پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شاهد اعمال امت مرتضی مطهری
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا... لتؤمنوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بکرة و اصیلا-
میفرماید: انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا.این آیه در سوره احزاب هم با همین عبارت اضافهای وجود دارد.آنجا میفرماید: یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا ای پیامبر،
ما تو را فرستادهایم گواه بر مردم و گواه بر امت. «شاهد» و «شهید» معنی حضور را میدهد.در زبان عربی به «گواه» از آن جهت «شاهد» میگویند که کسی حق دارد در مورد واقعهای گواهی بدهد که در آن واقعه حاضر باشد، یعنی انسان در مورد واقعهای که در آن حضور دارد و احساس میکند و بالعیان آن را میبیند حق دارد شهادت بدهد.این مسالهای است در باب «قضاء» (قضاوت)، میگویند شهادت به علم جایز نیست، شهادت به عین و به حس جایز است، یعنی اگر شما چیزی را یقین دارید و شک ندارید ولی ندیدهاید، مثلا یقین دارید العیاذ بالله زید همسایه شما شراب میخورد، از صد احتمال یک احتمال هم نمیدهید که شراب نخورد، یعنی هیچ احتمال اینکه بتوانید توجیه هم بکنید نمیدهید، یقین دارید شراب میخورد، اما به چشم خودتان ندیدهاید، یقین دارید که فلان مرد و زن زنا کردهاند ولی به چشم خود ندیدهاید، حق ندارید که این را شهادت بدهید بگویید فلانی زنا کرده یا فلانی شراب خورده است، و اگر شهادت بدهید و قاضی از شما بپرسد که این را که تو شهادت میدهی دیدهای یا ندیدهای، و شما بگویید من ندیدهام ولی یقین دارم، اگر شما عادلترین عادلهای عالم هم باشید، اعدل عدول هم باشید، سلمان فارسی هم باشید قاضی حق ندارد بر این گونه شهادت ترتیب اثر بدهد. حدیثی هست، حضرت صادق علیه السلام فرمودند(با دستشان اشاره کردند): «علی مثل ضوء الشمس» مثل اینکه نور خورشید را میبینی، فقط اگر این طور باشد شهادت بده، غیر از این نه.به همین جهتبرای آنچه که ما در فارسی میگوییم «گواه» در زبان عربی کلمه «شاهد» به کار میبرند، یعنی حاضر، یعنی آن کسی که حاضر واقعه بوده نه آن کسی که عالم به واقعه است، چون غایب از واقعه هم گاهی عالم به واقعه میشود، ولی کافی نیست.علم به واقعه ولی عن غیاب کافی نیست، حضور آن واقعه و شهود آن لازم است.
یکی از نکات مهم و معارف بزرگ قرآن این مساله است که پیغمبر اکرم و به تعبیر قرآن گروهی از مؤمنین-که آن گروهی از مؤمنین این گونه جز اینکه در مقام صمتباشند کس دیگر نمیتواند باشد- (شاهد امت هستند). خدا پیغمبر را «شاهد امت» نامیده است، شاهدی که در دنیا تحمل شهادت میکند و در آخرت ادای شهادت، یعنی او حاضر و ناظر به افعال و اعمال امت است.همین طور که ما میگوییم ملکین رقیب و عتید ناظر و شاهد اعمال ما هستند، همیشه پیغمبر یک امتشاهد و ناظر بر اعمال امت است، و این است که در مساله امامت گفته میشود که شان اصلی امام این نیست که در میان مردم ظاهر باشد و حکومت در دست داشته باشد که اگر این شان را از او گرفته باشند دیگر امام نباشد و از امامتخلع شده باشد، نه، شان اصلی که از آن این شان نتیجه میشود (این است که امام شاهد امت است) یعنی با وجود کسی که در باطن و از نظر باطن شاهد بر همه امت است دیگر نوبتبه کسی که مثل همه افراد امت است و مثل افراد دیگر امتخطا کار است نمیرسد که او خلافت و حکومت را در دستبگیرد.
این است که قرآن در آن آیه میفرماید: یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا ما شما را فرستادهایم به عنوان شاهد و به عنوان گواه امت.این مساله عرض اعمال-که خودش مسالهای است که بر پیغمبر یا امام عرض اعمال میشود-همان مفهوم «شهادت» را میرساند، که در آن آیه میفرماید: و قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنون و ستردون الی عالم الغیب و الشهادة. این که بعد میفرماید: و ستردون الی عالم الغیب و الشهادة یعنی خیال نکنید این شهادت برای این است که العیاذ بالله خدا نمیداند، شاهدها باید بیایند به اطلاع او برسانند (و او) قاضی این گونه است، این روی آن نظام نیست، این شاهدها هستند و تازه بازگردانده میشوید به کسی که خودش عالم بر غیب و بر شهادت و بر همه چیز است و اعلم است از خود شما و از خود شاهدها بر این مطلب.
انا ارسلناک شاهدا.پس یک شان از شؤون مقام رسالتشهادت است، تحمل شهادت در دنیا و ادای شهادت در آخرت. و مبشرا و نذیرا.شان دیگر تبشیر است و شان دیگر انذار.همیشه پیغمبران مردم را در حال حرکت و در جریان میبینند، یعنی انسان خواه ناخواه این طور است.انسان هیچ وقتساکن نیست، همیشه در حرکت است، منتها در چه راهی و به کدام سو در حرکت است؟پیامبران مبشر و منذر هستند، یعنی راه را ارائه میدهند و بشارت و نوید میدهند که اگر از این راه بروی به چه فتح و سعادت و کمالی نائل میشوی و اگر از آن راه و آن راه بروی به چه بدبختی و شقاوتی نائل میشوی.
حدیثی هست که پیغمبر اکرم با اصحاب نشسته بودند، چند خط از نقطهای به نقطهای رسم کردند، بعد اشاره به خط وسط که خط راستبود کردند و فرمودند این راه من است(صراط مستقیم)و بقیه راهها راههای من نیست، یعنی انسان همیشه در حال حرکت است، منتها یک وقت راه راست را به سوی مقصد در پیش میگیرد و یک وقت از راههای کج میرود، و پیغمبران آمدهاند که مبشر به راه راستباشند.
اینجا عمل خاصی از پیغمبر اکرم صورت گرفته که مساله مبشر بودن و منذر بودن پیغمبر را خیلی خوب مجسم میکند، مخصوصا منذر بودن.در سالهای اول بعثت رسول اکرم بعد از نزول آیه و انذر عشیرتک الاقربین (خویشاوندان نزدیک را باید انذار کنی)دو واقعه رخ داده است، یکی انذار نزدیکان خیلی نزدیک، یعنی بنی هاشم و بنی عبد المطلب که این در خانه خود حضرت صورت گرفته، که عدهای را-که 39 یا 40 نفر بودند، عموهای حضرت، عمو زادگان، عمه زادگان، اینهایی که خیلی نزدیک بودند-دعوت کردند، آن داستان معروف که امیر المؤمنین طفل بودند و (پیغمبر اکرم) دستور دادند که آبگوشتی برای اینها بپزند و ایشان آماده کردند، و بعد ابو لهب چه گفت و...
یک جریان دیگر هست که انذار اقربین کمی از اینها دورتر است-که بعد از آن واقعه صورت گرفته-یعنی همه قریش، چون همه قریش اقربای پیغمبر بودند.خود پیغمبر از قبیله قریش بود یعنی بنی هاشم تیرهای از قریش بودند.پیغمبر اکرم رفتند بالای یکی از کوههای اطراف مکه و فریاد کردند ایها الناس جمع شوید، مطلب مهمی را میخواهم با شما در میان بگذارم.
تا حضرت این را اعلام کردند عده زیادی جمع شدند، اکابر و اصاغر، زن و مرد جمع شدند، بعد حضرت فرمود:ایها الناس!اگر من سخنی به شما بگویم، از من میپذیرید، باور میکنید؟همه گفتند ما از تو جز راستی نشنیدهایم.فرمود اگر به شما اطلاع بدهم که در پشت این کوهها سپاه جراری هست که آهنگ شهر شما را دارند و تصمیم گرفتهاند بیایند شهر شما را غارت کنند افرادتان را بکشند پس آماده و مهیا بشوید، باور میکنید؟همه گفتند البته باور میکنیم، ما از تو سخن خلاف نشنیدهایم.تا این اقرار را از اینها گرفت این جمله را فرمود: فانی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید پس من شما را انذار میکنم که در جلوی شما عذاب بسیار شدید دردناکی هست، اما نه فقط در این دنیا، اگر همین راهی را که الآن دارید میروید ادامه بدهید، در جلوی شما عذاب بسیار شدیدی هست.این جمله خیلی تکان دهنده بود.ابو لهب فریاد زد که تو برای چنین حرفی ما را به اینجا آوردهای؟!...و رفت.
