معرفت مدیر وبلاگ: خانم دکتر سمنبر میرزایی .

و اتقو الله ان الله علیم بذات الصدور( سوره شریفه مائده آیه۷)

معرفت مدیر وبلاگ: خانم دکتر سمنبر میرزایی .

و اتقو الله ان الله علیم بذات الصدور( سوره شریفه مائده آیه۷)

عدم دلبستگى به دنیا

عدم دلبستگى به دنیا

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام خطاب به عبدالله بن جندب مى فرماید.«فلا تضیّع مالک و تصلح مال غیرک ما خلفته وراء ظهرک واقنع بما قسمه الله لک و لاتنظر الا الى ما عندک و لاتتمن ما لست تناله فان من قنع شبع و من لم یقنع لم یشبع و خذ حظک من آخرتک»
در قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام مطالب بسیارى درباره زهد و وارستگى و قناعت و عزت نفس بیان شده است. همچنین در کتاب هاى اخلاقى ما، مخصوصاً کتاب هایى که بیش تر جنبه روایتى دارد، نیز بحث هاى فراوانى در این باره وجود دارد. البته چون در این گونه موارد معمولاً یک بُعد قضیه مطرح و تبیین مى گردد، وظیفه علما و فقها، یعنى کسانى که دین شناس و آشنا به کلمات اهل بیت(علیهم السلام) و مبانى اسلام هستند، این است که به سایر ابعاد نیز توجه نموده و با بررسى آن ها نظر اسلام و اهل بیت(علیهم السلام)را در موارد خاص بیان کنند.
یک بعد مسأله این است که توجه انسان نباید معطوف به امور مادى و زودگذر دنیا باشد; یعنى تعلقاتش متمرکز در شهوات و لذات زودگذر دنیا نباشد، بلکه باید دوراندیش و آخرت گرا و داراى همّتى بلند باشد و متوجه این مطلب باشد که زندگى دنیا چند روزى بیش نیست و زندگى ابدى و حقیقى در عالم دیگر است. بر اساس این بینش است که انسان همه زندگى دنیا، نه تنها آنچه نصیب او مى شود،بلکه تمام نعمت هایى را که در این جهان هست، نسبت به عالم آخرت پشیزى به حساب نمى آورد; زیرا در نظر او، دنیا محدود و متناهى و عالم آخرت نامحدود و نامتناهى است و روشن است که بین متناهىونامتناهى هیچ نسبتى وجود ندارد;
حتى اگر بگوییم نسبتِ متناهى با نامتناهى به اندازه یک چشم برهم زدن مى باشد، باز هم زیاد گفته ایم. اگر همه عمر دنیا را از ابتدا تا انتها، اعم از آنچه در کره زمین و کرات دیگر منظومه شمسى و نیز سایر کهکشان هاست ـ کهکشان هایى که گاهى میلیاردها سال نورى با ما فاصله دارند ـ با زندگى آخرت مقایسه کنیم هیچ نسبتى بین آن ها نمى یابیم; یعنى نسبت بین دنیا و آخرت از نسبت یک چشم بر هم زدن با صد سال عمر انسان هم کم تر است.
ایـن بینـشى اسـت که ادیان الهى و پیامبران خدا به انسان ارائه مى دهند. آنچه درباره ناچیز بودن دنیا ذکر شد، مبتنى بر یک بینش عمیق علمى، فلسفى و اعتقادى است و چنین اقتضایى دارد که انسان نسبت به دنیا و زخارف آن دلبستگى پیدا نکند
.... منبع : ‌imamjavad.com

فلسفه ازدواج موقت


فلسفه ازدواج موقت
ازدواج موقت، از نظر تئوریک کاملاً پذیرفته شده است و نه تنها در اسلام، که حتی برخی از متفکران بزرگ غربی ـ مانند راسل ـ یکی از راه‏های حل مشکل ازدواج دائمی و دیررس را در دنیای کنونی، پناه بردن به ازدواج موقت می‏دانند. از نظر عملی نیز در نظام جمهوری اسلامی، این مسئله مقبول افتاده؛ لیکن فرهنگ اجتماعی، هنوز پذیرای آن نیست. به عبارت دیگر، صیغة موقّت نیز نوعی ازدواج است. بنابراین، هر فرد واجد شرایط می‏تواند از شخصی که او نیز شرایط ازدواج موقت را دارا است، خواستگاری و برای مدتی موقت ـ مانند چند ساله دوران تحصیل ـ با وی ازدواج کند.
متأسفانه غالب افراد، ازدواج موقت را با کامیابی آنی اشتباه گرفته‏اند و همین مسئله سبب شده است این موضوع نتواند در جامعه ما جایگاه حقیقی خود را باز یابد. تبلیغات سوئی هم که بیش از یک قرن در جامعه ما توسط غرب‏گرایان انجام شده، در ضمیر مردم رخنه کرده است؛ به گونه‏ای که گاهی روابط نامشروع، با تسامح نگریسته می‏شود؛ ولی ازدواج موقت، طوری دیگر معرفی می‏گردد. برای حل این مشکل ‏بایستی تلاش فرهنگی و اجتماعی گسترده‏ای صورت پذیرد تا جوانان از آسیب شیاطین مصون بمانند.

شرایط عقد موقت
عقد موقت یا صیغه، دارای شرایط زیر است:
1. ازدواج موقت مانند ازدواج دائم، نیاز به خواندن عقد و الفاظ مخصوص دارد و با صرف رضایت قلبی درست نمی‏شود.
2. فرق عمده در ازدواج موقت با دائم، این است که در عقد موقت باید مدت ذکر شود که آیا مثلاً یک ساعت است یا ده سال.
3. مقدار مهریه هم باید در عقد موقّت، مشخص شود و هنگام خواندن عقد، ذکر گردد.
4. اگر دختر باکره بخواهد صیغه شود، باید با اذن پدر یا جد پدری باشد؛ همان گونه که در ازدواج دائم نیز این طور است.
5. در عقد ازدواج موقّت، بعد از تمام شدن مدت، زن باید از مرد جدا شود و عده نگه دارد؛ مگر اینکه عقد، دوباره تجدید شود. اگر قبل از تمام شدن مدت، مرد بقیه آن را ببخشد، ازدواج موقت تمام می‏شود؛ اما ازدواج دائم، فقط با طلاق یا فسخ، عقد منفسخ می‏شود.
نکاح موقّت از نیازهای ضروری جامعه اسلامی است؛ ولی اگر این کار، بدون اتخاذ تدابیر و قانونمندی‏های لازم صورت پذیرد، بی‏شک عوارض نامطلوب بهداشتی و روحی برای جامعه در بر خواهد داشت. مسلماً ازدواج موقّت از نظر هزینه و نیازهای دیگر، همانند ازدواج دائم نیست و طبیعتاً برای اکثر جوانان قابل دسترسی خواهد بود؛ ولی متأسفانه در حال حاضر چنین زمینه‏هایی وجود ندارد. در چنین شرایطی، برای رهایی از دغدغه‏های فکری و روحی، بهتر است با تصمیم جدی، برای ازدواج اقدام کنید.
اگر به غرایز طبیعی انسان، به صورت صحیحی پاسخ گفته نشود، برای اشباع آنها متوجه راه‏های انحرافی خواهد شد؛ زیرا این حقیقت قابل انکار نیست که غرایز طبیعی را نمی‏توان از بین برد و فرضا هم بتوانیم از بین ببریم، چنین اقدامی عاقلانه نیست و به نوعی، مبارزه با قانون آفرینش است. بنابراین راه صحیح آن است که آنها را از طریق معقولی اشباع نموده و از آنها در مسیر سازندگی بهره‏برداری کنیم.
اکنون این پرسش پیش می‏آید که در بسیاری از شرایط و محیط‏ها، افرادی قادر به ازدواج دائم نیستند، یا افراد متأهل در مسافرت‏های طولانی و یا مأموریت‏ها با مشکل عدم ارضای غریزه جنسی روبه رو می‏شوند. این موضوع به خصوص در عصر حاضر به شکل حادتری رخ نموده است؛ چرا که سن ازدوج، بر اثر طولانی شدن دوره تحصیل و مسائل پیچیده اجتماعی، بالا رفته و کمتر جوانی می‏تواند در سن پایین ـ یعنی در داغ‏ترین دوران غریزه جنسی ـ اقدام به ازدواج کند. با این وضع، چه باید کرد؟ آیا باید مردم را به سرکوب کردن این غریزه (همانند رهبان‏ها و راهبه‏ها) تشویق کرد؟ یا اینکه آنان را در برابر بی‏بند و باری جنسی، آزاد گذاشت و شاهد صحنه‏های زننده بود؟ و یا آنکه راه سومی را در پیش بگیریم که نه مشکلات ازدواج دائم را به بار آورَد و نه آن بی‏بند و باری جنسی را؟
«ازدواج دائم» نه در گذشته و نه در امروز، به تنهایی جواب‏گوی نیازمندی‏های جنسی همه طبقات مردم نبوده و نیست. ما بر سر دو راهی قرار داریم: یا باید «فحشا» را مجاز بدانیم و یا طرح ازدواج موقت را بپذیریم. معلوم نیست آنها که هم با ازدواج موقت مخالفند و هم با فحشا، چه جوابی برای این سؤال دارند؟ طرح ازدواج موقّت، نه شرایط سنگین ازدواج دائم را دارد ـ که با عدم تمکن مالی یا اشتغالات تحصیلی و مانند آن نسازد ـ و نه زیان‏های فجایع جنسی و فحشا را در بر دارد. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه‏(تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1374، ج 3، ص 341) البته یکی ار موانع جدی ازدواج موقّت سوء استفادة افراد عیاش است. ازدواج موقّت راهی اضطراری و موقّت برای جلوگیری از معضلات جنسی است؛ نه راهی برای شهوت‏رانی تا ثبات خانواده‏ها را به مخاطره انداخته وجایگزین ازدواج دائم شود!!
تردیدی نداریم که همه این مشکلات فعلی ـ که بیشتر ریشه در فرهنگ عمومی جامعه دارد ـ غل و زنجیرهای آهنینی را بر دست و پای تمامی افراد جامعه ـ به خصوص جوانان ـ زده است و ارضای طبیعی یکی از نیرومندترین غرایز را دشوار ـ بلکه محال ـ نموده است. باید با حرکتی عظیم و بنیادین در فرهنگ جامعه، ساختار فکری مردم در این زمینه زیر و رو شود تا این قید و بندها از هم گسسته گردد.
برای رسیدن به این هدف، باید همه علت‏ها و محرک‏های مشکل یاد شده شناسایی (اعم از اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی) و سپس با مشارکت دولت و مردم، ابتدا راه «ازدواج دائم» هموار گردد. آن گاه برای مشکلات باقی‏مانده، راه ازدواج موقّت در پیش گرفته و برای مقبولیّت همگانی آن، بیش از پیش تلاش شود.منبع : http://rss.nahad.ir/

