه حرام است که مردان در جمع زنان حضور یابند یا با موسیقى همراه شود. همچنین غنا در قرآن وامثال قرآن، بدون موسیقى نه حرام است و نه مکروه، اما غنا با شعرهاى لهو بى حضور مردان در میان زنان و بدون موسیقى، مکروه است، زیرا کم ترین حکم لهو دراسلام کراهت است، چنان که برخى روایات گذشته و روایت عنبسه بر آن دلالت دارد.اگر بگوییم روایت عنبسه بر بیش از کراهت دلالت ندارد، مدلول آن این است که غنابدون موسیقى نیز مکروه است و دلیل مخصصى براى آن وارد نشده است مگرروایتى که بر جواز غنا در قرآن و ترغیب به آن دلالت مى کند. البته ثابت شد که ظاهربرخى نواهى گذشته آن است که غناى لهوى حرام است.
دوم: حکم موسیقى براى اثبات حرمت موسیقى چند راه وجود دارد:
راه اول: تمسک به روایاتى است که در باره موسیقى وارد شده است، مانند روایاتى که در باب صدم از ابواب «مایکتسب به» کتاب وسایل((29)) آمده است و نیز روایات دیگر. روایاتى که در باره موسیقى آمده و از نظر سند کامل است از این قراراست:
1. روایت اسحاق بن جریر که مى گوید از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود:
ن شیطانا یقال له القفندر اذا ضرب فی منزل الرجل اربعین صباحا بالبربط و دخل الرجال وضع ذلک الشیطان کل عضو منه على مثله من صاحب البیت ثم نفخ فیه نفخة فلا یغار بعدها حتى تؤتی نساؤه فلایغار،((30)) شیطانى به نام قفندر هست و زمانى که در خانه مردى چهل روز، بربط نواخته شود ومردان به خانه او بیایند، آن شیطان اعضاى بدن خویش را بر اعضاى صاحب خانه مى گذارد و سپس در آن مى دمد، از آن پس غیرت مرد از میان مى رود و حتى اگر به زنان او دست درازى کنند، هیچ غیرتى نمى ورزد.
2. روایتى که پیش تر از على بن جعفر، از برادرش نقل کردیم:
سالته عن الغناء هل یصلح فی الفطر والاضحى والفرح؟ قال:لاباس به ما لم یزمربه،((31)) از امام(ع) درباره غنا پرسیدم که آیا در عید فطر و عید قربان و ایام شادى جایز است،فرمود: اگربا مزمار همراه نباشد، اشکالى ندارد.
در باره دلالت روایت نخست این اشکال مطرح است که شاید روایت ناظر است براینکه حضور مردان در جمع زنان حرام است، زیرا این روایت فقط در باره نواختن بربط نیست، بلکه فرض آن بر این است که مردان به خانه اهل و عیال این شخص رفت و آمد مى کنند به قرینه دو جمله: «و دخل الرجال» و «فلایغار بعدها حتى تؤتی نساؤه فلایغار».
همچنان که اگر بگوییم نواختن مزمار به تنهایى غنا نیست، در دلالت روایت دوم این اشکال پیش مى آید که روایت در باره غنایى است که با نواختن مزمار همراه است،پس بر این که نواختن مزمار به تنهایى و بدون غنا حرام است، دلالت نمى کند.
اما مى توان ادعا کرد که روایات دال بر حرمت موسیقى هر چند بیش تر آن ها از نظرسند ضعیف هستند، نزدیک به حد استفاضه مى باشند.
راه دوم: تمسک به روایاتى که در باره تحریم ملاهى وارد شده است. پیش تر به یکى از این روایات که از نظر سند کامل است، اشاره شد و در آن آمده است:
و رایت الملاهی قد ظهرت یمربها لایمنعها احد،((32)) اگر چه از این عبارت، اطلاق به فهم نمى آید، اما قدر متیقن از حرام بودن ملاهى، عرفاحرام بودن غنا و موسیقى است.همچنین در روایت عنبسه گذشت که:استماع اللهو والغناء ینبت النفاق کما ینبت الماء الزرع.((33)) ممکن است گفته شود که این روایت بر بیش از کراهت دلالت ندارد.راه سوم: روایات حرمت غنا، بر حرمت موسیقى، دلالت دارد با این ادعا که مفهوم غناشامل موسیقى هم مى شود، زیرا غنا در لغت به صداى مطرب و به سماع تفسیر شده است، معناى اول یا هر دو معنا شامل موسیقى مى شود. شاهد آن تعبیرى است که شیخ طوسى در خلاف آورده و گفته است:
غنا، حرام است، چه صداى آواز خوان باشد و چه صداى نى یا سازهایى از قبیل عودو تنبور و دیگر آلات طرب ، ولى نواختن دف در عروسى ها و مجالس ختنه سورى مکروه است. ((34)) چند نکته:
نکته اول: آیا گوش دادن به موسیقى نیز حرام است؟ پاسخ این پرسش مثبت است واین حکم مطابق راه سوم از راه هاى اثبات تحریم موسیقى است اگر این راه رابپذیریم، همچنین مطابق است با راه دوم، زیرا اگر بگوییم روایت عنبسه برحرمت دلالت مى کند، مساله روشن است و در غیر این صورت، روایت «و رایت الملاهی...»((35)) کفایت مى کند، چرا که آنچه از دلیل حرمت ملاهى از نظر عرف و از حیث مناسبت حکم و موضوع، فهمیده مى شود آن است که سرگرم شدن به لهو حرام است، چه از راه استعمال ملاهى باشد و چه از راه شنیدن آن. بلکه شاید این حکم باراه اول هم مطابق باشد با این فرض که عرفا از روایات تحریم موسیقى و تحریم غنااین گونه برداشت مى شود که تحریم ناظر به سرگرم شدن به لهو است و تفاوتى نیست که انسان از راه گوش دادن به موسیقى و غنا سرگرم شود یا خود به نواختن واستعمال ملاهى بپردازد. البته اگرشنیدن موسیقى بدون قصد گوش دادن به آن باشد،دلیلى بر حرمت آن نداریم، همان گونه که دلیلى بر حرمت شنیدن غنا نیز به این نحووجود ندارد.