پیغمبر گواه بر مردم و مبشر و منذر و دعوت کننده مردم است.در آن آیه، بعد میفرماید: و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا (دعوت کننده مردم استبه سوی خدا به اذن حق، و چراغی است روشن برای مردم).از این شهادت و از این تبشیر و از این انذار چه تحول و تغییری در مردم پیدا بشود؟اینجا خطاب از پیغمبر که مخاطب بود (بر میگردد و) خود مردم (مخاطب) میشوند، کانه مردم در اینجا سؤال میکنند: خدایا تو پیغمبر را شاهد و مبشر و نذیر و منذر فرستادی، که ما چه بکنیم؟ لتؤمنوا بالله و رسوله که ایمان بیاورید، ایمان پیدا کنید به خدا و پیامبر خدا(ایمان، خودش اعتقاد است)، فکر و روحتان تحول پیدا کند، حیاتتان حیات ایمانی بشود.
و تعزروه و خدا را نصرت و یاری کنید.این از آن مهمترین و زیباترین تعبیرات قرآن است، و در اهمیت دادن به بشر است:ای بشر به یاری خدایتبرخیز.خیلی در آن استعطاف و اظهار مهربانی است، و خیلی هم مقام استبرای بشر.کانه(البته این تعبیر (رسا) نیست): «ای بشر بیا تا جهان را با هم بسازیم».برای اینکه به یاری خدای خودتان برخیزید.البته این در معنا و در واقع بر میگردد به یاری خود انسان، آدم خودش را یاری میکند، جهان را هم که میسازد برای خودش میسازد نه برای خدا، ولی تعبیر چنین تعبیری استیعنی اینقدر در آن اشفاق و استعطاف خوابیده است که حد ندارد.
این را ما مکرر گفتهایم که فرق بین خدا به نحوی که انبیاء برای بشر معرفی میکنند و خدا آن گونه که فیلسوفان معرفی میکنند(فیلسوفانی که متاثر از اسلام نیستند مثل فیلسوفان قدیم یونان) (این است که) خدایی که یک فیلسوف مثل ارسطو یا افلاطون معرفی میکند موجودی است که رابطهاش (با عالم) فقط این است که عالم را خلق کرده و صانع عالم است، اما خدا آن گونه که انبیاء به بشر معرفی میکنند خیلی به انسان نزدیک است و در حال داد و ستد با انسان است:این را بده و آن را بگیر، به من مهر بورز به تو مهر میورزم، مرا دوست داشته باش من تو را دوست دارم، ما و تو با همدیگر یکی هستیم.کانه خویشاوندی را به خویشاوند خودش معرفی میکند. «برای اینکه به خدای خودتان و پیامبرش ایمان بیاورید و برای اینکه به یاری خدای خودتان برخیزید».بعضی گفتهاند «و تعزروه» به پیغمبر بر میگردد، ولی مفسرین جواب دادهاند به قرینه «تسبحوه» نمیتواند به پیغمبر بر میگردد. «و تعزروه» به یاری خدای خودتان برخیزید.این تعبیر در آیات دیگر قرآن هم هست: ان تنصروا الله ینصرکم اگر خدای خودتان را یاری کنید او هم شما را یاری میکند.یا در جای دیگر میفرماید: من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا (خیلی عجیب است!خدا آمده از ما قرض الحسنه میخواهد)کیست که به خدا قرض الحسنه بدهد؟همان قرض الحسنهای که ما به مردم میدهیم خدا دستخودش را آورده جلو:بندگان من! من هم از شما قرض الحسنه میخواهم، به من قرض الحسنه بدهید، یعنی به مردم که قرض الحسنه میدهید به من هم قرض الحسنه بدهید.
«و توقروه» و برای اینکه عظمت او را در روح خودتان درک کنید، (برای اینکه) تعظیم کنید او را، یعنی عظمت او را درک و فهم کنید. «تعزروه» آن یاری عملی است، کاری که باید در عمل بکنید اسمش یاری خداوند است، «توقروه» یعنی جلال و عظمت او را دریابید و درک کنید.
«و تسبحوه» درکتان برسد به آنجا که بفهمید هر چه که درک میکنید باز او را آنچنان که بایست درک نمیکنید، باز او منزه است از آنچه که شما درک میکنید، یعنی برتر و والاتر است.
در آیات اول سوره «مدثر» این طور میخوانیم: یا ایها المدثر قم فانذر.این «فانذر» همین «بشیرا و نذیرا» در اینجاست. و ربک فکبر پرودگار خودت را تکبیر بگو و تعظیم کن.این همان توقروه در اینجاست، یعنی کبریائی و عظمت و جلال او را به مردم بشناسان و بنمایان.آنوقت و تسبحوه.همیشه معرفت انسان آن وقت معرفت است که شناخت مقرون به تسبیح و تنزیه باشد یعنی مقرون به اظهار عجز باشد، که خدایا من تو را هر چه که بشناسم آخرش آن شناختن باز لایق من است، حد من است نه آنچنان، که تو هستی، چنانکه پیغمبر اکرم فرمود: «لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک» خدایا من نمیتوانم ستایش تو را به پایان برسانم، آنچنان تو را ستایش کنم که تو شایسته آن هستی، تو آنچنانی که خود خود را میشناسی، تو آنچنانی که خود خود را ثنا میگویی.
و تسبحوه بکرة و اصیلا هر بامدادان و هر شامگاهان او را تسبیح کنید، که همین نماز است.نماز ما تسبیح و تکبیر صبحگاهان و شامگاهان است.( استاد مرتضی مطهری )
خلاصه عقاید شیعه دوازده امامی
راههاى شناخت در اسلام
1- اسلام براى شناخت جهان و حقایق دینى، از سه ابزار « حس »، « عقل » و « وحى » بهره مى گیرد.
2- دعوت پیامبران ، به عقیده همراه با عمل است؛ از نظر دین، عقیده بدون عمل، و همچنین عمل بدون عقیده، نجات بخش نیست.
3- در اخذ عقاید و احکام دینى، بر دو حجت الهى: عقل و وحى، تکیه مى شود.
4- از آنجا که عقل و وحى ـ هر دو ـ حجت الهى هستند، هرگز تعارض حقیقى میان آن دو رخ نمى دهد؛ چنانکه علم و وحى نیز چنین اند.
5- واقعیات جهان، جدا از اندیشه و تصور ما، وجود مستقل دارند و حقیقت، مقوله اى ابدى و جاودانه است.
هستى از دیدگاه اسلام
6- جهان مخلوق خداوند بوده و اجزاى آن واقعیتى جز تعلق و وابستگى به حق ندارند و لحظه اى از خدا بى نیاز نیستند؛ چه، هر نوع قطع رابطه با کانون هستى، مساوى با عدم و نابودى اشیاست.
7- نظام کنونى جهان، نظامى ابدى و جاودانه نیست و روزى از هم فرو خواهد ریخت.
8- نظام جهان بر پایه علت و معلول استوار است، و تأثیر پدیده ها در یکدیگر، به اذن و مشیت الهى صورت مى گیرد.
9- هستى، مساوى با طبیعت مادى نیست و بخشى بزرگ از جهان آفرینش را ماوراى طبیعت تشکیل مى دهد.
10- جهان، کلاًّ وجزءاً، پدیده اى هدایت شده است و هر موجودى، در هر مرتبه که هست، به فراخور حال خویش از هدایت عامّ الهى برخوردار است.
11- نظام آفرینش، نظام احسن و اکمل است که به نیکوترین وجهى آفریده شده است.
12- از آنجا که جهان، آفریده و فعل خداوندى است که حق مطلق است، مصنوع وى نیز هدفمند بوده و به عبث خلق نشده است.
انسان از دیدگاه اسلام
13- انسان موجودى است مرکّب از تن و روان که پس از مرگ جسم او متلاشى مى شود ولى روحش به اذن الهى باقى و جاودان مى ماند.
14- هر انسانى با فطرت پاک و توحیدى آفریده مى شود و هیچ فردى از بطن مادر، گنهکار و بدسگال زاده نمى گردد.
15- انسان موجودى است مختار و انتخابگر که در پرتو تشخیص خویش، در دو راهیهاى زندگى، آزادىِ انتخاب و عمل دارد.
16- انسان موجودى است تربیت پذیر که راه رشد و تعالى و بازگشت به سوى خدا همیشه به روى او باز است.
17- انسان در پرتو نور خرد و موهبت اختیار، در برابر خدا و پیامبران و دیگر انسانها مسئول است.
18- هیچ انسانى بر دیگرى مزیت و برترى ندارد، مگر از طریق کسب کمالات معنوى که بارزترین آنها تقوا و پرهیزکارى است.
19- اصول اخلاق در انسان ریشه فطرى داشته و ثابت و جاودانه است، و گذشت زمان هیچگونه تغییر و دگرگونى در آنها ایجاد نمى کند.
20- گذشته از اینکه اعمال انسان در سراى دیگر پاداش و کیفر دارد، جهان حاضر نیز ـ که تحت سرپرستى « مدبّرات » الهى اداره مى شود ـ نسبت به اعمال آدمى بى تفاوت نیست و، با مشیّت الهى، واکنش نشان مى دهد.