درمان حسد

برای رهایی از گناهی مثل حسد و کنیه چه باید کرد که نفس سرکوب شود و چه ریاضتی را پیشنهاد می کنید؟
قبل  از بیان راهکارهاى عملى براى حلّ مشکل شما به ذکر چند نکته مى‏پردازیم:
نکته اول: از این که موفق شده‏اید با اندکى تأمّل و دقّت، منشأ عادت بدى را که در شما است کشف کنید، خرسندیم زیرا شناخت موضوع و کشف سرچشمه مشکل، گام نخست در حل آن است. بنابراین، اکنون که شما به مشکل خود آگاهى یافته‏اید، مى‏توان گفت نیمى از راه را پیموده‏اید، دومین گام شما در همین رابطه، تصمیم و اراده قاطع براى مبارزه با این صفات منفى نهفته است.
نکته دوم: براى بیرون راندن صفات رذیله‏اى همچون کینه و نظایر آن، به خصوص وقتى در وجود فرد ریشه دوانده است، علاوه بر شناخت و اراده جدّى، صبر و مقاومت در برابر مشکلات و سختى‏هاى درمان نیز ضرورت دارد. انتظار نداشته باشید در یک مدّت کوتاه به موفقیت نایل آیید. پیروزى نیازمند گذر زمان است و به تدریج به دست مى‏آید. نباید در راه مبارزه با این صفت به سستى و خستگى و ناامیدى دچار شوید.
نکته سوم: ریشه اصلى مشکلات شما ضعف شناخت و عدم تجزیه و تحلیل درست از مسائلى است که در پیرامون شما مى‏گذرد که باید در این زمینه به جبران ضعف شناختى خود بپردازید.
امّا در زمینه حِقْد و کینه توزى در کلمات گهربار معصومین(ع) گفته‏هاى فراوانى درباره نکوهش کینه‏توزى و آثار زیان بار آن بیان شده است مثلاً امام حسن عسکرى(ع) فرموده‏اند: «رنجورترین و کم آسایش‏ترین مردمان، فرد کینه‏توز است»، (تحف العقول حرّانى، ص 263).
امّا راهکارهاى عملى مبارزه با حِقْد و کینه‏توزى عبارتند از:
1ـ تصمیم قاطع بر اینکه کینه کسى را به دل نگیرید.
2ـ به دیدن کسانى که نسبت به آنها کینه دارد، بروید.
3ـ بر خلاف حقد و کینه، با همه رفاقت و محبّت کنید.
4ـ بدى‏هاى دیگران را فراموش کند و از آنها در گذرید.
5ـ توجه داشته باشید که کینه داشتن نسبت به دیگران، گناه است و آثار سخت اُخروى در پى دارد، به همین دلیل از کینه دست بردارید.
6ـ هدیه دادن روایتى؛ از پیامبر اکرم(ص) است که ایشان فرموده‏اند: «هدیه دادن کینه‏ها و کدورت‏ها را از سینه‏ها مى‏زداید»، (عیون اخبار الرضا(ع)، مرحوم صدوق، ج 2، ص 73، ح 343).
7- از سوء ظن به افراد به ویژه فرد مورد نظر اجتناب کنید قرآن خطاب به مؤمنین می فرماید «ای کسانی که ایمان آورده اید از ظن بد به دیگران اجتناب کنید زیرا بسیاری از آنها واقعیت ندارد و گناه است علاوه بر این سوء ظن زمینه گناهان دیگری همچون تجسس در امور دیگران و سپس گناه کبیره غیبت را فراهم می کند.
8- اعمال دیگران به ویژه فرد مورد نظر را حمل به صحت کنید.
9- از منفی بافی نسبت به خود و دیگران دوری کنید و هرگاه افکار منفی و سوء ظن نسبت به دیگران به ذهنت آمد خود را به کار دیگری مشغول کنید و کانال فکری خود را به سرعت تغییر دهید.
10ـ مهمانى و ضیافت دادن نیز موجب از بین رفتن کینه مى‏شود ـ امام صادق(ع) مى‏فرمایند: «آتش کینه‏ها را با مهمانى دادن خاموش کنید»، (کافى مرحوم کلینى، ج 6، ص 318، ح 10).
11ـ توجه داشته باشد که کینه باعث مى‏شود که فرد در جامعه تنها شود، به همین دلیل از کینه دست بردارید.
12ـ به خود تلقین کنید که هیچگاه و در هیچ شرایطى نسبت به کسى کینه‏اى به دل نگیرید و در غیر این صورت خود را با صدقه دادن و روزه گرفتن، جریمه کنید.
امید است با شناخت بیشتر نسبت به حِقد و کینه توزى و آثار زیان بار آن و نیز با اجراى دقیق راهکارها، این رذیلت زشت اخلاقى را از خود دور سازید.
راه حل معالجه و از بین بردن حسادت مانند سایر بیماری های درونی و قلبی از دو راه علم و عمل ممکن است. از نظر علم و آگاهی باید فرد حسود به چند نکته توجه داشته باشد:
1- دنیا محل گذر و سرای فنا است و در این چند روز که در دنیا مهمان هستیم، حسد بر بندگان خدا بردن کاری عاقلانه نمی باشد. تا چشم بر هم زنیم نه از حاسد اثری مانده و نه از حسود:
آخر همه کدورت گلچین و باغبانگردد بدل به صلح چون فصل خزان شود
2- حسد باعث ضرر دین و دنیای حاسد است و به محسود نه تنها ضرری نمی رسد، بلکه نفع دنیا و آخرت نصیب او می گردد.
3- حسادت در واقع اظهار ناخشنودی از قضای پروردگار و ناخرسندی از بخشش و عطای اوست و حاسد بر این باور است که کار خدا درست نبوده و خداوند به عدالت رفتار نکرده است و در نتیجه اصل توحید و ایمان حاسد فاسد و تباه می گردد.
4- حسادت باعث کینه و دشمنی و فاصله گرفتن از محبت و مهربانی می گردد و حسود شریک و هم فکر و دنباله رو شیطان است.
5- انسان حسود پیوسته غمگین و تنگدل و پریشان خاطر است، چنانچه در حدیث آمده است: «الحسود مغموم» (بحار الانوار، ج 73، ص 256، ح 29) یعنی؛ انسان حسود غمگین و افسرده است و در زندگی طعم گوارای نعمت هایی را که خداوند به او عنایت کرده نمی چشد.
در حدیث دیگری می خوانیم: «اقل الناس لذه الحسود؛ حسود در زندگی از همه کمتر لذت می برد» (همان، ص 250، ح 8).
6- خداوندی که فیاض و عطابخش مطلق است هر عزت و نعمت را که به بندگانش عنایت کرده، برای آن مدت معینی قرار داده و هیچ کس نمی تواند این مدت را تغییر دهد و اگر با حسادت کسی، نعمت خداوندی از کسی گرفته می شد، نعمتی در عالم برای هیچ کس باقی نمی ماند چون کسی نیست که مورد حسادت نباشد.
7- حسود در واقع کمر به دشمنی خود بسته و قصد نابودی خود را نموده و هر لحظه با غصه و غم خود را ذوب می کند و از عمر و جسم خود می کاهد و به جای بهره مندی از عمر و جوانی و نعمت های الهی در فکر نابودی و زوال نعمت های دیگران است.
راه حل های عملی برای ریشه کنی حسادت:
باید برخلاف اقتضای حسادت خود را موظف به خیرخواهی و احسان به فرد مورد حسادت کرد، مثلا اگر به خاطر حسادت بر کسی تکبر ورزیده ایم باید خود را وادار به تواضع در برابر او نموده و اگر از او بدگویی و یا غیبت او را کرده ایم باید در برابر مردم و در مجالس از خوبی و امتیازات او بگوییم و زبان به مدح و ثنا و تعریف و تمجید او بگشاییم و اگر از دیدن او مکدر و ناراحت شده ایم و به او جسارتی کرده و یا زخم زبانی زده ایم باید خود را به شکفته رویی و خوش برخوردی و گفتار خوش با او وادار نماییم و اگر حسادت مانع احسان و هدیه دادن به او شده با عطا و بخشش و دادن هدایایی او را خرسند نماییم.
تکیه و اصرار و مداومت بر این اعمال باعث می شود که این کارها ملکه انسان گردد و حسد از درون انسان ریشه کن گردد و علاوه بر این دل محسود را با انسان صاف و مهربان می کند و محبت حاسد را در قلبش جا می دهد و کدورت تبدیل به دوستی و صفا می گردد.
 منبع: http://rss.nahad.ir/

نگاهی به زندگی سید حسن نصرالله

 

نویسنده: محمد‌جواد گلزار

نگاهی به زندگی سید حسن نصرالله 

پس از آن که امام موسی صدر در لیبی به صورت مرموزی ربوده شد، اختلافات بسیاری در سطح رهبری جنبش امل به وجود آمد که در اثر آن و خروج عده‌ای از رهبران از این جنبش، حزب‌الله لبنان تأسیس شد. سید حسن در حزب‌الله نیز مسئولیت‌های مختلفی را عهده‌دار شد؛ از جمله عضویت در شورای رهبری حزب‌الله، اما از فضای درس و بحث فاصله نگرفت و به تحصیلات علمی خود ادامه داد.

شما نمی‌دانید، امروز با چه کسی می‌جنگید. شما با فرزندان محمد (صلی الله علیه و آله)، علی، حسن و حسین(علیه السلام ) و با اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و اصحاب او وارد جنگ شده‌اید. شما با قومی می‌جنگید که ایمانی فراتر و برتر از همه انسان‌های این کره خاکی دارند.«پیام سید حسن نصرالله پس از حمله اسراییل به لبنان»

امام موسی صدر نخستین جرقه مبارزه

سید حسن نصرالله متولد 31 اگوست 1960 روستای «البزوریه» در جنوب لبنان است. پدرش «عبدالکریم»، سبزی و میوه‌فروشی می‌کرد و حسن برای کمک به پدر به دکان وی رفت‌ و آمد داشت. در دکان و بر سینه دیوار آن، عکس امام موسی‌صدر آویزان بود؛ عکسی که نخستین جرقه‌های محبت موسی صدر و جنبش امل را که آن زمان به جنبش محرومان معروف بود، در دل سید حسن روشن کرد. با این که با هیچ‌یک از علمای دینی آن‌وقت در ارتباط نبود و خانواده‌اش هم، یک خانواده دینی شاخص نبود، ولی سیدحسن نوجوان، علاقه‌مند به دین بود و این علاقه در حیطه انجام فرایض معمول مانند نماز و روزه محدود نبود، او فراتر از این‌ها هم می‌رفت. این علاقه وی را واداشت که با سن اندکش در سال 1976 به نجف برود و تحصیلات حوزوی خود را در آنجا آغاز کند.
در سال 1978 به لبنان بازگشت و در مدرسه الامام المنتظر(عج)، که شهید سید عباس موسوی آن را تأسیس کرده بود، تحصیلات حوزوی خود را پی گرفت و در همان حال، به فعالیت‌های سیاسی در جنبش امل مشغول و مسئول سیاسی جنبش امل در منطقه بقاع شد.

تأسیس حزب‌الله

پس از آن که امام موسی صدر در لیبی به صورت مرموزی ربوده شد، اختلافات بسیاری در سطح رهبری جنبش امل به وجود آمد که در اثر آن و خروج عده‌ای از رهبران از این جنبش، حزب‌الله لبنان تأسیس شد. سید حسن در حزب‌الله نیز مسئولیت‌های مختلفی را عهده‌دار شد؛ از جمله عضویت در شورای رهبری حزب‌الله، اما از فضای درس و بحث فاصله نگرفت و به تحصیلات علمی خود ادامه داد تا جایی که در سال 1989 برای تکمیل تحصیلات خود به قم مسافرت کرد، اما حملات گسترده اسراییل به لبنان و مبارزات حزب‌الله به او اجازه نداد، بیش از یک سال در قم بماند و بار دیگر به لبنان بازگشت، تا در کنار برادرانش به مبارزه با رژیم صهیونیستی بپردازد.

شهادت سید عباس موسوی

در سال 1992 و پس از شهادت سید عباس موسوی، دبیرکل وقت حزب‌الله لبنان، با اجماع شورای رهبری حزب‌الله سید حسن نصرالله، دبیرکل جدید این جنبش شناخته شد. شهادت سید عباس موسوی به همراه خانواده‌اش، تأثیر بسزایی در روحیه مردم لبنان و به وی‍ژه رزمندگان حزب‌الله گذاشت و پس از آن بود که مبارزات و حملات حزب‌الله شکل جدیدی به خود گرفت و حمایت عمومی در میان مردم لبنان از حزب‌الله رو به فزونی نهاد. در این میان، اسراییل نیز در سال‌های 1993 و 1996 عملیات‌های خوشه‌های خشم و تسویه حساب را به اجرا گذاشت که با مقاومت سرسختانه حزب‌الله، که از کم‌ترین امکانات نظامی برخوردار بود، روبه‌رو شد.

شهادت فرزند ارشد

سپتامبر 1997 دو تن از رزمندگان حزب‌الله در حمله به یکی از مواضع ارتش اسرائیل در منطقه جبل‌الرفیع در جنوب لبنان به شهادت رسیده و پیکر آنان به دست نیروهای اسرائیلی افتاد. تلویزیون اسرائیل بدون اطلاع از هویت این دو نفر، تصویر خون‌آلود آنان را به نمایش گذاشت، به سرعت مشخص شد که یکی از این دو تن، سید هادی، فرزند سید حسن نصر‌الله، دبیر کل حزب‌الله است. انتشار این خبر همانند بمبی در جامعه لبنان صدا کرد و تحول بسیار مهمی در پی داشت. در تاریخ لبنان، چه در زمان جنگ داخلی و چه در مقابله با تجاوز نظامی اسرائیل، هیچ‌گاه دیده نشد که فرزند یکی از رهبران گروهای سیاسی و یا شبه نظامیان در راه مبارزه کشته شده باشد.
این واقعه، موجی از احساسات جوشان همدردی، احترام و شیفتگی را نسبت به دبیر کل حزب‌الله در میان همه طوایف مذهبی لبنان در پی داشت، به گونه‌ای که همه آحاد ملت لبنان از هر دین و مذهبی، تحت تأثیر شدید این واقعه قرار گرفتند. رهبران سیاسی لبنان نیز یکی پس از دیگری به دیدار سید حسن نصر‌الله رفته و ضمن گفتن تبریک و تسلیت به مناسبت شهادت سید هادی نسبت به شخصیت مبارز و صادق دبیر کل حزب‌الله، مراتب قدردانی و احترام خود را ابراز داشتند. این ابراز همدردی و احترام منحصر به لبنان نبود و افرادی چون امیر عبد‌الله، ولیعهد عربستان نیز برای نخستین بار در تاریخ حزب‌الله، با ارسال پیام تسلیت برای دبیر کل حزب‌الله، حمایت خود را از مقاومت اسلامی اعلام نمود.

سال2000 طعم شیرین پیروزی
در سال 2000 و در زمانی که مذاکرات عرفات و مسئولان آمریکایی و اسراییلی برای حل کشمکش خاورمیانه، راه به جایی نبرده بود، ارتش اسراییل در حرکتی یک‌جانبه و بدون گرفتن کمترین امتیازی از حزب‌الله، از اراضی اشغالی جنوب لبنان عقب نشینی کرد و به جز مناطق محدود مزارع شبعا، نیروهای خود را از همه مناطق تحت اشغال عقب کشید. این شکست مفتضحانه، علاوه بر استحکام بخشیدن به مواضع حزب‌الله، مبتنی بر مقاومت، باعث شد تا سید حسن نصرالله به موفقیتی بی‌سابقه در میان اعراب دست یابد، تا این که به عنوان مهم‌ترین شخصیت جهان عرب شناخته شود.
از سوی دیگر، حزب‌الله لبنان با تکیه بر این موفقیت، توانست حضور خود را در عرصه سیاسی لبنان تقویت کند تا جایی که علاوه بر حضور پرتعداد در پارلمان لبنان، سکان تعدادی از وزارتخانه‌ها را نیز به دست گیرد.

انتفاضه، درسی از حزب‌الله

پیروزی‌های پی در پی حزب‌الله در عرصه‌های مختلف سیاسی و نظامی در میان فلسطینیان نیز تأثیر خود را بر جای گذاشت. مردم آواره فلسطین به ویژه جوانان، که سال‌ها دل به روند مذاکرات صلح خاورمیانه بسته بودند، دریافتند که مشکل فلسطینیان، با مذاکره و رژیم اشغالگر، حل نمی شود و با این پیش‌زمینه، انتفاضه دوم مسجدالاقصی شکل گرفت؛ انتفاضه‌ای که به حماس قدرتی دیگر بخشید و با پیروزی حماس در انتخابات فلسطین وارد مرحله‌ای جدید شد؛ مرحله‌ای که دیگر با جنگ شش روزه اعراب و اسراییل پایان نمی‌یابد، چه آن که نصرالله در پیام خود چنین گفت:
از حالا به بعد، شما جنگی تمام‌عیار خواستید، پس این هم جنگ تمام عیار شما. این را خواستید. حکومت شما خواست قواعد بازی تغییر کند، پس قواعد بازی تغییر می‌کند. شما نمی‌دانید امروز با چه کسی می‌جنگید. شما با فرزندان محمد (ص)، علی، حسن و حسین (ع) و با اهل بیت رسول خدا (ص) و اصحاب او وارد جنگ شده‌اید. شما با قومی می‌جنگید که ایمانی فراتر و برتر از همه انسان‌های این کره خاکی دارد. شما خواستار جنگی تمام‌عیار با قومی شدید که به تاریخ، و فرهنگ خود افتخار می‌کند و قدرت مادی، امکانات، مهارت، خرد، آرامش، رویا، عزم، ثبات و شجاعت دارد و به امید و یاری خدا روزهای آینده را میان ما و شما خواهیم دید.