نکته دوم: حرام بودن موسیقى مشروط به آن است که مطرب باشد اگر چه مطرب بودن موسیقى به واسطه چیزى باشد که همراه با آن است یا به واسطه غناى مطربى باشد که همراه با موسیقى است. مقصود آن است که اگر موسیقى به نحوى باشد که میان اهل لهو رایج است، حرام است ، اما اگر این گونه نباشد، دلیلى بر حرمت آن وجود ندارد، نه از راه سوم ، زیرا بدون اطراب، غنا صدق نمى کند و نه از راه دوم،زیرا ثابت نشده است که هر چیز لهو، به طور مطلق حرام است. البته ممکن است باتمسک به مثل روایت عنبسه((36)) بگوییم موسیقى لهوى غیر مطرب مکروه است،اما از راه اول نمى توان حرمت آن را ثابت کرد، زیرا اگر استفاضه روایاتى که سندشان ضعیف است، اثبات شود، بازهم نمى توان اطلاق آنها را بر این گونه موسیقى ها ثابت کرد.
نکته سوم: مى توان گفت: موسیقى حماسى حلال است، چون هیچ یک از راه هاى سه گانه بر حرمت آن دلالت ندارد. اما راه اول از این رو که اگر مستفیض بودن روایات ضعیف السند، ثابت شود، باز اطلاق آنها بر این گونه موسیقى اثبات پذیر نیست.
راه دوم نیز برحرمت دلالت ندارد، زیرا اگر موسیقى حماسى براى تهییج جنگ استفاده شود، لهوى نیست تا دلیل حرمت لهو شامل آن شود و اگر براى لهو استفاده شود، گفتیم که نمى توان با ادله حرمت لهو، حرمت همه اقسام لهو را ثابت کرد.
اما راه سوم، از این رو که بر فرض در مفهوم غنا، طرب به معناى مطلق سبکى باشد،نه خصوص سبکى که از شادى یا حزن ناشى مى شود و طبق این فرض ثابت شود که غنا بر موسیقى حماسى صدق مى کند، در این صورت ممکن است بگوییم دلیل حرمت غنا، به مناسب حکم و موضوع، منصرف به غنایى است که در مجالس لهو وطرب متعارف است و موجب رقص یا دست کم لذتى مى شود که از گریه لهوى ناشى است.
پس اگر طبیعت نوعى موسیقى براى لهو و سرگرمى نباشد، بلکه براى ایجادحماسه باشد، دلیل حرمت از آن منصرف است.
شاهد بر این امر، آن که در عصرروایات رسم بوده است که هنگام جنگ بر طبل مى نواخته اند و هیچ روایتى بر حرمت آن وارد نشده است. این ها دست کم بر حلال بودن موسیقى حماسى، چنانچه براى هدفى مقدس به کار رود، دلالت مى کند.نکته چهارم: حرام بودن موسیقى مطرب به آلاتى مانند مزمار و عود اختصاص ندارد،بلکه شامل سازهایى چون دف و طبل هم مى شود. این حکم با وجه دوم و سوم مطابق است، ولى با وجه اول مطابق نیست، چون روایات وجه اول که بر حرام بودن مثل دف و طبل دلالت مى کنند، در حد استفاضه نیستند و از نظر سند ضعیف اند.ممکن است گفته شود: روایت دوم، که در وجه اول گذشت((37)) دلالت مى کند بر آن که غنا با غیر مثل مزمار جایز است حتى اگر با امثال دف و طبل باشد، زیرا امام(ع)غنایى را که در آن مزمار نباشد، بى اشکال دانسته است، ولى این احتمال وجود داردکه مزمار مثالى باشد براى هر گونه آلات موسیقى.
منظور این نیست که عبارت مستثنى در این حدیث اطلاق دارد و شامل همه نوع موسیقى مى شود، بلکه منظور این است که عبارت مستثنى منه همانند عبارت مستثنى اطلاق ندارد تا هر گونه غنایى، که در آن مزمار نیست، بى اشکال باشد.
نکته پنجم: حرام بودن موسیقى به زمانى اختصاص ندارد که در ضمن آواز باشد، بلکه موسیقى بدون آواز نیز حرام است به دلیل وجه اول و دوم و همچنین به دلیل وجه سوم اگر آن را پذیرفته باشیم.
پدر:یاسین
مادر:امٌ حکیم
ظهور:۴۵۰۶ سال بعد از هبوط آدم
دعوت بحق:۲۲ سال مردم را دعوت بحق نمود
یعثت:خداوند او را برای مردم بعلبک مبعوث کرد
محل دفن:آن حضرت به اسمان عروج کرد
بروایتی نسب ان حضرت:الیاس بن یاسین بن فنحاص بن عزاربن هارون بن عمران
تعداد فرزندان : آن حضرت ۱ فرزند داشت.
مختصری از زندگینامه:
چنانچه بعضی نوشته اند:حضرت الیاس یکی از انبیاء بنی اسراییل و اهل بعلبک لبنان بود ودر زمان اخار (احهب)می زیست .ان حضرت . مردم بنی اسراییل را به راه راست و ترک بت پرستی دعوت می کرد. ولی قوم او دعوتش را اجابت نمی کردند . عاقبت الیسع را در نبوت جانشین خود قرار داد. و به آسمان عروج کرد. البته در پارهای از روایات و تواریخ امده است که الیاس همچون خضر پیامبر از اب حیات نوشیده و همیشه زنده است و موکل بر دریاهاست همانطوریکه خضر پیامبر موکل برخشکی است.
فهرست سورههایی که در ان نام الیاس ذکر شده:انعام- صافات.
داستان حضرت الیاس (علیه السلام )
و در سوره انعام آیه"85"در باره آن جناب همان مدحی را کرده که در باره عمومانبیا(علیهم السلام )کرده، و در سوره مورد بحث علاوه بر آن او را از مؤمنین و محسنین خوانده،و به او سلام فرستاده، البته در صورتی که کلمه مذکور بنا بر قرائت مشهور"ال یاسین"باشد. .
در بعضی از احادیثشیعه آمده که امام(علیه السلام )فرمود: او زنده و جاوداناست (۲) .