21- پیشرفت یا عقبگرد ملّتها، صرف نظر از عوامل خارجى، ناشى از عقاید و اخلاق و رفتار آنهاست و این اصل با قضا و قدر الهى نیز منافاتى ندارد، بلکه جزئى از آن است.
22- تاریخ بشر، آینده نهایى روشنى دارد و حاکمیت بر جهان، در فرجام، از آنِ صالحان خواهد بود.
23- انسان از کرامت ویژه اى برخوردار است، چنانکه در صدر خلقت، مسجود فرشتگان قرار گرفته است؛ حفظ این کرامت بر او لازم و واجب بوده و بایستى از هر کارى که خلاق کرامت اوست اجتناب ورزد.
24- حیات عقلانى انسان و پرورش فکر وى، در اسلام جایگاه ویژه اى دارد. از این روى باید از اقدامات نسنجیده و تقلیدهاى کورکورانه دورى جوید.
25- آزادى فردى بشر در قلمرو مسائل اقتصادى و سیاسى و غیره، محدود و مشروط به این است که با تعالى معنوى او و نیز مصالح عامّه منافات نداشته باشد.
26- ایمان، باور قلبى است که با عُنف و زور در دل انسان جاى نمى گیرد و جهاد اسلامى براى اجبار انسانها به قبول دین نیست بلکه هدف از آن، برطرف ساختن موانع ابلاغ پیامهاى الهى به گوش جهانیان، و پاکسازى محیط اجتماع از عوامل فساد و تباهى است.
توحید و مراتب آن
27- اعتقاد به وجود خدا، اصل مشترک میان همه ادیان الهى است و به طرق مختلف بر این اصل استدلال مى شود.
28- نخستین مرتبه توحید، توحید ذاتى است. یعنى خداوند یکتا و بى همتا بوده و ذات او بسیط است و مرکب نیست و ترکیب عقلى و خارجى به وجود او راه ندارد.
29- صفات کمالى خداوند از نظر مفهوم متعدد و متغایر، ولى از نظر واقعیت خارجى با یکدیگر در ذات خدا متحدند ( توحید صفات ) و اتحاد خارجى صفات، به معنى نفى صفات کمال از ساحت وى نیست.
30- آفریدگارى در جهان جز خدا نیست ( توحید در خالقیت ). انسان با کمال آزادى از فیض وجود بهره مى گیرد و طبعاً مسئولیت اعمالش بر عهده خود اوست.
31- جهان ربّ و مدبّرى جز خدا ندارد ( توحید در تدبیر و کارگرداین ) و مدبّران دیگر، مانند فرشتگان، تنها به اذن و مشیّت حکیمانه او انجام وظیفه مى کنند.
32- اگر در جهان آفرینش، خداوند یکتا مدبّر هستى است؛ در امور مربوط به دین و تشریع نیز او حاکم و مطاع مطلق بوده و قیام دیگران به برخى از شئون دینى، در پرتو اذن اوست.
33- توحید در عبادت، اصل مشترک میان تمام شرایع آسمانى مى باشد و هدف از بعثت انبیا، تذکار و تأکید بر این اصل است.
صفات خداوند
34- خداوند داراى صفات جمال و جلال و یا صفات ثبوتى و سلبى است که صفات نخست ( جلال یا ثبوتى ) حاکى از کمال وجودى او، و صفات دیگر ( جلال یا سلبى ) حاکى از منزّه بودن وى از نقایص است.
35- براى شناخت صفات خدا از دو ابزار شناخت به نام « عقل » و « وحى » کمک مى گیریم، و این دو مرجعْ خدا را به برترین اوصاف مى ستایند.
36- صفات خدا به دو قسم صفات ذات و صفات فعل تقسیم مى شود، و افعال الهى از ذات و کمال ذاتى وى سرچشمه مى گیرد.
37- علم و آگاهى، قدرت و توانایى، حیات و زندگى، و اراده و اختیار، از صفات ذات خداوند به شمار مى روند، و واقعیت اراده الهى، همان « اختیار » و آزادى وى در انجام افعال است.
38- یکى از صفات فعلى خدا، تکلم او با بشر است که در سوره شورى آیه 51 به سه نحو منحصر شده است. گذشته از این سه وجه، کلّ جهان به اعتبارى کلام و سخن خداست؛ چنانکه به همین اعتبار حضرت مسیح (علیه السلام) کلمة الله مى باشد.
39-کلام خدا، که از صفات فعل اوست، حادث است و قدیم نیست، و قدیم بالذّات منحصر به خداست، و تصور هر نوع قدیم ازلى جز خدا، منافى با توحید ذاتى است.
یکى از صفات فعل خدا صدق اوست، و دروغ به حکم اینکه امرى قبیح است در ذات ربوبى راه ندارد.
یکى از صفات فعل خداوند حکمت است و حکیم یکى از نامهاى او به شمار مى رود. از آنجا که افعال الهى از نهایت اتقان و کمال برخوردار بوده و از هر نوع عبث منزه است، وى را حکیم مى نامند.
خداوند، چه در دنیا و چه در سراى دیگر، هرگز با دیدگان ظاهرى دیده نمى شود، چه مرئى بودن، مستلزم جسم و جسمانى بودن است؛ ولى رؤیت وى در پرتو ایمان، با چشم دل امکان پذیر است.
در تفسیر صفات خبرى ( مانند « یدالله »، « وجه الله »، « عین الله » و « استواء على العرش » ) باید قرائن موجود در آیات را در نظر گرفت و مقصود را بیان کرد، و یک چنین تفسیری ، تفسیر به ظاهر است نه باطن، اخذ به ظهور تصدیقى است، نه تأویل.
عدل الهى
عدل یکى از صفات جمال الهى است که وحى و خرد بر آن گواهى مى دهند، و ساحت خدا از مبادى ظلم که همان جهل و عجز و نیاز است، منزه است.
عقل و خرد، حسن و قبح افعال را درک مى کند، و اگر این باب به روى خرد بسته شود، حسن و قبح اشیاء، شرعاً نیز ثابت نمى شود.
عدل الهى براى خود تجلیاتى در تکوین ( خلقت ) و تشریع ( قانون گذارى ) دارد. دعوت به نیکیها و باز داشتن از بدیها، و تکلیف در حدّ توان، و عدل در جزا، از مظاهر عدل در تشریع است.
آفرینش انسان و جهان، بى هدف صورت نگرفته است. فعل حق از هر نوع عبث و کار لغو منزه و پیراسته بوده، و هدفدارى فعل خدا، ناشى از نیازمندى وى نیست.
قضا و قدر
قضا و قدر از عقاید مسلّم اسلامى است. افرادى که آمادگى فکرى براى حل مسائل پیچیده آن ندارند نباید در این عرصه وارد شوند و اعتقاد اجمالى به اصل مسئله براى آنها کافى است.
قدر به معنى « اندازه گیرى » اشیا بوده و « قضا » نیز به معنى حتمیّت وقوع آنهاست و هر به دو نوع قضا و قدر علمى، و قضا و قدر فعللى و عینى، تقسیم مى شوند.
قضا و قدر الهى با اختیار و آزادى انسان منافات ندارد؛ بلکه تقدیر الهى بر این جارى شده که فعل انسان با کمال اختیار و آزادى از وى صادر گردد.
انسان و اختیار
اختیار و آزادى انسان واقعیتى محسوس و انکارناپذیر است. وجدان هر انسان و همچنین روش عقلا بر این امر گواهى مى دهد، و در غیر این صورت، اصولاً اعزام پیامبران لغو خواهد بود.
انسان در فعل خود مجبور نبوده، و در عین حال، موجودى کاملاً به خود وانهاده هم نیست. به دیگر تعبیر: نه جبر در کار است و نه تفویض، بلکه چیزى است میان این دو.
خداوند از ازل به افعال و اعمال ما آگاهى داشته و این علم ازلى، با اختیار و آزادى انسان نیز هیچگونه منافاتى ندارد.
دلایل لزوم بعثت پیامبران
مشیت حکیمانه الهى ایجاب مى کند که براى پیمودن راه تکامل، پیامبرانى را به سوى بشر بفرستد و در هدایت انسان به اهداف عالى خلقت، به هدایتهاى عقلى اکتفا نکند.
قرآن، هدف از بعثت پیامبران را تقویت مبانى توحید، تزکیه و تهذیب نفس، تعلیم کتاب، و قیام مردم به قسط، شمرده است.
پیامبران راستگو را، به سه راه مى توان از مدعیان دروغین این مقام باز شناخت: اعجاز، تصدیق پیامبر پیشین، و مجموعه قرائن و شواهدى که بر صدق ادعاى شخص گواهى مى دهد.
میان معجزه و صدق دعوت نبوت، رابطه اى منطقى برقرار است، و اعجاز، یک دلیل منطقى بر صدق ادعاست، نه دلیل اقناعى.