منبع؛مرکز اسناد انقلاب اسلامی

ابوسعید ابوالخیر

ابوسعید ابوالخیر
شیخ ابوسعید فضل الله بن ابی‌الخیر محمد بن‌احمد میهنی یا میهنه‌ای (مهنه‌ای) از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است، ولادت او در سال 357 هجری در شهرکی به نام میهنه یا مهنه از توابع خراسان اتفاق افتاده است. علوم مقدماتی را که صرف و نحو و لغت باشد در همان شهر آموخته و چون اندیشه‌ی فقه داشته به  مرو رفته است. در مرو به مدت پنج سال در حوزه‌ی درس امام ابو‌عبدالله حضری حاضر شده و پس از درگذشت وی، پیش امام ابوبکر قفال مروزی پنج سال دیگر فقه خوانده است. سپس از مرو قصد سرخس کرده چون به سرخس رسید نزد امام ابوعلی‌زاهر‌ بن‌احمد که علم تفسیر و حدیث می‌گفته رفته است و چون مدتی تفسیر و اصول و اخبار رسول را فرا‌گرفته، اتفاق ملاقات او با لقمان سرخسی که از عاقلان مجانین بوده، افتاده است. لقمان سرخسی او را به در خانقاه(ابوالفضل محمد ‌بن حسن سرخسی) برده و دست او بدست ابوالفضل داده است و این پیر ابوالفضل مرید (شیخ ابوعبدالله بن‌علی سراج طوسی) بوده است. پیر ابوالفضل مراد شیخ ابوسعید بوده و شرایط تهذیب اخلاق و ریاضت به او فرا داده است. شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقه‌ی تصوف به دیار خود (میهنه) برگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و سپس نزد ابوالفضل محمد بن حسن سرخسی، آمده و به اشاره‌ی شیخ و خود به نیشابور رفت و در نیشابور از عبدالرحمن محمد حسین بن محمد سلمی نیشابوری، صاحب طبقات الصوفیه خرقه‌ی ارشاد گردید و به میهنه برگشت و در آنجا خانقاهی بنا کرده و به تربیت و ریاضت پرداخته و پس از هفت سال با مرگ ابوالفضل سرخسی به شهر آمل رفته و در آن شهر برای بار دوم از دست ابوالفضل احمدبن‌عبدالکریم قصاب آملی از خلفای محمد بن عبدالله ... خرقه گرفته و یک سال در شهر عامل مقام کرده و باز به نیشابور بازگشته است. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به مودت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.

ابوسعید پس از یک سال اقامت در نیشابور به میهنه مراجعت کرد و عاقبت در همانجا که چشم به دنیای ظاهر گشوده بود شب آدینه‌ی چهارم شعبان سال 440هجری، وقت نماز خفتن دنیا را بدرود گفت. و روح بزرگ خود را که همه در کار ... مردمان می‌داشت تسلیم خدای بزرگ کرد.
غیر از گفتار منظوم عربی و فارسی و رباعی گفتار و مأثورات و حکایات و حالات او، دو کتاب باقی مانده است:
یکی (اسرارالتوحید فی مقالات الشیخ ابی سعید)که محمد بن منور میهنی نواده‌اش آن را تألیف کرده است و دیگری، (حالات و سخنان شیخ ابوسعید ) که بطور احتمال مؤلف آن، کمال‌الدین محمد، پسر عموی پسر مؤلف اسراالتوحید است. هرمان اته خاورشناس نامی آلمانی درباره‌ی شیخ ابوسعید ابوالخیر چنین آورده است:
 (وی نه تنها استاد دیرین شعر صوفیانه به شمار است بلکه صرفنظر از رودکی و معاصرینش، می‌توان او را از مبتکرین رباعی که زاییده طبع ایرانی است دانست. ابتکار او در این نوع شعر از دو لحاظ است: یکی آنکه وی اولین شاعر است که شعر خود را منحصراٌ به شکل رباعی سرود. دوم آنکه رباعی را بر خلاف اسلاف خود نقشی از نو زد که آن نقش، جاودانه باقی ماند. یعنی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و این نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا در همه چیز بوده است. اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به‌کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و درین معنی از ساقی بزم و شمع شعله‌ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، میگسار و مست، و پروانه‌ی دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق ‌می‌افکند. بدیهی است در عقاید شاعرانه‌ی ابوسعید مطالب مبهم و تاریک موجود است و تعیین خط مرز میان عشق زمینی و آسمانی، با مستی می و مستی عشق الهی بسی دشوار است، ولی این قامت به استثنای معدودی از استادان نظیر حافظ که به طریقه‌ی اول تمایل دارد و سنایی و عطار و جلال‌الدین رومی که به دومی متمایلند در حق اغلب غزل‌سرایان و قصیده‌گویان متأخرتر هم صدق می‌کند در هر صورت از رباعی‌های ابوسعید نور تصوف واقعی میدرخشد مانند اعراض از علایق زمین و صرف‌نظر از لذات هر دو جهان و استخفاف نسبت به رسوم ظاهری ادیان و مذاهب، و تقدیر مجاهدات آزاد مردان راه خدا که در نظر آنان کعبه و بتخانه خالق و خلق یکی است و عقیده به وحدت کلی و اعتقاد به اینکه مظاهر کثیره در عالم ازل با ذات حق یکی بوده‌اند و جدایی کثرتی وجود نداشته است. باید این راه هم گفت که میان سروده ابوسعید گاهی احساسات عمیق مؤثری مشهود است که نمود کامل حکم و امثال و نغمه‌های شاعرانه است).از گفته‌ی اوست:« التوصیف قیام القلب مع الله بلاواسطه. منبع ::www.lifeofthought.com

دکتر حسن رحیم پور ازغدی

سخنرانی آقای دکتر رحیم پور ازغدی با موضوع :این یک خدای سکولار است!

 

 یک انقلاب وقتی شکست می خورد که خودش بخواهد شکست بخورد. یعنی از لحظه ای که آمادگی برای مردن و توهین شنیدن و عقب نشستن را در خودش بوجود بیاورد. قطعا چنین انقلابی خواهد مرد و دیگر اثری جز در تاریخ مکتوب از او باقی نخواهد ماند. به عبارت دیگر مرگ یک انقلاب حتما عمدی و خود خواسته است. انقلاب ها را نمی توان درهم شکست مگر اینکه خودشان بخواهند. انقلاب را موقتا می توان متوقف کرد ولی نمی شود آن را معدوم کرد. انقلاب بعد از اینکه ضربه ای بخورد تغییر شکل می دهد، تغییر تاکتیک می دهد اما منتفی نمی شود. اگر از در بیرونش کنند از پنجره وارد می شود. 15 خرداد 1342 سرکوب بشود 15 سال بعد از راه می رسد و همه اوضاع را به هم می ریزد.

 

خطری که برای همه انقلاب ها بعداز پیروزی قابل پیش بینی است و می تواند بزرگترین انقلاب ها را به زانو در آورد خطر ارتجاع است. همان تعبیری که در قرآن برای جنگ احد به کار رفته است. بعد از اینکه خبر شهادت پیامبر بین رزمنده ها منتشر شد اکثر آنها به دامنه کوه ها فرار کردند، بعضی ها گریه کردند و بعضی دیگر به کلی بریدند. آنوقت خداوند در آیه ای فرمود؛ اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود آیا شما از راه رفته باز می گردید. در همه اصولی که پیامبر برای شما آورد تردید می کنید؟ مگر قرار بود برای همیشه به شخص پیامبر گره بخورید؟ یا قرار بود همیشه تعالیم پیامبر پیش چشم شما باشد؟ کدام یک؟ ایمان شما به تعالیم پیامبر گره خورده نه به شخص او و بنابراین نباید با کوچکترین شکست یا ضربه ای که می خورید به همه چیز شک کنید.

 

این اتفاقات در آن دوران افتاد و در همه مبارزات هم می افتد. وقتی اوضاع خراب می شود و انقلابیون ضربه خوردند جز خواص که تا پای جان ایستاده اند و در چیزی شک نمی کننند، بقیه، انقلاب را تنها می گذارند. عمده ی کسانی که به یک انقلاب ملحق می شوند، بعد از نصر و پیروزی می آیند. و یدخلون فی دین ا... افواجا. وقتی می بینند پیروزی های پیاپی نصیب مومنین شد، فوج فوج و گروه گروه به آن انقلاب ملحق می شوند و پیروزی را علامت حقانیت می پندارند.

 

بسیاری از آنها در لحظه ای که معادلات سیاسی به هم بخورد و مومنین در فشار قرار بگیرند، به همان سرعت که ملحق شده اند، شک می کنند. در جنگ احزاب یا خندق وقتی فشار سنگین شد و محاصره طول کشید و علائم شکست پدیدار گشت، یک عده از مسلمانان وقتی نیروهای دشمن را دیدند که انبوه هستند و اکثریت قاطع با آنهاست، همان آدم هایی که پشت سر پیامبر نماز می خواندند و التماس دعا می گفتند، تبدیل شدند به کسانی که به همه چیز شک کردند. وقتی خطر را دیدند شک کردند.

 

یعنی بعد از اینکه انقلاب یا جنبشی پیروز شد دوباره ممکن است گردش به عقب صورت بگیرد. دوباره ممکن است انقلابیون راهی را که رفته اند عقب عقب بر گردند. این خطری است که انقلاب پیغمبر را تهدید کرد چه برسد به انقلابی مثل انقلاب ما.

 

بهترین و کم هزینه ترین راه برای متوقف کردن یک انقلاب، جنگ چشم در چشم با آن نیست بلکه دور زدن آن است. لازم نیست با تک تک سربازان آن انقلاب بجنگند، کافی است وارد اتاق فرمان آن انقلاب بشوند.

 

دشمنان ریاکار همیشه موفق تر از دشمنان چشم در چشم عمل می کنند. با نرم افزار خوب بدترین ترفندها را علیه یک انقلاب سازمان می دهند. انقلاب ها را تعقیب می کنند و فرمان آن را در دست می گیرند. و بدون این که آب از آب تکان بخورد، یک مرتبه می بینید از تخم عقاب جوجه کرکس بیرون آمد. این اتفاقی بود که در صدر اسلام افتاده است و قربانیان اصلی اش امام علی بن ابی طالب و اهل بیت پیغمبر بوده اند و هر لحظه ممکن است عین آن بر سر انقلاب هایی که ریشه کمتری دارند، بیایید.

 

انقلاب ها چه وقت می میرند؟ درست در آن لحظه ای که بعضی از انسان های آرمانی پیشین، که به نام انقلاب در جامعه مطرح شده اند از فرط خوردن گوشت انقلاب، نقرس بگیرند و حاضر بشوند اهداف انقلابی دو سه دهه قبل را در ملاءعام به سخره بگیرند و خود بخندند و دیگران را در آن خصوص بخندانند. همه اصول را زیر پا بگذارند تا به قدرت برسند. آنجا دیگر انقلاب به پایان رسیده است جتی اگر شناسنامه اش را رسما باطل نکرده باشند. در این دوره از تاریخ انقلاب هاست که اگر مردان وفادار آن انقلاب و چریک های عقیدتی تاریخ به داد آن انقلاب برسند، دوباره خون تازه در رگ هایش جاری می شود و گرنه برای همیشه به گورستان خواهد رفت.

 

انقلاب ها خیلی پر سر و صدا شروع می شوند اما بی سر و صدا به پایان می رسند. یعنی وقتی انقلاب شروع می شود همه می فهمند اما وقتی می میرد کم تر کسی می فهمد. این وقتی است که در درون حاکمیت انقلاب شعارهای خود انقلاب یعنی حکومت دینی به مسخره گرفته شود و به آن عمل نشود. وظیفه انسان های صالح در چنین شرایطی این است که اگر می توانند نگذارند انقلاب خاتمه پیدا کند و اگر نمی توانند حداقل نگذارند انقلاب بی سر و صدا بمیرد. یعنی باطل ها را بکوبند تا همه چیز در سکوت خاتمه پیدا نکند.

 

یکی از مرض های بی صدا برای انقلاب دینی پیش بردن پروژه سکولاریزاسیون نظام اجتماعی و انقلابی با حفظ پوشش مذهب است. یعنی عملا حاکمیت وارد پروژه سکولاریزاسیون بشود اما شعار های ظاهری مذهبی را حفظ کند. ظاهر همان ظاهر اما باطن در شرف تغییرات هولناک است. قدم اول هم با فساد فکری، سیاسی و اخلاقی و مالی بعضی از کسانی شروع می شود که خودشان در مسند حاکمیت انقلاب، یا دولت انقلاب می باشند که در طول سالها و به تدریج عوض می شوند. آن انحراف ساکت و صامت این است.

 

منادیان سکولاریزم در جهان اسلام برای اینکه حساسیت مردم را مهار کنند و خط مبارزه با قوانین اسلامی و فکر حکومت اسلامی را با حداقل تنش از صحنه حذف کنند با یک مقدار تضعیف عبارات و حقه های سینمایی، به افکار عمومی می فهمانند که حکومت سکولار با دین ضدیت ندارد، از آن نترسید، منتها کاری که می کند این است که دین را نه مبنای مشروعیت خود قرار می دهد نه مبنای عمل خود. دین را ریشه کن نمی کند بلکه جلوی ظهور حاکمیت دین را در عرصه های عمومی و امور پابلیک می گیرد. حکومت سکولار تنها کاری که می کند این است که برای حاکمیت، تفسیر دینی نخواهد داشت و مبنای سیاست گذاری و عمل حاکمیت را منابع دینی نخواهد دانست، بلکه هم اصل مشروعیت را و هم اهدافش را بر منابع غیر دینی مستقر می کند و گرنه قصد ریشه کن کردن دین را ندارد.

 

می گویند ضد مذهب نیستیم غیر مذهبی هستیم. ما دنبال حکومت ضد دینی نیستیم ما دنبال حکومت غیر دینی هستیم، و دشمنی با دین و دینداران نداریم. می گویند ما با خدا به عنوان سوژه ای برای نیایش مبارزه نمی کنیم اما خدا به عنوان قانون گذار باید صحنه را ترک کند. می گویند خدا بماند اما در خانه خودش. تشریف داشته باشند منتها در امور زندگی و معاش ما دخالت نکند. به عبارت دیگر خدا را عبادت می کنیم اما اطاعت نمی کنیم.

 

می گویند دین باید از دست ما مصون باشد برای اینکه وقتی دین را از صحنه سیاست خارج کنیم با این کار یک امر قدسی را از آلوده شدن به امور غیر قدسی و دنیوی بر کنار داشته ایم. یعنی این یک کار خیلی بهداشتی و به نفع دین است. می گویند؛ چرا متافیزیک را از عرش به زیر می کشید و با زندگی مخلوطش می کنید. بگذارید مقدسات، مقدس بمانند و آن ها را در حقوق مردم، در معاش مردم، در امور مالی مردم و در امور سیاسی مردم داخل نکنید.