و در کتاب بحار در داستان الیاس از"قصص الانبیا"و آن کتاب به سند خوداز صدوق، و وی به سند خود از وهب بن منبه و نیز ثعلب در عرائس از ابن اسحاق و از سایرعلمای اخبار، به طور مفصلتر از آن را آوردهاند، و آن حدیثبسیار مفصل است کهخلاصهاش این است که: بعد از انشعاب ملک بنی اسرائیل، و تقسیم شدن در بین آنان، یکتیره از بنی اسرائیل به بعلبک کوچ کردند و آنها پادشاهی داشتند که بتی را به نام"بعل" میپرستید و مردم را بر پرستش آن بت وادار میکرد.
پادشاه نامبرده زنی بدکاره داشت که قبل از وی با هفت پادشاه دیگر ازدواج کردهبود، و ۹ فرزند - غیر از نوهها - آورده بود، و پادشاه هر وقتبه جایی میرفت آن زن را جانشین خودمیکرد، تا در بین مردم حکم براند پادشاه نامبرده کاتبی داشت مؤمن و دانشمند که سیصد نفراز مؤمنین را که آن زن میخواستبه قتل برساند از چنگ وی نجات داده بود.در همسایگیقصر پادشاه مردی بود مؤمن و دارای بستانی بود که با آن زندگی میکرد و پادشاه هم هموارهاو را احترام و اکرام مینمود.
در بعضی از سفرهایش، همسرش آن همسایه مؤمن را به قتل رسانید و بستان او راغصب کرد وقتی شاه برگشت و از ماجرا خبر یافت، زن خود را عتاب و سرزنش کرد، زن باعذرهایی که تراشید او را راضی کرد خدای تعالی سوگند خورد که اگر توبه نکنند از آن دوانتقام میگیرد، پس الیاس(علیه السلام )را نزد ایشان فرستاد، تا به سوی خدا دعوتشان کند و بهآن زن و شوهر خبر دهد که خدا چنین سوگندی خورده شاه و ملکه از شنیدن این سخن سخت درخشم شدند، و تصمیم گرفتند او را شکنجه دهند و سپس به قتل برسانند ولی الیاس(علیه السلام) فرار کرد و به بالاترین کوه و دشوارترین آن پناهنده شد هفتسال در آنجا به سربرد و از گیاهان و میوه درختان سد جوع کرد.
در این بین خدای سبحان یکی از بچههای شاه را که بسیار دوستش میداشت مبتلابه مرضی کرد، شاه به"بعل"متوسل شد، بهبودی نیافتشخصی به او گفت: "بعل"از اینرو حاجتت را برنیاورد که از دست تو خشمگین است، که چرا الیاس(علیه السلام)رانکشتی؟پس شاه جمعی از درباریان خود را نزد الیاس فرستاد، تا او را گول بزنند و با خدعهدستگیر کنند این عده وقتی به طرف الیاس(علیه السلام)میرفتند، آتشی از طرف خدایتعالی بیامد و همه را بسوزانید، شاه جمعی دیگر را روانه کرد، جمعی که همه شجاع و دلاوربودند و کاتب خود را هم که مردی مؤمن بود با ایشان بفرستاد، الیاس(ع)به خاطراینکه آن مرد مؤمن گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعیتبه نزد شاه برود.در همین بین پسر شاه مرد و اندوه شاه الیاس(علیه السلام)را از یادش برد و الیاس(علیه السلام)سالم بهمحل خود برگشت.
و این حالت متواری بودن الیاس به طول انجامید، ناگزیر از کوه پایین آمده در منزلمادر یونس بن متی پنهان شود، و یونس آن روز طفلی شیرخوار بود، بعد از شش ماه دوبارهالیاس از خانه مزبور بیرون شده به کوه رفت.و چنین اتفاق افتاد که یونس بعد از او مرد، وخدای تعالی او را به دعای الیاس زنده کرد، چون مادر یونس بعد از مرگ فرزندش به جستجویالیاس برخاست و او را یافته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود.
الیاس(علیه السلام)که دیگر از شر بنی اسرائیل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تااز ایشان انتقام بگیرد و باران آسمان را از آنان قطع کند نفرین او مؤثر واقع شد، و خدا قحطیرا بر آنان مسلط کرد.این قحطی چندساله مردم را به ستوه آورد لذا از کرده خود پشیمانشدند، و نزد الیاس آمده و توبه کردند و تسلیم شدند.الیاس(علیه السلام دعا کرد و خداوندباران را بر ایشان ببارید و زمین مرده ایشان را دوباره زنده کرد.
مردم نزد او از ویرانی دیوارها و نداشتن تخم غله شکایت کردند، خداوند به وی وحیفرستاد دستورشان بده به جای تخم غله، نمک در زمین بپاشند و آن نمک نخود برای آنانرویانید، و نیز ماسه بپاشند، و آن ماسه برای ایشان ارزن رویانید.
بعد از آنکه خدا گرفتاری را از ایشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و بهحالت اول و بدتر از آن برگشتند، این برگشت مردم، الیاس را ملول کرد، لذا از خدا خواست تااز شر آنان خلاصش کند، خداوند اسبی آتشین فرستاد، الیاس علیه السلام بر آن سوار شد وخدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائکه پرواز کند.
آنگاه خدای تعالی دشمنی بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد، آن شخص به سوی آندو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرده و هر دو را بکشت، و جیفهشان را در بستان آن مرد مؤمنکه او را کشته بودند و بوستانش را غصب کرده بودند بینداخت (۳) .
الله اعلم و رسوله.
منابع :
۱) سوره انعام، آیه 85.
۲ به نقل از قصص الانبیاء.
۳) بحار الانوار، ج 16، ص 392.
خالد بن سنان
ایشان شریعت حضرت عیسى علیه السلام را تبلیغ مى کردند. نسبت وى به حضرت اسماعیل فرزند ابراهیم علیه السلام مى رسد و یکى از کسانی است که به بعثت حضرت محمد صلی الله علیه و آله بشارت داده ودر دوران فترت مى زیسته است.
دوره فترت به فاصله بین بعثت حضرت عیسى تا بعثت حضرت محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله اطلاق مى شود. در طایفه عرب به غیر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله وحضرت خالد بن سنان هیچ پیامبرى نیست ومى توان گفت که از بین اعراب فقط این دو نفر به پیامبرى برگزیده شده اند و بقیه پیامبران از قوم بنی اسرایل هستند.
قبر خالد نبی: مفسر بزرگ حنفى مذهب، شیخ اسماعیل حقى درباره محل قبر حضرت خالد نبی اشاره مى کند که قبر خالد نبی در منطقه چرجان و بر بلندى کوهى به نام کوه خدا قرار دارد.