هرگاه انجام دادن کار خارق العاده با دعوى نبوت همراه باشد « معجزه » تلقى مى شود و بدون این ادعا ( در صورتى که انجام دهنده فرد صالحى باشد ) « کرامت » خوانده مى شود.
معجزه با ویژگیهاى چهارگانه ذیل، از سحر و جادو جدا مى شود: آموزش ناپذیرى، دعوت به مقابله، معارضه ناپذیرى، تنوّع در انجام کارهاى خارق العاده.
ارتباط پیامبران با جهان غیب، از طریق وحى صورت مى گیرد، نه عقل و خرد یا حسّ و یافته هاى ظاهرى. واقعیت وحى الهى با مقیاسهاى عادى قابل درک و سنجش نیست.
بر خلاف اندیشه مادیگراها، وحى نه زاییده تفکر و نبوغ پیامبران است، و نه تجلّى حالات روحى و روانى آنها. تفسیر اخیر از وحى ( از حیث محتوى ) در نهایت به همان گفتار مشرکین عصر جاهلیت باز مى گردد که مى گفتند وحى چیزى جز « اضغاث احلام » نیست !
عصمت پیامبران
پیامبران الهى، در مقام تلقى وحى و حفظ و ابلاغ آن به امت، از هر گونه لغزش عمدى و سهوى مصون هستند و از لحظه اخذ وى تا ابلاغ آن تحت مراقبت کامل فرشتگان قرار دارند.
پیامبران از هرگونه گناه و کار ناروا مصونند، و اعتماد مردم به صدق دعوت آنان در صورتى تحقق مى پذیرد که پیراسته از گناه باشند. گذشته از این، آنان هدایت یافتگانى هستند که مقام والاى علمى و معنوى ایشان با ضلالت و گمراهى قابل جمع نیست.
پیامبران، علاوه بر مصونیت از گناه، در مقام داورى در منازعات، تشخیص احکام موضوعات دینى و مسائل عادى زندگى، نیز از خطا و اشتباه مصون هستمد، و اصولاً اعتماد مردم و اهداف بعثت در صورتى جلب و تأمین مى شود که پیامبران را عصمت گسترده احاطه کند.
پیامبران، علاوه بر عصمت در مراحل یاد شده، از بیماریهاى نفرت زا و هنجارهاى عملى که حاکى از دنائت و پستى روح افراد است منزّه و پیراسته اند.
هر نوع استنباط عدم عصمت براى انبیا از ظواهر برخى آیات قرآن، یک نوع داورى عجولانه است که باید از آن پرهیز کرد، و براى جلوگیرى از امر باید با توجه به قرائن موجود در خود آیات، به تفسیر آنها پرداخت.
عصمت پیامبران، از معرفت بالاى آنان به جلال و جمال حق متعال، و آگاهى کامل آنان از نتایج درخشان طاعات و پیامدهاى سوء معاصى در دنیا و آخرت سرچشمه مى گیرد.
عصمت پیامبر، با اختیار و آزادى او منافات ندارد، و آگاهى دقیق و کامل آنان از قدرت پروردگار یا عواقب سوء سرکشى از فرامین وى، قدرت و اختیار ذاتى بشر در انتخاب فجور و تقوا را از آنان سلب نمى کند.
تمامى پیامبران معصوم هستند. در عین حال، ممکن است فردى معصوم باشد امّا پیامبر نباشد؛ چنان که حضرت مریم بنت عمران (علیها السلام) به تصریح قرآن شخصیتى پاک و برگزیده بود ولى پیامبر نبود.
نبوت خاصه
حضرت محمد بن عبدالله صلى الله علیه وآله آخرین حلقه از سلسله انبیاى الهى است که نبوت خویش را، همراه تحدى، با معجزه جاودان خود ( قرآن مجید ) آغاز کرد و حتى معارضین را دعوت کرد که تنها یک سوره مانند سوره هاى قرآن بیاورند ولى کسى از عهده این امر بر نیامد.
در همان عصر نزول قرآن، زیبایى کلمات، تازگى ترکیب، و عمق معانى این کتاب استادان بلاغت و سخن را به زانو درآورد و ناچارشان ساخت که همگى به برترى آن اعتراف و اقرار کنند. پس از آن نیز، خضوع اندیشمندان نسبت به این کتاب ادامه بلکه افزایش یافت.
قرآن، علاوه بر اعجاز ادبى، از جهات گوناگون معجزه است: آورنده قرآن، یک فرد اُمّى و درس نخوانده است. محتویات قرآن، با آنکه تدریجاً در شرایط گوناگون حضر و سفر، صلح و جنگ، و سختى و گشایش تکمیل شده است، مع الوصف کوچکترین دو گانگى در سبک و محتواى آن وجود ندارد. این کتاب فطرت ثابت و پاک بشر را محور تقنین ( قانونگذاری ) قرار داده و با توجه به ثبات و دوام فطرت انسان، به قوانین خود ابدیت بخشیده است؛ و...
قرآن در خلال تشریح آیات الهى، از یک رشته اسرار علمى جهان آفرینش پرده برداشته که اطلاع از آنها براى بشر آن روز جز از طریق وحى امکان پذیر نبوده است. نیز این کتاب شریف به طور قاطع از برخى حوادث پیش از وقوع آنها گزارش داده که با توجه به صدق این پیشگوییها، نشان ارتباط گوینده آنها با جهان غیب است.
قرائن و شواهد گوناگون و اطمینان بخش، بر صدق دعوت پیامبر اسلام گواهى مى دهند: سوابق روشن زندگى پیامبر در میان مردم مکه، وارستگى او از آلودگیهاى محیط، استحکام محتواى دعوت، ابزارى که پیامبر از آن در پیشرفت مرام خود بهره گرفته است، شخصیت تابناک گروندگان به وى، و بالأخره تأثیر آیین او در پى ریزى یک تمدن کم نظیر یا بى نظیر در تاریخ بشر، گواه بر صدق دعوت اوست.
تصدیق پیامبر پیشین، یکى از طرق شناسایى پیامبران است. بشارت و نوید ظهور پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله ، در کتب آسمانى پیشین نظیر عهدین ( بخصوص انجیل یوحنا، فصلهاى 14 ـ 16 ) وارد شده است.
پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله ، علاوه بر قرآن، معجزه ها و کرامات دیگرى نیز داشته است، مانند: شقّ القمر، معراج، پیروزى در مباهله با اهل کتاب، اِخبار از غیب، شفای بیماران و غیره .
ویژگیهاى نبوت پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله
آیین اسلام آیین عامّ جهانى است، نه منطقه اى و اقلیمى، یا نژادى و قومى. اگر کتاب آسمانى این دین به زبان عربى است صرفاً به علت این سنت الهى است که پیامبران همواره به زبان قوم خویش سخن مى گفته اند تا براى آنان قابل فهم باشد.
پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله پیامبر خاتم ، کتاب او خاتم کتابها، شریعت او نیز پایان بخش تمام شرایع آسمانى است. پس از وى طومار نبوّت مُهر خورده و دیگر پیامبر و کتاب آسمانى و شریعتى نخواهد آمد.
دین اسلام تأمین کننده جمیع نیازهاى فطرى بشر بوده، و داراى اصولى ثابت و جاودان است. چنانکه در پاسخ گویى به مسائل و حلّ مشکلات نوظهور، از امورى چون خرد، قاعده تقدیم اهم بر مهمّ، اجتهاد زنده و مستمر، و اصل تقدیم احکام ثانویّه بر اوّلیّه کمک مى گیرد.
از ویژگیهاى شریعت اسلام، سهولت عقاید و نیز اعتدال و جامعیت آن در برنامه ریزى است. این ویژگى در شرایع دیگر ( بویژه در شکل تحریف شده کنونى آنها ) وجود ندارد، به عنوان نمونه: سوره توحید، بیانگر عقیده یک فرد مسلمان در باره توحید مى باشد که تطبیق و مقایسه آن با عقاید پیچیده و نامعقول کنونىِ ادیان دیگر به ویژه مسیحیت، جالب و گویاى بسیاری از حقایق است.
کتاب آسمانى مسلمانان، از هر نوع تحریف مصون مانده؛ نه چیزى بر آن افزوده شده و نه چیزى از آن کاسته شده است. پیامبر اسلام صد و چهارده سوره کامل تحویل جامعه اسلامى داد که تا امروز به همان صورت باقى مانده است، و دلایل استوار عقلى و نقلى بر عدم تحریف قرآن گواهى مى دهند.
برخى روایات دالّ بر تحریف، که در کتب فریقین وارد شده است، ارزش علمى ندارند. زیرا بخشى از این روایات صرفاً جنبه تفسیرى داشته و در حکم توضیحات پیامبر پیرامون معانى آیاتند، نه آنکه در اصل جزئى از خود قرآن بوده و بعداً حذف شده باشند؛ بخش دیگر از روایات مزبور نیز که در ادعاى تحریف صراحت دارند، از طریق افراد غیر موثّق نقل شده اند و از حیث موازین سندشناسى و متن شناسى فاقد اعتبار لازمند. ضمناً وجود روایت در مجموعه هاى حدیثى نیز، لزوماً گواه بر عقیده مؤلف و گردآورنده آن مجموعه نیست.