 

می گویند اگر ما خدای خالق را بپذیریم، خدای شارع و قانون گذار را حتما نخواهیم پذیرفت. خدای خالق که شارع و قانون گذار نباشد ضرری برای منافع کسی ندارد. هر کسی بخواهد او را می پرستد و هرکس نخواهد نمی پرستد و این تقدس و خشیت مال داخل مسجد و کلیسا است. این ها را وارد عرصه عمومی نکنید. اخلاق خصوصی غیر از اخلاق عمومی و اخلاقی است که باید با آن حکومت کرد.

 

این شعار پدر سکولاریزم یعنی ماکیاولی است. می گفت با اخلاق خصوصی یعنی اخلاقی که برای انسان فضیلت و رذیلت تعریف می کند نمی توان حکومت کرد. فضیلت ها و رذیلت های فردی افراد، غیر از فضیلت و رذیلت جمعی است. فرلاندو مندریس یکی از نظریه پردازان برجسته نظام سرمایه داری و از مستشاران بزرگ لیبرال می گوید اصلا رذایل فردی، فضایل جمعی هستند یعنی هر چه در اخلاق فردی رذیلتند اتفاقا به درد اداره جامعه و حکومت می خورند. ما با رذایل فردی جامعه را اداره می کنیم و در نظام سکولار دنبال فضیلت نیستیم. فضیلت و رذیلت ربطی به عرصه سیاست ندارد. چون در این عرصه رازی وجود ندارد که لازم باشد دین برای بازگشایی در آن مداخله بکند. دین متعلق به عرصه رازهاست. در سیاست ما فقط یک راز داریم و آن هم راز بقاست که یک راز قدسی نیست. این زمینه اسطوره زدایی شده است و بنابراین نوبت به اساطیر دینی نخواهد رسید.

 

می گویند ما در عالم سیاست مبانی خفیه ای سراغ نداریم که برایمان پنهان باشد تا برای شناخت آنها نیاز به ماوراء طبیعت داشته باشیم. برای آنچه که داریم همین رئال پولتیک، همین سیاست معطوف به سود تدریجی کافی است. چون محور سیاست گذران ما اصلا بحث فضیلت و رذیلت و عدالت و حقیقت نیست. دولت لاییک باید در عالم نظر نسبت به ارزشها و حقیقت بی طرف و بی تفاوت باشد. در اخلاق نسبت به فضیلت باید بی طرف باشد و در عالم سیاست و مدیریت نسبت به عدالت باید بی طرف باشد. این تعبیر تقریبا چکیده ای از فلسفه تئوری دولت است. دولت لاییک فقط مسئول آزادی و امنیت است. فقط باید فضایی ایجاد کند برای رقابت و هیچ مسئولیتی در برابر عدالت، فضیلت و حقیقت در هیچ یک از سه قوه اصلی حیات بشر ندارد.

 

این ها فرامینی است که هم اکنون در مورد دولت دینی دارد تعقیب می شود تا او هم به این امر، تن بدهد. البته با حفظ شعار مذهبی و حفظ ظاهر، یعنی از درون خالی شود. این مربوط به الان هم نیست، از سال ها و روزهای اول انقلاب این خط در مقابل انقلاب و خط امام حضور داشت و فعالیت می کرد. در یک دوره هایی هم در اول انقلاب وارد حکومت شد. این خط هیچ وقت نمرده و هنور هم زنده است و در دهه اخیر تقویت و احیا شده و دوباره در حال فعالیت و سرباز گیری است. می آید تا دوباره شانس خودش را آزمایش کند.

 

تعریف سیاست مدرن چیست؟ وقتی گفتیم فضیلت ربطی به سیاست ندارد و یک سیاست مدار نباید به دنبال اجرای عدالت و تأمین فضیلت باشد و فقط باید دنبال قدرت باشد، معنی آن چیست؟ یعنی سگ ها به جویدن یکدیگر بر سر لاشه ها مشغولند. این تعریف سیاست و قدرت در آن منطق خواهد بود و طبیعی است با این تعریف ها سیاست مدرن، غیر مقدس است.

 

می گویند ارزش ها و مقدسات را وارد بحث ها و منازعات سیاسی نکنید. آنها را آلوده به دنیا نکنید. بگذارید روی تاقچه بمانند. باید آنها را انبار کرد تا برای روز مبادا مصرف کرد. ارزش ها را کنار بگذاریم تا یک وقتی اگر لازم شد از آن ها استفاده کنیم. قرار نیست توسط این ها حکومت کرد. قرار نیست بر اساس اینها بازار مسلمین را سازمان داد. قرار نیست بر اساس اینها نظام رسانه ای و آموزشی کشور بازسازی شود. قرار نیست رابطه کارگر و صاحب کار، پول و کار بر این اساس تنظیم شوند. در این جا سلسله به جای ولایت، قدرت به جای عدالت و غریزه به جای فضیلت اصل می شود.

 

این تعریف دولت سکولار و سیاست مدرن است. همه ی اختلافات و درگیری ها و دوستی ها و دشمنی ها بر این پاشنه می چرخند. در این جدول محاسبات هر لحظه ممکن است دوست ها دشمن بشوند و دشمنان دوست. وقتی ملاک بر سر کار آمدن یا نیامدن، بر سرکار ماندن یا نماندن من می شود، دیگر معلوم است تمام آن درگیری هایی که بر اساس حق و باطل ایجاد شده و خاک ریزهایی که بر این اساس صدها هزار نفر در آن شهید شدند باید جمع بشوند و در جهت دیگری چیده بشوند. برای اینکه دیگر قرار نیست بر سر اصول و حقایق با کسی بجنگیم. دیگر قرار نیست دوستی ها و دشمنی های ما عقیدتی باشد. بلکه همه ی دوستی ها و دشمنی ها بر اساس منافع ما و قدرت ما بر قرار خواهد شد. این یعنی سکولاریزه شدن حاکمیت.

 

در این تفکر ما در عالم سیاست هیچ چیز غیر طبیعی نداریم تا نیاز به احضار مفاهیم ماوراء طبیعی داشته باشیم. دیگر همه چیز طبیعی و غریزی پیش می رود و اهداف ما نباید تحت شعاع مفاهیم ماوراء طبیعی و فوق طبیعی قرار بگیرد. بنابراین دین هم اگر قرار است ادامه حیات بدهد و ما تحملش بکنیم باید زبانش را عوض کند. دیگر نباید از حدود الهی، تکلیف، امر و نهی، اصول و ارزش ها دم بزند. اینها متعلق به ادبیات دورانی است که می خواهند انقلاب کنند. باید دین تلطیف بشود. یعنی نباید از ما و به خصوص از حکومت مطالباتی داشته باشد چون دین باید غیر حکومتی باشد. نظرش را باید معطوف کند به مسائل خارج از عرصه عمومی. دین یک مسأله خصوصی است. همین طور که اخلاق یک مسأله خصوصی است. و چون خصوصی است و مربوط به من است، نمی تواند بر ما حکومت کند.

 

می شود گفت دین من و دین تو، اما چیزی به نام منکر عمومی نداریم که بخواهیم امر و نهی کنیم. در این راه، جهاد، شهادت، تشکیل حکومت، اجرا و اقامه حق با تعریف دینی بی معنی خواهد شد. وقتی اهرم را روی مبنا و اصل یک تفکر گذاشت و آن را جابه جا کرد یک مرتبه همه چیز با هم معنایش را از دست می دهد.

 

می گویند دین دیگر نباید مطالبات داشته باشد بلکه باید در ذیل مطالبات ما قرار گیرد یا مطالبات ما را توجیه بکند. دین نباید برای ما تعیین تکلیف بکند، باید به ما سرویس بدهد و گرنه دهانش را سرویس می کنیم. ما تکلیف سرمان نمی شود. رضایت خدا از رضایت خود ما مهم تر نیست. ما اصلا قرار نیست خدا را راضی کنیم. زندگی بر طبق اراده ی خدا کار ما نیست. ارائه تعریف دینی از تکامل انسان کم کم از حوزه اراده ما خارج می شود.

 

مخرج مشترک همه ی این تلاش ها این است که خدا قیم ما نیست. خدا حق دخالت در زندگی ما، اقتصاد ما، سیاست ما، حکومت ما و معاش ما را ندارد. ما خدا را نیایش می کنیم به شرط اینکه در زندگی ما دخالت نکند.

 

این یک خدای سکولار است، خدا حق ندارد حقوق را معلوم یا محدود بکند. خدا نباید وظایفی برای ما تعیین بکند. ما خدای تکلیف نمی خواهیم. خدایی را می پذیریم که ما را همان گونه که هستیم، بپذیرد. یعنی بدون تکلیف به جهاد با نفس و جهاد با دشمنان خدا.

 

ما دینی را می پذیریم که در آن هیچکدام از این دو جهت نباشد. یک خدای بی درد سر می خواهیم. ما خدایی را می پذیریم که بخواهد جهان، جهان باشد یعنی بپذیرد که جهان همینطوری که هست، بماند و تغییر نخواهد بدهد. از عدالت علوی در آن صحبت نکند. نظام معیشت ما را بر اساس الگوهای خودش تغییر ندهد.

 

هیچ اصل ویژه ای نباید بر سیاست و منافع و حاکمیت ما حکمرانی کند و همه راه ها باید به خود ما ختم بشود. زندگی دنیا هم مقدمه هیچ چیزی نباید شمرده بشود. خودش اصل است. منافع ما و حقوق ما، اصل است. ما حقوق داریم و اضافه حقوق. تکلیف نداریم. هر کسی از مسئولیت ما سخن بگوید به حقوق ما تجاوز کرده است.

 

اصلا انبیاء آمده اند تا بگویند شما حیوان بالفعلید و ما می خواهیم شما را انسان بالفعل کنیم. انبیاء برای همین آمده اند. می گویند شما انسان بالقوه اید و ما می خواهیم شما را انسان بالفعل کنیم. یعنی صورت تان انسانی است می خواهیم سیرت تان را هم انسانی کنیم. آنها در جواب می گویند ما اگر بخواهیم حیوان بمانیم چه کسی را باید ببینیم !!

 

اینها عصاره مقالات و کتاب هایی است که در همین دهه اخیر به سرعت دارد ترجمه می شود. همه هم حق به جانب اند و می گویند ما مذهبی هستیم. ما یک قرائت مدرن از مذهب داریم. صحبت می کنند از اینکه حق ماست که اصلا حیوان باشیم. می خواهیم حیوان باشیم.

 

شما می بینید در حقوق بشر، سر و کله حقوقی عجیب و غریب پیدا می شود که هیچ وقت مطرح نبوده است. از آن تعریف می کنند به حق ناحق بودن، حق باطل بودن، حق پشت پا زدن به همه چیز، حق ارتداد و این ها همه جزء حقوق بشر است. این یک رویکرد ماکیاولیستی به قدرت و سیاست، با خدا خواهی و خدا پرستی ارتباطی ندارد.

 

پا فشاری می کنند که در دین نظر سیاسی و نظریه دولت نداریم و نباید دنبال الگوهای علوی و رفتار های علوی برای حکومت بگردید. علی ابن ابیطالب فوت کردند، خدا اموات شما را بیامرزد، چرا از او صحبت می کنید. چرا از پیامبر، از اهل بیت صحبت می کنید و می خواهید از آنها برای حکومت الگو بسازید و می خواهید براساس آن مبانی حقوق بشر و حاکمیت را تعریف کنید. این حق را ندارید.

 

البته در حکومت سکولار شما می توانید 19 و 21 رمضان عزا بگیرید و ماه رمضان را روزه هم بگیرید، عاشورا هم سینه بزنید اما یک کلمه حق ندارید بگویید که علی و حسین برای چه کشته شده اند؟ و دنبال تشکیل چه نوع حکومتی بودند؟ و بشر و حقوق بشر را چگونه تعریف می کردند؟ اینها جمله هایی است که نباید گفته شود. اینها خط قرمز است. اما می توانید آش نذری درست کنید!

 

در این تفکر می گویند که دنبال معیارهای عدالت در دین، نباید گشت. نباید در دین دنبال حقوق بشر گشت. اصلا بشر و حقوق بشر باید خارج از دین تعریف شود. اینها ربطی به دین ندارند. دین یک امر مقدس فردی است. نباید رابطه فرد با جمع، مفهوم حق حاکمیت، نسبت حقوق و وظایف را از دین گرفت. اینها همه عوامل غیر دینی و برون دینی هستند.

 

اگر پای سنت لائیسیته در جامعه و حکومت سفت بشود و در افکار عمومی نهادینه بشود دیگر نوبت به رفتار علوی نخواهد رسید. اگر این تفکر مسلط بشود، دوباره باید از صفر شروع کرد و باید از صفر شهید داد، صد هزار و دویست هزار شهید که آیا بشود یا نشود.

 

این تفکر می گوید؛ تفکر سیاسی را نباید به تفکر وحیانی گره بزنید. دین از دولت جدا است. دنبال هیچ تغییر منسجم در دستگاه فکری و دینی نباید بود. قرائت زمانی و مکانی از دین نباید باشد و دین باید توخالی بشود تا انعطاف پیدا کند. باید محتویات معرفتی و عملی دین را بیرون بریزید. این ظرف را وارونه و خالی کنید. خالی که شد و دیگر ادعایی در عرصه عمومی، حقوق بشر، سیاست، حکومت و عدالت نداشت و دین بی ادعا که شد آن وقت انعطاف پیدا می کند. آن وقت ما تحملش می کنیم.

 

نخست وزیر انگلیس در زمان امپراطوریش در قرن 19 در یکی از کشورهای اسلامی صدای اذان را شنید و گفت اینها چه می گویند، نکند مسلمانان دارند علیه ما چیزی می گویند. گفتند دارند می گویند وقت نماز است. گفت به منافع ما ضربه ای نمی زند. گفتند نه! گفت بگذارید بگوید تا حنجره اش پاره شود.

 

اینها می گویند دین باید آنقدر مجمل و مبهم و هزار قرائتی بشود تا بتوان از پس جزمیت و یقینی که یک انقلاب را به وجود می آورد، برآمد. اگر ریشه یقین را زدی ریشه انقلاب را زدی. چون انقلاب ها هیچکدام با شک شروع نمی شود بلکه با شک به پایان می رسند. وقتی در انقلاب شک می کنند آن انقلاب تمام شده است.

 

می گویند دین باید یک ساختار کاملا باز داشته باشد تا قابل دوام باشد. خلاصه اش این است که نباید هیچ امر ثابت، محکم، ضروری و غیر متشابه در دین باقی بماند. می گویند هر چه از ایده پروری ها و آرمان های انقلابی و رادیکال صحبت بکنید در جامعه کومپلکس های هیجانی ایجاد می کنید.