حضرت یوشع
حضرت یوشع در گورستان تاریخى تخت فولاد اصفهان مدفون است. محوطه اى که یوشع نبی در آن دفن است به لسان الأرض معروف است.
لسان الأرض مکانى است که مى گویند هنگام عبور امام حسن مجتبى (علیه السلام ) زمین با امام سخن گفت وآمدن دشمن را به حضرت اطلاع داد.
حضرت حیقوق
هم با تلفظ حیقوق وهم با تلفظ حبقوق وجود دارد.
حیقوق به معنى "در بغل کشیده شده" است. حیقوق این نام را بدان جهت یافت که در طفولیت به علت مریضى از دنیا رفت وحضرت الیاس (علیه السلام) او را در بغل گرفت ودعا کرد واز خداوند حیات وزندگى وى را طلب نمود واو زنده شد.
حیقوق نبی یکى از پیامبران بنی اسرائیل ونگهبان معبد سلیمان در اورشلیم بوده ونامش در عهد عتیق آمده است. حیقوق نبی پس از شعیا نبی به رسالت مبعوث شد.
بقعه حیقوق نبی در جنوب غربى شهر تولیسرکان واقع شده است.
حضرت حجی
وى در دوران سلطنت داریوش کبیر مى زیسته است. در تورات نام آن "حکى" آمده وبه معنى "مسرور" است . مقبره این پیامبر در همدان در نزدیکى میدان امام خمینى، داخل بازار در راسته پیغمبر و داخل مسجد پیغمبر قرار دارد.
حضرت دانیال نبى
از انبیاى بزرگ الهى است. وى از نسل حضرت داوود وبعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را پیشگویى کرده است.لفظ دانیال درزبان عبرى به معنى "خدا حاکم من است" مى باشد.
دانیال نبی همزمان با کوروش کبیر و داریوش اول بوده است. مرقد ایشان در شوش می باشد .
یکی از دانشمندان درباره فردوسی چنین ابراز عقیده کرده است: یکی از نیکبختیهای مردم پارسی زبان آنست که آزاد مردی در طوس بدنیا آید بر فرهنگ مملکتش عشق بورزد و به نیروی زبان گشادهتر از زبان دقیقی و اسدی و با گلستان اندیشههای چون بهشت برینش آن کار بزرگ را بپایان رساند و یادگاری از خود باقی گذارد که بر زبان و فرهنگ ما سایهای خوش بیافکند.
دستور نویسندگی را به سالها میآموزند اما زبده آن دو حرف است: چشم باز و بیان ساده.
باید نگاه کرذ و دید، شنید و فهمید، آنگاه دیده و فهمیده را آسان گفت و نوشت. یکی دنیا را میگردد و توشه نمیگیرد، دیگری از گردش کوی و برزن، یکدنیا گفتنی میآورد، چه آن یکی ندیده
و نفهمیده گذشته و این دیگری برای دیدن و فهمیدن، نگاه کرده و شنیده است.
« محمد حجازی»
هر که در راه پست و بلند و تاریک زندگی استوار نرود، عقل و دل و اراده اش، دایم در ستیز و
جانش در عذاب است.صفای خاطر یعنی تنها نعمت حقیقی، نصیب کسی است که دل و عقل و اراده اش دست از جنگ و ستیزه برداشته و زبان یکدیگر را فهمیده و هر سه یک چیز بخواهند و با هم به صلح و آشتی باشند. این حال بهشتی، جز به تدبیر و کوشش فراوان بدست نمیآید ولی هر کس توانست یک قدم به راهی برود، قدم دیگر را هم می تواند بردارد. منبع :حیات اندیشه
سالروز ولادت با برکت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد !
چند سخن از این امام همام :
- از جدال کردن دوری کن تا آبرویت محفوظ بماند و از شوخی پرهیز نما که بر تو دلیر می شوند .
- کم آسایش ترین مردم شخص کینه توز است .
- دوست نادان مایه رنج و زحمت است .
- فروتنی نعمتی است که بر آن رشک نبرند .
جهلة صوفیه و دراویش در بوته نقد
نویسنده سید مهدی - دریاباری
ما کسانی را باطل می دانیم که: دکان باز کرده اند و خودشان هم خیلی علم و عمل ندارند و ریاضت نکشیده اند و از فقه و اصول و فلسفه و کلام و عرفان و تفسیر و رجال و درایه و تهذیب نفس و... نخوانده و نچشیده اند و ندانسته و با اندکی علم ادعاهای بزرگ می کنند و بیشتر دنبال مرید بازی و دم و دستک مغازه و تشکیلات و خرافات و غیره اند و لباس مخصوص می پوشند و موها و شارب های بلند دارند و حرکات خاصی در مجالس از خود نشان می دهند و خودنمائی و کسب شهرت و جاه و مقام و کرسی می نمایند.
تعریف زهد و عرفان
بوعلی سینا در اشارات فصلی را به (مقامات العارفین) اختصاص داده است و درنمط نهم آن می فرماید: (آن که از تنعم دنیا روگردانده است زاهد نامیده می شود. آن که برانجام عبادات از قبیل نماز و روزه و غیره مواظبت دارد عابد خوانده می شود و آن که ضمیرش را از توجه به غیر حق بازداشته و متوجه عالم قدس کرده تا نور حق بدان بتابد عارف شناخته می شود.)
زهد اسلامی با رهبانیت موافق نیست و از مجموع روایات مربوط به زهد استفاده می شود که مراد آن ها از زهد بیش از این نبوده که انسان در طلب دنیا حدّ اعتدال را نگه دارد.