امامت و خلافت
گروهى که رهبرى جامعه اسلامى را پس از رحلت پیامبر از آنِ حضرت على و فرزندان معصوم او (علیهم السلام) مى دانند شیعه نامیده مى شوند؛ چنانکه آن گروه از صحابه نیز که وصایت و خلافت امام را از لسان رسول خدا شنیده و پس از رحلت وى بر این اصل باقى ماندند در تاریخ شیعه على نامیده مى شدند. در حقیقت، شیعه تاریخى جز اسلام، و پیشینه اى جز پیشینه اسلام ندارد.
هرگز معقول نیست که فردى براى ابد شریعتى را پایه گذارى کند ولى براى سرپرستى و رهبرىِ آن که ضامن بقاى شریعت است طرحى نریزد.
با در نظر گرفتن خطر مثلث: روم، ایران، و منافقان در داخل ( که اسلام و مسلمین را در آخرین روزهاى رحلت رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله شدیداً تهدید مى کرد ) عدم تعیین جانشین از سوى پیامبر (صلى الله علیه وآله) مایه هرج و مرج و اختلاف امّت مى گردید و راه را براى تجدید سلطه جاهلیت هموار مى کرد، در حالیکه تعیین رهبر هر نوع نزاع و اختلاف را ریشه کن مى ساخت. لذا شیعه معتقد است که پیامبر (صلى الله علیه وآله) براى جلوگیرى از تشتت و سرگردانى امت، به فرمان خداوند، جانشین تعیین کرد.
مشیت حکیمانه الهى بر این تعلق گرفته بود که پیامبر، امام و رهبر بعد از خود را معرفى کند و او نیز، با تعیین على (علیه السلام) به عنوان خلیفه بعد از خود، در مواقع گوناگون به این وظیفه خطیر جامه عمل پوشانید.
در روز هیجدهم ذى حجة الحرام سال دهم هجرت، آیه ) یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ... (سوره مائده آیه 67) نازل گردید و خداوند پیامبر را مأمور ساخت که در چنین روزى رهبر آینده جامعه را تعیین کند. او نیز در حضور دهها هزار تن پس از ایراد خطبه اى طولانى، على (علیه السلام) را به عنوان جانشین خویش به امّت معرفى کرد.
حدیث غدیر از جمله احادیث متواتر اسلامى است که 110 تن صحابى و 89 تابعى آن را نقل کرده، و 350 تن از دانشمندان اهل سنت آن را در کتابهاى خویش آورده، و نویسندگان اسلامى کتابهاى گسترده اى پیرامون آن به رشته تحریر کشیده اند.
پیامبر با تعیین جانشین، کلیه دانشمندان اسلام را که سوداى خاموش کردن چراغ اسلام پس از درگذشت پیامبر را در سر مى پروراندند مأیوس کرد و علت یأس و نومیدى آنان، تداوم و استمرار وظایف گوناگون پیامبر ( به استثناى نبوت ) با تعیین رهبر بود.
پس از درگذشت پیامبر، تعیین خلیفه، به عنوان یک اصل مشروع و ضرورى، در ذهن صحابه وجود داشت. لذا خلیفه دوم توسط خلیفه اول تعیین گردید، و خلیفه سوم نیز به وسیله شوراى شش نفره که خلیفه دوم آن را تعیین کرد، برگزیده شد؛ با این تفاوت که شیعه معتقد به تعیین و نصب الهى است، نه تشخیص و تعیینِ خطاپذیرِ خلیفه پیشین.
وظایف امام، پس از درگذشت پیامبر اسلام، از قرار زیر است: تبیین مفاهیم قرآن، بیان احکام شرع، بازداشتن جامعه از هر نوع انحراف، پاسخگویى به پرسشهاى دینى و عقیدتى، پاسدارى از مرزها و ثغور اسلام در برابر دشمنان، اجراى قسط و عدل در جامعه، و مانند آنها. لذا چنین فردى، از نظر شیعه، باید مورد عنایت خاص الهى بوده و در سایه تربیتهاى غیبى به چنین مقامى نازل آمده باشد.
با توجه به وظایف خطیر فوق، شخص امام بایستى ( همچون پیامبر ) از هرگونه خطا و گناه معصوم باشد و « آیه تطهیر » و « حدیث ثقلین » به خوبى بر عصمت ائمه اهل بیت (علیهم السلام) گواه است.
اوصیاى پیامبر دوازده نفر مى باشند و تعبیر « اثنا عشر خلیفة » در کتب فریقین آمده است. ضمناً هر امامى امام پس از خویش را تعیین کرده که اولین آنها على بن ابى طالب (علیه السلام) و آخرین آنها حضرت حجت بن الحسن العسکرى ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ است.
مودّت و دوستى با خاندان رسالت (علیهم السلام) یک اصل قرآنى و فریضه اسلامى است، که با توجه به کمالات علمى و عملى این خاندان، مایه رشد و کمال دوستان ایشان مى باشد.
امام دوازدهم ؛ غیبت و ظهور
ظهور مردى از خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله) در آخرالزمان براى اقامه عدل، یکى از عقاید مسلّم اسلامى است که احادیث فریقین بر آن گواهى مى دهد.
خصوصیات دوازده گانه این مصلح جهانى در روایات اسلامى آمده، و اختلاف برخى فِرَق نه بر سر اصلِ وجودِ آن حضرت، بلکه فقط بر سر تولد یا عدم تولد اوست. در این زمینه، ما شیعیان معتقدیم که وى در نیمه شعبان سال 255، در خانه امام حسن عسکرى (علیه السلام) از مادرى به نام نرجس خاتون متولد شده و تا به امروز نیز در قید حیات، و منتظر فرمان الهى براى قیام است.
اولیاى الهى بر دو نوعند: « مرئى » و « غایب از نظر ». قرآن در سوره کهف ( داستان ملاقات موسى و خضر (علیهما السلام) ) از هر دو نوع مزبور سخن گفته ، وحضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ در دوران غیبت از اولیاى غایب الهى مى باشد.
بخشى از وظایف امام ـ عجل الله تعالى فرجه ـ، در دوران غیبت ایشان به فقهاى جامع الشرایط واگذار شده است و محرومیت مردم از برکات ظهور آن حضرت ناشى از عللى است که غیبت وى را اجتناب ناپذیر کرده و یکى از آنها عدم صلاحیت و آمادگى کافى خود مردم است.
با توجه به وجود غیبت در زندگى برخى از پیامبران پیشین، نباید غیبت حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ مایه شگفتى گردد. سرّ غیبت حضرت، از جمله، این است که وى در زمانى ظهور خواهد کرد که در مردم جهان پذیرش و آمادگى کافى براى اجراى عدل کلّى به وجود آمده باشد. زیرا قیام و ظهور آن حضرت قبل از آمادگى لازم عمومى، مایه شکست و شهادت ایشان در مصاف با قدرتهاى جور مى گردد.
وجود امام، لطفى از الطاف بزرگ الهى است و اگر مردم، چنانکه باید و شاید، پذیراى او باشند از او کمال بهره را خواهند گرفت. بنابراین، عامل محرومیت مردم، در درجه اول خود آنها هستند ( البته وجود آن حضرت در پس پرده غیبت نیز، همچون خورشید پشت ابر، مثمر ثمرات و برکات بسیارى است ).
ولادت حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ در سال 255 صورت گرفته است و بنابراین اکنون متجاوز از پانزده قرن از عمر مبارک ایشان مى گذرد. قبول وجود یک چنین عمر طولانى در حجت بالغه الهى، با توجه به قدرت گسترده و بى پایان خداوند امر مشکلى نیست.
وقت ظهور آن حضرت بر کسى روشن نمى باشد و لحظه آن، مانند روز رستاخیز، بر همگان پنهان است. در عین حال بسیارى از نشانه ها و علائم ظهور آن حضرت، در روایات آمده است.
جهان پس از مرگ
اعتقاد به حیات پس از مرگ، از اصول مشترک میان شرایع سماوى است و اصولاً دین بدون اعتقاد به روز جزا مفهومى ندارد. لذا به علّت اهمیّتى که این اصل دارد بخش بزرگى از آیات قرآن مربوط به معاد است.
خداوند حق مطلق بوده و فعل او نیز باید مثل خود وى حق و دور از لغو باشد. با توجه به این نکته، و نیز ملاحظه اینکه آفرینش انسان بدون وجود حیات جاودانه لغو و عبث مى باشد، ضرورت معاد روشن مى گردد. و انگهى تحقق عدل الهى در باره اشخاص نیکوکار و بدکار، وجود چنین روزى را در آینده هستى طلب مى کند.