 

با این قبیل مباحث سعی می کنند فکر انسان مطلوب، جامعه مطلوب و حکومت مطلوب را از سر مسلمانان بیرون کنند و به مسلمانان القاء کنند که اصلا برای خدا و پیغمبر مهم نبوده و نیست که شما مسلمانان در چه نظام سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و حقوقی دارید زندگی می کنید. اینها ربطی به دین ندارد و آن نظریه ای را که دین را عرصه حقوق بشر و تکالیف و حقوق بشر می داند، رها می کند. در واقع می خواهند دین را در صحنه نگه دارد اما به عنوان دکور صحنه. نمی خواهند مشروعیت نظام اجتماعی را از دین بگیرند. دین را به عنوان مبنای مشروعیت و میزان عمل حاکمیت و مردم نمی خواهند. به عنوان دکور صحنه می خواهند. برای اینکه متدینین عصبانی نشوند و موضع نگیرند. لذا تمام نمونه های آرمانی نظام دینی را تخریب می کنند.

 

به ما می گویند که شما به هیچ نمونه آرمانی و هیچ شخص معین در حیات دینی اشاره نکنید و در امکان تأثیر اسوه هایی مانند علی بن ابی طالب تشکیک می کنند، خدشه می کنند. با این استدلال که آنها موجودات تاریخی بودند و تاریخ انقضاء دارند.

 

این جریان فکری و سیاسی که در دهه اخیر در کشور ما دوباره فعال شده است، سعی می کند بگوید اسلام سیاسی دورانش به سرآمده است و حقوق بشر و عدالت اساسا حقایق غیر دینی اند و برای اسلام فرقی نمی کند که چه کسانی دولتمرد باشند. چه کسانی فرمان بدهند و چه کسانی سیر باشند و چه کسانی گرسنه. اقتصاد اسلامی، حقوق اسلامی و جامعه اسلامی، کلماتی بی معنی است و وجود خارجی ندارد. آنها می خواهند تفهیم کنند به شما که هیچ حقانیتی در کار نیست. خاتمیتی در کار نیست. اصلا حقیقت روشنی در کار نیست و از دین باید به یک حداقل یا به عنوان یک توهم تاریخی و اتوریته کوچک شده آرمانهای تو دهنی خورده، اکتفا کنیم. و این روایتی سکولار از دین است. دین باید در آن کوچک شود. دین باید اول تسخیر شود تا بعد تحقیر بشود. کوچک و مچاله بشود. تا بعد بشود راحت حذفش کرد.

 

یکی از آقایان می فرمودند دین در دوران مدرنیزه حکم سربازی فراری را دارد که دارد فرار می کند. او تا می تواند باید خودش را از ادعا سبک کند. دیگر نباید ادعای حقانیت بکند. دین باید بگوید اگر صلاح می دانید ما هم هستیم. همین و بیشتر از این نیاید در این دوره ادعا بکند. تلاش می کنند دین را به یک سری مفاهیم ارتجاعی، مجمل و شخصی تبدیل بکنند بطوری که قادر به ارائه راه حل و هیچ راهنمای خاصی نباشد. هیچ نسخه ای برای شفای دردهای انسانی، انحرافات فردی و بی عدالتی های فردی نتواند بپیچد و دست به ساختن سازمان اجتماع و روابط اجتماع انسانی نزند. عدالت را تعریف نکند. تبدیل به امر علمی نشود.

 

می خواهند دین در هیچ حوزه نظری و عملی، صریح و دقیق و روشن سخن نگوید. امکان داوری و قدرت قضاوت را از او بگیرند و دین را فقط احساس کور تعریف کنند و با سکولاریزاسیون و همین مشروعیت های قرار دادی و قراردادهای دموکراتیک مهارش بکنند و به نام عقلانیت در واقع می خواهند نفسانیت را بر سازهای اجتماعی حاکم کنند.

 

می خواهند تز فرهنگ اسلامی را تحت عنوان اینکه منشاء خشونتهای اجتماعی خواهد شد، کم کم به محاق ببرند. می خواهند به نام تضاد علم و ایدئولوژی، غریزی ترین سود پرستی ها و غیر عقلانی ترین و مبتذل ترین توتالیتاریزم یعنی اصالت سود را بر فرهنگ و جامعه مسلط بکنند و الگوهای نظام اجتماعی را به حوزه اخلاق شخصی عودت بدهند. هر آرمان خواهی را با بر چسب رادیکالیزم بدنام کنند و بجای کمال و حقیقت، سود و لذت را هدف حکومت بکنند.

 

می خواهند معارف دین را تحت عنوان اینکه دین مبلغی کاذب و وارونه است و به اصطلاح ایدئولوژی است و غیر عقلانی است و در مرتبه بعد با این بهانه که اصلا قابل درک نیست و امکان انطباق شناخت ما با آن وجود ندارد و اصلا متن دین غیر قابل فهم است، به بایگانی بفرستند. دینی که لایق و مستعد هیچ فهم قطعی نباشد لایق هیچ عمل قطعی هم نخواهد بود.

 

سخنانم را با این نکته تمام می کنم که اینها فکر همه چیز و همه جا را کرده اند. تحت نام شالوده شکنی و ساختار شکنی دین در واقع دارند جزمی ترین و ارتدوکسی ترین گرایش ها را در خصوص منافع سرمایه داری و منافع لیبرالیزم در کشور تعقیب می کنند. درواقع این خط و ربط دشمنان است که تحت عنوان دوست در کشور دارد تعقیب می شود. بعد اعلام می کنند که مفاهمیم دینی، ارزشی و انقلابی شما در هر فضایی قابل درک نیست. بویژه در جهان کنونی دیگر جای این ایده ها نیست و اخلاق نمی تواند دو ساحتی باشد. یعنی هم مبنای عمل فردی و هم عمل حکومتی باشد. و اینکه اساسا اخلاق مطلق وجود ندارد. اسلامِ ناجی، در کار نیست که بشود آن را هدف گیری کرد. نه تفسیر جهان و نه تغییر جهان هیچکدام نباید به نام دین انجام بشود و هیچکدام کار دین نیست.

 

ادعا می کنند که ما داریم گزارش می دهیم، در حالیکه گزارش می سازند. می گویند دین در احتضار است و ما در واقع می خواهیم دفنش بکنیم. بنده خدایی سکته کرد، فکر کردند مرده است. آمدند دفنش کنند، یک دفعه جنبید و فامیلش ترسیدند و فرار کردند. گور کن هم که بیل در دستش بود بعد از چند دقیقه گفت نترسید، بر گردید با بیل زدم کشتمش! گزار ش می دهند دین مرده است اما در واقع خودشان قاتلند. می خواهند موجود زنده ای را دفن کنند.

 

ما با تفکری مواجهیم که از دولت عرفی بی طرف و بی تفاوت، از بروکراسی بی آرمان و مدینه فاضله بی فضیلیت و از قدرت سرگردان و مشروعیت های قراردادی و کمی صحبت می کند. می خواهد این ایده شرک آمیز را به نام مذهب مدرن یا قرائت مدرن از مذهب به ملت ما قالب بکند. این خط را بشناسید. خطی است که از تقابل انتساب و انتخاب سخن می گوید و بعد به طرف انشقاق و ایده اصلی انقلاب خیز بر می دارد.

 

می خواهند جمهوری اسلامی را اول تبدیل کنند به جمهوری و اسلامی یعنی یک ترکیب از دو چیز و نه جمهوریت در قالب اسلام که یک چیز است بلکه جمهوری و اسلامی و در مرحله بعد جمهوری یا اسلامی. جمهوری اسلامی باید بشود جمهوری و اسلامی و بعد بشود جمهوری یا اسلامی. این خطی است که دارد تعقیب می شود.

 

شما در آینده خواهید دید که سریعا این نکته ها را با افکار عمومی در جریان می گذارند و بروکراسی دولتی و مشروعیت قانونی و دموکراتیک را در یک کفه خواهند گذاشت و سلسله مفاهیم دینی را با مشروعیت کاریزمایی یا مشروعیت های سنتی رو به زوال در کفه دیگر خواهند گذاشت و منتظر لحظه ای می نشینند که وقتش برسد.

 منبع : نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها



 

پند

پندهایی نقل از کشکول شیخ بهائی
 
* - دنیا را بهر سه چیز خواهند : عزت ، بی نیازی و آرامش. آن کس که زهد ورزد عزت یا بد و آن کس که قناعت پیشه کند بی نیازشود و آن کس که کوشش از پی دنیا بنهد ‹ در طلب دنیا نکوشد› آرامش پذیرد. (ص353)

* - مردمان به روزگار گذشته عمل همی کردند و سخن نمی گفتند و بعدها می گفتند و عمل نمی کردند و امروز اما نه می گویندو نه عمل می کنند .(ص401 )

* - مردمان می گویند چشم بگشایید تا ببینید و من گویم چشم بر هم نهید تا ببینید .( ص 309)

* - آن کس که تو را برای کاری دوست بدارد هنگامی که انجام شد رهایت کند .( ص 316)

* - بدان که غیبت چون صاعقه ای هلاک بار است و حال آن کس که بدگوئی مردمان کند به حال کسی  ماند که منجنیقی ساز کند که حسناتش را به شرق و غرب افکند ...

*- به نزد عبدالله بن مبارک سخن از غیبت رفت ، گفت اگر غیبت کنم غیبت مادر خویش کنم چه وی به حسنات من شایسته تر از دیگری است . ص 350

*- امیر المومنان علیه السلام فرزندش محمد بن حنفیه را به جنگها پیش همی فرستاد و با حسن و حسین  علیهما السلام چنان نمی کرد و می فرمود : او فرزند من است و این دو فرزندان پیامبر (ص)اند. محمد بن حنفیه را گفتند : چگونه پدرتورا بجنگ همی فرستد و ایشان را نه ؟ گفت من دست راست اویم وآن دو چشمانش، و وی با دست راست خویش از چشمانش حراست همی کند. (ص451)

 

قومیت گرائی عربی و تاثیر آن بر هویت ملی

قومیت گرائی عربی و تاثیر  آن بر هویت ملی
مقدمه:

کشور ایران در شمار کشورهای کثیرالقوم محسوب می‌شود با این تفاوت که قومیت‌های موجود در ایران از یک نژاد، ولی به زبان‌ها و لهجه‌های متفاوتی تکلم نموده و زبان اصلی و رسمی خود را فارسی می‌دانند و از لحاظ قرابت سرزمینی و ملیتی و وطنی، ایران را وطن اصلی و دائمی خود دانسته و خواستار استمرار زندگی در سرزمین جغرافیایی ایران هستند و هرگز داعیه‌ی جدایی از دامن مام و میهن را ندارند، بلکه‌ خواسته‌ها و مطالباتی دارند که گاه برای تحقق آنها دست به خشونت‌های مقطعی و اعتراضی می‌زنند. این اعتراضات تا بدانجاست که امنیت ملی کشور تهدید نشود.

البته تشدید منازعات قومی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز ناشی از سوء استفاده عوامل بیگانه از شرایط و بستر فراهم شده داخلی به خصوص در مناطق قومی که در مرز جغرافیایی مستقر هستند، بوده است و نخبگان و رهبران منازعات قومی عمدتاً غیر بومی یا دارای اهداف یا گرایش‌های سیاسی مخالف با نظام سیاسی مستقر بوده‌اند. بنابراین اقوام ایرانی در گوشه‌ گوشه کشور خود را ایرانی و مسلمان می‌دانند و موجودیت خود را در قالب ایران واحد جستجو می‌کنند.

سرزمین خوزستان

نام خوزستان در یک قرن گذشته اغلب با نفت گره خورده است. خوزستان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق که پیشانی جنگی استکبار و صهیونیسم جهانی علیه نظام اسلامی بود، وجهه جدید و ویژه‌ای به

خود گرفت که مقطعی از تاریخ ایران و خاصه خود استان خوزستان را در ابعاد گوناگونی مورد تأثیر قرار داد؛ چرا که نوع نگاه مردم ایران به مسأله دفاع و مسائل متعاقب آن در عرصه‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی متحول گردید و وجب به وجب خاک این سرزمین تقدس ویژه‌ای یافت.

ثمره مقاومت و حماسه دفاع مقدس ملت ایران در خوزستان و اهمیت نفت , روح همگرایی‌ ملی را در این استان تقویت و غرور ملی را تثبیت نموده است. هویت ملی گرچه در این استان فرصت پویایی و بالندگی دارد و تنوع قومی باعث بالندگی هویت ملی و اتحاد ملی می‌شود ؛ اما غفلت از نارسایی‌ها و عقب‌ماندگی‌ها و محرومیت‌های نسبی تاریخی و ویرانی‌های عمومی ناشی از جنگ تحمیلی و عدم سیاستگذاری قومی صحیح و مهمتر از همه سیاستهای ناآرام سازی قومی در ایران توسط استکبار جهانی در این استان می‌تواند وفاداری ملی و تعلق خاطر به هویت ملی را نزد گروه‌های اجتماعی و اقوام زبانی دچار خدشه نماید. اهمیت خوزستان در مسائل قومی، ناشی از فعالیت‌های قومی چند سال اخیر است که تحت تأثیر عوامل گوناگونی از جمله حضور بیگانگان در منطقه بوده است. جریانات فعال در مسائل قومی خوزستان، گروه‌های معاند با پایگاه فکری غرب‌گرا و دارای اهداف خاص سیاسی و فرهنگی هستند که اکثراً غیر بومی بوده و سابقه فعالیت‌های سیاسی فکری آنها در تقابل با نظام جمهوری اسلامی بوده است.

گروههای دخیل در جریانات قومی خوزستان

قبل از ورود به بحثهای جدید لازم است مروری داشته باشیم بر فعالیت گروههای قومیت گرای خوزستان در بعد از پیروزی انقلاب اسلامی. فعالیت این گروهها در بعد از انقلاب را می‌توان در دو مقطع زمانی از ابتدای انقلاب تا جنگ تحمیلی ودوران بعد از جنگ تقسیم نمود.

1- فعالیت گروه‌ها و تشکل‌های فعال قومیت گرا در منطقه خوزستان در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی

در سال1324 به تشویق "لرد چارلز تران" رئیس اینتلیجنت سرویس خاورمیانه، جنبش ناسیونالیست عرب , جبهه التحریر خوزستان، فدائیان خلق عرب، حزب کارگران عرب شکل گرفتند, این گروهها در مقاطع مختلف تاریخی و همچنین بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1358 به نشر عقاید و اهداف خود پرداخته و اقداماتی را با هدایت رژیم بعث عراق به صورت انفجار، خرابکاری و بمب‌گذاری در خطوط لوله گاز و نفت، ایستگاه‌های راه‌آهن، پل‌ها، مراکز اداری و آموزشی و قضایی انجام می دادند و سران مرتجع و کشورهای منطقه که حاکمیت خود را در برابر موج بیداری اسلامی برخاسته از انقلاب ایران متزلزل می دیدند با جنگ رسانه‌ای بی‌سابقه‌ای به تقویت و تشویق منازعات قومی در خوزستان می‌پرداختند.