خداوند متعال در سوره حدید آیه 27 می فرماید: ... و رهبانیه ابتدعوها ما کتبناها علیهم الاّ ابتغاء رضوان الله یعنی مسیحیان رهبانیت را بدعت گذارند و حال آن که ما آن را بر آنان مقرر ننموده بودیم. و در ذیل تفسیر آیه مزبور از ابن مسعود نقل شده که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) فرمودند: رهبانیت امت من هجرت است و جهاد و روزه و حج و... . اسلام پیروان خود را ملت نمونه و امت وسط می نامد. و کذلک جعلناکم امه وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً (1) بدین گونه شما را امت میانه رو معتدل کردیم تا برای مردم دیگر گواه و نمونه باشید و پیامبر بر شما گواه و نمونه باشد
اعتقادات صوفیه
۱. اسقاط تکالیف هنگام رسیدن به مراحل بالا به استناد آیة و اعبد ربّک حتی یأتیک الیقین ، جوابش این است که: مراد از یقین در این مقام موت است چنان که در آیه دیگر صریح در این معنا است که خداوند در حکایت قول کفّار در دارالبوار می فرماید: وکنّا نخوض مع الخائضین وکنّا نکذّب بیوم الدین حتّی أتانا الیقین، فما تنفعهم شفاعه الشافعین (2) امام متقین و پیشوای موحدان تا شب شهادت و لیله الوصال الی رضوان الملک المتعال اعمال موظفه و نوافل مقرره خود را ترک و اهمال نفرموده که از آن جمله هزار رکعت بوده و هم چنین اهل بین طاهره و عبادت سید السجاد معروف بین العباد است. عبادت از حضرت عیسی (ع) مادام الحیات ساقط نشد چه رسد به دیگران، چنان که می فرماید: (و اوصانی بالصلاه و الزکاه مادمت حیاً (3) خداوند به من سفارش نموده تا زمانی که در قید حیات هستم نماز و روزه را به جای آورم حضرت امام خمینی در کتاب اسرار نماز صفحة 14 می نویسد: پس از بیانات سابقه معلوم شد که آن چه پیش بعضی اهل تصوف معروف است که نماز وسیله معراج وصول سالک است و پس از وصول، سالک مستغنی از رسوم گردد امر باطل بی اصل و خیالِ خام بی مغزی است که با مسلک اهل الله و اصحاب قلوب مخالف است(4)
۲. صوفیه معتقد به جبرند؛ علمای شیعه می فرمایند: لاجبر و لا تفویض بل امربین الامرین
۳. بی اعتباری عبادات در نظر صوفیان
۴. تعشق به زیبارویان و عشق های نامشروع و افراطی به خدا و حضرت علی(ع) و...
۵. واجب نبودن امر به معروف و نهی از منکر بلکه جایز نبودن آن ها
۶. عدم وجوب جهاد و صلح کل
۷. عدم جواز لعن احدی ولو تظاهر به هر معصیتی کند چون در صورت احتمال اتحاد او، بالطبع تکالیف از او ساقط است.
۸. اعتقاد به اقطاب به جای امام؛ اما حرف های صوفیه کجا و امامت شیعه کجا؟ زیرا قطب آ ن ها اصلاً به امور دینی و سیاسی مسلمین کاری ندارد و از اجتهاد و اقامه عدالت بین اقویاء و ضعفا در دولت اسلامی صحبتی نیست(5) اما یک بام و دو هوای صوفیان این که: می گویند دو قطب در یک زمان معنی ندارد و حتماً دیگری باطل است اما مقابل عوام می گویند: هم علی(ع) و اولاد او اقطاب طریقت بودند هم حسن بصری و حبیب عجمی و داوود طائی و سفیان ثوری، هم ابوهاشم کوفی هم معروف کرخی و هم بایزید و هم حلاج، با این که نام بردگان با ائمه هم عصر بوده اند و اگر واقعاً ائمه را اقطاب زمان می دانید پس حس بصری و معروف ها چکاره اند؟ و...
۹. تصور صورت در عبادت، صورت پرستی دراسلام جز شرک نامی ندارد. اسلام می گوید حتی صورت پیغمبر و امام را نباید در عبادت به نظر گرفت، اما رهبران طریقت می گویند: مرید باید صورت قطب را در عبادات به نظر آورد
۱۰. دشمنی با علم و عقل و این که علم حجاب است اما ما علم و عقلی را که در پرتوی نور قرآن وکلام بزرگان اسلام باشد می ستائیم. راه کسب احکام در زمان غیبت، طریقه مألوفه فقهاست، و باید عامه مردم از راه تعلیم و تعلم و تدریس و تدرس و بیان روایات ائمه معصومین (ع)، احکام را اخذ کنند و به اعمال و وظایف خود رفتار نمایند برای عامه مردم چاره ای جز رجوع به علما و فقها نیست و گرنه درکام شیطان فرو می روند. پیشوای بزرگ مذهب جعفری امام صادق(ع) مجلس درس عظیمی داشت و اگر تعلیم و تعلم راه وصول به حقائق نبود، چرا حضرت این روش را تغییر نداده و مانند مراشد و خانقاه نشین ها با آن شاگردان معامله نمی کرد؟!
آیا داستان موسی و شبان صحیح است
دربارة این داستان که مولوی به صورت شعر نقل کرده باید تأمل نمود. مگر موسی(ع) مأمور دعوت به توحید پاک و درست نبود؟ توحید خالی از هر آلودگی جسمی، روحی، امکان، قیاس و مگر خدای حکیم او را لایق این منصب نمی دانست؟! سند این داستان در کدام کتاب روائی و غیره معتبر از موثقین آمده و اگر این طور است پس پیغمبر اسلام بی دلیل با بت پرستان جنگ می کرد که دست از بت پرستی بردارند زیرا آن ها هم می گفتند، ما بت ها را به خاطر نزدیکی به خدا می پرستیم. اندازه فهم و ادراکشان بیش از این نبود وانگهی پیغمبران آمدند تا برای هر دسته و بلکه هر فردی، دینی مستقل و معبودی جداگانه، هر طور دل مردم خواست بسازند؟ و مردم را به پرستش خودسرانه تشویق کنند؟
۱۱. اعتقاد صوفیان درباره ابلیس و دفاع از او در آثارشان
۱۲. رقص سماع و غنا را عبادت می دانند اما مجتهدین رقص را حرام و بدعت در عبادت می دانند اما به سروسینه زدن و روضه خوانی در عزا را اگر باعث مفسده کثیر و اضرار زیاد به بدن نباشد نه تنها مکروه نمی دانند بلکه به عنوان شعائر اسلامی نیکو می شمارند.
عبادت این طایفه رقص و دستک زدن و غنا است و حال آن که خداوند کفار جاهلیت را در این باب سرزنش فرموده است و ماکان صلاتهم عندالبیت الا مکاء و تصدیه و کدام غفلت است ابلغ از غفلت کسی که عبادت می کند به آن چه الله تعالی عیب کرده است بدان کفار را. صاحب حیاه الحیوان نقل کرده که این اعمال اولاً از پیروان سامری صادر شده و هنگامی که گوساله را ساخت، گوساله پرستان برگرد گوساله رقص و وجد می کردند.