قرآن به شبهات موجود پیرامون معاد پاسخ مى دهد، و در این زمینه، گاه بر قدرت مطلقه الهى تکیه مى کند و احیاناً آفرینش نخستین را نشانه امکان معاد و تجدید حیات بشر مى شمارد، و گاه زنده شدن انسانها را به زنده شدن زمین در فصل بهار تشبیه مى کند و همچنین...
معاد انسانها در روز قیامت، هم جسمانى است و هم روحانى. بدین معنى، که انسان در جهان آخرت، هم پذیراى پاداشها و کیفرهایى است که بدون داشتن بدن ممکن نیست و هم پذیراى پاداشها و کیفرهایى که جنبه روحى و روانى دارد و روح آدمى حامل و متقبّل آنهاست.
مرگ پایان زندگى انسان نیست، بلکه وى با مرگ، صرفاً از این جهان به جهان دیگر منتقل مى شود. علاوه، بین دنیا و آخرت سراى دیگرى به نام « برزخ » وجود دارد که حیات و نعمت و نقمت خاص خود را دارد.
حیات برزخى، با قبض روح از بدن شروع مى شود. پس از خاکسپارى انسان توسط فرشتگان الهى سؤال و پرسش از وى آغاز مى گردد و جهان برزخ براى مؤمنان مظهر رحمت و براى کافران و منافقان عرصه عذاب است.
گروهى، معادِ موردنظرِ ادیان الهى را قبول نداشته و به جاى آن اندیشه اى خام به نام « تناسخ » را نهاده اند. تناسخ، از نظر منطق اسلامى، امرى باطل و محال است و اعتقاد به آن مانع از اعتقاد به معاد مى باشد.
مسخ در امّتهاى پیشین، به صورت « تناسخ » نبوده است، بلکه انسانها فقط از نظر سیماى ظاهرى به صورت خوک و میمون درمى آمده اند ولى شخصیت انسانى آنها محفوظ مى مانده است؛ و مسخ با تناسخ تفاوت بسیار دارد.
« اشراط الساعه »، علائم نزدیک شدن رستاخیز است. این علائم، به طور اجمال، عبارتند از: بعثت پیامبر خاتم، شکسته شدن سدّ یأجوج و مأجوج، پوشیده شدن آسمان به وسیله دودى غلیظ، نزول حضرت مسیح (علیه السلام)، و خروج جنبنده اى خاص از دل زمین.
پیش از روز قیامت در دو نوبت « نفخ صور » انجام مى گیرد. در یکى همه انسانها مى میرند و در دیگرى زنده مى شوند.
در روز رستاخیز، با شیوه هاى خاص، به حساب اعمال همه افراد رسیدگى مى شود. ضمناً علاوه بر نامه اعمال هر شخص که به دست وى داده مى شود، گواهان متعددى نیز به کارهاى خوب یا بد وى در دنیا شهادت مى دهند.
شفاعت شافعان از گنهکاران امّت به اذن الهى در روز قیامت، یک اصل مسلّم قرآنى است و در این مورد آیات و احادیث اسلامى زیاد وارد شده است.
طلب شفاعت از کسانى که خداوند به آنان اذن شفاعت داده است اشکالى ندارد. زیرا طلب شفاعت، همان درخواست دعاست و درخواست دعا از مؤمن، عملى است که قرآن و حدیث آن را مجاز شمرده بلکه به آن دعوت کرده اند.
درهاى توبه بر روى بندگان گناهکار همیشه ( جز لحظه مرگ ) باز است و اعتقاد به توبه، همچون اعتقاد به شفاعت، چنانچه فلسفه و آداب و شرایط آن ملاحظه گردد مایه تشویق دیگران به گناه نیست؛ بلکه گشوده بودن باب توبه، به منظور ایجاد آمادگى در کسانى است که علاقمندند در باقیمانده عمر پاک و منزه باشند و رحمت واسعه الهى نمى پذیرد که با ریسمان « یأس و قنوط از رحمت حق » در چاه ضلالت ابدى فرو غلطند.
انسان، در سراى دیگر، به سزاى اعمال نیک و بد خود مى رسد و اعمال زشت وى نوعاً اعمال نیک او را باطل نمى سازد، مگر در پاره اى از موارد نظیر ارتداد و غیره که قرآن از آن گزارش داده است، و این همان مسئله « حبط اعمال » است.
خلود و جاودانگى در دوزخ، ویژه کافران است و مؤمنین گناهکار ( چنانچه عذابهاى عالَمِ دنیا و برزخ و نیز شفاعت پاکان، پرونده آنها را کاملاً پاک نکند ) پس از مدتى تحمّل عذاب در دوزخ، آمرزیده شده و از آتش نجات مى یابند.
از آیات قرآن و احادیث برمى آید که دوزخ و بهشت هم اکنون نیز وجود دارند؛ هر چند محلّ و جایگاه آنها بر ما روشن نیست.
ایمان و کفر و بدعت و تقیه و توسل و...
جایگاه اصلى ایمان، قلب است و در صدقِ عنوانِ مسلمانى، کافى است که انسان به خداى یگانه، روز رستاخیز، رسالت پیامبر و آنچه که آن حضرت آورده است، به طور اجمال ایمان بیاورد. متقابلاً، کفر آن است که انسان این حداقل را نیز نداشته باشد.
ایمان قلبى در صورتى اثربخش است که شخص آن را اظهار کند و یا لااقل تظاهر به خلاف آن ننماید. ضمناً باور قلبى به تنهایى براى نجات و سعادت انسان کافى نبوده و بایستى با عمل به دستورات و فرامین الهى همراه گردد.
هر مسلمانى که به اصول سه گانه معتقد باشد تکفیر آن حرام است. هر چند در دیگر مسائل مخالف باشد.
بدعت، لغتاً به معنى کار نور و بى سابقه است و اصطلاحاً عبارت است از اینکه انسان چیزى را که در شریعت وارد نشده به آن نسبت دهد. انتساب امور به دین، تنها در صورتى مشمول عنوان « بدعت » مى شود که به جواز و مشروعیت آن امور، در متون دینى ( به طور خصوص یا عموم ) اشاره اى نشده باشد.
جایى که اظهار عقیده صحیح، مایه توجه خطر به جان، مال، ناموس و آبروى انسان مى شود، به حکم خرد و تصریح قرآن شخص نباید عقیده خود را اظهار کند، بلکه احیاناً لازم است تظاهر به خلاف آن نیز بنماید. از این مطلب در شیعه با عنوان « تقیه » یاد مى شود. باید توجه داشت که تقیه، نقطه مقابل نفاق است. چه، تقیه کتمان ایمان و اظهار کفر است ولى نفاق اظهار ایمان و کتمان کفر.
تقیه، در برخى از شرایط واجب است، ولى در شرایطى که تقیه کردن مایه به خطر افتادن اصل دین مى گردد حرام مى باشد. لهذا تاکنون در میان شعیه، به بهانه یا عنوان تقیه، کتابى بر خلاف عقاید این قوم نگارش نیافته است، بلکه شمار دانشمندان این مذاهب که در راه دفاع از ساخت تشیع جان باخته اند از صدها بلکه هزاران نیز در مى گذرد.
زندگى بشر ( و اصولاً جریان طبیعت ) بر کمک گیرى از اسباب استوار است و در این مسئله هیچ فرقى میان اسباب طبیعى و غیبى نیست. تنها، بایستى انسان موحّد به اسباب، به عنوان « وسیله » نگریسته و براى آنها « استقلال در تأثیر » قائل نشود.
توسل به اسماى الهى و نیز به دعاى صالحان، یکى از اسباب غیبى و ماوراء طبیعى است که در قرآن به صورت روشن از آن یاد شده است.
تقدیرات قطعى الهى تغییرپذیر نیست، ولى تقدیرات مشروط و معلَّقِ وى قابل رفع و دگرگونى است. این همان « بداء » مى باشد که شیعه بدان اعتقاد دارد و مبنا و مفهوم آن چیزى جز قبول قدرت و سلطنت مطلقه خداوند و تمام شئون هستى، و تأثیر اعمال ( صالح و ناصالح ) انسان ـ به تقدیر الهى ـ در سرنوشت او، نیست.
همان گونه که در امّتهاى پیشین، طبق مشیت الهى، گروهى به این جهان بازگشته اند، در آخرالزمان نیز گروهى خاص به این دنیا بازخواهند گشت، و این، همان اصل « رجعت » در عقیده شیعه مى باشد که خصوصیات آن در کتابهاى عقیدتى بیان شده است.
صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله ، چه آنها که در جنگهاى بدر و اُحُد و احزاب و حُنَین شربت شهادت نوشیده اند و چه آنها که بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در حفظ و پیشبرد اسلام کوشیده اند، همگى مورد احترام شیعه مى باشند. در عین حال باید توجه داشت که صِرفِ دیدار با پیامبر و مصاحبت با او، مایه عدالت جاوید افراد و مصونیّت همیشگى و مطلق آنان از خطا و گناه نمى شود، و صحابه و تابعان از این نظر یکسانند. بنابراین، مخصوصاً در نقل روایت از صحابه و عمل به محتواى روایاتشان از پیامبر (صلى الله علیه وآله)، بایستى کارنامه زندگى آنان را در طول عمر، گشود و دقیقاً آن را بررسى کرد و میزان درستى یا نادرستى گفتار و کردارشان را معلوم ساخت، تا سرچشمه زلال تعلیمات دین، به هوا و هوسها و خودکامگی هاى برخى انسانها آلوده نگردد.