اما با شروع جنگ تحمیلی در سال 1359، مسائل قومی خوزستان تحت‌الشعاع وضعیت جنگی منطقه و حضور رزمندگان اسلام قرار گرفت و میزان فعالیت آنها کاهش و بصورت پنهانی و مخفی درآمد.

در این ایام سران کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، همچنان تحت تأثیر امپریالیسم خبری استکبار جهانی، از ترس تأثیر صدور انقلاب اسلامی بر حکومت‌های لرزان خود، با کمک‌های مالی و تبلیغاتی از گروه‌های قومیت‌گرای منطقه‌ای حمایت می‌کردند.

2- فعالیت جریانات ناسیونالیسم قومی عربی بعد از جنگ تحمیلی

بعد از پایان جنگ تحمیلی در نتیجه پذیرش قطعنامه 598 و برگشت وضعیت عادی به استان خوزستان و رجعت مهاجرین جنگی از سراسر کشور به مناطق جنگزده و احیاء احساسات و هیجان های قومی عشیره‌ای در برخی حوزه‌ها، زمینه فعالیت‌ گروه‌های قومیت‌گرا در میان توده‌های محروم استان در شرایط خاص دوره بازسازی و سازندگی مناطق جنگی و رویکرد سریع توقعات فزاینده مردم مهاجری که به استان برگشته بودند، فراهم گردید، لذا دو جریان "عرب‌گرای تجزیه طلب" و "عرب گرای هوادار فدرالیسم" (یک کشور چند ملیتی) فعال شدند.

1- جریان عرب‌گرای تجزیه طلب: این جریان از سوی دو گروه جبهه "العربیه التحریر الاهواز" و "حرکت التحریر الوطنی الاهوازی" طرح‌ریزی و پی‌ریزی می‌شود. "جبهه التحریر" در سال 1342 با هدف جدایی از ایران به وجود آمد و تا 1353 (1975) تحت حمایت رژیم عراق فعال بود و بعد از انعقاد قرارداد 1975.م الجزایر بین رژیم ایران و عراق، این جبهه به لیبی رفته، ولی با پیروزی انقلاب مجدداً تحت حمایت رژیم بعث عراق وارد فعالیت قومی علیه جمهوری اسلامی در خرمشهر و خوزستان شد.

گروه "حرکت التحریر الوطنی الاهوازی" در سال 1983 م، تأسیس شد و پیوسته در بیانیه‌های خود از اصطلاحات اهواز اشغالی و لزوم یکپارچگی صفوف عربی برای آزادی عربستان سخن به میان آورده است. در سایت اینترنتی این گروه نقشه‌ای از خوزستان تحت عنوان عربستان آمده و در گوشه‌ای از آن عده‌ای در حال بلند کردن نام الاهواز هستند که تصویر "شیخ خزئل" را در خود دارد. رخدادهای مرتبط با خرابکاری و اقدامات تروریستی در سالهای اخیر در خوزستان و بویژه در اهواز عمدتا با هدایت این جریان انجام می گیرد.

2- جریان عرب‌گرای هوادار فدرالیسم: این گروه، فرقی بین عملکرد نظام سیاسی انقلابی با نظام سیاسی پهلوی قائل نیست، ولی مخالف جدایی طلبی است و راه احقاق حقوق خود را خودمختاری منطقه‌ای تحت حاکمیت کشور واحد ایران می داند. این جریان در دو بعد بین‌المللی و داخلی فعالیت‌هائی را صورت داده‌ است:

الف) فعالیت در بعد بین‌المللی جریان هوادار فدرالیسم مبتنی بر جلب نظر بازیگران بین‌المللی دولتی و غیر دولتی و جریان مقبول فکری و فرهنگی جهانی است و با اهداف فضاسازی بین‌المللی به منظور فشار بر ایران در قالب سخنرانی‌های نخبگان قومی در سمینارها و تجمعات بین‌المللی و منطقه‌ای پیگیری می شود.

در این حوزه فعالیتی، "نمایندگی عرب‌های اهواز"، حزب "همبستگی دموکراتیک اهواز" و افرادی چون "کریم بنی سعید" و "یوسف عزیزی بنی طرف" قرار دارند.

ب) فعالیت در بعد داخلی جریان هوادار فدرالیسم برای جلب افکار عمومی در داخل کشور و نوعی فضاسازی داخلی است. این جریان می‌کوشد صلاحیت هر نوع اظهار نظر انتقادی درباره عرب زبان‌های خوزستان را در انحصار خود درآورد، لذا در مقابل مسائل و مطالبی که از سوی مدیران و نخبگان و مطبوعات استانی صادر می‌شود واکنش نشان می‌دهد. از طرفی می‌کوشد توان تأثیرگذاری خود را با ایجاد ائتلافی با سایر افراد و گروه‌های فعال مسائل قومی در سراسر کشور گسترش دهد و فعالانه در مقابل مسائل قومی موضع بگیرد. گرچه این گروه فعلا خودمختاری منطقه ای را تحت حاکمیت نظام فدرالیسم شعار خود قرار داده است اما این امر تاکتیکی و گامی در جهت تحقق جدایی طلبی می‌تواند ارزیابی شود.

هویت ملی و اعراب خوزستان مسئله هویت ملی در ابعاد روانشناختی و جامعه شناختی قابل پیگیری است. هویت ملی علقه‌ها و بستگی‌های فردی و جمعی را در یک منطقه مورد نظر قرار می‌دهد و بستگی خاصی با حقوق شهروندی دارد که تحقق آن در چارچوب دولت ملی مد نظر است و لازمه آن برابری اساسی انسانها در دولت ملی، جدای از تقسیمات زبانی و قومی می‌باشد، یعنی برابری در دستیابی به مقامات سیاسی و اداری، برابری در برخورداری از فرصت‌ها و امتیازات و تسهیلات (تحصیلات، شغل و امکانات رفاهی و ...) تساوی در حقوق و امتیازات قانونی، برابری در حق مشارکت سیاسی و تکالیف ناشی از آن، برابری در تقسیم و توزیع خواسته‌ها و مطالبات مشروع، احساس روحی و روانی برابری اعضاء ملت در رسیدن به حقوق قانونی در شکل‌دهی هویت ملی مؤثر است.

در بستر تاریخ، قبایل گوناگون عرب بر اثر شرایط سخت زندگی ناشی از جنگ‌ها و خونریزی‌ها و خشونت‌های قبیله‌ای در جزیره‌العرب که موطن اصلی اعراب بوده به دیگر مناطق مهاجرت نمودند. در استان خوزستان از دوره ساسانی عرب‌ها به سوی ایران مهاجرت کرده و اوج این مهاجرت‌ در جریان فتح ایران بدست سپاه اسلام بود.

خاستگاه اصلی اعراب ایران قبایل بزرگ عرب عربستان همچون بنی تمیم، بنی اسد، بنی سعید، عباده می‌باشد. هم اکنون در استان خوزستان 63 قبیله‌ و عشیره و طایفه مهم عرب زندگی می‌کنند که از حواشی کرخه، شوش و شوشتر و هفت‌تپه و مسیر مسجدسلیمان و ملاثانی و اهواز و حمیدیه و سوسنگرد و بستان و هویزه و هورالهویزه و خرمشهر و آبادان و اروندکنار و روستاهای اطراف آن و شادگان و بندر امام و بندر ماهشهر و هندیجان تا زیدون و بهبهان و رامهرمز و امیدیه در مرز 1336 کیلومتری خوزستان با کشور عراق توسعه پیدا کرده‌اند. شغل عمومی اینها کشاورزی و صیادی (ماهیگیری) و پرورش اسب و دام‌های اهلی است. استعداد و ظرفیت فعالیت‌های فکری و فرهنگی اجتماعی را دارند.

البته در طول تاریخ حیات سیاسی - اجتماعی, اعراب مهاجر به ایران در فرهنگ و هویت ایرانی ادغام شده و خود را ایرانی و مسلمان می‌دانند. بر اساس گزارش تحقیقی پژوهشی مؤسسه مطالعات راهبردی وابسته به وزارت علوم و تحقیقات و فن‌آوری در مورد اعراب خوزستان تحت عنوان "قومیت عرب خوزستان و هویت ملی ایران"، بستگی و قرابت اعراب این منطقه به ملیت و هویت ایرانی یک امر انکارناپذیر است، اما علیرغم این موضوع در پژوهش قومیت عربی خوزستان مسائل متنوع مرتبط با حیات سیاسی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی باید مورد توجه قرار گیرد.

مشکلات خوزستان

خوزستان علی رغم ثروتهای بسیاری که در سرزمین خود نهفته دارد, از جمله بخشهای محروم کشور است که این فقر و محرومیت مبتنی بر سیاستهای غلط دوران پهلوی شکل گرفته است. حوادث ناشی از جنگ نیز بر مشکلات این منطقه افزوده و ضروریست تا معضلات مردم این استان شناسایی شده و مورد توجه قرار گیرد. مشکلات عمومی ساکنان عرب زبان خوزستان عبارت از :

الف) مشکلات اجتماعی،

ب) مشکلات فرهنگی،

ج) مشکلات سیاسی،

د) مشکلات اقتصادی

بیشترین مشکلات مردم خوزستان در حوزه مشکلات اجتماعی، مشکلاتی چون افزایش و تراکم جمعیت، امکانات ضعیف و نبود بهداشت، نبود مسکن مناسب، کمبود امکانات رفاهی (کولر گازی و ... )، افزایش اعتیاد جوانان، بیکاری و ... است.

در رتبه دوم, مشکلات اقتصادی قرار دارد که شامل گرانی و تورم، ضعف درآمد ناشی از شغل نامناسب، گرانی مصالح ساختمانی و پایین بودن سقف وام‌ها، بیکاری و ... می باشد.

در رتبه سوم مشکلات فرهنگی می‌باشد که عمده آن عبارت است از مشکلات آموزشی (فضای مدرسه، معلم و امکانات آموزشی، ضعف فرهنگی عمومی بعلت فقر و دوری از مناطق توسعه یافته شهری(

در رتبه چهارم مشکلات سیاسی مطرح است که عدم وجود مدیران و مسئولین دلسوز، ضعف مدیریت مسئولین دولتی، ضعف در اجرای قانون، فساد اداری (رشوه و ...)، نبود عدالت اجتماعی، تبعیض اجتماعی، عدم رسیدگی به مشکلات، مقام پرستی برخی مسئولین، حیف و میل اموال و بودجه بیت‌المال از اهم آنها است.

گرچه بیشترین تلاش‌ها در استان خوزستان جهت حل مشکلات اقتصادی صورت گرفته، ولی بیشترین مشکلات در حوزه مشکلات اجتماعی رصد می‌شود.

همچنین برای برآوردن مشکلات بالاترین انتظار از دولت است و این نشان از توجه و اعتماد عمومی مردم در حل مشکلات خود به دولت دارد که البته باید این اعتماد حفظ شود.

در حوزه گرایش‌ها، گرایش اعراب خوزستان به اقوام غیر عرب بسیار کم و پایین است و این ناشی از عوامل خاص است، از جمله :

1- ساختار قبیله‌ای اعراب خوزستان همراه آداب و رسوم و نژاد و زبان مجزا، روحیه درون‌گرائی را در میان آنها تقویت کرده است. گرچه پدیده جنگ و مهاجرت و سطح تحصیلات و امکانات فرهنگی از رشد این موضوع کاسته است، ولی فعالیت ماهواره‌ها و قدرت گیرنده‌ها در مناطق عربی خوزستان از ورای مرزها این وضعیت را تقویت می کند.

2- گرایش اعراب خوزستان نسبت به دولت جمهوری اسلامی بیش از افراد ساکن در خوزستان است، اما فاکتورهایی این گرایش را تهدید می‌کند، از جمله ناکارائی‌های مجریان، عدم برآوردن انتظارات عمومی، فساد اداری، برخورد نامناسب احتمالی مأموران دولتی.

3-گرایش اعراب خوزستان نسبت به عنصر سرزمین ایران کاملاً مثبت و در سطحی ویژه است، یعنی جغرافیای سیاسی ایران را وطن خود می‌دانند و حاضرند برای دفاع از آن هزینه‌های لازم را بپذیرند که حماسه دفاع مقدس و نقش اعراب در آن قابل توجه است.

4-برای همبستگی قومیت عرب خوزستان با هویت ملی متغیرهای آگاهی، سن، وضعیت اقتصادی، رضایت از محیط زندگی، رضایت از اوضاع فردی، رضایت از همکاری با دولت، امکانات مورد توجه می‌باشد. زیرا بر اساس پژوهش‌های صورت گرفته میزان سواد افراد بیشترین تأثیر را در گرایش نسبت به هویت ملی داشته و در مراحل بعدی همکاری با دولت و وضعیت اقتصادی و امکانات و رضایت از زندگی قرار گرفته است.

5-یکی از مناطق مورد توجه فعالیت وهابیت بخش‌هایی از مناطق عرب نشین بخصوص نوار مرزی در خرمشهر و آبادان و اروندکنار می‌باشد.وضعیت زندگی اعراب روستانشین که تحت تأثیر جنگ و طرح‌های کشاورزی بعد از جنگ به اطراف شهرهای استان از جمله اهواز مهاجرت کردند. بسیار نگران‌کننده است و قاچاق اسلحه و مواد مخدر و ماهواره و CD‌های مستهجن و فساد اخلاقی در برخی مناطق مشخصاز رشد قابل توجهی برخوردار بوده است.

با این همه مردم به اهل بیت، خاصه حماسه عاشورا و ایام ماه مبارک رمضان بسیار علاقمند می‌باشند و برپایی مجالس گوناگون در این ایام چشم‌گیر و حیران‌کننده است.

چرائی آشوب‌های قومی عربی

برای بررسی چرائی آشوب‌های عربی در خوزستان توجه به عوامل مؤثر در رویکرد گروه‌های قومی به چالش و منازعه قومی مؤثر می‌باشد.