مرحوم شیخ حر عاملی در ص 112 از اثنی عشریه در ابطال رقص صوفیان 9 دلیل ذکر فرموده است.
خلط مبحث نشود عرفان حقیقی از تصوف جداست آن همه آداب صوفی گری در این عرفان بیگانه است، اصولاً کلمه عرفان از معرفت است، معرفت یعنی شناسائی خدا و کوشش در عبودیت. عارف به حق در اداء وظیفه بندگی، طریق سفیران حق را خواهد پیمود، در این عرفان، کشکول و تبرزین- پوست و خرقه و خانقاه- ریاضت نامشروع و چله نشینی- صورت پرستی و شاهد بازی- وجد و رقص و موسیقی- فرار از قرآن و غزل خوانی- حزب بازی و دسته بندی و همه به باد سخریه گرفته می شود.
آیا علمای ما صوفی بوده اند؟
سخنان علمای ما که گاه با بعضی سخنان صوفیه توافق دارد دلیل بر تصوف آن ها نمی شود چرا که حرف اسلام و حرف خوب را مشترکاً چند گروه ممکن است بگویند اما باید دید همان عده از علما که این چنین گفته اند و به مذاق صوفیه خوش آمده آیا این علما تمام اعمال و گفتار و مذهب صوفیه را تأیید کرده اند یا نه؟ که مسلماً آن ها شیعه اثنی عشری اثنی و پیرو سیره ائمه و مراجع بزرگ هستند. عوام مردم هم به شرح ایضاً اگر عالماً و عامداً و اعتقاداً حرف جهله صوفیه را بزنند حتماً مردودند اگر که لاطائلات و زوائد انحرافی تصوف را که با دستورات ائمه سازگار نیست دور ریخته و باقی را تأیید نمایند ما نیز آنچه را که طبق قرآن و عترت صحیح باشد مانند ایشان صحیح دانسته و با آن ها موافقیم.
ضمناً باید دانسته شود که ابن فهد حلی و شهید اول و شهید دوم و شیخ بهایی و مجلسی اول و بحرالعلوم و آقا علی حکیم، میرزا هاشم رشتی، میرزا محمد شاه آبادی، حاج شیخ مهدی مازندرانی، میرزا علی اکبر یزدی، سید علی قاضی، میرزا جواد تبریزی، مرحوم ملکی، علامه طباطبائی، آیت الله بهاءالدینی، امام خمینی، آیت الله بهجت، حسن زاده و جوادی آملی، و خیلی از آقایان عارف بوده و هستند و این آقایان مجتهدی عالی مقام بوده که نه به کسی خرقه پوشانده و کرسی نامه داده و نه از کسی خرقه گرفته و کرسی نامه دریافت نموده اند و نه دم از تصوف زده اند و نه از جرگه علما خارج شده اند بلکه دیگران از علما نیز عارفین به حق دانسته و می دانند و اگر اختلافی اجتهادی هم باشد ، آن هم در فروع دین است که اجتهاد مقتضی آن است و همه آنان قطب حقیقی را خلیفة الله منصوص از ناحیه خدا می دانند.(7)
به این حرف های مغرضین و معاندین و دنیا پرستان گرچه در هر لباسی باشند نباید گوش فرا داد!
مصاحبه صوفیان با امام صادق (ع)
سفیان ثوری بر امام صادق (ع) وارد شد، امام را دید جامعه ای سپید و بسیار لطیف پوشیده است. به عنوان اعتراض گفت: این جامه سزاوار تو نیست، تو نمی بایست خود را به زیورهای دنیا آلوده سازی. امام صادق(ع) فرمود: اسمع منّی أقول لک فانه خیر لک عاجلاً و آجلا ان أنت متّ علی السنة و الحق و لم تمت علی بدعة ؛ خوب گوش کن که از برای دنیا و آخرت تو مفید است، اگر راستی اشتباه کرده ای و حقیقت دین اسلام را درباره این موضوع نمی دانی، سخن من برای تو بسیار سودمند خواهد بود، امّا اگر منظورت ایجاد بدعت در اسلام است این سخنان به تو سودی نخواهد داشت .
ممکن است تو وضع ساده و فقیرانه رسول خدا(ص) و صحابه آن حضرت منظورت باشد اما رسول خدا در زمان و محیطی بود که فقر و سختی و تنگ دستی بر آن مستولی بود اما اگر در عصری وسائل زندگی فراهم شد سزاوارترین مردم برای بهره بردن از آن نعمت ها نیکان و صالحان اند نه فاسقان و بدکاران. ای سفیان؛ من در عین این که می بینی از نعمت های الهی استفاده می کنم از زمانی که به حد بلوغ رسیده ام شب و روز بر من نمی گذرد مگر آن که مراقب هستم که اگر حقی در مالم پیدا شود فوراً آن را به موردش برسانم. سفیان نتوانست پاسخ منطقی امام(ع) را بدهد، بعداً گروهی به اتفاق آمدند و گفتند: رفیق ما نتوانست خوب دلائل خودش را ذکر کند اکنون ما آمده ایم با دلائل روشن خود تو را محکوم سازیم.
امام (ع) فرمود: دلیل هایتان را بیان کنید. گفتند: خدا در قرآن یک جا گروهی از صحابه را این طور ستایش می کند: .و یؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصة و من یوق شحّ نفسه فاولئک هم المفلحون (8)؛ در عین این که خودشان در تنگدستی و زحمت هستند، دیگران را برخویش مقدم می دارند، کسانی که بخل بورزند آن ها رستگارانند. و در جایی دیگر می فرماید: و یطمعون الطعام علی حبّه مسکیناً و یتیماً و اسیراً آن ها در عین این که به غذا احتیاج و علاقه دارند آن را به فقیر و یتیم و اسیر می خورانند، امام(ع) فرمود: آیا شما که به قرآن استدلال می کنید محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تمیز می دهید یا تمیز نمی دهید؟ هر کس از این امت که گمراه شد از همین راه گم شد که بدون این که اطلاع صحیحی از قرآن داشته باشد به آن تمسک کرد؛ احادیث پیغمبر هم مثل آیات قرآن است اطلاع و شناسائی کامل لازم دارد.