مهر ورزیدن و دوست داشتن پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش یکى از اصول اسلام است که قرآن و سنت بر آن تأکید دارند و بزرگداشت پیامبر صلى الله علیه وآله و عترت او در طول سال بازتاب این محبت است. و چون ریشه قرآنى دارد بدعت نمى باشد.
فلسفه سوگوارى براى شهدا پیروى از یعقوب نبىّ و پیامبر اسلام در جنگ احد است. گذشته از این بر پا کردن مجالس براى آنان در روزهاى مخصوص سبب حفظ مکتب آنها است.
خردمندان جهان آثار نیاکان خود را بعنوان میراث فرهنگى حفظ مى کند. و ترفیع بیوت پیامبران مورد تأکید قرآن است و بناى یادبود و مسجدسازى در کنار قبور اصحاب کهف( بنا به تصریح قرآن کریم ) گواه بر جواز تکریم و بناى مساجد در کنار قبور شُهدا و صالحان است.
زیارت قبور مؤمنان و زیارت قبور انبیا و اولیاى الهى از اصول اسلام است که پیامبر به آن دستور داده است و آثار سازنده اىدارد.
اصل یکصد و سى و پنجم:
غلو به معنى تجاوز از حد است و کسانى که در مقامات پیامبران و پیشوایان معصوم از حد تجاوز کنند غالى بوده و مطرود جامعه اسلامى مى باشند.
حدیث، اجتهاد و فقه
احادیثى که راویان ثقه و عادل از پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند همگى مورد پذیرش علماى شیعه مى باشد قرار دارد و پایه فقه و اجتهاد شیعه بر کتاب خدا، سنت قطعى پیامبر، و اجماع و عقل استوار است.
احادیث و روایاتى که از امامان دوازدهگانه (علیهم السلام) به دست ما رسیده است همگى به گونه مستقیم یا غیر مستقیم منتهى به کانون وحى مى شود. زیرا ائمه اطهار (علیهم السلام) یا این روایات را ( بی واسطه یا به واسطه پدران بزرگوار خود ) از پیامبر شنیده اند، یا اینکه آن را از کتاب على (علیه السلام) نقل مى کنند، و یا اینکه ـ به حکم محدَّث بودن ـ بر آنها القا شده است.
احادیث رسول گرامى و اهل بیت طاهرین او، ( سلام الله علیهم اجمعین )، به وسیله علماى شیعه در کتابهاى معروف حدیث گرد آمده است و کتب اربعه ( کافى، فقیه( من لا یحضره الفقیه ) ، تهذیب و استبصار ) از مهمترین مصادر اجتهاد در شیعه مى باشد.
در فقه شیعه، باب اجتهاد از روز نخست به روى فقیهان باز بوده و هیچگاه بسته نشده است. همچنین اجتهاد آنان اجتهاد مطلق است نه اجتهاد در چارچوب مشرب و مذهبى معیّن. مبناى اجتهاد در شیعه را نیز، چنان که گفتیم، کتاب و سنت و اجماع و عقل تشکیل مى دهد.
قول صحابى در صورتى که سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل کند حجت است ولى هرگاه برداشت خود را از قرآن و سنت نقل کند بر مجتهد دیگر حجت نیست.
بر هر مسلمانى لازم است نسبت به اصول عقاید تحصیل یقین کند. ولى در فروع مى تواند از فتواى مجتهدى پیروى کند.
برخى از احکام فقهى مورد اختلاف
شیعه در موقع وضو گرفتن دستها را از بالا تا سر انگشتان مى شوید، نه بر عکس همچنین پاها را در وضو مسح مى کنند نه غَسل ( نمی شویند ) ؛ و مدرک آنها در این عمل، قرآن و سنت نبوى (صلى الله علیه وآله) است.
شیعه معتقد است که در حال سجده باید بر زمین طبیعى و یا چیزى که از آن مى رویَد سجده کرد. به گواهی تاریخ، سنت پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در حال حیات ایشان همین بوده است، ولى بعدها این سنت از بین رفته و سجده بر فرش و لباس جاى آن را گرفته است.
تفریق (جداگانه خواندن ) بین نمازهاى ظهر و عصر، و نیز بین مغرب و عشا، مستحب است، و در عین حال، مى توان آنها را با هم خواند؛ هم چنان که همه مسلمانان در عَرَفه و مزدلفه بین آن دو جمع مى کنند و پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نیز کراراً بدون کوچکترین عذرى دو نماز را با هم خوانده است تا دست امت در جمع باز باشد.
ازدواج موقت، نوعى از ازدواج مشروع است. قرآن بر مشروع بودن ازدواج موقت ( متعه ) گواهى داده و پیامبر صلی الله علیه و آله و صحابه او نیز به این اصل قرآنى عمل کرده اند و هرگز نسخ نشده است.
در حال نماز نبایستى دستها را روى هم نهاد، و نمازگزاردن به صورت دست بسته ( تکتّف ) بدعت است. در روایت صحابى به نام ابو حمید ساعدى ، که کیفیت نماز پیامبر را به تفصیل نقل کرده است، چنین کیفیتى دیده نمى شود و این امر نشان مى دهد که در زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله) چنین عملى انجام نمى گرفته و تکتّف ازبدعتها و مُحدَثات پس از آن حضرت است.
نوافل شبهاى ماه رمضان مستحب است، ولى گزاردن آن به صورت جماعت « بدعت » بوده و « اجتهاد به رأى » دیگران، به این عمل مشروعیت نمى بخشد.
بر هر مسلمانى لازم است به حکم آیه چهل و یک انفال یک پنجم درآمد خود را ( که مازاد بر نیازهای اساسی سال اوست ) در مصرف خاصى که در کتاب و سنت وارد شده است هزینه کند.
تمدن اسلامى مرهون تلاشهاى بیوقفه همه مسلمانان است و شیعه در پایه گزارى تمدن اسلامى در همه قلمروها سهم به سزایى دارد.
فرق و اختلاف میان فرقه هاى اسلامى در برخى از فروع، مانع از اتحاد و همبستگى آنها بر ضد دشمنان اسلام نبوده و نباید باشد و مى توان با برگزارى کنگره هاى علمى و مذاکرات تحقیقى تدریجاً به رفع این اختلافات همّت گماشت . ( استاد جعفر سبحانی)
اللهم ارزقنا فی الدنیا زیاره الحسین و فی الآخره شفاعه الحسین علیه السلام .
|
امیرالمؤمنینعلیه السلام نامگذارى این کودک را به تاخیر انداختند تا رسول خدا صلى الله علیه وآله به مدینه برگشتند. آن حضرت به فرمان الهى نام این مولود مبارک را زینب گذاشتند و توصیه فرمودند که این طفل را همواره گرامى بدارید؛ چون او شبیه جدهاش خدیجه کبرىعلیها السلام است |
یعنى همانگونه که حضرت خدیجه علیها السلام در آغاز بعثت با شجاعت و فداکارى متحمل زحمات زیادى شد تا نهال نورسته اسلام حفظ و بارور شود، حضرت زینبعلیها السلام نیز با صبر و ایثار و تحمل سختترین فشارها از به خطر افتادن اساس اسلام جلوگیرى به عمل مىآورند. در توصیف آن حضرت مىگویند: حضرت در وقار شخصیت چون جدهاش حضرت خدیجه علیها السلام و در عفاف و عصمت همانند مادرش زهرا علیها السلام بود.