1-فرهنگ تاریخی و مناسب قومی قبیله‌ای و آداب و رسوم و درون‌گرایی افراطی قومیت عرب

2-عقب‌ماندگی‌ها و محرومیت‌های نسبی تاریخی در مناطق قومی

3-عدم وجود و تدوین سیاستگذاری قومی مناسب و پایدار

4- تخریب‌ها و مشکلات دوران جنگ بخصوص مناطق مرزی قومی نشین

5-ضعف در حوزه مدیریتی استان در سطوح مختلف

6-هم مرز بودن با کشورهای چالش برانگیز منطقه‌ای

7-دخالت بیگانه با توجه به مهیا بودن بستر و شرایط لازم در داخل

8-عدم اجراء طرح‌های استراتژیک و مادر در استان

9-عدم تعامل متقابل بین حاکمیت و نخبگان فکری و ابزاری قومی

10- فعالیت نخبگان قومی غیر بومی با اهداف سیاسی سرشاخ با حاکمیت مرکزی .

با توجه به موارد فوق، شرایط و زمینه , بستر لازم جهت تولید شکاف‌ها و منازعات قومی در کشور با عدم کارآمدی و کارایی در حوزه‌های مختلف فراهم می‌کنیم و دشمن که مترصد فرصت است با ظرافت و سرعت از اوضاع داخلی و بکارگیری ابزار مناسب پروسه تحریک و ترغیب حرکت‌های منازعه آمیز قومی و قبیله‌ای را جهت‌دهی کرده و با ایجاد موجی از احساسات و عواطف سرخورده قومی بر گرده آن سوار می‌شود و برنامه‌های مدون خود را به مرحله اجرا می‌گذارد. قومیت‌ها برای ملت و هویت ملی تهدید نیستند ولی در صورت بی‌توجهی در حل مشکلات و پاسخگویی به مطالبات مشروع و قانونی قومیت‌ها، فرصت سوء استفاده دشمن را فراهم می شود و فرصت قومی که می‌تواند به تقویت هویت ملی منتهی شود، به تهدید و چالشی بس خطرناک تبدیل خواهد شد و بحران قومی هم چه بسا به دنبال آن فعال شود.

نتیجه گیری:

دسته‌بندی مسائل ناشی از تنش‌های قومی عربی خوزستان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بسیار قابل تأمل و تحلیل می‌باشد.

1-تنش‌ها و خشونت‌ها در شکل بحران قومی نبوده است.

2-شدت، عمق و دامنه منازعات و نیروهای درگیر و صدمات و خسارات وارده ابعاد کوچکتری از بحران قومی را جلوه‌گر می‌نمود.

3-نقش عرب‌های بومی منطقه در ایجاد بحران بسیار محدود بوده است و نقش اعراب خوزستان، نقش فراگیری نبوده است.

4-ترغیب خلق عرب به شورش و آموزش و تجهیز عناصر خرابکار از دیگر نقش‌های بیگانگان در بحران قومی خوزستان بود.

5-نخبگان قومی بومی عربی تأثیرگذار در صحنه منازعات قومی وجود نداشت.

6-نقش بیگانگان در قضایای قومی خوزستان حتی در اسناد لانه جاسوسی موجود است. حتی حضرت امام(ره) در این زمینه فرمودند: "بعضی از نوشتجات که از لانه جاسوسی به تازگی بدست آمده، مؤید آن است که در قضایای خرمشهر و خوزستان و قضایای کردستان، آمریکا دست داشته است."

اما تجربه دفاع جانانه ساکنان بومی استان خوزستان در مقابل تهاجم وحشیانه رژیم بعث عراق و تحمل و پرداخت هزینه‌های سنگین مادی و معنوی و امکانات و نیروی انسانی علی‌رغم تبلیغات ناسیونالیسم قومی و شعارهای عرب‌گرایانه و سازماندهی مجدد جبهه التحریر و وعده‌های پاداش مادی رژیم بعث و واخوردگان سیاسی سرشاخ با نظام اسلامی خود پاسخی محکم به نواهای قومی‌گرا در استان خوزستان می‌باشد.

* با تشکر از برادر حجت‌الله یوسفی، کارشناس ارشد علوم سیاسی، تی 2، ل 7.

منابع و مأخذ

1-جعفری ولدانی , اصغر، کانونهای بحران در خلیج فارس , بهار 1377، موسسه کیهان تهران، چاپ دوم .

2-مقصودی، مجتبی، تحولات قومی در ایران، 1380، موسسه مطالعات ملی تهران .

3-احمدی، حمید، ایران هویت ملیت قومیت، 1383، موسسه تحقیقات و توسعه عوم انسانی تهران .

4-گزارش پژوهشی قومیت عرب خوزستان و هویت ملی ایران، 1378، موسسه مطالعات راهبردی .

5-قیصری، نورالله، قومیت عرب و هویت ملی ایران، 1377، فصلنامه مطالعات راهبردی پیش شماره اول .

6-یوسفی، حجت الله، پایان نامه کارشناسی ارشد علوم سیاسی، واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی، پائیز 1384 .

7-مقصودی، مجتبی، توسعه و منازعات قومی، فصلنامه مطالعات راهبردی، 1377، شماره اول

منبع:  باشگاه اندیشه

اثری جدید در نقد اندیشه های دکتر شریعتی

اثری جدید در نقد اندیشه های دکتر شریعتی

 رسول جعفریان


اخیراً انتشارات کویر که در نشر آثار اصلاح طلبان پیشگام بوده و هست، کتابی با عنوان «دین اندیشان متجدد» یا روشنفکری دینی از شریعتی تا ملکیان در بیش از 360 صفحه منتشر کرده است. به رغم آن که نقد شریعتی در آثار روشنفکران دینی دهه هفتاد و هشتاد بی سابقه نیست اما این اثر در نقد وی و حتی فراتر از آن «درناچیز شمردن شریعتی» گوی سبقت را از دیگران ربوده است. شاید ذکر یک مقدمه در باره سیر کوتاه نقد شریعتی پس از انقلاب سودمند باشد.
در طول سالهای پس از انقلاب موضعگیری در قبال دکتر شریعتی متفاوت بوده است. نسل انقلاب مدافع بود و به همین دلیل بزرگترین خیابان در تهران به نام شریعتی نامگذاری شد. آن روزها شریعتی به قدر محبوب بود که وقتی گروه فرقان به خاطر گل روی دکتر، مرحوم شیخ قاسم اسلامی را که عمری برای تبلیغ و ترویج دین زحمت کشیده بود ترور کردند هیچ یادی از او نشد و تاکنون نیز از سابقه مبارزاتی او کسی سخن نمی گوید!
به تدریج که بحث سوء استفاده از نام شریعتی توسط برخی از گروه های تندرو و چپ مانند فرقان و غیره مطرح شد، و به خصوص با شهادت استاد مطهری که آن هم به دست فرقان انجام شد، در این سوی و به تدریج انتقادات هایی نسبت به شریعتی مطرح گردید.
یکی از نخستین آثاری که در قم بر ضد شریعتی چاپ شد کتاب آقای ابوالحسنی بود که با عنوان شهید مطهری افشاگر توطئه تاویل ظاهر دیانت به باطن الحاد و مادیت بود که در نسخه های بیشماری در قم به چاپ رسیده و توزیع شد.
جناح خاصی از جریان چپ از سال 67 به بعد با رویکرد تقویت بنیادهای فکری رشنفکری دینی فعال شد و در آغاز همچنان مدافع شریعتی بود. درست مانند آنچه که پیش از آن در دوران نخست وزیری دولت میر حسین موسوی جریان داشت. طی آن سالها در اداره ارشاد و با حمایت آقای خاتمی و ابطحی و موسوی لاری و دیگران کتابهای زیادی از دکتر به زبان های عربی و ترکی استانبولی ترجمه شد.
اما در یک مقطع خاص که مرکز اسناد انقلاب اسلامی فعال گردید، ریاست آن که خود سابقا مدافع شریعتی بود، با مرور بر پرونده شریعتی و دیدن نامه چهل صفحه ای معروف یکباره  علیه شریعتی شده و آن نامه را  همراه با اطلاعات دیگر در مجلد سوم کتاب نهضت امام خمینی آورد و در نقد شریعتی تا به آنجا پیش رفت که وی را به عنوان عامل ساواک معرفی کرد. این کتاب چندین بار از سوی وابستگان به جریان روشنفکری دینی مورد نقد قرار گرفت. اما صرف نظر از آن، اصل کار ایشان تاثیر خاصی در افکار عمومی ایجاد نکرد و کسی آن را باور ننمود. دلیل آن هم این بود که آن مطالب با تجربه تاریخی که انقلابیون راست هم داشتند سازگار نبود. حتی در هنگام نشر آن جناح انقلابی راست در کیهان مدافع شریعتی و نقاد بخش های مربوط به شریعتی از کتاب نهضت امام خمینی بود.
به تدریج در جریان روشنفکری شبه دینی و روشنفکری دینی که از کیان شروع شده بود، نقادی شریعتی آغاز شد. در این زمینه برای مثال می توان به کتاب بیژن عبدالکریمی اشاره کرد که به نقد اندیشه سیاسی شریعتی پرداخت و او را به خاطر حمایتش از امامت مدافع استبداد معرفی کرد. آن کتاب البته از منظر دینی نبود. شاید نخستین کسی که به طور جدی از این جریان در مسیر نقد دکتر وارد شد دکتر سروش بود که به تدریج در عین حفظ حرمت شریعتی به نقد جدی افکار او پرداخت و در این باره در مقاطع مختلف گفت و نوشت.
سیر روشنفکری دینی در ایران به خصوص از زمانی که موضوع اصلی بحث دین ارتباط آن با دمکراسی شد، به سمت نقد شریعتی پیش رفت چون دکتر آشکارا طرفدار دمکراسی نبود بلکه بارها آن را نقد کرده بود.
همین زمان جناح راست که برخی از آرمانهای خود را در افکار شریعتی می دید و قدری هم به خاطر مقابله با چپ و همین طور حسی که بخشی از جریان انقلابی راست از قدیم نسبت به شریعتی داشتند، به تدریج به دفاع از شریعتی پرداخت. شاهد آن این بود که گهگاه در سیما قسمت هایی از سخنرانی های وی پخش می شد در حالی که تقریبا به جز سالهای اول انقلاب کم سابقه بود. این وضعیت اکنون هم ادامه دارد.
اما آنچه اکنون رخ داده این است که جریان رشنفکری دینی به طور جدی به نقد دکتر پرداخته است. این جریان تقریبا هیچ نقطه مشترکی با شریعتی ندارد و اندیشه های او را در هیچ زمینه ای بر نمی تابد. نه تفکر انقلابی او را می پذیرد و نه روش احساسی او را مطلوب می داند، و نه نگاه اجتماعی و سیاسی او را به دین درست می داند و خیلی مطالب دیگر که جای بیان آنها در اینجا نیست.
در این شرایط است که چاپ کتاب آقای محمد منصور هاشمی از سوی یک ناشر اصلاح طلب توجیه می شود. این ناشر که نام نشر خود یعنی کویر را هم مدیون شریعتی است در مقدمه انتشار این آثار را پای بندی به میثاقی می داند اساس آن را آزاد اندیشی تشکیل می دهد.
کتاب در اصل در چند فصل پیرامون  شریعتی، سروش، مجتهد شبستری و ملکیان و مرور بر افکار آنها و در نهایت بندی در نتیجه گیری است. یک ضمیمه با عنوان علی شریعتی و احمد فردید و سه پیوست شامل بحث های خود وی در باره ایمان در تلاقی چند عالم، قرائت پذیری دین و روشنفکری دینی معلل یا مدلل آمده است.
بخش مهم و مفصل آن مربوط به شریعتی است. در این بخش یک نقد مفصل و تندی صورت گرفته و به طرز بی سابقه ای افکار و اندیشه های او را بی پایه، سست، غیر مستدل، متناقض، شتابزده و غیر قابل دفاع وصف کرده است.
برخی از عبارات انتخابی در نقد دکتر بدین شرح است:اگر اغراق شریعتی را در باره «هر رشته ای» نادیده بگیریم ....(61)
عمده ترین مشکل شریعتی را شاید بتوان در «خود معلم بینی» شدید او دانست (81)
حقیقت آن است که در در مجموعه آثارشریعتی آن قدر سخنان قابل نقد جزئی و کلی از ابعاد و زوایای مختلف هست که تنظیم و تبویب آنها ساده و پرهیز از پراکنده گویی چندان سهل نیست (83)
بی دقتی در استفاده از تعابیر از جمله وجوه قابل نقد آثار شریعتی است (83)
او گاهی به تعابیر معناهایی می دهد که کاملا دلبخواهی است (86)
مشکل دیگر آثار شریعتی شعار است (85)
(پس از نقل عبارتی از شریعتی):‌ با کمی دقت روشن می شود که این عبارت ظاهرا زیبای معنوی کاملا ماتریالیستی است (85)
وقتی می خواهد کسی را بالا ببرد و ارج بگذارد، او را چنان بالا می برد که برای دیدنش کلاه از سر آدمی می افتد (87)
شریعتی گاهی جملات ظاهرا با شکوه و پر بصیرتی می گوید که با کمی حوصله و تأمل معلوم می شود که متضمن هیچ بصیرتی نیست (88).
شریعتی گاهی در بیان مطالب آن قدر هیجان زده است که از اصل مطلب دور می شود. وقتی هم خودش متوجه می شود با بیانی ذوقی مطلب را جمع می کند (90)
بیان شریعتی هنری و ذوقی است ... او در بیان مطلب به نوعی قصه نویسی متوسل می شود (90)
شریعتی وقتی امکان سخنرانی ندارد و به نوشتن روی می آورد از پس انجام یک تألیف منظم هم بر نمی آید و صرفا قطعاتی پراکنده می نویسد (91)
شتابزدگی شریعتی در بحث و این که او او جز مطلوب خویش به هیچ امر دیگری توجه ندارد باعث غفلت از ابعادی مهم می شود (92)
هم چنان است وقتی از محرومیت پیغمبران در طول تاریخ سخن می گوید و سلیمان را فراموش می کند (94)
او حتی در مواجهه با قرآن هم چنین غفلت ها یا تغافل هایی دارد ... (94)
همین دست شتابزدگی ها و فراموش کاری هاست که سبب می شود وقتی او ....(95)
شریعتی در آثارش ادعاهایی دارد مشکوک یا حتی به کلی غلط. منظور اشتباهاتی نیست که شاید بتوان آنها را از مقوله سهو دانست  (95)
وقتی کم اطلاعی از قیبل آنچه ذکر شد با ذوق | ذوق زدگی نظریه پردازی جمع شود حاصلش عباراتی می شود مانند این .... (97).
کم دانشی شریعتی حتما با نگرش او به دانش پیوند دارد نگرشی که اوجش جانبداری از ابوذر است در برابر دیگرانی چون ابوعلی سینا و حتی سلمان فارسی (97)
شریعتی نقاد فکر و علم است به نفع عملی که معلوم نیست چیست و به کجا قرار است برسد و چگونه به اهدافش خواهد رسید (98)
این دعوی، دعوی کهنه مردودی است که در آثار شریعتی صرفا به کار درست کردن شعارهای هندسی تر و خوش ساخت تر می آید تا کار فکری و عملی ( 99)
به رغم علم ستیزی شریعتی به صورت سطحی علم گرا و علم زده است تا جایی که گاهی قرآن را هم به همین صورت سطحی و پوزیتیویستی می فهمد و توضیح می دهد (100)
شریعتی صرفا در مواجهه با علوم جدید بی مبالات نیست بلکه حتی در قرآن شناسی و استناد به این کتاب که در نظرش بیشترین اهمیت را دارد بی پروا و بی دقت است (100)
وقتی به این سادگی می توان هر آنچه دلخواه است به قرآن نسبت داد دیگر چرا باید در قیاس جامعه شناسی با روانشناسی توقع سخنان جدی داشت (100)
اشاره اش هم به منطق قدیم و کلاسیک بیشتر رندی است چون قاعدتا او چیزی از منطق جدید هم نمی دانسته است (101).
درس گفتار تاریخ تکامل فلسفه نشان دهنده این است که او با فلسفه حتی آشنایی مقدماتی درستی هم نداشته و نمی توانسته است اسم متفکران و فیلسوفان مهم غرب را به توالی تاریخی ذکر کند (101)
با این روش شناسی که چنان که مشاهده می شود نه تنها علم ستیز که عقل ستیز هم هست (103)
بر اساس همین مبانی سست است که او کار علمی را در تعارض با وظیفه اجتماعی می بیند (103)
او توطئه انگار و دشمن بین است تصور می کند غرب استعمارگر عزت و سیادت و استقلال ملل مسلمان جهان را از چنگشان ربوده است (104)
او در نظریه پردازی اصولا جدی نیست (111)
او از طرفی برای جامعه به مدد سوسیالیسم رفاه اجتماعی را آرزو می کند و از طرف دیگر در نقد سرمایه داری بر آن است که رفاه پوچی می آورد (111).
اینجاست که اندیشه های مرحوم شریعتی ابعاد بالقوه ی خطرناک خود را آشکار می کند و به این می انجامد که برای ساختن بهشت بر زمین، دنیا را به جهنم بدل کند (113).
پای بندی ناشر را به آزاد اندیشی منکر نمی شوم مخصوصا به این معنا که آزاد اندیشی برای جماعت اصلاح طلب توجیه گر چرخش های یک صد و هشتاد درجه ای است. اما به نظر می رسد برخی از عبارات کتاب دست کم اندکی خارج از نزاکت اخلاقی باشد، صرف نظر از آن که نقدها درست باشند یا خیر و این کار در شأن کار نشر نیست چه رسد به ناشر اصلاح طلبی چون آقای مظفر به خصوص که ایشان در مقدمه کتاب از مؤلف به عنوان فردی فاضل، اندیشمند و نکته سنج یاد کرده است.
نویسنده این سطور هیچ نظری در باره کلیت انتشار این کتاب ندارد و خود فصلی را در کتاب جریان ها و سازمان های مذهبی در دوره پهلوی به مرحوم دکتر شریعتی اختصاص داده است و طبیعی است که برخی از انتقادها را درست بداند. جالب آن که برخی از این مطالب همان هایی بود که سه دهه پیش امثال آقای مصباح و مطهری اظهار می کردند.