اما آیاتی که از قرآن خواندید، این آیات برحرمت استفاده از نعمت های الهی دلالت ندارد. این آیات مربوط به گذشت و بخشش و ایثار است. خداوند به آن ها امر نکرده بود که باید چنین کنند و البته نهی هم نکرده بود که نکنند.
پس این آیات با مدعای شما تطبیق نمی کند، زیرا شما مردم را منع و ملامت می نمائید از این که از مال خودشان استفاده کنند. آن ها آن روز بذل و بخشش کردند ولی بعد در این زمینه دستور جامعی از طرف خداوند رسید، حدود این کار را معین کرد ما باید تابع این دستور باشیم نه آن عمل. خداوند برای اصلاح حال مؤمنین و به واسطه رحمت خاص خویش نهی کرد که شخص خود و عائله خود را در مضیقه بگذارد و آن چه در کف دارد به دیگران ب بخشد زیرا در میان عائله شخص ضعیفان و خردسالان و پیران فرتوت پیدا می شوند که طاقت کار ندارد. اگر بنا شود که من گرده نانی که در اختیار دارم انفاق کنم، عائله من که عهده دار آن ها می باشم تلف خواهند شد، و لهذا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)فرمود:
کسی که چند دانه خرما یا چند قرص نان و یا چند دینار دارد، در درجه اول بر پدر و مادر خود باید انفاق کند، در درجه دوم خودش و زن و فرزندش و در درجه سوم خویشاوندان و برادران مؤمنش و در درجه چهارم خیرات و مبرات این چهارمی بعد از همه آن هاست.رسول خدا وقتی شنید مردی از انصار مرده و کودکان صغیری از او باقی مانده و او دارائی مختصر خود را در راه خدا داده فرمود: اگر قبلاً به من اطلاع داده بودید نمی گذاشتم او را در قبرستان مسلیمن دفن کنند، او کودکانی باقی می گذارد که دستشان پیش مردم دراز باشد!
پدرم امام باقر(علیه السلام) برای من نقل کرد که رسول خدا(ص) فرموده است که همیشه در انفاقات خود از عائله خود شروع کنید به ترتیب نزدیکی، که هر که نزدیک تر است مقدم تر است.
علاوه بر همه این ها در نصّ قرآن کریم از روش شما نهی شده است. آن جا که می فرماید: والذین اذا انفقوا لم یسرفوا و کان بین ذلک قوما (9) متقین کسانی هستند که در مقام انفاق و بخشش نه تندروی می کنند و نه کندروی و راه اعتدال را پیش می گیرند.
قرآن نمی گوید انسان هر چه دارد به دیگران ببخشد و خودش تهی دست بماند و آن گاه دست به دعا بردارد که خدایا به من روزی بده. خداوند این چنین دعائی را هرگز مستجاب نمی کند زیرا پیغمبر اکرم(ص) فرمود: خداوند دعای چند دسته را مستجاب نمی کند:
۱. کسی که از خداوند بدی پدر و مادر خود را بخواهد.
۲. کسی که مالش را به قرض داده و از طرف، شاهد و گواه و سندی نگرفته و او مالش را خورده و حالا دست به دعا برداشته و از خداوند می خواهد، البته دعای او مستجاب نمی شود زیرا او بدست خودش راه چاره را از بین برده و مال خویش را بدون سند و گواه به او داده است.
۳. کسی که از خدا دفع شرّ زن خود را بخواهد زیرا چاره این کار بدست اوست که اگر واقعاً ناراحت است طلاق دهد.
۴. کسی که در خانه نشسته و از خدا روزی می خواهد.
۵. کسی که خدا به او مال و ثروت داده و او با بذل و بخشش های زیاد آن ها را از بین برده و بعد دعا می کند که خدایا به من روزی بده، خدا در جواب می گوید مگر من به تو روزی فراوان ندادم چرا میانه روی نکردی؟!
۶. و کسی که درباره قطع رحم رعا کند.
خداوند در قرآن مخصوصاً به پیامبر خویش(ص) طرز بخشش را آموخت؛ زیرا داستانی واقع شد که مبلغی طلا پیش پیامبر بود و او می خواست آن ها را به مصرف فقرا برساند و میل نداشت حتی یک شب آن پول در خانه اش بماند، لهذا در یک روز طلاها را به این و آن داد و بامداد دیگر سائلی پیدا شد و با اصرار از پیامبر کمک خواست و پیامبر هم چیزی در دست نداشت که به سائل بدهد، از این رو خیلی ناراحت شد، این جا بود که آیه قرآن نازل شد و دستور کار را داد، آیه آمد که : لا تجعل یدک مغلولة الی عنقک ولا تبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً (10) نه دست های خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش که بعد تهی دست بمانی و مورد ملامت فقراء واقع شوی .
هیچ می دانید که در صدر اسلام آن وقت که عده مسلمانان کم بود قانون جهاد این بود که یک نفر مسلمان در برابر ده نفر کافر ایستادگی کند و اگر ایستادگی نمی کرد گناه محسوب می شد ولی بعد که امکانات بیشتری پیدا شد خداوند به لطف و رحمت خود تخفیف بزرگی داد و این قانون را به این نحو تغییر داد که هر فرد مسلمان موظف است که فقط در برابر دو کافر ایستادگی کند نه بیشتر.