زینب کبرى تا حدود پنج یا شش سالگى، تحت اشراف شخص پیامبراکرم صلى الله علیه وآله و در آغوش مادر بزرگوارش حضرت زهرا علیها السلام پرورش یافت و از این پس، مسؤولیت تربیت و پرورش او به عهده على علیه السلام گذارده شد. تا این که در سال هفدهم هجرى به همسرى پسرعمویش، عبدالله بن جعفر درآمد.سالها بعد زمانی که مردم با امیرالمؤمنین على بن ابىطالب علیه السلام بیعت کردند، حضرت براى یارى پدر از مدینه به کوفه رفت و در مدت پنج سال دوران سخت حکومت على علیه السلام، همواره یار و تسکین بخش غمهاى پدر بود و زنان کوفه را آموزش مىداد... چون علىعلیه السلام در محراب عبادت با شمشیر ابن ملجم مرادى ضربت خورد، پرستارى آن حضرت را برعهده گرفت و به دنبال شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام و هنگام امامت برادر بزرگش امام حسنعلیه السلام در کنار برادر قرار گرفت و آنگاه که امام حسنعلیه السلام از کوفه به مدینه برگشت، به همراه ایشان حضرت زینبعلیها السلام نیز به مدینه آمد. وقتى که در سال پنجاه هجرى معاویه حضرت امام حسنعلیه السلام را مسموم کرد باز غمخوارى و پرستارى برادر با زینب بود و پس از شهادت امام حسنعلیه السلام در خدمت امام حسینعلیه السلام بود و زمانى که در سال شصت هجرى امام حسینعلیه السلام عازم مکه شد، به همراه آن حضرت از مدینه خارج شد و از آن لحظه به بعد تا روز عاشورا در خدمت به قیام اباعبداللهعلیه السلام تلاش مىکرد و لحظهاى از آن حضرت جدا نشدند. نقل مىکنند در جریان حرکت به سوى عراق ابن عباس به امام حسینعلیه السلام گفت اگر ناگزیر باید به این سفر بروید، حداقل این زنان و بچهها را با خود نبرید. در این لحظه، حضرت زینبعلیها السلام خطاب به ابن عباس فرمود: ... سوگند به خدا از حسین جدا نخواهم شد، همراه او خواهم بود با او زندگى کرده و با او مىمیرم. (1)
در روز عاشورا با ایثار چند برادر و فرزند و برادرزاده و... فداکارى در راه خدا را به حدى رساند که حتى ملکوتیان را به تعجب واداشت و از عصر عاشوراى سال شصت هجرى به بعد رسالت پیامرسانى خون شهیدان و سرپرستى و رهبرى اسیران نهضت عاشورا را برعهده گرفت و لحظهاى از حمایت امام زینالعابدینعلیه السلام غافل نگشت و بارها در این سفر خوفناک جان آن حضرت را از خطراتى که او را تهدید مىکرد نجات بخشید. حضرت زینب با ایراد خطبههاى آتشین پایه کاخهاى ستم بنىامیه را به لرزه درآورد و در یک کلام، با این کار همه تبلیغات و نقشههاى دشمنان را خنثى و نفاق منافقان را رسوا و غفلت غافلان را برطرف ساخت. اگر تلاش بىنظیر و فداکارى کامل زینب نبود، به یقین جریان کربلا را بنى امیه یا به فراموشى مىسپردند یا از مسیر حیاتبخش خود منحرف مىکردند و به قول شاعر:
سر نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود | |
کربلا در کربلا مىماند اگر زینب نبود | |
چهره سرخ حقیقتبعد از آن طوفان رنگ | |
پشت ابرى از ریا مىماند اگر زینب نبود | |
در عبور از بستر تاریخ سیل انقلاب | |
پشت کوه فتنهها مىماند اگر زینب نبود(2 |
آن حضرت سرانجام، پس از انجام کامل این رسالت سنگین یک سال و نیم پس از جریان عاشورا در رجب سال شصت و دو هجرى با کولهبارى از غم و اندوه چشم از جهان فرو بست.
القابى که براى آن حضرت نقل شده به گوشههایى از عظمت شخصیت این بزرگ بانوى اسلام دلالت دارند. از جمله: عالمه غیر معلمه، نائبه الزهراء، عقیله النساء، الکامله، ولیدة الفصاحة، صدیقة الصغرى، معصومة الصغرى، صابرة محتسبه، بطلة کربلا، سلیلة الزهراء، امینةالله، محدثه، ناموس کبریا، قرة عین مرتضى، عقیلة بنى هاشم، محبوبة المصطفى، زاهده، عابده، نابغة الزهرا، سرّابیها و... |
|
|
آن حضرت نه تنها در حالت عادى بلکه در بحرانىترین لحظات زندگى خود به مساله حجاب و عفاف اهتمام کامل داشتند. فردى روایت مىکند: «وقتى اسراى کربلا را وارد کوفه مىکردند امام سجاد را دیدم که بر شترى بدون روپوش سوار کردهاند ... در این هنگام بانویى را دیدم که بر شتر برهنهاى سوار است سؤال کردم که او کیست؟ جواب دادند: او زینب کبرى است |
این بانو خطاب به مردم کوفه مىگفت: اى مردم چشمهاى خود را از ما بپوشانید آیا از خدا و رسولش شرم نمىکنید به حرم و خاندان پیامبرخدا صلى الله علیه وآله در حالى که پوشش و حجاب مناسبى ندارند نگاه مىکنید. (14) نقل کردهاند پس از حادثه کربلا هر وقت که از شام و کوفه صحبت مىشد، حضرت زینب چون به یادآن ایام، که بدون پوشش مناسب خاندان پیامبر را از کوچههاى این دو شهر عبور داده بودند، به شدت متاثر مىشدند.
6. گذشت و ایثار: روزى علىعلیه السلام مستمندى را به خانه آوردند تا از او پذیرایى کنند. وقتى از حضرت فاطمه علیها السلام پرسیدند آیا در خانه چیزى هست که با آن از مهمان عزیزمان پذیرایى کنیم؟ آن حضرت فرمودند: به غیر از مختصر غذایى که براى زینب کنار گذاشتهام، چیزى وجود ندارد. در این لحظه که حضرت زینبعلیها السلام چهار سال بیشتر نداشتند، خطاب به مادر فرمودند: مادر جان غذاى مرا به مهمان بدهید. (15)
اوج ایثار و فداکارى و گذشت دختر علىعلیه السلام در روز عاشورا به نمایش گذاشته مىشود. نقل مىکنند: صبح روز عاشورا در حالى که دو فرزند خود محمد و عون را به همراه داشت، خدمت امام حسینعلیه السلام رسید. عرض کرد: جدم ابراهیم خلیل قربانى خدا را به جاى قربانى شدن اسماعیل از خداوند جلیل پذیرفت. برادر جان تو نیز امروز این دو قربانى مرا بپذیر و اگر دستور جهاد از بانوان برداشته نمىشد، هزار بار جان خود را در راه محبوب فدا مىکردم و هر ساعت خواستار هزار بار شهادت مىشدم. (16)
آنگاه فرمود: دوست دارم فرزندانم جلوتر از برادرزادگانم به میدان بروند. و وقتى که این دو نوگل زینب، پس از پیکار با دشمن به درجه رفیع شهادت نایل آمدند و پیکرهاى غرق به خون آنان را به کنارخیمهها آوردند، همه زنان از خیمهها بیرون آمدند اما زینب کبرىعلیها السلام براى این که مبادا اباعبداللهعلیه السلام خجالت زده شوند، از خیمه خود بیرون نیامد. (17) در لحظات پایانى ظهر عاشورا وقتى بالاى سر پیکر خونین برادر و مقتداى خود امام حسینعلیه السلام آمدند، با این جمله: پروردگارا این هدیه و قربانى را از اهل بیت پیامبرصلى الله علیه وآله قبول فرما، نهایت اخلاص و فداکارى خود را به جهانیان اعلام کرد... علاوه بر این اوصاف، زینب کبرىعلیها السلام در صبر و بردبارى، زهد و تقوا، اخلاص و مدیریت و تدبیر و فصاحت و بلاغت و... بىنظیر بودند. بىتردید در شرایط سخت کنونى اگر بانوان جوامع اسلامى سیره عملى و اوصاف اخلاقى شیرزن کربلا را الگو و اسوه خود قرار دهند، روز به روز ارزشها و فضایلآنان شکوفاتر خواهد شد و بىشک در صورت تحقق چنین مهمى زمینه سعادت دنیا و آخرت براى مسلمانان مهیا خواهد شد.
پیغام حسین
عاشقان را عشقبازی هست با نام حسین
نکته سنجان را سخن انشا ز الهام حسین
می پرستان خرابات مغان در بزم عشق
ساقی وحدت دهد پیمانه از جام حسین
آفتاب معرفت بر دوستان از جان و دل
تافـته از مشرق انوار ، از بـام حسین
پـرچـم اسلام بر بام فلـک در اهتزاز
آمد از جانبازی و نیروی صمصام حسین
تا ابد باشد طنین افکن به گوش عاشقان
بـهر ایـثار و شهادت زنگ پیغام حسین
کرد هفتاد و دو قربانی براه وصـل یار
غوطه ور در خون شدن بودی سرانجام حسین
عبقری را روز و شب در کف قلم با دفتری
عشقبازی می کند از صدق با نام حسین
مرحوم محمد علی متصدی زرندی
درگذشت جانسوز همکار ارجمند و مهربان استاد بانشاط و فعال ،معاونت محترم مالی دانشگاه آزاد اسلامی زرند جناب آقای حسن ابراهیمی را به خانواده داغدار و همه دانشگاهیان و شهروندان زرندی تسلیت عرض می نماییم و از خداوند منان برای آن عزیز سفر کرده مغفرت و رحمت و علو درجات را خواهانیم.
حسن ابراهیمی شمعی که سوخت و روشنایی بخشید و خیلی زود خاموش شد و همه را در اندوهی بهت آور فرو برد .افسوس !
روحش شاد و یادش گرامی !