 منبع : کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران

وحدت به سبک خادم حرمین شریفین

وحدت به سبک خادم حرمین شریفین
                                                                            مهدی نوری
اگر در چند سال گذشته، "حاجی" شده باشید و یا عمره‌ی مفرده نصیبتان شده باشد، احتمالا با قرآن‌هایی ممهور به «هدیة خادم الحرمین الشریفین فحد» برخورد کرده‌اید. قرآن‌هایی با چاپی مرغوب و قطعی مطلوب که حلاوت سفر به سرزمین وحی را در کام "حاجی" می‌نشاند و یادگار ارزنده‌ای از حکام سعودی محسوب می‌شد.
اما در سال‌های اخیر، و با اینکه شرطه‌های جوان فرودگاه جده، به حاجیان ایرانی حالی می‌کنند که "تبلیغ" بای نحو کان حرام و حمل کتاب ـ خصوصا کتابچه دعا ـ ممنوع است؛ حجاج ایرانی کتابچه‌های مختلف و متنوعی هدیه می‌گیرند؛ که مستقیم یا غیر مستقیم، تبلیغ عقاید "مذهب انگلیسی وهابیت" است. آنچه در ادامه خواهد آمد نگاهی کوتاه به این پدیده است.
منتخب مفاتیح وهابی
قطعی شبیه به کتاب‌های "منتخب ادعیه" ــ که در ایران به وفور چاپ و در اغلب خانه‌ها به عنوان هدیه‌ای معنوی برای اموات، پیدا می‌شود ــ با عناوینی فارسی، اولین چیزی است که در نگاه اول به چشم می‌آید. دقیق‌تر که نگاه کنید، متوجه می‌شوید که همین "کتاب‌های مشابه" فاقد شناسنامه بوده و حتی نام ناشر بر برگ‌های آنها دیده نمی‌شود. و اگرچه دست یافتن به تیراژ و تعداد چاپ این کتاب‌ها به همین دلیل تقریبا امری نشدنی است، ولی منابع غیر رسمی با توجه به تعداد زوار شیعی، آماری بیش از 50 هزار نسخه برای هر عنوان را تخمین می‌زنند.
ماجرا وقتی جالب‌تر می‌شود که بدانید نویسنده یا بهتر است بگوئیم سفارش‌دهنده‌ی کتاب‌ها با استفاده از واژه‌های مورد توجه شیعیان، به موضوعاتی پرداخته که یا جزء فتاوای خاص وهابیون است و یا به تخریب و شبه‌پراکنی درباره‌ی عقاید شیعیان می‌پردازد و یا ادعیه‌ای جدید! و ماثور از خلفای سه‌گانه را به مخاطب معرفی می‌کند. جستجویی در اینترنت و منابع مکتوب عربی هم نشان می‌دهد که نام نویسند‌‌گانی که بر روی جلد کتاب دیده می‌شود، نیز مستعار است.
سفارش دهنده که گویی از مشاوران خوبی برای تولید این کتاب‌ها استفاده کرده، با وام گرفتن از تکنیکی شبیه به کتاب‌های منتخب مفاتیح‌، بانی مردمی! پیدا کرده و بی‌نیاز از اعلام نام سرمایه‌گذار، با درج یک نام مستعار، کتاب را از طرف او هدیه! کرده‌ به زائرین بیت‌الله الحرام.
فارسی روان فقط به خاطر شما!
کتاب "وحدت و شفقت صحابه و اهل بیت" نمونه‌ای از این کتاب‌هاست. کتاب همانطور که بر روی جلدش مشاهده می‌کنید "شاهکار" شیخ صالح درویش و هدیه‌ای برای حجاج است. کتاب با ترجمه و نگارش! شخص ناشناسی به نام "عبدالله حیدری" به چاپ رسیده است. تهیه‌کنندگان این کتاب تمام سعی خود را کرده‌اند تا در نگاه اول متنی به فارسی روان و همه فهم و به دور از هر گونه موضع گیری مذهبی (فرا اسلامی) را در اختیار خواننده قرار دهند.
در پیشگفتار کتاب بعد از هفت! صفحه توضیح، نویسنده که مثلا تمایل شدیدی به شیعه دارد، می‌نویسد: «کتابچه کوچکی که هم اینک در دست دارید، امیدواریم بتواند این واقعیت (عدالت و حقانیت صحابه) را روشن کند. گرچه این موضوع بسیار گسترده است اما مطمئنیم که وضوح حقیقت و اخلاص و انگیزه‌ی وحدت‌طلبی و بیان و شیوه و قلم رسای نویسنده خواهد توانست، عطش هر مسلمان حقیقت‌جویی را برطرف نموده و این واقعیت ساده و روشن و منطبق با عقل و نقل و فطرت سالم را با همین صفحات اندک و بدون نیاز به کتاب‌ها به مراجع بیشتر برای همه حق‌جویان و وحدت‌خواهان واقعی! روشن نموده و راه وحدت و محبت و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز را برای مسلمین هموار گرداند. ما معتقدیم بزرگترین عامل تفرقه در میان امت اسلامی لعن و نفرین به پاک‌ترین انسان‌های روی زمین پس از پیامبران است، که با دلائل بسیار واهی! و با اتکا به "افسانه‌های پوچ" و بی‌ریشه! صورت می‌گیرد. وقتی مسلمانان بدانند که صحابه و اهل بیت نه تنها یکدیگر را لعن و نفرین نمی‌کرده بلکه با یکدیگر شیر و شکر! بوده‌اند و بارها در انظار همگان از یکدیگر ستایش کرده‌اند، دیگر دلیلی وجود ندارد که یک فرد مسلمان آنان را لعنت و نفرین کند و خودش را مستوجب خشم و غضب الهی قرار دهد!» !!
متن کتاب علی‌رغم تمامی تلاش مترجم (و به تعبیر صفحه اول کتاب مترجم و نگارنده)، بسیار ضعیف و نارساست. تا آنجا که می‌توان اطمینان داشت مخاطب این کتاب اگر اهل مطالعه مستمر نباشد یا موضوع کتاب برایش سوال جدی نشده باشد، در صفحات میانی کتاب را به کناری بیاندازد؛ لذاست که نویسنده (یا مترجم) در صفحه 91 و در حالی که قریب به 40 صفحه تا پایان کتاب باقی مانده‌ است؛ می نویسد: «خواننده گرامی! با اینکه سعی داشتم مختصر بنویسم، ظاهرا مطلب طولانی شده، از شما پوزش می‌طلبم(!) .... لطفا کمی دیگر هم تحمل کنید، مطلب دارد تمام می‌شود....» و البته این جمله‌ی عجیب باز هم تا پایان این کتاب 128 صفحه‌ای چندین بار دیگر تکرار می‌شود تا خواننده با این التماس‌ها، ضعف‌های اسنادی و نقص‌های نگارشی مولف گرانقدر را تاب بیاورد!
نویسنده که با استفاده از منابع اهل سنت و البته برخی منابع شیعی، سعی دارد جایگاه صحابه (حتی معاویه!) را هم‌ارز با اهل بیت علیهم السلام  معرفی کند، در جای جای کتاب دچار سوء استفاده از منابع، حتی به قیمت دروغ‌پراکنی شده است. مثلا در صفحه‌ی 85 داستانی از کتاب معروف و منبع اصیل شیعی به نام "کشف الغمة" ذکر شده که در ابتدا این گمان را ایجاد می‌کند که نویسنده برای این وحدت‌سازی، بالاخره از کتب شیعی هم بهره برده است. او در پاورقی می‌نویسد: «اینک داستان ذیل را "علی اردبیلی" در صفحه 78 جلد دوم کشف الغمة چاپ تهران نقل کرده...»
اما با مراجعه به منبع یاد شده معلوم می‌شود، که اولا نام نویسنده "علی اربلی" است؛ ثانیا کتاب در ایران و بالتبع در تهران هرگز چاپ نشده است. (مشهورترین و در دست‌ترین نسخه چاپ شده از کشف الغمة به همت دارالاضواء بیروت منتشر شده است) و ثالثا در صفحه 78 کتاب اربلی، نه تنها داستان مجعول گفته شده در کتاب(فضیلت حضرت مریم سلام الله‌علیها بر حضرت زهرا صلوات‌الله علیها) ذکر نشده که شش حدیث در شان و فضائل حقّه‌ی حضرت صدیقه کبری (علیها سلام) ذکر شده است. تنها ارتباط جالب مستند فوق با شاهکار صالح درویش ذکر حدیثی از منابع اهل سنت (مسند احمد بن حنبل) در شان بلند مرتبه‌ی بنت رسول الله است.
چه شد انسجام اسلامی؟!
همه‌ی معتقدین به ایده‌ی "وحدت امت اسلامی" فلسفه‌ی "وحدت بین المذاهب" را نه یک وحدت ایدئولوژیک و جامع جمیع جهات، که وحدتی استراتژیک و روشمند می‌دانند. آنچه لبّ توصیه‌ حکیمانه‌ی زعیمان عالیقدر شیعه در عصر حاضر است، یک وحدت استراتژیک و روشی است؛ بدین معنا که فرق مختلف اسلامی اجازه ندهند که اختلافات آئینی فی ما بین، باعث دشمنی و عناد عملی شود. و این به معنی گذشت بی‌دلیل از اصول عقاید نیست.
هنوز سالی که رهبر معظم انقلاب آن را سال "وحدت ملی و انسجام اسلامی" را نامیده‌اند به زمستان نرسیده است که این کتاب ــ که تنها یک نمونه از کتاب‌های منتشر شده به این شیوه است ــ با ذکر عناوینی از قبیل "دارالقاسم"، "داراللصدق" و ناشران ناشناس دیگر، در لباس وحدت، تلاش در دمیدن بر آتش فتنه‌ی تفرقه در میان مسلمین دارد.
توزیع اجباری این کتاب‌ها در لوای هدیه به زائرین به انضمام پاره‌ای توهین‌های دیگر کار را به آنجا کشانید که مراجع عظام تقلید از جمله آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله نوری همدانی در نامه‌های جداگانه‌ای به وزارت امور خارجه، اعتراض رسمی خود را اعلام کردند. از سوی دیگر هم زمان با این اعتراض رسمی، اعتراضات جدی‌تری را از کرسی درس خارج فقه و اصول مطرح نموده و از تحریم مراسم عبادی عمره سخن گفتند؛ اما آیا کسی سوالی خواهد پرسید؟ آیا کسی پاسخی خواهد داد؟ آیا این سال نیز مانند سال پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله ) به سرنوشتی تلخ می‌گراید؟
"امروز یکى از اهداف اساسى استکبار و امریکا در دنیاى اسلام عبارت است از ایجاد اختلاف؛ بهترین وسیله هم ایجاد اختلاف بین شیعه و سنى است... حج، فرصت خوبى براى آنهاست تا شیعه را از سنى، و سنى را از شیعه عصبانى کنند؛ آن را وادار کنند به مقدساتِ این اهانت کند، این را وادار کنند به مقدسات و محبوباتِ او اهانت کند. باید هوشیار بود؛ مخصوص حج هم نیست ؛ در همه‏ى دوران سال و در همه‏ى میدانها باید هوشیار بود. جنگ شیعه و سنى، محبوب واقعى آمریکاست."
منبع: کتاب نیوز