از شما مطلبی راجع به قانون قضاء و محاکم قضائی اسلامی سئوال می کنم فرض کنید یکی از شما در محکمه هست و موضوع نفقه زن او در بین است قاضی حکم می کند که نفقه زنت را باید بدهی در این جا چه می کند؟ آیا عذر می آورد که بنده زاهد هستم و از متاع دنیا اعراض کرده ام؟ آیا این عذر موجه است؟
مطلب دیگر، مواردی هست که مسلمان در آن موارد یک سلسله انفاق هایی واجب یا غیر واجب انجام می دهد، مثلاً زکات یا کفاره می دهد، حال اگر فرض کنیم معنای زهد اعراض از زندگی و مایحتاج است و فرض کنیم همه مردم مطابق دل خواه شما (زاهد) شدند و از زندگی و مایحتاج آن رو گرداندند، پس تکلیف کفارات و صدقات واجب چه می شود؟ تکلیف زکات های واجب چه می شود؟
مگر نه این است که این صدقات فرض شده که تهی دستان زندگی بهتری پیدا کنند، این خود می رساند که هدف دین و مقصود از این مقررات رسیدن به مواهب زندگی و بهره مند شدن از آن است، و اگر مقصود و هدف دین فقیر بودن بود و حد اعلا تربیت دینی این بود که بشر از متاع این جهان اعراض کند و در فقر و مسکنت و بیچارگی زندگی کند، پس فقرا به آن هدف عالی رسیده اند و نمی بایست به آن ها چیزی داد که آن ها از حال سعادت مندانه خود خارج شوند و آن ها هم چون غرق در سعادت می باشند نباید ب پذیرند و... راهی که می روید و مردم را هم به آن می خوانید ناشی از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت و احادیث پیامبر است... ولی شما احادیث معتبر پیامبر را اگر با روشتان درست در نمی آید رد می کنید و این هم نادانی دیگری است.
کلمه عرفان از معرفت است، معرفت یعنی شناسائی خدا و کوشش در عبودیت. عارف به حق در اداء وظیفه بندگی، طریق سفیران حق را خواهد پیمود، در این عرفان، کشکول و تبرزین، پوست و خرقه و خانقاه، ریاضت نامشروع و چله نشینی، صورت پرستی و شاهد بازی، وجد و رقص و موسیقی، فرار از قرآن و غزل خوانی، حزب بازی و دسته بندی و همه به باد سخریه گرفته می شود
جواب مرا راجع به قصه سلیمان بن داود بدهید که از خداوند ملکی را مسألت کرد که برای کسی بالاتر از آن میسر نباشد و خداوند هم چنان ملکی به او داد البته سلیمان جز حق نمی خواست، نه خداوند در قرآن و نه هیچ فرد مؤمن این را بر سلیمان عیب نگرفت که چرا چنین ملکی را در دنیا خواسته هم چنین است داستان داود پیغمبر که قبل از سلیمان بود و هم چنین داستان حضرت یوسف(ع).
امام(ع) در پایان این گروه صوفی را مخاطب ساخت و فرمود: ای گروه (صوفی) خود را به آداب خداوند عزوجل آراسته نمائید نسبت به مؤمنین، و به امر و نهی خدا اکتفا کنید و از مشتبهات که بدان علم ندارید اجتناب نمائید و به اهلش بسپارید تا نزد خدای تبارک و تعالی و معذور باشید و در طلب علم ناسخ و منسوخ و محکم قرآن باشید.(11)
مناظر متصوفه به امام رضا(ع)
عده ای از صوفیان در خراسان وارد محضر امام رضا(ع) شدند و بر آن حضرت اعتراض کردند و گفتند امیرالمؤمنین مأمون امامت و ولایت را به تو داد و آن حق کسی است که غذای زبر بخورد و پشم بپوشد و بر خر سوار شود و به عیادت مریض رود ولی شما لباس فاخر پوشیده ای؟!. حضرت فرمود: یوسف پیامبر و قبای دیباج مطلا می پوشید و بر مسند آل فرعون تکیه می کرد، وای بر شما از امام توقع عدالت و درستی است که راستگو بوده و به عدالت رفتار کند و چون وعده دهد وفا کند، خداوند که لباس و طعام را حرام نکرده است؟! پس حضرت آیه 33 سوره اعراف را خواند که:
قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق ، بگو چه کسی زینت های خدا را که برای بندگان خود آفرید، حرام کرده است و از صرف روزی حلال و پاکیزه منع کرده است
روایات زیادی به این مضمون وارد شده که صوفیان و ریاکاران به روش زندگی سایر ائمه اطهار نیز اعتراض کرده اند و پاسخ های محکمی شنیده اند.
عجیب است که صوفی های نسل های بعد برای جلب عوام سلسله ارشاد خود را گاهی به ائمه اطهار ما نسبت داده و برخی از آنان را جزء مشایخ طریقت شمرده اند در حالی که نیاکا ن شان در حال حیات ائمه با آنان معارضه می کردند و به شدت مورد غضب و رد و انکار آنان بودند.
در نصیحت عارف نمایان به نحو اختصار باید گفت:
فقر آن دارد که تن ویران کند
ترک دنیا در ره جانان کند
زهد را با علم اگر دارا شوی
تاریک دنیا و ما فیها شوی
این که دینت را ریائی می کنی
بت پرستی خودنمائی می کنی
بهر دنیا ترک خالق کرده ای
زهد از بهر خلایق کرده ای
این که گوئی خوف دارم از خدا
فرق دارد ادعّا با مدّعا
خوف آن باشد که شب های دراز
با خدای خویش گوئی تو راز
این که دم از خوف وخشیت می زنی
با خدا لاف محبت می زنی
یا بیا برمدعا پانیده باش
یا که از این ادعّا شرمنده باش
برخی از سئوالات ما از صوفیه (دراویش) و طرفداران آن ها مثلاً:
۱. خرقه پوشیدن یعنی چه و مدرک آن را برای همه بیان نمائید.
۲. درباره روایاتی که در مذمت صوفیه رسیده و در کتب بزرگان موجود است چه نظری دارید؟
۳. آیا شما امامت را شخصی می دانید یا نوعی، درباره امام زمان(عج) چه می گویند؟
۴. مدرک غنا، رقص و سماع خود را بیان نمائید.
منبع سایت - باشگاه اندیشه
السلام علیک یا رسول الله السلام علیک محمد ابن عبدالله السلام علیک یا خیر خلق الله
اهانت های مکرر دشمنان کینه توز اسلام و تعالیم نورانی نبوی را به شخصیت اول عالم آفرنش و نجات بخش بشریت از ظلمات جهالت و حیرت و ضلالت حضرت خاتم الانبیاء والمرسلین محمد ابن عبدالله صلی الله علیه وآله و سلم ، را محکوم نموده و به همه انسانهای آزاده جهان و به خصوص امت داغدار از این مصیبت- مردم شریف ایران اسلامی- تسلیت عرض می نمائیم .
از خداوند منان خواهانیم که شر بدخواهان و بد اندیشان و جاهلان کوردل را به خودشان بر گرداند . ((یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم و الله متم نوره و لو کره المشرکون ))
|
|
|
|